دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

نگاهى اجمالى بر عقاید وهابیت (قسمت دوم)

فرقه وهابیت نام خویش را از نام محمدبن عبدالوهاب اخذ کرد; زیرا که او مجدّد و احیاکننده ى یک سرى نظرات و اعتقادات خاص است که ریشه در مذاهب حنبلى -منسوب به احمدبن حنبل از ائمه اربعه اهل سنت - دارد،که با مقدارى افراط و تعصب خاص،قبلا توسط افرادى مانند ابن تمیمه بذرش ریخته شد...
No image
نگاهى اجمالى بر عقاید وهابیت (قسمت دوم)
حیات و زندگى برزخى پیامبر (صلى الله علیه وآله)و اولیاء بعد از رحلت یکى از مسائلى که در نزد بشر به تجربه در نیامده و عقل تنها هم در حل آن کفایت نمى کند، بلکه باید از آیات و روایات کمک گرفت مسئله حیات و زندگى پیامبر (صلى الله علیه وآله)و اولیاء، بعد از مرگشان در عالم قبر و برزخ است و اینکه آنها سخن زندگان را مى شنوند و به آنها جواب مى دهند آنچنان که در دوران زندگى مى شنیدند و جواب مى دادند، مگر اینکه خداوند قواى شنوایى ما را از شنیدن سخن آنها از عالم قبر و برزخ بازداشته است الّا براى افرادى خاص از عباد و بندگان صالح. البته لازمه ى این سخن قبول وجود حیاتى خاص براى بندگان در عالم برزخ است تا اینکه قیامت کبرى فرارسد و دوباره روح و جسم با همین نوع ارتباط دنیوى به هم مرتبط شوند و بنده در پیشگاه خداوند حاضر شود. باید گفت آنچه بیان شد امورى ممکن و شدنى است و وقتى که نصى از کتاب و روایت صحیحه در این باره وارد شد پذیرش آن واجب مى باشد. در این زمینه یعنى حیات پیامبر (صلى الله علیه وآله)بعد از مرگ و هجرت از دنیا اختلافى نیست، حتى برادران فرقه وهابى نیز به آن اعتراف دارند، آنچنان که در آثارشان و کتابهایشان آمده است: ما اعتقاد داریم به اینکه پیامبر در قبرش زنده است به حیات برزخى در سطحى بالاتر از حیات شهدا که قرآن کریم صراحتاً ذکر شده است: "و لا تحسبنّ الذین قتلوا فى سبیل الله أمواتاً بل أحیاء عند ربّهم یُرزقون"مى باشند; زیرا که پیامبر(صلى الله علیه وآله)از شهدا برتر است و در این امر شکى وجود ندارد و او سلام سلام کننده بر خودش را مى شنود. و در کتابى دیگر افزودند: اما حیات و زندگى که اقتضا کند علم و تصرفات و حرکت و تدبیر نمودن امور را، از پیامبر (صلى الله علیه وآله)ساقط و منهى است، در اینجا باید گفت: بعد از قبول وجود حیات براى پیامبر (صلى الله علیه وآله)در عالم برزخ، دیگر نفى نمودن علم و شنیدن جواب گویى از او محال گویى و تناقض است ; زیرا علم و شنیدن لازمه حیات نبى (صلى الله علیه وآله)هستند و جدا نمودن علم از حیات، دلیلى بر آن نیست، و عذرخواهى صاحب منار از این جدایى به اینکه علم منفى از رسول (صلى الله علیه وآله)علم بشؤون اهل دنیاست نه علم به خدا، این محال گویى دیگر بالاتر از قبلى است که بدون دلیل بخواهیم برزخى از علوم را دون برخى دیگر از حضرت نفى کنیم. اما احادیث وارده در باب حیات نبى (صلى الله علیه وآله)در عالم برزخ و شنیدن او سخن زندگان را و جواب سلام آنها زیاد است از آن جمله: ابوداود به سند صحیح از پیامبر (صلى الله علیه وآله)نقل مى کند: "ما من أحد سلم علىّ إلّا ردّ الله علیه السلام" بیهقى در باب زیارة قبرالنبىّ (صلى الله علیه وآله)نیز این را آورده و امام احمد و سبکى نیز به آن اعتماد نموده و صحیحش دانسته اند. ابوعبدالرحمن القمرى از بزرگان شیوخ بخارى از نبى (صلى الله علیه وآله)روایت کرده است: "إذا زارنى فسلم علىّ ردّ الله على روح حتّى أردّ علیه." و در حدیث دیگر: "أتانى ملک فقال یا محمّد أما یرضیک أن لایصلّى علیک أحد من أمّتک إلّا ما وصیلّت علیه عشراً." از بنائى و اسماعیل قاضى به سند صحیح از پیامبر(صلى الله علیه وآله)نقل است: "إن لله ملائکة سیّاحین فى الأرض یبلغوننى من أمّتى السلام." آنچه بیان شد در سلام امت بود از دور، امّا براى سلام کردن بر آن حضرت در نزد قبر آن حضرت نیز روایاتى وارد شده است.جماعتى از ابوهریره روایت کرده اند که پیامبر (صلى الله علیه وآله)فرمود: "من صلّى علىّ عند قبرى سمعته و من صلّى علىّ نائباً بلغته"و عنه (صلى الله علیه وآله)"من صلّى علّى عند قبرى و کّل الله بها ملکاً یبلغنى و کفى أمر آخرته و دنیاه و کنت له شهیداً و شفیعاً یوم القیامة."و روى عنه (صلى الله علیه وآله)الحافظ المنذرى: "علمى بعد وفاتى کعلمى فى حیاتى." از قسطلانى در ارشاد السارى در شرح صحیح بخارى نقل است که پیامبر (صلى الله علیه وآله)فرمودند: "حیاتى خیر لکم تحدّثون و یحدّث لکم و وفاتى خیر لکم تعرض علّى أعمالکم فما رأیت من خیر حمدت الله علیه و ما رأیت من شرّ استغفرت لکم." برترى حیات پیامبران و علماء در برزخ از حیات شهدا که در قرآن خبر داده شده شکى نیست در حیات پیامبر (صلى الله علیه وآله)و دیگر انبیاء(علیها السلام)در قبر و برزخ با حیاتى برتر از آنچه که خداوند درباره ى شهدا در قرآن خبر داده است ; زیرا پیامبر سید شهداست و اعمال شهدا با میزان و ترازوى اعمال پیامبر سنجیده مى شود.آنچنان که در وفاء الوفاء آمد، ابن عدى در کاملش از ثابت بن انس از پیامبر (صلى الله علیه وآله)نقل کرد: "الأنبیاء أحیا فى قبورهم." ابن ماجه به سند نیکو از پیامبر (صلى الله علیه وآله)نقل کرده است: "أکثروا الصلاة علىّ یوم الجمعة فإنه مشهود شهده الملائکة و و إن أحد یصلّى علىّ إلّا عرضت علىّ صلاته حین یفرغ منها، قلت و بعد الموت قال وبعد الموت إن الله حرم على الأرض أن تأکل أجساد الأنبیاء فنبىّ الله حىّ یرزِ." بیهقى در کتاب الاعتقاد ذکر کرد که انبیاء بعد از اینکه روحشان قبض شد دوباره روحشان به آنهابرگردانده مى شود و آنها مانند شهدا زنده اند و در این باب کفایت مى کند روایت مى کند روایت وارده در زمینه مشاهده پیامبر (صلى الله علیه وآله)در شب معراج جمله اى از آنها را. علاوه بر شهدا و انبیاء و اولیاء سایر مردگان هم در برزخ حیات دارند به حیات برزخى نه تنها شهدا و انبیاء و اولیاء بلکه سایر مردگان نیز در عالم برزخ حیات دارند، چنان که از ابن عباس است که از پیامبر(صلى الله علیه وآله)نقل مى کند: "ما من أحد یمرّ بقبر أخیه المؤمن کان یعرفه فیسلم علیه إلّا عرفه و ردّ علیه السلام." مضمون همین حدیث از ابن عبدالبر صحیحاً نقل شد و ابن تمیمه نیز آن را نقل کرد و به جاى لفظ "المؤمن" لفظ "الرجل" آورد. و عایشه از نبى (صلى الله علیه وآله)نقل کرد:"مامن رجل یزور قبر أخیه فیجلس عنده إلّا استأنس به حتى یقوم." فصل سوم: اشکال عمده ى وارد شده از طرف مذهب تشیع بر فرقه وهابیت بعد از فراِ از کلیات و مسلمات متفق علیه در نزد مسلمین که در ادامه بحث راهگشاست، وارد اشکالات دو گروه شیعه و وهابى مى شویم که بر یکدیگر وارد مى دانند و به جهت آن، طرف مقابل را متهم بخروج از دایره ى اسلام و دخول در محدوده شرک - به یکى از انحاء خفى و پنهان یا جلىّ و آشکار- مى کنند. اول بخاطر ضیق و عدم گستردگى دامنه اشکال شیعه بر وهابیت به آن مى پردازیم و در بخش بعدى رساله، مفصلا به عمده ایرادات و اشکالات وهابیت بر مسلمین و خصوصاً تشیع مى پردازیم. محل بحث در اشکال شیعه بر وهابیت محل و موضوع بحث در این اشکال "توحید ذات" است که شیعه قائل است بنا به آنچه که از بیانات بزرگان فرقه وهابیت و نیاکان آنها مانند ابن تمیمه و ابن قیم و علماء مذهب حنبلى به دست مى آید و از آنها استنباط مى شود آنها خداوند را صاحب جسم مادى و نیازمند به مکان حادث مى دانند یا لااقل اگر صراحتاً چنین امورى را ابراز نکنند، مطالبى را اظهار مى کنند که لازمه آن بیانات و مکتوبات این اعتقاداتى است که در نزد قاطبه مسلمین شرک محسوب مى شود.امّا نه شرک عملى که شرک جلى است و باعث خروج از دین، بلکه شرک نظرى است که عمدتاً باعث خروج از دین مبین اسلام نیست مگر اینکه به شرک جلى (عبادى) شود و خروج از دین را سبب گردد. امّا آنچه که به ابن تمیمه نسبت داده مى شود بنا بر آنچه از کتابهایش نقل مى شود، عبارتهایى است که دلالت بر تحیّز و مکان دار بودن خدا و جسم دار بودن خداست که اینها در نزد قاطبه مسلمین از ذات اقدس الهى دور است و این امور خداوند را از واجب الوجود بودن و قائم به ذات بودن خارج مى کند و در او ایجاد نقص مى کند و حال آنکه در نزد همه مسلمانان، خداوند واجب الوجود (قائم به ذات) است و هر گونه نقص و کاستى و احتیاج از او دور است. لذا ابن تمیمه و دیگر همکیشان او براى رهایى از این بن بست اعتقادى مجبور مى شوند به یک سرى چاره جویى باطلى دست بزنند و منکر برخى بدیهیات و مسلمات شوند مانند انکار انقسام جسم، مکان دار بودن جسم و...مابرخى از گفته هاى ایشان را ذیلا خواهیم آورد. گفتار ابن تمیمه در اثبات عضوهاى حقیقى براى خداوند ابن تمیمه در کتاب خود مى گوید : همانا دست و قدم و ساِ و وجه و چهره، صفتهاى حقیقى خداوندند نه مجازى، و او سوار بر عرش مى شود ذاتاً، (بنا بر آنچه در آیه شریفه "الرحمن على العرش استوى" آمده است). به او گفته شد: از این بیان شما مکان دار بودن و انقسام خداوند لازم مى آید ، در جواب گفت: ما قبول نداریم از خواص جسم مکان دار بودن و قابل تقسیم بودن است، لذا لازم نمى آید که خداوند مکان دار باشد. در جاى دیگر از او نقل مى شود به اینکه : خداوند داراى جسم است، به او گفته شد هر جسمى باید مکانى داشته باشد پس خداوند باید مکانى خاص داشته باشد (که از آن نیاز و احتیاج خداوند لازم مى آید که با واجب الوجود بودن او مغایر است)، او در جواب گفت: بخاطر آیه شریفه "الرحمن على العرش استوى". باید گفت عرش مکان خداست، امّا از آنجایى که خداوند واجب و ازلى است، و اجزاء عالم (ما سوى الله) همه حادثند.براى اینکه لازم نیاید مکان موجود قدیم و ازلى حادث باشد که نهایتاً یا باید خداوند را حادیث فرض کنیم که مغایر واجب الوجود بودن اوست یا باید عرش را قدیم فرض کنیم که خلاف اعتقاد مسلمین است (که ما سوى الله همه حادثند). لذا مى گوییم: جنس عرش ازلى و قدیم است و اشخاص متعاقب آن حادث و غیر محدودند، و از آن طرف مطلق تمکن خداوند بر عرش ازلى است و تمکنات مخصوصه او بر اشخاص متعاقب عرش حادث است. جواب از سخنان ابن تمیمه در جسم دار بودن و مکان دار بودن خدا در جواب ابن تمیمه که گفت: "ما قبول نداریم از خواص جسم مکان دار بودن و قابل تقسیم بودن است، لذا مکان دار بودن خداوند و نقص و کاستى و نیاز او لازم نمى آید" مى گوییم: هر دو امر هم مکان دار بودن جسم و هم قابل تقسیم بودن جسم از مسلمات در نزد عقلاست هم از طایفه حکما و هم از گروه علماى تجربى، و انکار مسلمات براى شما چاره ساز نیست مگر اینکه دلیلى بر آن ارائه نمایید و الّا باید لوازم قولتان را که اعتقاد به جسمانیت خدا دارید بپذیرید به اینکه نیاز خداوند جسم دار به اجزائش و مکانش او را از واجب الوجود و قائم به ذات بودن و در نتیجه از خدا بودن خارج مى کند. امّا درباره ى توجیه دیگرش (که درباره ى قدیم بودن جنس عرش و مطلق تمکن خداوند، و حادث بودن اشخاص متعاقبه عرش و تمکنات خاصه خداوند بر عرش ارائه کرد) باید گفت: این توجیه شما مردود است; زیرا افراد جنس که حادث شدند جنس نیز حادث خواهد بود، همینطور افراد و تمکنات خاصه که حادث شدند تمکن مطلق هم که چیزى جز مجموع این تمکنات نیست حادث خواهد شد و لذا لازم مى آید حدوث در خداوند که حدوث با واجب الوجود بودن خداوند سازگارى ندارد. سخن ابن تمیمه در قابل رؤیت بودن خدا در آخرت ابن تمیمه در جاى دیگرى مى گوید: ما اهل سنت اتفاِ داریم در اینکه خداوند در دنیا قابل رؤیت نیست ولى در آخرت مى توان او را دید، او مى گوید:اهل سنت اختلاف ندارند مگر در اینکه آیا پیامبر (صلى الله علیه وآله)در دنیا او را دید یا خیر، در حالى که امامان اهل سنت بر این قولند که احدى خدا را در دنیا هرگز ندید، ولى یک طایفه از اهل سنت قائلند که در دنیا هم مى توان خدا را دید. اهل سنت در این اعتقادشان که خدا را در دنیا هرگز نمى توان دید و او فقط در آخرت قابل رؤیت است استدلال مى کنند به کتاب و سنت مانند قول تعالى: "و لمّا جاء موسى لمیقاتنا و کلّمه ربّه قال ربّ أرنى أنظر إلیک قال لن ترانى و لکن انظر إنظر إلى الجبل فإن استقرّ مکانه فسوف ترانى فلمّا تجلّى ربّه للجبل جعله دکّاً و خرّ موسى صعقاً فلمّا أفاِ قال سبحانک تبت إلیک و أنا أوّل المؤمنین" وقتى خدا موسى (علیها السلام)را از رؤیت خویش در دنیا منع کرد غیر او و پایین تر از او را بطرِ اولى منع مى کند. و دلیل دیگر حدیث نبوى (صلى الله علیه وآله)است که فرمود: "واعلموا أنّ أحداً منکم لن یرى ربّه حتّى یموت" و غیر از این از دلایلى مانند عجز و ناتوانى چشم از دیدن جلال و جمال حق در دنیا سخن گفته شد. او در ادامه مى گوید:نهایت چیزى که مخالفین مى توانند بگویند این است که اگر خدا دیده شود باید در جهتى باشد و داراى جسم باشد، در حالى که معتقدین به رؤیت خدا مى گویند او در جهت خاصى واقع مى شود و جسم هم دارد، حال اگر مخالفین بخواهند جسم و جهت را از خدا نفى کنند، نهایت مى توانند بگویند که متصف به صفات مى شود، بالاخره شاید بگویند:صفات از اعراضند و آنچه که عرض بر او عارض شود حادث است;ولى معتقدین به رؤیت خدا مى گویند اعراض بر خدا عارض مى شوند و او قدیم است;زیرا آنها قائلند عرَض بر قدیم عارض مى شود. اگر مخالفین بگویند جسم خالى از حرکت و سکون نیست و هر چه که خالى از حرکت و سکون نباشد حادث است و در نتیجه ازلى نیست، قائلین به رؤیت مى گویند:ما قبول نداریم که جسم خالى از حرکت و سکون نباشد،بلکه جایز است خالى بودن جسم از حرکت;زیرا سکون عدم حرکت است یا مطلقاًیا عدم حرکت از چیزى که شأنش قبول حرکت است (بصورت عدم و ملکه،سکون عدم و حرکت ملکه آن) پس جایز است جسم قدیم، ساکن و بدون حرکت است باشد به سکون مطلق. یا اصلا مى گوییم ممتنع نیست که حادثى ازلى داشته باشیم. جواب از سخن ابن تمیمه در قابل رؤیت بودن خدا در آخرت امّا در جواب این بیان ابن تمیمه باید گفت: اولا شما در ادعایتان قائل به اجماع اهل سنت در عدم رؤیت خدا در دنیا شدید در حالى که خود طایفه اى را ذکر کردید که قائل به رؤیت خدا در دنیا هستند، پس اجماع و اتفاقى وجود ندارد. ثانیاً دلایلى که از آیه شریفه 143 سوره اعراف در مورد موسى (علیها السلام)فرمود:"لن ترانى" بوسیله لن فعل را منفى کرد، علماء اهل ادب مى گویند "لن" براى نفى ابد مى آید پس تا ابد نمى توان خدا را با چشم دید و استدلال شما که خواستید بگویید آیه اشاره دارد که در دنیا نمى توان مرا ببینى لکن در آخرت خواهى دید ناصحیح و مردود است. ثالثاً شما در حدیثى که از پیامبر (صلى الله علیه وآله)نقل کردید، کلمه "حتّى" را به معنى "تا اینکه" گرفتید و حال اینکه معنى کلمه "حتّى" بمعنى خود "حتّى" است، بخاطر مطابقت نمودن معنى حدیث با آیه شریفه مذکور و لازم نیامدن صفاتى که در شأن واجب لذاته نیست از قبیل حدوث و جسمانیت و...در خداوند. رابعاً اینکه گفتید: قائلین به رؤیت مى گویند خدا در جهت واقع مى شود و جسم هم دارد، در جواب مى گوییم: در جهت واقع شدن لازمه اش مکان داشتن است و نیاز به مکان در شأن واجب تعالى نیست و نیز جسم داشتن از آنجایى که هر جسمى قابل انقسام به اجزاء است لازمه اش، نیاز واجب الوجود به اجزاء خودش است که این هم در شأن واجب تعالى نیست. خامساً اینکه گفتید اشکال ندارد قدیم متصف به صفات شود و در معرض اعراض قرار گیرد، در جواب مى گوییم: یقیناً صفات و اعراضى که بر واجب عارض مى شوند عین ذات او نیستند، اگر خارج از ذات اویند یا واجبند که تعدد واجب لازم مى آید و محال، اگر واجب نباشند ممکن هستند و (کلّ ممکن حادث) هر ممکن الوجودى حادث است، اینجا اولا نیاز به غیر لازم مى آید، ثانیاً لازم مى آید واجب چیزى را که خود واجد آن نبود ایجاد کرد و حادث کند بعد به آن متصف شود که این هم براى واجب محال است ; زیرا براى او هم ایجاد چیزى که خود فاقد آن است محال است، و هم نیاز به غیرلازم مى آید. سادساً اینکه گفتید: ما قبول نداریم خالى نبودن جسم را از حرکت و سکون و حادث بودن، به اینکه مى توانیم جسمى داشته باشیم قدیم و ساکن به سکون مطلق نه ساکن به سکون عدمِ ملکه حرکت، در جواب مى گوییم: موجود در یک تقسیم خود یا مجرد است و یا مادى، اگر مادى بود حتماً جسم دارد و در او سکون و حرکت راه دارد و هر چه که در او حرکت و سکون راه داشته باشد مادى است. و سکون او عدمِ ملکه حرکت است، بخلاف موجود مجرد که در آن جسم و ماده نیست لذا حرکت و سکون ندارد و آنچه که در شىء مجرد بعنوان سکون مطلق در نظر مى گیرید سکون نیست، بلکه ثابت است; یعنى ذاتش ثابت است و به سوى کمال در حرکت نیست. چون هر چه که ماده و جسم در او نباشد به نهایت درجه کمال خود دست یافته و به ثبات ذات رسیده به خلاف صاحب جسم مادى که باید حرکت کند تا به تجرد دست یابد و به کمال خویش نائل گردد. سخن محمد بن عبدالوهاب در جسم دار بودن خداوند امّا برخى از آنچه که محمد بن عبدالوهاب مؤسس وهابیت به خدا نسبت داد به اینکه او داراى جسم و اعضاء مادى است ، او در تفسیر قول خداوند "حتّى إذا فزع عن قلوبهم قالوا ماذا قال ربّکم قالوا الحقّ و هو العلىّ الکبیر" مى گوید: اشعریه فرقه اى که منتسب به ابوالحسن اشعرى هستند بسیارى از صفات خداوند را از قبیل برترى خداوند بلند مرتبه و نشستن او بر عرش خود در حالى که بر خلق ظاهر مى شود و محبت و رحمت و رضا و غضب او بر خلقتش و... بر خلاف آنچه که از پیامبر (صلى الله علیه وآله) و اصحاب اوبه ما رسیده انکار مى کنند; او براى اثبات استدلال مى کند به حدیثى که از پیامبر (صلى الله علیه وآله)تحت آیه شریفه "و ما قدروا الله حقّ قدره و الأرض جمیعاً قبضته یوم القیامة" ابن مسعود نقل مى کند یک دانشمند یهودى از احبار نزد رسول الله(صلى الله علیه وآله)آمد و گفت:"یامحمّد! إنا نجدنّ الله یجعل السماوات فى أصبع و الأرضین فى أصبع و الشجر على أصبع و الماء على أصبح والثرى على أصبع فیقول أنا الملک، فضحک النبىّ (صلى الله علیه وآله)حتّى بدت نواجذه تصدیقاً لقول الحبر ثمّ قرأ"و ما قدروا الله حقّ قدره و الأرض جمیعاً قبضته یوم القیامة" مسلم و بخارى هم قریب به همین مضمون را آوردند. بعد اضافه مى کند در این حدیث شریف مسائلى نهفته است: 1- تفسیر قول خداوند "والأرض جمیعاً قبضته یوم القیامة"، 2- این که این علوم و امثال آن نزد یهودیان هم عصر رسول (صلى الله علیه وآله)وجود داشت و پیامبر آن را انکار نکرد و به تأویل هم نبرد،3- وقتى که حبر آن حدیث را نقل کرد پیامبر (صلى الله علیه وآله)تصدیقش کرد و آیه را براى تقریر حبر قرائت فرمود، 4- خندیدن پیامبر (صلى الله علیه وآله)بخاطر آن بود که حبر این علم بزرگ را ابراز داشت،5- تصریح نمودن به ذکر دو دوست که آسمانها در دست راست و زمینها در دست دیگرند. از عباس بن عبدالمطلب روایت شده که گفت، رسول خدا(صلى الله علیه وآله)فرمود:"هل تدرون کم بین السماء و الأرض قلنا الله و رسوله ألم، قال بینهما مسیرة خمسمائة سنة و من کلّ سماء مسیرة خمسمائة سنة و کشف کلّ سماء مسیرة خمسمائة سنة وبین السماء السابعة و العرش بحر بین أسلفه و أعلاه کما بین السماء و الأرض و الله تعالى فوِ ذلک و لیس یخفى علیه شىء من أعمال بنى آدم." و از ابن مسعود است که گفت:"بین السماء الدنیا و التى تلیها خمسمائة عام و بین کلّ سماء خمسمائة عام و بین السماء السابعة و الکرسىّ خمسمائة عام و بین الکرسىّ و الماء خمسمائة عام و العرش فوِ الماء و الله فوِ العرش لایخفى علیه شىء من أعمالکم." مسلم از ابن عمر مرفوعاً روایت کرد:"یطوى الله السموات یوم القیامة ثمّ یأخذهنّ بیده الیمنى ثمّ یقول: أنا الملک أین الجبّارون أین المتکبّرون ثمّ یطوى الأرضین السبع ثمّ یأخذهنّ بشماله ثمّ قال:أنا الملک الجبّارون أین المتکبّرون" جواب از سخنان ابن عبدالوهاب در جسم دار بودن خدا در جواب این بیانات ابن عبدالوهاب باید گفت:آنچه شما بیان داشتید صراحت دارد در اثبات جهت بالا براى خداى تعالى و نشستن او بر عرشى که بالاى آسمانها و زمینهاست، و براى خداوند ثابت مى کند دو دوست و انگشتان و دست راست و چپ را به معنى حقیقى بدون تأویل، و اینها عین جسمانى دانستن خداست که اکثر قریب به اتفاِ مسلمانان معتقد به آنها را مشرک و کافر مى دانند، بخاطر اینکه از این اعتقاد لازم مى آید ترکیب و مکان دار بودن و در سمت و جهتى خاص بودن خداوند، بدون حضور در جهت دیگر، که همه اینها مستلزم حدوث خداوند است آنچه که در علم کلام از این امور مفصل بحث شد. علاوه بر اینکه حدیث حبر یهودى بر علیه خودش بود نه به نفعش، همانا خنده ى پیامبر (صلى الله علیه وآله)براى تصدیق او نبود، آنچه که شما توهم نمودید بلکه خنده براى رد قول حبر بود و پیامبر (صلى الله علیه وآله)خندید بخاطر تعجبى که نمود از نسبت باطلى که بر خلاف دلالت عقل عقلاء به خدا داده بود، و از قرائت آیه شریفه "وما قدروا الله حقّ قدره..." مرادش این بود که خدا را آنچنان که شایسته عظمت اوست نشناختند بخاطر نسبتى که به او مى دهند و براى او جسم و عضو حقیقى قائل مى شوند باید دانست پیروان محمد بن عبدالوهاب نیز مانند سلف و گذشتگان خویش در مرحله توحید ذاتى (الوهیت) دچار مشکلاتى هستند از قبیل ثابت کردن جهت بالا براى خدا و نشستن بر عرش و داشتن چهره و دستها و چشمهاى حقیقى جسمانى و پایین آمدن به آسمانها دنیا و راه رفتن و نزدیک شدن جسمانى با بندگان و... به معناى حقیقى. عبداللطیف نوه محمدبن عبدالوهاب در رساله اش وقتى اعتقادات وهابیون را بیان مى کند مى گوید:اعتقاد وهابیون در بسیارى موارد مطابق اعتقاد ابوالحسن اشعرى است مانند اینکه خداوند بر عرش قرار مى گیرد "الرحمن على العرش استوى"و اینکه دو دوست دارد بدون کیفیت ("لما خلقت بیدى" ، "بل یداه مبسوطتان")ونیز براى خداوند دو چشم بدون کیفیت است و نیز چهره اى حقیقى "و یبقى وجه ربّک ذو الجلال و الإکرام" وى در ادامه مى گوید، وهابیون تصدیق مى کنند آنچه از احادیث نبى (صلى الله علیه وآله)رسیده است:"إن الله ینزل إلى السماء الدنیا فیقول هل من مستغفر"و اعتقاد دارند به آمدن خدا نزد بندگان و نزدیک شدن به آنها هر طور که بخواهد."و جا ربّک والملک صفّاً"و"و نحن أقرب إلیه من حبل الورید" محل بحث در اشکال وهابیت بر مسلمین خصوصاً شیعه "اشکالاتى که فرقه هاى وهابى بر مسلمین و خصوصاً بر شیعیان وارد مى دانند و بدان سبب آنها را کافر و مشرک و مهدورالدم مى شماردند." از آنجایى که اشکالات مطرح شده از جانب وهابیت عمدتاً منشأ و سرچشمه اش عبادى است; به عبارت دیگر توحید و شرکى که آنها مدعى اند مسلمین در آن زمینه دچار اشکالند و آنها را از دایره توحید به وادى شرک سوِ داده، همان توحید و شرک عبادى یا به تعبیر آنها توحید و شرک در عبودیت است، دامنه بحث در این زمینه بسى گسترده است و ما در این رساله اشکالات اساسى آنها را مطرح و جواب آنها را از طرف علماء شیعه مطرح مى کنیم. لذا براى سهولت در کار و عدم تداخل اشکالات، هر یک از اشکالات و جواب آنها را در ضمن بخشى مستقل خواهیم آورد. شفاعت شفاعت در لغت و در اصطلاح شفاعت در لغت:"الشفاعة کلام شفیع للملک فى حاجة یسألها لغیره. عن المبرّد و ثعلب أنّهما قالا فى قوله تعالى:"من ذا الذى یشفع عنده إلّا بإذنه"،قال الشفاعة الدعاء ههنا." در اصطلاح شرع نیز مسئله شفاعت درخواست کسى از کسى دیگر براى شخص ثالث است، و قرآن کریم درباره ى وقوع آن و افرادى که حق شفاعت دارند اشاراتى دارد و همه ى مسلمین آن را قبول دارند از جمله آنها شیعیان و وهابیها مى باشند و نیز قبول دارند فى الجمله بنا به آنچه در چگونگى بهره جویى بندگان خدا در این از لطف و رحمت الهى استن، که فرقه وهابیت در نوع بهره جویى جستن از این لطف خداوند، به مسلمانان عموماً و خصوصاً شیعیان اشکال وارد مى کند و آنها را متهم به شرک در عبادت (عبودیت) مى کند. مهمترین مسئله اى که در بحث شفاعت مطرح مى کنند نحوه درخواست شفاعت است و اینکه از چه کسى و براى چه و براى چه زمانى باید انجام شود، آنها قائلند که طلب شفاعت فقط باید از خدا باشد; زیرا که شفاعت حق اوست و کسى دیگر را در این زمینه حقّى نیست، به اصطلاح شفاعت از جمله شئونات خدایى است، لذا درخواست آن از غیرخدا ما را در صف مشرکان و بت پرستان قرار مى دهد، آنچه که گفته شد از جمله ادعاهایى است که از بیانات و نوشتار بزرگان وهابیون برمى آید. سخن محمدبن عبدالوهاب در طلب شفاعت از انبیاء و صالحین محمدبن عبدالوهاب رئیس فرقه وهابى در رساله اربع قواعد در تشبیه طلب کنندگان شفاعت از انبیاء وملائکه و شهداء و اولیاء به کفار و مشرکین زمان رسول اکرم (صلى الله علیه وآله)مى گوید:مشرکان هم مى گفتند ما ازبتها طلب نمى کنیم و به آنها روى نمى آوریم مگر براى نزدیک شدن به خدا و اینکه آنها در نزد خدا از ما شفاعت کنند. و در رساله اى دیگر مى گوید:لکن مشرکان برخى از مخلوقات را بین خود و خداوند وسیله قرار مى دهند و مى گویند ما از این مخلوقات نزدیکى به خدا و شفاعت در نزد او را طلب مى کنیم، و ادامه مى دهد:و ازجمله مشرکین کسانى بودند که از ملائکه درخواست مى کردند بخاطر قرب و نزدیکى آنها در نزد خدا براى آن مردم پیش خدا شفاعت کنند و برخى از مردم افراد صالح را همانند"لات" یا پیامبرى را مانند عیسى (علیها السلام)به شفاعت فرا مى خواندند،و در پایان مى گوید:همانا قصد و توجه نمودن آن مردم بسوى ملائکه و انبیاء و اولیاء براى این بود که از آنها درخواست شفاعت و نزدیک شدن به خدا مى کردند و به همین سبب که از آنها درخواست مى کردند،پیامبر(صلى الله علیه وآله)جان و مالشان را حلال کرد در سخنى دیگر دارد که مى گوید: همانا کسانى که رسول (صلى الله علیه وآله)آنها را مهدورالدم اعلام فرمود به آنچه که گفتیم اعتقاد داشتند و نیز معتقد بودند که بتهایشان تدبیر و سرپرستى هیچ امرى را در عالم بعهده ندارند و آنها از توجه بسوى بتها اراده نمى کردند مگر شفاعت را، و طلب شفاعت از صالحین (انبیاء و ملائکه و اولیاء) عیناً مانند گفته کفار و مشرکین عهد رسول (صلى الله علیه وآله)است که مى گفتند ما این بتها را نمى پرستیم مگر اینکه به آنها نزدیک شویم تا در نزد خداوند برایمان شفاعت کنند. شفاعت مثبت و شفاعت منفى در سخن ابن عبدالوهاب محمدبن عبدالوهاب در کتابش مى گوید: شفاعت بر دو قسم است; شفاعت مثبت و شفاعت منفى، شفاعت مثبت آن است که از خدا درخواست شود و خدا در آن براى شفیع و مشفوع له اذن دهد، "من ذا الذى یشفع عنده إلّا بإذنه". و شفاعت منفى شفاعتى است که از غیرخدا طلب شود که خداوند آن را نهى کرده و مردود مى داند، "ما لکم من دونه من ولّى و لا شفیع" در مکان دیگر جایى که بعضى اتباع خود را براى مقابله با مخالفین آموزش مى داد گفت :اگر مخالفین پرسیدند آیا شفاعت رسول الله (صلى الله علیه وآله)را انکار مى کنى و از آن دورى مى جویى، بگو: نه بلکه او شفیع است و شفاعتش مورد قبول، لکن من شفاعت او را از خداوند طلب مى کنم بخاطر اینکه خداوند همه شفاعت را از آن خود مى داند و کسى بنا به قول خدا بدون رضایت خداوند حق شفاعت کردن ندارد، "و لا یشفعون إلّا لمن ارتضى" و خدا جز به توحید راضى نمى شود، و پیامبر و غیرپیامبر بدون اذن خدا شفاعت نمى کنند و خدا هم جز براى اهل توحید و خالصین اجازه نمى دهد،پس شفاعت همه براى خداست و از او باید طلب کرد، و مى گوییم بار خدایا شفاعت پیامبر (صلى الله علیه وآله)را بر ما حرام نگردان، خدایا پیامبرت را شفیع ما گردان، و مانند آن; و اگر کسى بگوید به پیامبر (صلى الله علیه وآله)شفاعت عطا شد و من از او که خدا به او عنایت کرد طلب مى کنم، در جواب بگو: خدا شفاعت را به او عطا کرد ولى تو را از درخواست نمودن از او نهى کرد به اینکه فرمود:"فلاتدعوا مع الله أحداً" واگر گفت آیا به غیرت خدا شفاعت عنایت شد بگو بله، به ملائکه و اولیاء آنها شفاعت میى کنند. پس اگر گفت شفاعت به آنها عطا شد و من از آنها درخواست مى کنم، پس به او متذکر شو عبادت صالحین را که خداوند در کتابش ذکر فرمود:"و یعبدون من دون الله ما لایضرّ هم و لاینفعهم و یقولون هؤلا شفعاؤنا عندالله" تشبیه نمودن ابن تمیمه مسلمانان را به یهودى و نصارى ابن تمیمه در رساله اى مى گوید: اگر متوسلین به اولیاء و انبیاء بگویند ما از آنها درخواست مى کنیم; زیرا که آنها به خدا نزدیکترند نسبت به ما، تا اینکه ما را نزد خدا شفاعت کنند در امر دنیا و آخرت، و همانگونه که در نزد سلطان بوسیله یک نزدیک و مقرب توسل مى جویند ما نیز بوسیله این نزدیکان خدا به او توسل مى جوییم، این عمل آنها مانند عمل کسانى است که احبار(دانشمندان یهود) و رهبان (دیر نشینان و زاهدان نصرانى) را شفیع اخذ مى کردند و از آنها طلب شفاعت مى کردند، در مورد امور دنیا و آخرتشان، این مشرکینى که خدا در مورد آنها مى فرماید:"مانعبد هم إلّا لیقرّبونا إلى الله زلفى"و قال تعالى:"أم اتّخذوا من دون الله شفعاء"،"مالکم من دونه من ولّى و لا شفیع"، "من ذا الذى یشفع عنده إلّا بإذنه" پس روشن شد فرِ بین خدا و خلق خدا، در اینکه عادت مردم است که در نزد بزرگان کسى را که مورد احترام او ست شفیع مى آورند، و آن بزرگ شفاعت او را مى پذیرد به دلیل میل یا ترس یا حیاء و یا محبت و... در حالى که در برابر خدا بدون اذن او کسى قدرت شفاعت ندارد، شفاعت به خواست اوست و امر، امر اوست، و اوست که براى قبولى دعا به ما امر کرد بر پیامبر (صلى الله علیه وآله)درود فرستیم که آن از اسباب قبولى دعاست. جواب از شبهات وهابیت در امر شفاعت شفاعت نمودن شفیع عبارت است از درخواست نمودن از مشفوع الیه (کسى که شفاعت در نزد او انجام مى شود) چیزى را براى مشفوع له (شفاعت شونده) پس شفاعت پیامبر (صلى الله علیه وآله)و غیر او عبارت است از دعا و درخواست نمودن از خداى تعالى براى غیر، که آن طلب مى تواند بخشش گناهان یا برآورده شدن حاجتهاى آن غیر باشد. پس شفاعت نوعى از دعا به همراه امید است، که در تفسیر قول خداوند:"من یشفع شفاعة حسنة یکن له نصیب منها و من یشفع شفاعة سیّئة یکن له کفل منها"گفته شد، همانا شفاعت نزد خدا به معنى دعا و درخواست است براى مسلمان ، بخاطر آنچه که از پیامبر (صلى الله علیه وآله)نقل شد:"من دعا لأخیه المسلم بظهر الغیب استجیب له و قال له الملک و لک مثل ذلک فذلک النصیب و الدعوة على المسلم بضدّ ذلک" پس طلب شفاعت از غیر، مانند طلب دعا از غیر است و طلب دعا هم که جایز است از هر مؤمنى که باشد و حتى وهابیها و پیش کسوت آنها ابن تمیمه نیز آن را از زنده جایز بلکه از ضروریات دین اسلام دانسته اند، بنابراین طلب شفاعت از هر مؤمن زنده اى خصوصاً انبیاء و صالحین على الخصوص نبى اکرم (صلى الله علیه وآله)جایز است اگر گفته شود شفیع باید کسى باشد که در نزد مشفوع الیه قدر و منزلتى داشته باشد، در جواب مى گوییم: خداوند براى مؤمن حرمتى قرار داد که بواسطه آن حرمت امید به پذیرش شفاعت او و قبول دعایش هست، و فرقى هم بین مؤمنین نهاده نشد. و نیز در روایات صحیحه براى مؤمن و ملائکه شفاعت ثابت شده و آن را خاص انبیاء ندانسته است، درباره ى شفاعت ملائکه در قرآن کریم نیز آمده:"الذین یحملون العرش و من حوله... و یستغفرون للذین آمنوا ربّنا وسعت کلّ شىء رحمة و علماً فاغفر للذین تابوا... و قهم السیّئات"در تفسیر آمدهاین آیه دلالت دارد بر حصر شفاعت ملائکه براى گناهکاران آنچنان که شفاعت پیامبر (صلى الله علیه وآله)و غیر او از انبیاء نیز چنین است که خداوند فرمود:"استغفر لذنبک و للمؤمنین و المؤمنات"، "و قال نوح ربّ اغفرلى و لوالدىّ و لمن دخل بیتى مؤمناً و للمؤمنین و المؤمنات" که در اینها صراحت دارد شفاعت چیزى بیشتر از دعا و طلب بخشش نیست. بنابراین ثابت شد که شفاعت و دعا از یک سنخ هستند و نیز طلب آن از غیر مستلزم قبول و اجابت آنها از جانب خدا نیست، بلکه قبول شفاعت و اجابت دعا از الطاف خداوند و منت او و رأفت و مهربانى او در حق بندگان است، او راههاى فراوانى براى بندگان جهت دستیابى به رضا و عفو و خوبیها و نیکیهایش قرار داد که این هم یکى از آنهاست، و هیچ شفاعت و دعایى بدون اذن و خواست و رضایت او محقق و مثمر ثمر نیست."من ذا الذى یشفع عنده إلّا بإذنه"،"و لایشفعون إلّا لمن ارتضى" و نیز معلوم شد که طلب شفاعت از پیامبر(صلى الله علیه وآله)بلکه از هر مؤمنى و ملائکه در دار دنیا و آخرت و روز قیامت جایز است و محذورى ندارد; زیرا شفاعت نیز از قبیل دعاست و در طلبش باید التماس و اصرار ورزید، اینها در مورد شخص زنده متفق علیه است. در جواز طلب شفاعت از مرده ها ولى در مورد مردگان باید گفت: ابن تمیمه و وهابیون آن را منع کرده اند ولى حق در جواز آن است که در فصل سوم بطور مفصل خواهد آمد. شفاعت پیامبر (صلى الله علیه وآله)در قیامت بنا به آنچه از روایات در کتب معتبر مسلمین آمده، همه آن را قبول دارند حتى وهابیه، احادیث وارده مانند:"من سئل الله لى الوسیلة حلّت له شفاعتى یوم القیامة"،"من سمع الأذان و دعا بکذا حلّت له شفاعتى یوم القیامة" تحقق شفاعت پیامبر(صلى الله علیه وآله)در روز قیامت متفق علیه است و حتّى وهابیها آن را پذیرفته اند،امّا آنچه را که ممنوع و عمل به آن را سزاوار کفر و شرک مى دانند همانا طلب شفاعت از پیامبر (صلى الله علیه وآله)در عالم دنیا، بعد از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله)است، اگر چه آن شفاعت براى پیامبر(صلى الله علیه وآله)ثابت است و خدا آن را به او بخشیده و او شفیع است و شفاعتش مقبول است. سبب این شبهه که وهابیون طالبین دعا و شفاعت را کافر و مشرک مى دانند شبهه اى که براى وهابیون ایجاد شده که چنین حکم بکنند و متوسلین و شفیع آورندگان و درخواست کنندگان از انبیاء و اولیاء را کافر و مشرک قلمداد کنند منشأش بنابر آنچه که از مجموع گفتار و نوشتار آنها برمى آید این است که همانا طلب شفاعت از پیامبر (صلى الله علیه وآله)عبادت اوست و هر عبادتى براى غیر خدا شرک است.امّا اینکه عبادت غیر خدا شرک است، بخاطر وجوب توحید خداوند در عبادت ،آنچنان که واجب است در ربوبیت و رزاقیت و خالقیت موحد باشیم;امّا اینکه شفاعت خواستن از پیامبر(صلى الله علیه وآله)را سبب کفر و شرک مى دانند بخاطر این است که مى گویند کفّارى که پیامبر(صلى الله علیه وآله)بر آنها مبعوث شد،شرکان به این سبب بود که بتها را به شفاعت مى طلبیدند،به دلیل قول خداوند:"و الذین اتّخذوا من دونه أولیاء ما نعبدهم الّا لیقرّبونا الى الله زلفى" ،"و یعبدون من دون الله ما لایضرّهم و لاینفعهم و یقولون هؤلاء شفاؤنا عندالله" .بخاطر اینکه آنها توحید در ربوبیت و رازقیت و خالقیت را انکار نمى کردند ولى برخى از مخلوقات را وسیله بین خود و خدا قرار مى دادند و مى گفتند ما اینها را وسیله تقرب به خدا و شفاعت نزد او قرار مى دهیم، و پیامبر(صلى الله علیه وآله)هم در مخالفت و مقاتله با آنها فرِ نمى گذاشت بین کسى که ملائکه را شفیع مى آورد بین کسى که مردى صالح مثل "لات"یا پیامبرى مانند عیسى (علیها السلام)یا غیر آنها را شفیع مى آورد. بنابراین شفاعت خواستن از پیامبر و مردى صالح مانند دیگر شفاعت خواستنها شرک است، و خداوند طلب شفاعت از غیر خدا را غیرممنوع فرمود:"لله الشفاعة جمیعاً" ،"من ذا الذى یشفع عنده الّا باذنه" و زمانى که شفاعت همه اش براى خدا باشد، طلب آن از غیر خدا جایز نیست. "فلاتدعوا مع الله أحداً" .طلب شفاعت از پیامبر(صلى الله علیه وآله)دعاست و دعا از غیر خدا به نص قرآن و سنت ،عبادت آن غیر است، پس زمانى که طلب شفاعت از غیر دعا باشد و دعا عبادت غیر باشد دعاى غیر شرک مى شود،بنابراین جمع بین ثبوت شفاعت براى پیامبر(صلى الله علیه وآله)و نهى طلب آن از او به این است که بگوییم: خدایا پیامبر را شفیع ما قرار بده و ما را از شفاعت او محروم نگردان، و در دنیا شفاعت و دعا،جز از خدا خواسته نمى شود،این خلاصه ى چیزى است که از رساله اول هدایة النسیّة فهمیده مى شود. جواب از شبهه کفر و شرک طالبین دعا و شفاعت امّا جواب از شبهه وهابیه که طلب شفاعت غیر را و عبادت غیر را شرک و کفر دانستند: اولا:باید گفت به شهادت عقل و عرف و کتاب و سنت صرفاً طلب شفاعت و دعاء از کسى عبادت او محسوب نمى شود،و شرک اهل جاهلیت که باعث مباح شدن جان و مال آنها گردیده صرفاً بخاطر اخذ آنها غیر خدا را بعنوان شفیع نبود و در دو آیه ى مذکوره:"و الذین اتّخذوا من دونه أولیاء مانعبدهم الّا لیقرّبونا" ،"و یعبدون من دون الله ما لایضرّهم و لاینفعهم و یقولون هؤلاء شفاؤنا" دلالتى یافت نمى شود که شفاعت طلبى موجب شرک و یا عبادت غیر خداباشد،بلکه برعکس دو آیه دلالت دارند که عبادت غیر خدا در دو آیه غیر طلب شفاعت از آنهاست;زیرا در آیه اول عبادت را علت تقرب و نزدیکى به خدا قرار داده که علت و معلول عقلا دو چیز جدا از هم هستند نه واحد، و در آیه دوم، جمله ى "هؤلاء شفعاؤنا" را بر جمله یعبدون عطف گرفت که باز به اقتضاى ادبیات عقل معطوف و معطوف علیه مغایر هم هستند نه عین هم. ثانیاً: عبادت مشرکین در برابر بتها، به شفاعت خواستن از آنها نبود بلکه با سجده نمودن و تسبیح گفتن آنها بود و... و نیز آیه "والذین اتّخذوا من دون الله" صراحت دارد که عبادت آنها براى بتها همراه بود با اعراض و روى گردانى از خدا و مخالفت امر خدا، و آیه بعدى دلالت دارد آنها اشجار و احجار را از جمادات عبادت مى کردند بعد از آنها کمک مى خواستند در حالى که آنها نه قدرت این کار را داشتند و نه خدا چنین شأنى به آن بتها داده بود. ثالثاً: اگر آنها طلب شفاعت از رسول (صلى الله علیه وآله)را به:"یا رسول الله اشفع لى" (اى رسول خدا از من شفاعت کن) منع مى کنند و مى گویند:"اللهمّ شفّعه فىّ" (خدایا پیامبر را شفیع من قرار ده) یا"ارزقنى شفاعته" (شفاعتش را روزیم گردان)، پس آنها باید بر این منوال منع کنند این درخواست دعا را که:"یا فلان بن فلان ادع لى" (اى فلانى برایم دعا کن); و باید بگویند: خدایا دعاى فلان بن فلان را در حقم اجابت فرما; در حالى که آنها در مورد درخواست دعا از غیر، چنین سخنى نمى گویند، بنابراین گفته آنها در مورد طلب و شفاعت از پیامبر(صلى الله علیه وآله)مانند لقمه غذا را از پس گردن چرخاندن و به دهان گذاشتن است. از آنچه که در دلالت دو آیه مذکوره در بالا بیان شد معلوم مى شود فساد و بطلان قول ابن عبدالوهاب که گفته بود درخواست شفاعت از پیامبر و صالحین عیناً مانند گفته کفار است که گفتند:"ما نعبدهم إلّا لیقرّونا"و"هؤلاء شفعاؤنا"; زیرا کفار، عبادت بتها کردند تا شفاعت شوند، ولى مسلمین بدون عبادت صالحین از آنها بخاطر احراز شأن شفاعتشان از طرف خدا طلب شفاعت مى کنند. بیان شد که صرفاً طلب شفاعت از بتها عبادت آنها محسوب نبود تا اینکه بگویند طلب شفاعت از انبیاء و اولیاء هم عبادت آنهاست. و از این بیان ما نیز ثابت مى شود بطلان قول ابن عبدالوهاب که گفت: مشرکین مى گفتند ما درخواست نمى کنیم از بتها و توجه نمى کنیم بسوى آنها مگر براى قرب و نزدیکى و طلب شفاعت، و گفته اش که برخى مشرکین، برخى مخلوقات را وسیله بین خود و خداى خود قرار مى دادند و مى گفتند ما اراده مى کنیم از این کار قرب و نزدیکى خدا و شفاعت بتها نزد او را، مسلمانان هم عیناً این کار را با صالحین و قبور آنها مى کنند پس با آنها در شرک و کفر برابرند و جان و مال آنها حلال است، جواب ما در اینجا همان است که بیان شد به اینکه دلالت قرآن، مشرکین اول عبادت بتها مى کردند تا از عبادتشان به معلول که قرب خدا و شفاعت است، دست یابند نه اینکه طلب شفاعت و کمک جستن آنها عبادت محسوب شود. و نیز گفته ى ابن عبدالوهاب به اینکه مشرکین از ملائکه و عبادصالح مانند لات، طلب شفاعت مى کردند پس عبادت آنها مى کردند، باطل است; زیرا آنها ملائکه را دختران خدا مى دانستند و عبادت مى کردند و نیز سنگى رابصورت خیالى بنده صالح خدا درست مى کردند و در برابر آنها سجده و دیگر انواع بندگى و عبودیت بجا مى آوردند بعد از عبادت، از آنها طلب شفاعت مى کردند بعنوان نتیجه و ثمره ى عبادت خویش نه اینکه طلب شفاعت از آنها محسوب شود. و اینکه ابن عبدالوهاب مى گوید: قصد نمودن مشرکین، ملائکه و صالحین و... را که از آنها طلب شفاعت کردند باعث حلال شدن جان و مال آنها شد فاسد و باطل است; زیرا آنچه سبب حلیت جان و مال مشرکین شد همانا تکذیب نمودن آنها پیامبران را و انکار نمودنشان شرایع را و عبادت بتها را بجاى خدا بود، نه صرف طلب شفاعت، بلکه آنها بعد از موارد متعدد تجاوز از دستورات خداوند و اعراض از فرامین الهى و روى آوردن به بتها و عبادت آنها در مرحله بتها را به خیال خام خود وسیله شفاعت خود تلقى مى کردند و از آنها مى خواستند در برابر عبادت و بندگى که در مقابلشان بجاى آوردند، نزد خداى بزرگ از آنها شفاعت کنند، درست از راهى مى رفتند که خداى تعالى منع کرده بود، بخلاف مسلمین که تنها خداى تعالى را عبادت مى کنند و براى وسیله و طلب شفاعت نیز از راهى مى روند که خداوند تعیین فرموده و مورد رضایت اوست. امّا دلیل بر این مدعاى ما که عبادت مشرکان در برابر بتها صرف طلب شفاعت از آنها نبود کلام خود وهابیون است، آنجا که امام الکبرى مى گوید: در تفسیر آیه "قل من یرزکم من السماء والأرض..."، اگر شما بگویى چرا آن مشرکان بعد از اقرار به خالقیت و رزاقیت و در یک کلمه ربوبیت خداوند باز به اصنام و بتها روى آوردند در جواب مى گوییم: آنها عبادت اصنام و بتها را همان عبادت خدا و وسیله تقرب به خدا مى پنداشتند، ولى به دلایل مختلف، فرقه اى از آنها مى گفت: بخاطر عظمت و کبریایى خدا، ما را شایستگى عبادت بى واسطه او نیست پس این بتها را مى پرستیم براى نزدیک شدن بسیار به او، و گروهى مى گفتند: ملائکه در نزد خداوند از منزلتى بالا برخوردار هستند ما بتهایى را به هیئت آنها مى پرستیم تا وسیله تقرب ما به خدا شود، و دسته اى مى گفتند: ما بتها را قبله خویش قرار مى دهیم همانگونه که کعبه قبله یکتاپرستان است و فرقه اى دیگر مى گفتند: ما هر ملکى را صاحب شیطانى مى دانیم که به امر خدا موکل اوست اگر ما آن بت را عبادت کنیم آنچنان که حق عبادت است که ملک حوائج ما را به امر خدا برآورده مى کند و اگر عبادت در خور شأن انجام ندهیم شیطان به امر خدا ما را به نکبت و بدبختى دچار مى کند. با این بیان که از وهابیون گذشت آخر ما کدامیک از مسلمین را مى توانیم بیابیم که در طلب شفاعت از انبیاء و اولیاء خدا چنین اعتقاداتى داشته باشند که وهابیون آنها را تشبیه مى کنند به مشرکین در عبادت اصنام و دخول در کفر و شرک جواب از استدلال ابن عبدالوهاب به آیات براى اینکه شفاعت کردن از آن خداست امّا اینکه ابن عبدالوهاب استدلال نمود براى عدم جواز طلب شفاعت از غیرخدا به آیه ى "لله الشفاعة جمیعاً"و"فلاتدعوا مع الله أحداً"استدلالش باطل است، بخاطر اینکه معنى آیه این نیست که خداوند تعالى به تنهایى شفاعت مى کند و غیراو حق شفاعت ندارند; زیرا براى همه ثابت است که خداوند نزد کسى شفاعت نمى کند، در حالى که انبیاء و صالحین و ملائکه و... در نزد او شفاعت مى کنند، پس معناى آیه این نیست که نمى شود از کسى که خدا او را شفیع قرار داده طلب شفاعت کرد، بلکه معنى متبادر در نزد عرف این است که خداوند مالک شفاعت است، به هر کس که بخواهد مى بخشد و در قرآن و سنت مشخص شد که خدا به چه کسانى شفاعت را بخشیده و ما نیز از آنها طلب مى کنیم که بر همین مطلب دلالت دارد آیه:"من ذاالذى یشفع عنده إلّا بإذنه"و "و لایشفعون إلّا لمن ارتضى" به اینکه فقط اذن داده شدگان از طرف خدا (انبیاء و صالحین و ملائکه و...)حق شفاعت دارند و تحقق و حتمّیت آن هم به اراده ى شفاعت کننده ها نیست، بلکه با رضایت خدا از شفاعت شونده شفاعت محقق و حتمى مى شود. بخلاف برداشت وهابیون که طلب شفاعت از غیرخدا را ممنوع مى دانند آیه شریفه:"أم اتّخذوا من دون الله شفعاء قل أو لو کانوا لایملکون شیئاً ولایعقلون قل لله الشفاعة جمیعاً" نمى خواهد طلب شفاعت از غیرخدا را منع کند بلکه مى خواهد بگوید آنهایى که شما شفیع قرار مى دهید نه خود مالک شفاعتند و نه خدا به آنها بخشید و نه قادر به آنند، امّا آیه منع نمى کند شفاعت کسانى را که خداى مالک همه چیز به آنها این شأنیت را بخشید و آنها مالک بالعرض و بالواسطه شفاعت شدند، از جانب خدایى که مالک بالذات آن است. در تأیید این گفته ماست آنچه در تفسیر آمد:"من دون الله)(از غیرخدا)یعنى بدون اذن خدا، و "قل لله الشفاعة جمیعاً"(همه شفاعت از آنِ خداست) یعنى او مالک و صاحب اختیار شفاعت است لاغیر، پس شفاعت تحقق نمى یابد مگر به دو شرط، یکى شفاعت شونده مورد رضایت حق باشد، دوم اینکه شفیع اجازه داشته باشد که هر دو شرط در مشرکین مفقود است بخلاف مسلمین ، بنا به آنچه که در قرآن و سنت آمد هم شفیع انبیاء و صالحین و ملائکه و... در اینجا مأذون هستند و هم مؤمنین تائب مورد رضایت خدایند، اگر کسى بگوید از کجا که آنها تائب باشند مى گوییم تا انسان از اشتباه خود پشیمان نشود به دنبال شفیع و واسطه نمى گردد. و در مورد آیه "ولله الشفاعة جمیعاً" در تفسیر دارد "لایشفع أحد إلّا بإذنه" (یعنى کسى بدون اجازه او حق شفاعت ندارد) آنچه را که ابن عبدالوهاب و اتباع او از آیات در منع طلب شفاعت از غیرخدا به آنها استناد مى کنند چنین برداشتى از آیات مذکوره در هیچ تفسیرى از تفاسیر مسلمین یافت نمى شود، بلکه اکثر تفاسیر بر خلاف برداشت آنها از آیات برداشت نمودند، این گفته آقایان وهابیون شبیه آن است که خداوند بفرماید: از مردم هر چه که بر آن توانایى دارند طلب کنید و بخواهید که براى شما دعا کنند (که شفاعت هم از انواع دعا خارج نیست بلکه عین دعاست) ولى از پیامبرتان حق ندارید طلب کنید که در امور دنیا و آخرتتان شفاعت کند و برایتان دعا کند اگر چه او از طرف من مستجاب الدعوه و مقبول الشفاعه است و اگر از او طلب کنید دعا و شفاعت را، کافر و مشرک خواهید بود. آیا سخنى درباره ى خداى عالم حکیم مى توان پذیرفت جواب از سخن ابن عبدالوهاب به اینکه، طلب شفاعت از غیرخدا شفاعت منفى است امّا سخن ابن عبدالوهاب که گفت: شفاعت بر دو قسم است ; شفاعت مثبت و شفاعت منفى، و اضافه کرد شفاعت منفى آن است که از غیرخدا طلب شود و استشهاد کرد به قول خداوند:"أنفقوا مّما رزقناکم من قبل أن یأتى یوم لا بیع فیه و لا خلّة و لا شفاعة..."، بعد گفت شفاعت مثبت شفاعتى است که از خداوند طلب مى شود. در جواب باید گفت این استشهاد و دلیل آوردن چیزى جز غیب گویى و تفسیر به رأى قرآن نیست; زیرا ما در مقدمات بحث متذکر شدیم که عمومات و مطلقات قرآن را بدون تفحص و جستجو از خاص و مقید نمى توان مورد استفاده قرار داد و حتماً باید عام را بر خاص و مطلق را بر مقید حمل کرد و بین این دو دسته از آیات جمع نمود، در اینجا هم کلمه "لاشفاعة" عام است و باید حمل شود بر آیات خاص مانند:"و لایشفعون إلّا لمن ارتضى" و"من ذاالذى یشفع عنده إلّا بإذنه"، بنابراین قول خداوند که فرمود:"لاشفاعة" منصرف است به شفاعت کسى که خدا از او راضى نیست مانند منکر خداوند و مشرک به خدا، و یا منصرف است به شفیعى که مأذون از جانب خدا نیست و مانند آن، امّا بکار بردن آیه در مورد "نفى طلب شفاعت از غیرخدا" دلیلى بر این حمل وجود ندارد و عرف هم چنین برداشتى از آیه ندارد، علاوه بر اینکه از بیان آیه که فرمود انفاِ کنید قبل از اینکه روزى برسد که شفاعتى در آن روز کارساز نیست فهمیده مى شود که مراد روز قیامت است و با این برداشت اصلا جایى براى حمل آیه بر شفاعت طلب شده از غیرخدا در دنیا باقى نمى ماند. امّا سخن عبدالوهاب که احتجاج را به پیروان خود مى آموخت: همانا خداوند به پیامبر (صلى الله علیه وآله)شفاعت را عطا کرد ولى تو را از طلب نمودن شفاعت از پیامبر منع کرد به قولش که فرمود: "فلاتدعوا مع الله أحداً"، در جواب باید گفت: علاوه بر اینکه این دعا در آیه ربطى به بحث شفاعت ندارد، مع ذلک خلاصه معنى این سخن عبدالوهاب این مى شود که خداوند شما را اجازه داد که هر چیزى را که به بندگانش داده و بخشیده از آنها طلب کنى مگر شفاعت را و تنها از طلب شفاعت از غیر خدا تو را باز داشته، اگر چه آن شخص نبى (صلى الله علیه وآله) باشد که خدا شفاعت را به او بخشیده، به توهّم اینکه این طلب، عبادت شفیع محسوب مى شود، این قول سخیفى است که دلیلى برایش نیست. جواب از ابن عبدالوهاب در تشبیه طلب شفاعت از انبیاء و اولیاء به عبادت صالحین امّا گفته ابن عبدالوهاب: خداوند علاوه بر پیامبر (صلى الله علیه وآله)به ملائکه و اولیاء هم شفاعت عنایت کرد، امّا اگر تو بگویى پس من آن را از آنها طلب مى کنم در این صورت رجوع مى کنى به عبادت صالحینى که خداوند در کتابش (سوره زمر آیه 3 و سوره یونس آیه 18) ذکر فرمود. باید در جواب گفت: این استدلال بى اساس است اصلا افتراء بر خدا و کتاب اوست، خداوند در کجاى کتابش فرمود طلب شفاعت از صالحین عبادت آنهاست، این مطلب مذکور از کدام سوره و آیه و کدام تفسیر بدست مى آید، نهایت چیزى که ابن عبدالوهاب به آن مى تواند تمسک کند این است که بگوید برخى اصنام و بتهاى مشرکین صورتهاى موهومى بودند از صالحین مانند "لات"، ولى قرآن صراحت دارد بر اینکه آنها قصد مى کردند نزدیکى به خدا را و آنها را شفیع خود قرار مى دادند نزد خدا، پس طلب شفاعت صالحین عبادت آنها نبود، بلکه آنها از این بتها صور و صالحین که معبودشان بود، طلب شفاعت مى کردند، و علت کفر و شرکشان هم آنچنان که تذکر دادیم اعراض از دستورات خداوند و انکار رسولان و شرایع و عبادت بتها بود نه طلب شفاعت از آنها. علاوه بر اینکه خداوند آن بتها را اذن شفاعت نداده بود، فرِ است بین این اعمال مشرکین با اعمال مسلمانى که اعتقاد به ربوبیت خداوند دارند لاغیر و در برابر او عبادت و خضوع عبادى مى کنند لاغیر، و از انبیاء و اولیایى طلب شفاعت مى کنند که مأذون از جانب خداوند هستند. علاوه بر همه اینها آنچنان که در بحث دعا در فصل خودش مى آید، ابن عبدالوهاب جایز مى داند طلب دعا و استغاثه را از غیرخدا در صورتى که مقدور و در حد توان آن غیر باشد و این عمل را حرام و شرک نمى داند ; با این حساب چگونه طلب شفاعت را از نبى (صلى الله علیه وآله)ممنوع و شرک مى داند در حالى که خودش قائل است پیامبر (صلى الله علیه وآله)شفیع است و قادر بر آن ولو با اذن خداوند، پس بین این گفته هایش تناقضى آشکار است، اصلا چه فرقى بین انواع طلبها از غیرخدا با طلب شفاعت از غیرخداست که خداوند آنها را جایز و این یکى را ممنوع کرده باشد اگر چه آن شخص قدرت بر شفاعت هم داشته باشد. بنابراین چنین نسبتى به خدا جز نسبت دادن تحکم و زورگویى و انجام کار عبث و بیهوده به او نیست،که او وجودش منزه از هر نقص و کاستى است. در جواب ابن تمیمه در تشبیه طلب شفاعت از انبیاء به عمل یهود و نصارى امّا سخن ابن تمیمهکه ابتداکننده به اعتقادات وهابیت است در بحث شفاعت به اینکه: شخص طلب کننده شفاعت از نبى (صلى الله علیه وآله)اگر چه مى گوید من از او درخواست مى کنم چون او از من به خدا نزدیکتر است و او را شفیع و واسطه قرار مى دهم نزد خدا;آنچنان که در نزد سلطان شفیع مى آورند بوسیله نزدیکان سلطان، مانند همان افعالى که یهود با احبار (دانشمندان) و نصارى با رهبان (عابدان زاهد صومعه نشین) خود مى کردند براى شفاعت، مشرکین و عبادت کنندگان بتها که مى گفتند ما عبادت نمى کنیم این بتها را مگر براى تقرب جستن به خدا; امّا خداوند با آیات شفاعت فرِ گذاشت بین خود و خلقتش در طلب شفاعت. باید در جوابش گفت: بعد از اینکه خداوند شفاعت را بخاطر رأفت و مهربانى نسبت به گناهکاران از عبادش قرار داد تا بوسیله آن به رضا و عفو خدا دست یابند،و انجام شفاعت را به عهده محترمین نزد خودش از انبیاء و اولیاء خودش نهاد و به آنها اذن شفاعت داد- همانگونه که به سلطان متوسل مى شوند و نزد او شفیع مى آورند بوسیله خواهش، با این فرِ که سلطان حاجت را برآورده مى سازد یا از روى میل یا ترس یا حیاء و یا... ولى خداوند حاجتهاى خلق را عندالشفاعه برآورده مى سازد بخاطر لطف و کرم و رحمت و مهربانى - دیگر اینکه شفیع در نزد خدا بدون اذن او شفاعت نمى کند و مالک همه امور (اذن در شفاعت و قبول یا رد شفاعت) خود اوست. این اوست معنى "إنّ الشفاعة کل
سایت درگاه پاسخگویی به مسایل دینی

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

چگونه دعا و نیایش شفابخش‌اند؟

چگونه دعا و نیایش شفابخش‌اند؟

نیروى سحر آفرین ایمان تا چه اندازه در سلامتى روانى و جسمانى انسان مفید و اثربخش است؟
آرزوهای طولانی و شیطان

آرزوهای طولانی و شیطان

ابلیس (پدر شیطان‌ها) سخت ناراحت گردید. و بالای کوهی در مکه به نام «تور» رفت و ‌فریادش بلند شد و همه یارانش را به تشکیل انجمن خود دعوت نمود. همه یاران و ‌فرزندان شیطان‌ جمع شدند.
چهار بال اخلاق در قرآن

چهار بال اخلاق در قرآن

چهار کلمه‌ى فوق چهار مرحله‌ى رفتارى را نشان مى‌دهد که بر حسب اراده و تقوا و تسلط بر نفس، انسان مى‌تواند در برابر کسانى که به او بدى مى‌کنند، عکس العمل نشان دهد.
No image

تناسخ و معاد

No image

نماز و امنیت‌

پر بازدیدترین ها

No image

رابطه ایمان و عمل صالح

در آموزه های قرآنی ایمان و عمل صالح از چنان ارتباطی برخوردارند که فقدان هر یک، کارآیی و تأثیرگذاری دیگری را کم اهمیت و یا بی ارزش می کند. ایمان و عمل صالح دو بال پرواز بشر به مقام انسانیت و درک خلیفه اللهی و وصول به سرمنزل مقصود است. در آموزه های قرآنی، عمل صالح، بازتاب بیرونی ایمان واقعی است. هر کس به ایمان واقعی دست یافته باشد در منش و کنش خویش نیک کردار خواهد بود. این نوشتار تلاشی برای تبیین این همبستگی استوار میان ایمان و عمل صالح است...
No image

آثار استغفار و توبه

نامه امام زمان به شیخ مفید

نامه امام زمان به شیخ مفید

در کتاب «احتجاج» از شیخ موثق ابوعمر عامرى رحمة الله علیه روایت مى‌کند که گفت: ابن ابى غانم قزوینى و جماعتى از شیعیان درباره فرزند امام حسن عسکرى علیه السلام گفتگو نمودند. ابن ابى غانم مىگفت: حضرت رحلت فرمود و اولادى نداشت.....
No image

بهائیت

آرزوهای طولانی و شیطان

آرزوهای طولانی و شیطان

ابلیس (پدر شیطان‌ها) سخت ناراحت گردید. و بالای کوهی در مکه به نام «تور» رفت و ‌فریادش بلند شد و همه یارانش را به تشکیل انجمن خود دعوت نمود. همه یاران و ‌فرزندان شیطان‌ جمع شدند.
Powered by TayaCMS