نویسنده: عبدالهادی مسعودی
تاریخ حیات فکری مسلمانان نشانگر استفاده از رهنمودهای پیشوایان دینی در همه عرصه های دانش است. دانشوران مسلمان همواره کوشیدهاند تا رهآورد گشت و گذار خود در بوستان حکمت الهی و گلزار زیبای نبوی و علوی و جعفری را به شکلی متناسب با عصر و زمان، کارا و کارساز ارائه نمایند. در پس این کوشش سترگ، تلاشی بزرگتر و همزاد آن جهت اطمینان از درستی آنچه عرضه میکنند، صورت گرفته است. این تلاش دیرینه، در طول تاریخ تحمّل، نقل و عرضه حدیث مشاهده میشود و تابعی از تغییرات آن بوده است و به جز برههای ـ آن هم فقط به دست اخباریان حنبلی و شیعی که به هر چه حدیث نامیده میشد، اطمینان میکردند ـ کنار گذارده نشده است. وجود شیوههای گوناگون دستیابی به درستی حدیث، گواه گستره پهناور این تلاش است. عرضه احادیث بر قرآن، عقل و سنّت قطعی و یا نسبت سنجی آنها با واقعیتهای خارجی، عملی و تاریخی، هر یک فصلی از تاریخ تدوین و عرضه حدیث را به خود اختصاص دادهاند.
شیوهای که این نوشته بدان میپردازد، عرضه حدیث بر امامان و عالمان است که بیشتر در دوره نخستین تدوین حدیث یعنی « دوره حضور »، جلوه کرده است. این شیوه که در روایات آن را « عرض الحدیث » مینامند چیزی غیر از مقابله و نسخه خوانی است که در میان استاد و شاگرد رایج بوده است.
گرچه مقابله نسخهها نیز کوششی جهت زدودن تحریفها، افزودهها و کاستیهای عمدی و سهوی بوده است.[1] روش مورد نظر این مقاله، عرضه حدیث یا مجموعههای حدیثی بر امام معصوم و یا اصحاب بزرگ و مورد اعتماد است تا تأئید یا انکار امام را بدست آورند و یا به فهم درست حدیث نائل شوند. همچنین در این نوشته به عرضه گفتههای مردم بر امامان و پیشوایان پرداخته نمیشود، مگر اینکه احساس شود آن گفته رایج در میان مردم، فهم و یا برداشتی از حدیث است. با این قید بسیاری از نمونه هایی که میتوانند در یک تحقیق گستردهتر، مورد استشهاد قرار گیرند حذف میشود.[2]
افزون بر اینها بررسی عرضه اندیشه های متفاوت کلامی از توحید تا امامت و معاد که به سبب پیوستگی کلام و حدیث بخصوص در دوره های نخستین، پهنه گستردهای از گفتگوی راویان با امامان را پوشانده است، خود مقالهای جداگانه میطلبد.[3]
زمینه عرضه حدیث
پدیده جعل حدیث و ورود سیل آسای اخبار ساختگی، از همان آغاز و در زمان پیامبر(ص) نشان دهنده نفوذ سود جویان فرصت طلب در صفوف مسلمان است. اینان از علاقه شدید مسلمانان به حدیث آگاه بودند، علاقهای که پیامبر اکرم نیز از آن خبر داده است.[4] و برای پیشگیری از سوء استفاده سودجویان از آن، در زمان حیات خود هشدارها دادند.[5]
خداوند برای نگهبانی از میراث گرانبهای نبوی در مقابل سودجویی فرصت طلبان، پاسدارانی را گمارده بود که محل رجوع مسلمانان حقجو بودند. از نمونههای بارز این حقیقت جویان، «سلیم بن قیس الهلالی» است که به سرنخهایی از اختلاط و التقاط و تفاوت نقلها و دروغ بستنها به پیامبر دست یافت و پیبرده بود که انتقال حدیث پیامبر تنها از مجرای علم صحیح اهل بیت میسّر است. او به حضور امیرمؤمنان(علیه السّلام) میرسد تا حقیقت برایش آشکار گردد. حضرت امیر(علیه السّلام) با ترسیم دقیق فضای حدیث و تحدیث، راز درستی گفتههای خود و نادرستی و نقص دیگران را فاش میسازد و با تصویری گویا از گذشته با آن جانی دوباره میبخشد. این روایت طولانی، زمینه و ضرورت عرضه روایت بر پاسداران راستین دین را نمایان میسازد. از این رو قسمت عمده ترجمه آن را میآوریم تا از فایده هایی دیگر نیز بهره مند شویم:
سلیم بن قیس به امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) عرض میکند: من از سلمان و مقداد و ابوذر چیزهایی از تفسیر قرآن و احادیثی از پیامبر (ص) فرا گرفتم که با آنچه در اختیار مردم است تفاوت دارد. آنگاه از تو تصدیق آنچه را که از این سه شنیده بودم، شنیدم، و همچنین چیزهایی فراوان از قرآن و احادیث پیامبر در اختیار مردم دیدم که شما با آنها مخالفت میکنید و تمام آنها را باطل میپندارید. آیا مردم عامدانه بر پیامبر خدا دروغ میبندند و قرآن را با رأی خود تفسیر میکنند؟
حضرت علی (علیه السّلام) رو به من کرد و فرمود: پرسیدی؛ جواب را دریاب: حق و باطل، راست و دروغ، ناسخ و منسوخ، عامّ و خاصّ، محکم و متشابه و حفظ و توهم در میان مردم است. در عهد پیامبر آن قدر بر او دروغ بستند تا آنکه بپا خاست و در خطبهاش فرمود: «مردم! دروغ بستن بر من فراوان شده است: هر کس بر من دروغ بندد جایگاهش آتش است». امّا دروغ بستن بر ایشان ادامه یافت.
حدیث تنها از چهار طریق به شمار میرسد و پنجمی ندارد: مرد منافقی که اظهار ایمان میکند و خود را مسلمان نشان میدهد، هیچ ابایی از دروغ بستن بر پیامبر خدا ندارد و آن را گناه نمیداند. اگر مردم میدانستند که او منافق و دروغگوست، از او نمیپذیرفتند و تصدیقش نمیکردند. ولی او را از صحابه حضرت رسول میپندارند و میگویند: او پیامبر را دیده و از او شنیده است. مردم از او حدیث اخذ میکنند در حالی که به حال او آگاه نیستند. در حالی که خداوند از منافقان خبر داده و آنها را توصیف کرده:
وإذا رأیتهم تعجبک اجسامهم و إن یقولوا تسمع لقولهم .
این منافقان پس از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باقی ماندند و با دروغ و تزویر و تهمت، به زمامداران گمراه و دعوت کنندگان به آتش، نزدیک شدند و آنان هم، ولایت کارها را به منافقان سپردند و ایشان را برگرده مردمان سوار ساختند، و با کمک آنان دنیادار شدند. مردم با پادشاهان و دنیا هستند مگر کسی که خداوند حفظ کند. این نخستین نفر.د
[دومین نفر] شخصی است که چیزی از پیامبر خدا میشنود، ولی آن را بدرستی در نمییابد و گرفتار توهّم میشود؛ قصد دروغگویی ندارد؛ حدیث در دست اوست و به آن اعتقاد دارد و عمل میکند و آن را نقل میکند و میگوید: آن را از پیامبر خدا شنیدهام. اگر مسلمانان میدانستند که این سخن توهمی بیش نیست، نمیپذیرفتند و خود او نیز اگر به توهم خود پی میبرد، آن را به دور میافکند.
سومین نفر [کسی است که] از رسول خدا شنیده که به چیزی امر کرده ولی از نهی بعدی با خبر نشده یا نهی او را شنیده و از امر بی خبر مانده است. پس منسوخ را به یاد سپرده و ناسخ را حفظ نکرده است. اگر میدانست که آنچه در دست دارد منسوخ است، آن را رها میکرد و اگر مسلمانان هم میدانستند شنیده او منسوخ شده، آن را رها میکردند.
آخرینِ این چهار نفر، بر پیامبر خدا دروغ نبسته است. دروغ را دشمن دارد چون از خداوند میهراسد و پیامبر خدا را بزرگ میشمرد. فراموش نکرده، بلکه آنچه شنیده به همان صورت حفظ کرده است و آن را بدون کاستی و فزونی نقل میکند. ناسخ را از منسوخ میشناسد، پس به ناسخ عمل میکند و منسوخ را رها میسازد.[6]
طبرسی نیز در احتجاج گزارشی از «سلیم» نقل میکند که ترسیمی دیگر از وضعیت آن روزگار است.[7]
سپس حضرت علی (علیه السّلام) سخنانی میفرماید که قسمت دوّم ادعای مقاله را مستدل میکند؛ یعنی لزوم مراجعه به پاسداران راستین دین و عرضه شنیدهها و روایات بر آنان. حضرت میفرماید:
من همیشه یک بار در روز و یک بار در شب به حضور پیامبر خدا میرسیدم. حضرت با من خلوت میکرد و من ملازم او بودم، صحابه حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به یقین میدانند که پیامبر با هیچ کس جز من این گونه معاشرت نداشت. گاهی ایشان به منزل من میآمد، هرگاه به منزلش میرفتم زنانش را دور میکرد و پیش او جز من کسی نمیماند، و هرگاه او برای خلوت کردن با من به منزلم میآمد، فاطمه و هیچ یک از پسرانم از نزد من بر نمیخاستند. هرگاه سؤال میکردم، پاسخ میداد و هرگاه ساکت میماند و پرسشهایم پایان میگرفت، او آغاز میکرد. هیچ آیهای از قرآن بر رسول اللّه نازل نشد مگر اینکه بر من خواند و بر من املا نمود تا آن را با خط خود نوشتم؛ تأویل و تفسیر، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و خاص و عام آنها را به من یاد داد و از خداوند خواست که [نعمت] فهم و حفظ آنها را به من عطا کند. پس از زمان دعای پیامبر، هیچ آیهای را از کتاب خدا و هیچ علمی که املا کرده و نوشته بودم را از یاد نبردم. هیچ چیز از حلال و حرام که خداوند به او یاد داده بود و هیچ امر و نهی و هیچ کتاب نازل شده بر احدی قبل از او از طاعت یا معصیت، نبود مگر اینکه آن را به من یاد داد و حفظ کردم و حتی یک حرف را فراموش نکردم….[8]
ترغیب امامان به عرضه
با شناخت این زمینه و مسائلی دیگر چون وجود تقیه و نسخ، امامان خود بر عرضه حدیث تأکید ورزیدند و اصحابشان را به این نکته متوجه کردند که پیش از دریافت حدیث، مجرای آن را بررسی کنند. امام باقر(علیه السّلام) این موضوع را مستند به قرآن میسازد و بررسی نقادانه و نظر عمیق و ژرف نگرانه در علم را از مصادیق آیه شریفه فلینظر الانسان إلی طعامه[9]میداند. امام در جواب «زید شحّام» که از معنی «طعام» پرسیده بود میفرماید: عِلمه الّذی یأخذه عمّن یأخذه؛[10]علمی که از کسی فرا میگیرد.
همان گونه که انسان باید مواظب خوراکش باشد تا غذایی آلوده را در درون خود جای ندهد و جسم خویش را به خباثت نیالاید، باید روح خود را نیز نگهبانی کند، پاکی آن را حفظ نماید و به گفته های خبیثان آلوده نسازد.
این پاسداری همیشگی و نقد همواره کلام و حدیث و علم نه فقط در حوزه گفته های دیگران و دیگر اندیشان است، بلکه به همان شدّت در حوزه درونی شیعه نیز سفارش شده است. هرگاه مسئله به دین مربوط شود و مسئله سعادت و شقاوت ابدی به میان آید، تفاوتی بین دوست و دشمن نمیماند. امام باقر(علیه السّلام) میفرماید:
من دان اللّه بغیر سماع عن صادق الزمه اللّه التیه إلی یوم القیامة؛[11]
هرکس به دین الهی درآید بدون اینکه آن را از شخص صادقی بشنود، خداوند او را تا قیامت دچار حیرت وگمراهی کند.
این هشدار را در کنار احادیثی قرار دهید که شیعیان و علم دوستان را به سوی اهل بیت(علیهم السّلام) فرا میخواند و آنان را مصداقهای بارز هدایت و اهل ذکر و درهای علم و راسخان در آن میداند. امام صادق(علیه السّلام) این هشدار را میدهد و سپس راه نجات را فرا راه مینهد.
إنّ العلماء ورثة الأنبیاء وذاک أنّ الأنبیاء لم یوّرثوا درهماً ولادیناراً وإنّها اُورثوا أحادیث من أحادیثهم فمن أخذ بشیءٍ منها فقد أخذ حظّاً وافراً فانظروا علمکم هذا عمّن تأخذون، فإنّ فینا أهل البیت فی کلّ خلف عدولاً ینفون عنه تحریف الغالین وانتحال المبطلین و تأویل الجاهلین؛[12]
عالمان جانشینان پیامبرانند: پیامبران درهم و دینار به ارث نمی گذارند؛ از آنان تنها چند حدیث به ارث میماند. هر که از آنها چیزی اندوخت، بهرهای فراوان برده است. به علمتان بنگرید که از چه کسی میگیرید، در میان ما اهل بیت همیشه عادلانی هستند که تحریف غالیان و بدعتهای باطل گرایان و تفسیرهای نادرست جاهلان را طرد میکند.
روش امامان در نقادی حدیث همان روش اعتدالی برگرفته از کلام الهی فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه[13]است؛ یعنی نفی خط افراط: «گوش به هیچ سخنی نسپرید»، و طرد خط تفریط: «هر چه گفتند بپذیرید.» تحذیرها و هشدارهای امامان(علیهم السّلام) به معنی سردر گریبان عزلت کردن نیست تا حدیث نگاران، هیچ گونه ارتباط علمی با دگراندیشان حوزه آن روز برقرار نسازند و در حصری خود ساخته، فراموش شوند.[14] بلکه آنان را در طلب حدیث روانه میساختند و همواره از فتاوا و احکام قضایی و حقوقی معاصران پرسش میکردند و گفتهها و سنّتهای رایج را جویا میشدند. آنگاه میخواستند که حدیث و علم فراگرفته را بر ایشان عرضه کنند و صحّت و سقم آن را از ایشان بخواهند. کلینی نمونهای را نقل میکند که ربط تنگاتنگی با عنوان مقاله دارد. او به طریقهاش از «محمد بن فلان واقفی» نقل میکند که امام کاظم(علیه السّلام) از پسر عموی او ـ که فردی زاهد و عابد بوده است ـ میخواهد در طلب معرفت روان شود و به او میفرماید: اذهب فتفقّه واطلب الحدیث، قال: عمّن؟ قال: عن فقهاء أهل المدینة ثم أعرض علی الحدیث.[15]
برو فقه بیاموز و حدیث بطلب. پرسید: از چه کسی؟ فرمود: از فقیهان مدینه، سپس آن حدیث را بر من عرضه کن. ئ
این برخورد فکری، نشان دهنده این است که امامان(علیهم السّلام) افزون بر انتقال امانتدارانه سنّت نبوی و فرهنگ دینی، در گرداب جریانهای گوناگون زمانه، استوار میایستادند این ویژگی در معارضه با اندیشههای خودی به صورتی دیگر جلوه میکند: امامان با برخوردها و گفتههای خود به شیعیان آموختند که در برخورد نقادانه با حدیث، آنچه به دیده عقل مسلماً باطل است به دور ریزند و آنچه احتمال صدق و کذب دارد نپذیرند تا به پیشگاه ایشان عرضه شود. از این رو شاهد اعتراض امام باقر(ع) به «حجّاج بن صباح خیبری» هستیم که از نپذیرفتن احادیثش از سوی شیعیان به امام شکایت برد و حضرت به او میفرمود:
أ ترید أن تکون إماماً یقتدی بک؟ من ردّ القول إلینا فقد سلم؛[16]
آیا میخواهی امام باشی تا به تو اقتدا کنند؟ هر کس گفته را به ما عرضه کند سلامت میماند.
از بارزترین نمونههایی که میتوان به عنوان ترغیب به عرضه ارائه داد، دیدگاههای آن روزگار نسبت به پیامبران پیشین است. امامان از این دیدگاهها که گاه از داستانهای اسرائیلی سرچشمه گرفته و گاه به دست مفسّران ساخته شده بود، جویا میگشتند و به ردّ و ابطال اندیشههای باطل و گاه کفرآمیز آنها میپرداختند.
علاّمه مجلسی نمونههایی از آن را در بحارالانوار (کتاب النبوّة) آورده است.[17] از این میان داستان مشهور «داود(علیه السّلام) و اوریا» ست که امام رضا(علیه السّلام) آن را از «علی بن محمد الجهم» میپرسد و پس از نقل آن، کلمه استرجاع بر زبان میآورد و نسبتهای ناروا به حضرت داود را ردّ میکند.[18]
واقعه مشهور دیگر، داستان حضرت یوسف است که در چند جا تفسیرهای نادرستی از آیات قرآن انجام گرفته و امامان(علیهم السّلام) آن را ردّ کردهاند. راویان گاه، این ردّ و انکارها را بر «امامان بعدی» نیز عرضه کردهاند.[19]
به جهت فراوانی این اخبار که «اسرائیلیات» نام دارد، امامان قاعدهای کلی به دست محدثان تاریخ نگار دادند. جالب توجه است که این قاعده خود در ضمن عرضه حدیث مشهور حَدِّثْ عن بنی اسراییل ولاحرج به دست آمده است. عرضه کننده حدیث «عبدالاعلی بن أعین» است. او به امام صادق(علیه السّلام) عرض میکند:
فدایت شوم، حدیثی که مردم از رسول خدا(ص) نقل میکنند که فرمود: از بنی اسراییل حدیث بگویید؛ اشکالی نیست. امام صادق(علیه السّلام) فرمود: آری.
گفتم: پس هر چه مربوط به بنی اسراییل شنیدیم نقل کنیم و اشکالی ندارد؟ امام گفت: مگر نشنیدهای که در دروغگویی مرد همین بس که هر چه شنید، نقل کند؟! گفتم: پس اسرائیلیات میشود؟ فرمود: آنچه در قرآن مربوط به بنی اسرائیل است بگو که در این امت هم واقع میشود و مشکلی نیست.[20]
اکنون جهت اثبات این نکته که عرضه حدیث جریانی همیشگی و همزاد با نقل حدیث بوده است، نمونههایی را از کتابهای کهن حدیث گزارش میکنیم؛ نمونههایی که هر یک نقطههایی کوچک اند و اتصال آنها، تصویری نیمه روشن از این جریان بزرگ را نشان میدهد؛ جریانی که بر اساس نیازها، ضرورتها و محدودیتها، شدّت و ضعف پیدا کرده است و انگیزههای مختلف، به آن سمت و سویی متعدّد بخشیده است.
پی نوشت:
-
[1]. از این رو عرضه صحیفه حضرت فاطمه(سلام الله علیها) که بین امام باقر(علیه السّلام) و جابر بن عبداللّه انصاری پذیرفته و کلینی آن را گزارش کرده است مورد بررسی قرار نمی گیرد. بنگرید به: اصول کافی، ج1، ص527، ح3.
-
[2]. بنگرید به: الکافی، ج4، ص554، ح5؛ ج6، ص52 و 53، ح3 و 6؛ ج7، ص55، ح11؛ ج8، ص192، ح224 و ص314، ح490
-
[3]. تنها در یک مورد، هشام بن الحکم در شبهای اقامت منی، پانصد گفته بر امام صادق(ع) عرضه کرده است. بنگرید به: الکافی، ج1، ص262، ح5 و نیز نک: ج1، ص100، ح3 و ص106، ح6 و ص132، ح7 و ص143، ح1 و ص187، ح10 و ج3، ص245، ح6؛ کتاب الغیبة، شیخ طوسی، ص293، ح248؛ معانی الأخبار، ص381، ح10
-
[4]. کنزالعمال، ج1، ص197، ح995 و 996.
-
[5]. الکافی، ج1، ص62، ح1؛ الفقیه، ج4، ص364، ح5762؛ کنزالعمال، ج3، ص625، باب، «الکذب علیه».
-
[6]. الکافی، ج1، ص63، ح1.
-
-
[8]. کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج2، ص626 ـ 628.
-
-
[10]. الکافی، دارالتعارف، ج1، ص103.
-
[11]. بحارالانوار، ج2، ص93، ح24. بنگرید به: مرآة العقول، ج4، ص221.
-
[12]. الکافی، ج1، ص32، ح2. بنگرید به: معجم السفر، ص463، ح1585.
-
[13]. بنگرید به پرسش و پاسخ محمد بن مسلم و هشام بن سالم در مورد احادیث عامه از امام صادق ـ ع ـ (الاختصاص، ص308).
-
[14]. بنگرید به: الکافی: ج7، ص26، ح1و ص130، ح1، ص429، ح13؛ ج4، ص146، ح5 و ص267، ح3؛ تهذیب الاحکام، ج6، ص298، ح38 و ج7، ص415، ح32.
-
[15]. الکافی، ج1، ص353، ح8.
-
[16]. مختصر بصائر الدرجات، ص92.
-
[17]. بحارالانوار، ج12، ص301، ح97؛ ج14، ص26، ح5 و 6.
-
[18]. همان، ج14، ص23، ح2.
-
[19]. الکافی، ج2، ص341، ص17.
-
[20]. بحارالانوار، ج2، ص159، ح5 و ج28، ص9، ح14.