7 خرداد 1391, 0:0
معناي سياست
رضا نصیری
سیاست از جمله مفاهیمی است که بسیاری از مردم روزانه در باب آن سخن گفته و حتی در زندگی خویش نیز به کار میبرند. اما سیاست در رابطه با حکومت و قانون معنای خاصی دارد. سیاست در معنای وسیع کلمه؛ عملی است که مردم از طریق آن برای جامعهای که در آن زندگی میکنند قانونگذاری میکنند، قوانین شان را حفظ یا اصلاح مینمایند. از این رو سیاست به صورتی ناگزیر با پدیدههای تضاد و تعاون پیوند دارد.
مفهوم سیاست، به عنوان «علم سیاست» یا شعبهای از علوم انسانی که در آن، فرایندهای سیاسی مورد مطالعه قرار میگیرد نیز به کار برده میشود. موضوع مورد مطالعه این علم، رفتار سیاسی افراد، گروهها و جوامع است. در گذشته، عالمان سیاست، بیشتر با تاریخ، حقوق و حقوق الهی سروکار داشتهاند، اما امروزه آنها برای تشریح و تحلیل رفتارهای سیاسی افراد، به علومی چون اقتصاد، جامعه شناسی، روان شناسی اجتماعی و آمار نیز مراجعه میکنند.
ریشه مفهوم سیاست را میتوان در واژه یونانی police، به معنای دولت شهر جستجو کرد. آتن در زمان افلاطون و ارسطو یک دولت شهر بود. نزد ارسطو، مهمترین رابطه میان افراد، پیوند است که در دولت شهر برقرار میگردد. ارسطو کتاب سیاست خود را با این جمله آغاز میکند که انسان «حیوانی سیاسی» است. نتیجهای که ارسطو از برداشت خود از سیاست به دست میآورد این است که افزایش تواناییهای افراد و رسیدن به مرحله بالاتر از زندگی اجتماعی، تنها از طریق برقراری رابطه سیاسی با دیگر افراد است. این رابطه سیاسی در چارچوبی ایجاد میشود که هدفش، حل و فصل اختلافات اجتماعی و رسیدن به یک هدف اجتماعی است. چنین تشکیلاتی دولت نام دارد.
نظریه پردازان و عالمان علم سیاست، رویکردهای قابل توجهی در زمینه سیاست دارند، سیاست برای برخی از نظریه پردازان، به معنای اعمال قدرت، اعمال آمریت، تصمیم گیری جمعی، توزیع منابع کمیاب و از این قبیل امور تعریف شده است. آنها این مفهوم را اغلب به عنوان نهادی اجتماعی به کار میبرند که قدرت را در جامعه توزیع میکند و در مورد مسائل و برنامههای اجتماعی تصمیم میگیرد. به همین دلیل، سیاست فرایندی به شمار میآید که مردم از طریق آن، قدرت را به دست میآورند.سموئل جانسون، در سال 1775، سیاست را ابزاری برای جهشهای این جهانی میداند. هنری آدامز، تاریخ نگار قرن نوزدهم آمریکا، آن را «تشکیلات سیستماتیک تنفرها» تعریف میکند.
پیتر مرکل، سیاست را در چارچوبی اخلاقی چنین تعریف میکند: «سیاست، در بهترین حالت، جستجوی اصیل و باشکوهی است برای برقراری نظم و عدالتی شایسته و تمام و کمال و در بدترین حالت، دزدی خودخواهانه قدرت، افتخار و ثروت است.»
کوئینسی رایت در کتاب کلاسیک خود با نام «مطالعه روابط بینالملل»، سیاست بینالملل را چنین تعریف میکند: «سیاست بین الملل، هنر تاثیر گذاری، به انحصار درآوردن و کنترل گروههای اصلی جهان و استفاده از مقاصد گروههای موافق علیه گروههای مخالف است.»
ورنون فون دایک، در کتاب خود با نام «علم سیاست: یک تجزیه و تحلیل فلسفی» سیاست را «تلاش مدعیان در تعقیب خواستههای متضاد در موضوعات عمومی» تعریف میکند. ایستون سیاست را «توزیع آمرانه ارزشها» تعریف میکند.
مالفورد کویکر سیبلی، سیاست را اصطلاحی میداند «برای نشان دادن تلاش و کوشش سنجیده انسان در جهت هدایت، کنترل، به نظم درآوردن کارهای جمعی، طرح ریزی برای جامعه و ارزیابی و اجرای طرحها.»
با دقت نظر در تعاریف میتوان مشاهده نمود که هر کدام به صورت ناقص به جرئی از سیاست پرداختهاند. در تعریف فون دایک، پیامدها و نتیجه جنگ و تلاش مدعیان مشخص نیست. او سیاست را محدود به قلمرو عمومی میکند. او تنها به فرایندی اشاره میکند که مردم از طریق آن به دنبال برآورده کردن خواستههای متخاصم و متفاوت خود هستند، اما به ما نمی گوید که این فرایند به کجا خواهد انجامید. برخلاف تعریف فون دایک، تعریفی که ایستون از مفهوم سیاست عرضه میکند، نتیجه کار، یعنی همان «توزیع آمرانه ارزشها» را به ما نشان میدهد؛ اما هیچ اشارهای به آن رقابت، جنگ و تلاشی نمی کند که منجر به چنین نتیجهای میشود.
به هر حال سیاست حداقل دارای دو ویژگی است؛ اول اینکه در سیاست، تصمیم گیری گروهی وجود دارد و دوم اینکه سیاست، عاملی است برای اعمال قدرت.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان