رابطه اخلاق و سياست
محمدجعفر حسینیان
بحث از ارتباط مقولاتی چون اخلاق و سیاست بحثی است که همواره مورد توجه متفکرین حوزه فلسفه اخلاق و هم چنین فلاسفه سیاسی بوده است موضوعی که به عنوان مبنا نقش اساسی در وجوه مختلف علم سیاست گذاشته تا جایی که ممکن است در عمیق ترین سطوح به بازنگری اهداف غایی در سیاست نظری و عملی منجر شود مقاله حاضر به بررسی رویکردها و نگاهها در این رابطه پرداخته و از منظری انتقادی به بررسی آنها نشسته است. این مطلب از پایگاه فرهنگستان علوم اسلامی تقدیم خوانندگان میگردد.
یکی از کهنترین و در عین حال جدیترین مسائل فلسفی سیاسی که ذهن فلاسفه علوم سیاسی را به خود مشغول کرده است توجه به تاثیر اخلاق در سیاست و همچنین تعیین جهت گیریهای سیاسی اجتماعی اخلاقی است. هر چند که بعضی از متفکرین علوم سیاسی (دیدگاه ماکیاولی) بر این مطلب سعی داشتهاند که رابطه اخلاق و سیاست را در نظامهای خلقت به طور کلی منطع و بریده ملاحظه کنند و راهبرد اخلاق و سیاستی نامتعالی را به جهانیان اعلام مینماید اما دیدگاههایی تکامل گرایانه و متعالی نیز در این امر تلاش نمودهاند که بین اخلاق و سیاست تعاملی پیوسته برقرار نمایند.
در این مقاله بر آنیم تا ضمن بررسی نحوه ارتباطهای تصور بین اخلاق و سیاست به متکاملترین نوع رابطه اشارهای کنیم و در این راستا دیدگاه خود را طرح نمائیم.
به طور معمول در ابتدا به تعریف واژگان اخلاق و سیاست پرداخت میشود تا ضمن بررسی مفهوم این دو واژه و همچنین واژگان کلیدی موثر در تبیین موضوع مانند واژه هنجار، نظام هنجارها، اخلاق تکاملی و سیاست تکاملی، حاکمیت،... نحوه تاثیرگذاری و تاثیرپذیری این دو واژه نیز روشن شود.
قبل از ورود به بحث پیرامون چیستی واژگان اخلاق و سیاست و نحوه ارتباط آن دو، چالشیهای اندیشهای و عین، پیش و در نظام سیاسی جامعه اسلامی بحث از ضرورت و چرایی تبیین رابطه اخلاق و سیاست ما را با خلاها و موانع موجود در جامعه بیشتر آشنا میسازد، هر چند که منشا پیدایش این تلقی از اخلاق و سیاست حاصل نفوذ دیدگاه ماکیاولی و به دنبال آن مکاتب مادی سکولاریستی است که عملا حوزه اخلاق را صرفا در عرصه اخلاق فردی و درون گرایانه محصور و محدود مینماید و فرآیند اخلاق اجتماعی و حضور اخلاق در عرصههای برون گرایانه و سیاسی، فرهنگی و اقتصادی را بر نمیتابد.
الف: ضرورت
بحث از ضرورت تبیین این رابطه در راستای توجه به سه اصل صورت میپذیرد:
1- به طور مسلم ارزش زدایی سیاست و همچنین سیاست ارزش زدا شده و به طور مطلق در هیچ جامعهای که ادعای رسیدن به کمال اجتماعی و فردی را دارد میسور نیست چرا که بینش اخلاقی- سیاسی مدرنیستی که از کتاب «شهریار» سرچشمه میگیرد و تحت عنوان سیاست طبیعی اخلاق طبیعی و سیاست و اخلاق ماکیاولیستی جریان یافته نه تنها نتوانسته به عنوان یک سیاست خنثی، و بی طرف وارد عرصه مطالعات علمی سیاست اجتماعی شود بلکه با رویکردی کاملامادی گرایانه با شعار سیاست زدایی اخلاقی، اخلاق خاصی را در عمل از طریق سیاست وارد عرصه فرهنگ اجتماعی نماید و ارزشهای هژمونیک و سلطه جویانه را در جامعه تزریق کند، از این رو بر اندیشمندان سیاسی واضح و روشن است که این تفکر به خودی خود نمیتواند هویتی مستقل از اخلاق داشته باشد و تمام کسانی که ادعای اصلاح گری جامعه سیاسی را داشتهاند به طور ناخودآگاه یا خودآگاه فرآیندی اخلاقی را در جوهره و جهت گیریهای سیاسی جامعه اعمال نمودهاند.
2- اثربخشی اخلاق در جامعه نیز بدون یک رویکرد سیاسی امکان پذیر نیست، اخلاقیون و علماء این فن نیز در صورتی که معتقد به کارآمدی اخلاق در جامعه و اصلاح رفتار اجتماعی باشند، سیاستهایی را به صورت پیدا یا ناپیدا اعمال میکنند، ترسیم اهداف اخلاقی برای یک جامعه و حتی در عرصه فردی، راهبردهای کلان و خرد رفتاری را تحت تاثیر قرار میدهد و میدان عملکرد اجتماعی را بر امور غیراخلاقی تنگ و محدود مینماید، تحدید و یا توسعه در یک بستر خاص فرهنگی اجتماعی شکل میگیرد که محتوای اخلاقی حدود اولیه تعریف سیاستهای راهبردی را در آن جامعه به چالش میکشد.
جریان بخشی هرگونه اخلاق متعالی و یا مادی اومانیستی و یا اخلاق هژمونیکی و تنازعی و سلطه جویانه و یا اخلاق تک ساحتی ماتریالیستی در جامعه از مسیر سیاست گذاریهای اجتماعی در ابتدا و اعمال سیاستهای گزینش شده عبور میکند.
متخلقین به اخلاق تکاملی (وحیانی) و یا غیر متکامل و تناقصی (مادی) به لحاظ احساس، پا را از عرصه درون گرایانه فراتر گذاشته و به طور قطع در میدانها و عرصههای اجتماعی حضور پیدا خواهند نمود. این حضور از آن جهت که حاوی پنانسیل اخلاقی است به طور ناخودآگاه منشا پیدایش جاذبهای اجتماعی شده و تعلقات اجتماعی که اساس شکلگیری قدرت در جامعه است حول محور آنان شکل نامرئی به خود میگیرد، هر چند که خود علماء اخلاق از این تاثیر گذاری و پیامدهای حضور خود در جامعه بیاطلاع میباشند حضور اجتماعی اخلاق به عنوان منشا پیدایش قدرت اجتماعی به طور طبیعی رویکرد سیاسی به خود میگیرد، و بالاضطرار چنین پتانسیلی باید در مقابل مواضع سیاسی غیرهمساز و هم جهت با مبانی اخلاقی خود موضع گیری نموده و وارد عمل شود و چه بسا این درگیری و تضاد اجتماعی به تدریج به کشاکشهای متنوع منجر خواهد شد.
3- تجلی نجات بخش اسلام در پرتو اخلاق نبوی از نمونههای بارز حضور اخلاق در صحنههای سیاسی و اجتماعی است تا آنجا که باید بنیاد حاکمیت دینی را در حکومت اسلامی صدر اسلام برخاسته از عنصر اخلاق پیامبر گرامی اسلام(ص) دانست، یعنی به عنوان یکی از عوامل شکل گیری حکومت صدراسلام میتوان از عنصر اخلاق نام برد. که از ریشه ای ترین محورهای شکل گیری قدرت در نظام نوبنیاد اسلامی است.
با اندک تاملی در سیره نبوی و همچنین ائمه اطهار علیهم السلام شاکله اصلی اخلاق اسلامی گریز از اخلاق درون گرایانه صرفا فردی است بدین گونه میتوان کلیه فعالیتهای سیاسی پیامبر(ص) را برخاسته از بنیاد اخلاقی حضرتاش و جلوات ظهور و کرامات نفسانی آن دانست.
حکومت و سیاست پیامبر اسلام در هیچ شانی از شئون خود جدایی اخلاق را از سیاست بر نمیتابد زیرا محذورهای اخلاقی در سیاست اسلامی هیچ گاه فدای تحکیم قدرت سیاست مداران نمیپشود. پرهیزگاری و تقوی قید اولیه سیاست اسلامی است و در این دستگاه هرگونه ناکامی سیاست برخاسته از ناپرهیزگاری اخلاقی تلقی میشود.
نمونههای بارز ظهور و بروز اخلاق در مواضع سیاسی و حکومتی ائمه اطهار علیم السلام روشن و مبرهن است، آن جا که امیرالمومنین (علیهالسلام) در ابتدای حکومت و رسیدن به قدرت با معاویه به عنوان یک رقیب سرسخت حاضر به هیچ گونه تعامل دیپلماسی نیست، آنجا که حضرت در برخورد با عمروعاص به خاطر آن عمل ناشایست چشم فرو میبندد و کریمانه عبور میکند. آن جا که مسلم بن عقیل نماینده حضرت اباعبدالله الحسین(ع) در کوفه با ابن زیاد در منزل هانی بن عروه آن گونه برخورد میکند و صدها نمونههای تاریخی دیگر حاکی از پیوند ناگسستنی بین اخلاق و سیاست در نظام سیاسی اسلام است.
ب: چیستی و ماهیت
صحبت از چیستی و ماهیت رابطه اخلاق و سیاست محتاج روشن شدن ماهیت هر یک از آنهاست قبل از پرداخت به ماهیت رابطه، واژگان اخلاق و سیاست را مورد بررسی قرارمی دهیم به طور طبیعی آنالیز واژگان اخلاق و سیاست را در تبیین رابطه آن دو و چگونگی آن مورد بررسی قرار میگیرد .
1- مفهوم اخلاق
اخلاق جمع خلق و به معنای نیروی سرشت باطنی انسان است که تنها با دیده غیرظاهر قابل درک است. در مقابل خلق به شکل و صورت محسوس و قابل درک با چشم ظاهر گفته میشود این نیرو و سرشت باطنی را میتوان همان حالت نفسانی نامید که عکس العملهای انسان را در مواضع مختلف به طور ناخودآگاه تعیین میکند. عوامل مختلف در پیدایش و شکل گیری و تکامل این حالت نفسانی نقش دارند از جمله مسئله وراثت، تکرار و تمرین در کتب اخلاقی مورد تاکید قرارگرفته است تا در صورتیکه فردی بخواهد به کمالات نفسانی دست یابد با پشتکار و تلاش این امکان در همگان وجود دارد، مهم ترین عامل اثرگذار در شکل گیری و صفات درونی انسان، ایمان و اراده و مراتب تولی فرد است که به تدریج سبب راسخ شدن اخلاق در فرد و جامعه است.
این صفت راسخ درونی ممکن است فضیلت و منشا رفتار خوب باشد و یا رذیلت و منشا کردار زشت.
1/1. اخلاق فردی
پیوستگی رفتار انسان و اخلاق «فضیلت و یا رذیلت» امری روشن و بدیهی است تا آن جا که هرگونه رفتاری جلوه و نموده از یک ویژگی اخلاقی است. هر چند که این رابطه بین اخلاق و رفتار در فرد به گونه ای تعامل دو سویه دارند. همانگونه که رفتار انسان متاثر از اخلاق و حالات راسخ نفسانی و درونی است رفتار نیز به گونهای میتواند عامل راسخیت و نهادینه شدن یک وصف در درون انسان شود تکرار و عاداتی که از طریق تمرینهای عملی در نفس راسخ میشود بیانگر حالت تاثرپذیری نفس از رفتار بیرونی انسان است و این گام در ارتباط درون و بیرون است.
1/2- اخلاق اجتماعی
از آنجا که اخلاق با طرز رفتار انسان سر و کار دارد و بایدها و نبایدهای ارزشی را مشخص میکند در بعد اجتماعی نیز اخلاق و ارزش اجتماعی «بایدها» و «نبایدهای» اجتماعی را به صورت «قانون» مشخص میکند. از این رو تفاوتی بین اخلاق فردی و اجتماعی در تعیین جهت گیری و خط مشیهای کلی و استراتژیک نیست زیرا در جامعه نیز باید ملاکی حاکم باشد تا مطلوبیتها و عدم مطلوبیتها را تعریف کند، درست و نادرست را بشناسد و در راه تحصیل آن بکوشد.
فرد همواره در جامعه تاثیرگذار و از آن نیز متاثر است، قوانین اجتماعی که نمود عینی و تجسم اخلاق اجتماعی است و در تعیین حد و رفتار فرد در جامعه تاثیر جدی و بسزا دارد در این مسیر جامعه بستری برای اخلاق فاضله و یا رذیله است. و در عین حال نیز یک فرد دارای فضایل اخلاقی وارسته میتواند زمین تحولات و دگرگونیها و انقلابهایی را در جامعه به وجود آورد. این تعامل و پیوستگی تنگاتنگ بین فرد و جامعه میتواند عامل اصلی ایجاد شبکههای هنجاری در جامعه باشد البته مناط اصلی هنجاری بین فرد و جامعه هم سو بودن اخلاق در فرد و جامعه است که این همسویی برخاسته از نظام تولی و ولایت در جامعه میباشد.
یعنی ارادههای اجتماعی در صورتی که حول محور ولایت الهیه شکل گیرند محور هماهنگ سازی اخلاق اجتماعی الهی بودن آن است، در این کنش و واکنش تنها عامل ناهنجاری اجتماعی خروج از ولایت الهی و تولی به ولایت غیرالهی است.
2: سیاست
دانشواژه (سیاست (polotics) (از واژه یونانی «پولیس=polis» شهر) گرفته شده است، انسان به حکم physis موجودی است که برای زندگی در polis آفریده شده است در واقع سیاست در معنای یونانی علم حکومت بر شهر بود این معنا را سی لی مطرح کرده و سیاست را علم شهرها نامیده است. علم حکومت بر شهر به معنای علم اداره جامعه به شیوهای مناسب است از این رو حاکمان را سیاستمداران نامیدهاند.
از آنجا که علم سیاست به بررسی و تحلیل جنبههای سیاسی پدیدههای اجتماعی نظر دارد تحلیلهای سیاسی به انسان کمک میکند تا روابط بین پدیده ها را در جهان پیرامون بهتر بشناسند و در نتیجه مواضع مناسبی را اتخاذ نماید.
عدهای مرکز ثقل تحلیل و بررسی علم سیاست را دولت State میدانند، نظر عدهای دیگر آن است که علم سیاست با حکومت Government سر و کار دارد. گروه سوم تلفیقی از این دو نظر را میپذیرند مانند پل ژانت، متفکر و محقق فرانسوی که میگوید علم سیاست آن بخشی از علوم اجتماعی است که درباره بنیادهای دولت و اصول حکومت بحث و بررسی میکند.
عمده بحث در واژه سیاست بررسی بنیاد سیاست است که بعضی از محققان غربی مانند هارولد لاسول ، چارلز مریام، ماکس وبر، برتراند راسل و قدرت را مفهوم اساسی و زیربنایی سیاست معرفی نمودهاند.
واژه قدرت از واژه سیاست غیرقابل انفکاک است زیرا به هرحال سیاستمدار به دنبال اعمال نفوذ خود است که بدون قدرت معنا ندارند. بنیاد شکل گیری قدرت نیز درنظام سیاسی برپایه تمایلات عمومی و تعلقات و وابستگیهای افراد جامعه مبتنی و برهنجاریهای اجتماعی است که درآن شکل گیری اخلاق اجتماعی سهم بسزایی را ایفا میکند.
تعبیر مفهوم قدرت به سیاست در صورتی که جهت اخلاقی صحیحی، را دنبال کند قدرت حاصله قدرتی مشروع و صحیح خواهد بود ودرغیر این صورت قدرت صرف به حاکمیت استبداد و سیطره که آن نیز حاکمیت گونهای از اخلاق استکبار است منجر خواهد شد.
ج: رابطه اخلاق و سیاست
چنان که دربخشهای پیشینهای نیز گفته شد بین دو مقوله «سیاست» و اخلاق ارتباطی تنگاتنگ وجود دارد و به هیچ عنوان نمی توان یکی را بدون دیگری تشریح نمود، ما دراین مقاله در بخش چگونگی ارتباط تئوری ها و نحوههای مختلف از ارتباط تئوریها را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهیم.
حضور اخلاق در فرآیند سیاست کشور به عنوان یک اصل مسلم از دیر باز مدنظر فلاسفه اخلاق و همچنین سیاست مداران بوده است. نتایج عملی گسترده ای که در ارتباط اخلاق و سیاست ملاحظه میشود و پایبندی و عدم پایبندی دولت را به اصول اخلاقی معین میکند هرگونه انتظار تعهد دولت به رعایت حقوق و تکالیف وارزشـهای اجتماعی و اخلاق لازمه اعتقاد به ارتباط دائمی و مستحکم این دو مفهوم درعرصه حیات اجتماعی بشر است.
1- پیشینه
از دیر باز فلاسفه اخلاق و علوم سیاسی در پی ارتباط و نحوه و چگونگی ارتباط اخلاق و سیاست بودهاند و بدین ترتیب در آثار علمی خود آثار تاثیرگذاری و تاثیرپذیری این دو واژه به خوبی روشن است. رابطه بین قانون و اخلاق در زندگی گروهی اولیه به صورت عرف و یا آداب و رسوم اجتماعی متداول بوده است. هرچند که با پیشرفت تمدن بعضی منافع فرد و گروه به تضاد کشیده میشود و منجر به شکل گیری اخلاق فردی (یا وجدان) و یا اخلاق عمومی (قانون) میشود اما این تعارض به تدریج به توسعه اندیشههای اخلاقی و فراگیر شدن آن به صورت قانون در جامه ظهور بروز پیدا میکند.
مثال دیگری از یک رهیافت اخلاقی که از مسائل علم سیاست باشد مفهوم حقوق طبیعی است که دو هزار سال بر تفکر سیاسی غرب مسلط بود و معیار ارزیابی قوانین موضوعه دولت به شمار میرفت.
متفکران سیاسی اروپایی عهد باستان وسدههای میانه اخلاق را پیش درآمد جدایی ناپذیر مطالعات سیاسی میدانستند، افلاطون، سیاست را جزئی از اخلاقیات میدانست. از نظر ارسطو، که علم سیاست را ارباب علوم میدانست، هدف دولت علمی کردن زندگی خوب است.
در سراسر سدههای میانه در اروپا، دین و الهیات بر مطالعه سیاست مسلط بود. پس از این دوره همه متفکران مکتب ایده آلیستی مانند روسو، کانت، هگل دولت را نهادی اخلاقی میدانستند که از رشد اخلاقی انسانها جدایی ناپذیر است.با توجه به سوابق طولانی و عمیق پیوند اخلاق و سیاست چه در نزد فلاسفه مغرب زمین و چه فلاسفه مشرق زمین مانند فارابی و خواجه نصیر مسئله تفکیک اخلاق ازسیاست و یا سیاست از اخلاق امری محال به نظرمی رسد هرچند که ماکیاولی در کتاب شهریار خود سعی بر تفکیک و انقسام این دو واژه از یکدیگر دارد که مورد ارزیابی قرار خواهد گرفت.
رهیافتهای تعامل اخلاق و سیاست
دراین بخش نحوه ارتباط و تعامل دو واژه و اخلاق و سیاست مورد دقت قرار خواهد گرفت و از این رهگذر دیدگاه ها نیز بررسی میشود.
1- نظریه تفکیک اخلاق از سیاست ( دیدگاه ماکیاولی)
هرچند قائلین این نظریه خودذ معتقد به نوعی اخلاق مصلحت گرایانه و نسبی گرایانه میباشند اما در ابتدا که این دیدگاه توسط ماکیاولی در کتاب شهریار خود مطرح شده توصیههای صریح و بی پرده در مورد اخلاق زدایی درعرصه سیاست عدهای را برآشفت و عده این نیز به نقد آرء، وی تحت عنوان «رد بر ماکیاولی» پرداختند.
ایشان معتقد است برای اشراف و تسلط کامل در امور سیاسی و دولت داری بایستی از پارهای از اصول اخلاقی که در تعارض جدی با اهداف مصلحت گرایانه دولت و حکومت است دست شست و عملا حقایق را پنهان داشت تا آنجا که هرگونه ورود به صحنهها و اقدامات سیاسی به صورت عملی با اخلاق ستیزی و بی اعتنایی به فضایی اخلاقی توامان است. در این دیدگاه حفظ قدرت در عرصه سیاست بالاترین هدف یک سیاستگذار با تجربه و کارکشته است که باید با تدبیر و دل کاری به توسعه قدرت نیز دست یازد.
محوریت قدرت درعرصه سیاست به طور طبیعی فرهنگی و اعتقادی اجتماعی را تحت تاثیر خود قرار خواهد داد تا آنجا که میتوان گفت این نظرگاه منجر به شکل گیری اخلاقی متلون و همسان و هم جهت با نیازها و اهداف سیاسی جامعه میشود.
در این دیدگاه به هرگونه آرمان گرایی اخلاقی درعرصه سیاست امری نادرست و خلاف واقع است، چرا که در واقعیت زندگی قدرتگرایی حرف اول را میزند و همواره قدرتهای بزرگ تر عرصه اجتماعی توانستهاند بدون هیچ قید و بندی اخلاقی نفوذ و سلطه خود را حفظ کنند و به حیات خویش ادامه دهند.
ماکیاولی گرچه اخلاق را در زندگی فردی جزء موارد ضروری شمرده و پایبندی به آن را محترم میداند اما مفیدبودن به آن اخلاق (هرچند اخلاق فردی) درعرصه سیاست برای شهریار امری خطرناک است. او میگوید هر که بخواهد در همه حال پرهیزگار باشد در میان این همه اهل ناپرهیزگاری سرنوشتی جز ناکامی نخواهد داشت از این رو شهریاری که نخواهد شهریاری را از کف بدهد میباید شیوههای ناپرهیزگاری را بیاموزد و هرکجا که نیاز باشد به کار ببندد.