مديريت و رهبري، جامعه انساني
مسیح مهاجری
مباحث مقدماتی
انسان، موجودی اجتماعی است که از یکسو در ساختن محیط نقش دارد و از سوی دیگر، خود نیز از محیط تأثیر میگیرد. در این واقعیت تردیدی نیست که انسان های آرمانخواه همواره توانستهاند بر محیط اجتماعی تأثیر بگذارند و جو حاکم را تغییر دهند. بنابراین، انسان بیش از آنکه منفعل باشد، فعال و سازنده است و همین اراده و خصلت انسانی است که تاریخ را می سازد.
جامعه انسانی در طول تاریخ، بستر حرکتهای فردی و جمعی متضاد بوده و جریانهای حق طلب و خیرخواه همواره با جریانهای باطل و مفسده جو درگیر بودهاند. حرکت نسبتاً پرشتاب محیط اجتماعی بشر بسوی تکامل، علیرغم این واقعیت انکارناپذیر، به این دلیل است که نیروی عزم و اراده انسانی با بهرهگیری از هدایت های پیامبران الهی و در قالب "مسئولیت اجتماعی" نقش اساسی خود را در زمینه برداشتن موانع ایفا کرده و جامعه انسانی را در جهت حق به پیش بردهاست.
در جریان این سیر تکاملی، نقش "مدیریت و رهبری" در شکلگیری "مسئولیت اجتماعی" از اهمیت زیادی برخوردار است. علاوه بر این، تفهیم جایگاه واقعی مسئولیت اجتماعی به مردم و تشویق آنان به انجام این مسئولیت نیز از وظایف "مدیریت و رهبری" می باشد و همین عامل مهم است که پیشرفت جوامع انسانی را تضمین میکند. اکنون با درک این واقعیت، به بررسی مقوله مدیریت و رهبری از دیدگاه شهید مظلوم آیتالله بهشتی می پردازیم.
ویژگیهای تفکر اجتماعی شهید بهشتی
قبل از ورود به مبحث مدیریت و رهبری از دیدگاه شهید بهشتی، لازم است اشارهای به ویژگیهای تفکر اجتماعی این متفکر بزرگ داشته باشیم.
1- توجه به نقش و جایگاه اساسی "نظام اجتماعی" در پیشرفت جامعه، از ویژگیهای تفکر اجتماعی شهید مظلوم آیتالله بهشتی است. در چارچوب ضرورت نظام اجتماعی برای اداره جامعه، آنجا که سخن از چگونگی مدیریت به میان میآید، شهید بهشتی با نفی "مدیریت بسته" یا قیم مآبانه و همچنین نفی اداره جامعه توسط توده مردم با شیوه مدیریتی "از پائین به بالا" به دلیل هرج و مرجی که لازمه این نوع مدیریت است، روش اداره جامعه براساس مکتبی که خود آن جامعه پذیرفته باشد را توصیه میکند.[1] در این روش، خطوط کلی نظم و اداره جامعه در بعد سیاست، اقتصاد، مدیریت، فرهنگ، تعلیم و تربیت، فرهنگ عمومی، پزشکی، خدمات و... براساس مکتب پذیرفته شده آن جامعه تعیین می شود.[2]
2- نگاه آزاداندیشانه به انسان به عنوان موجودی که صاحب اراده و تفکر و اندیشه آزاد آفریدهشده و پویا و شدنی و انتخاب گر میباشد، از ویژگیهای دیگر تفکر اجتماعی شهید بهشتی است. اعتقاد به "اصل خودگردانی" در اداره بخشهای مختلف جامعه، محصول همین ویژگی است. شهید بهشتی به "اصل مرکزیت" معتقد است با این قید که دخالت مرکز در تصمیمگیریها از "حداقل لازم" فراتر نرود و اختیارات مسئولان محلی به "حداکثر ممکن" برسد.[3]
3- از دیگر ویژگیهای تفکر اجتماعی شهید بهشتی، اعتقاد به حاکمیت مکتب برگزیده مردم بر کلیه شئون است. بر همین اساس، در مواردی که میان خواست مردم و مکتب برگزیده مردم تزاحمی وجود داشته باشد، همیشه آنچه نظر مکتب است باید مقدم داشته شود. اگر این تزاحم میان خواست مردم و مصلحت آنها پدید بیاید، در صورتیکه آنچه مردم میخواهند با نظر مکتب ناسازگاری صریح نداشته باشد، پذیرفتن نظر مردم توسط مدیریت، یک مصلحت پرارزش است که موجب تقویت پیوند قلبی میان مسئولین و مردم میشود. زیرا به این واقعیت باید توجه شود که قدرت تشخیص مردمی که با تعهد مکتبی و وجدان بیدار به سرنوشت خود میاندیشند، میتواند از تشخیص افرادی معدود که در مقام مسئول قرار گرفتهاند به واقعیت و حقیقت نزدیکتر باشد.[4]
4- پس از رعایت نظر مکتب و مصلحت مردم اگر رهبری جامعه به این نتیجه برسد که رعایت تمنیات مردم به قیمت فداکردن مصالح بسیار مهم تمام می شود، باید شجاعانه تصمیم بگیرد و دچار وسوسهها و عوامفریبیها نشود و به مسئولیت خود در برابر خدا و خلق عمل کند. این اصل مهم نیز از ویژگیهای تفکر اجتماعی شهید بهشتی است.[5]
5- اعتقاد به ضرورت آزادی مردم در اظهارنظر پیرامون شخصیت و طرز کار مدیران و مسئولان جامعه در هر درجه که باشند، ویژگی دیگر تفکر اجتماعی شهید بهشتی است، البته با این قید که مردم باید در استفاده از این آزادی اولا دروغ نگویند و ثانیاً اظهار نظرشان براساس نصیحت و دلسوزی و ارشاد باشد.[6]
6- یکی از برجستهترین ویژگی های تفکر اجتماعی شهید بهشتی، اعتقاد راسخ به کارائی بسیار بالای مدیریت عملی برای اداره جامعه است. ایشان، آثار حضور مدیریت و رهبری در عرصه عملی جامعه را چندین برابر دستور، آئین نامه، قانون، ابلاغ، حکم و امثال آنها میدانند[7]و معتقدند یک جامعه نمونه مبتنی بر مکتب بهتر از هر تبلیغی میتواند آن مکتب را معرفی کند.[8]
فصل اول - مدیریت و رهبری در مباحث نظری
مفهوم مدیریت و رهبری
نوع نگرش افراد و مکتبها به جامعه و حقوق انسانها که آحاد تشکیلدهنده هر جامعه هستند، تعیین کننده نوع نگاه آنها به چگونگی اداره جامعه می باشد. کسانی که انسانها را موجوداتی نیازمند سرپرستی میدانند، برای مدیریت و رهبری جامعه جایگاهی مادی قائل هستند که به وسیله آن باید امکانات موجود در جامعه از جمله خود انسانها و توانمندیها و استعدادهای آنها در خدمت فرد یا جمع خاصی که نقش سرپرست را بازی میکند قرار گیرد. در این نگاه، مدیریت، نه تنها چیزی به جامعه و آحاد تشکیلدهنده آن نمیدهد، بلکه جامعه را خرج خود میکند.
در نگاه دیگر، انسانها و جامعهای که از آنها تشکیل میشود، دارای استعدادها و امکاناتی هستند که "مدیریت و رهبری" آنها را شکوفا میکند و توانمندی هائی که در نتیجه این شکوفائی حاصل می شود را صرف بالندگی هرچه بیشتر خود جامعه و آحاد آن مینماید. در این بینش، مدیریت و رهبری دارای جایگاهی معنوی است که انسانها را با حقوقشان آشنا میکند و قدرت و نفوذ خود را در خدمت تامین کامل و همه جانبه آن قرار میدهد.
این دو مفهوم کاملاً متمایز، دارای آثار کاملاً متفاوتی هستند. مدیریت و رهبری با مفهوم معنوی در خدمت انسانهاست در حالیکه مدیریت و رهبری مادی تلاش میکند انسانها را به خدمت خود درآورد.
مدیریت و رهبری در نگاه شهید بهشتی
نگاه مادی به مفهوم مدیریت و رهبری، نگاه معمول جامعه امروز است. معتقدان به این مفهوم طبعاً با دادههای مکتب های دینی کاری ندارند و یا ذهنیتی که از دین دارند با تفسیرهای مادی همراه است.
یکی از برکات پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار نظام جمهوری اسلامی، در ایران اینست که در نظر و عمل، مفهوم مدیریت و رهبری دینی را متجلی کرد. این رویداد، از آنجا که تحول چشمگیری در بینش مدیریت و رهبری در عصر حاضر است، دارای اهمیت زیادی است. در اینجا درصدد ارزیابی عملکرد مدیریتها و مشخص کردن میزان کامیابی یا ناکامی آنها نیستیم. این، مقوله ایست که به مدیران یعنی عناصری که مسئولیتها را برعهده میگیرند مربوط میشود و خارج از مبحثی است که این مقاله عهدهدار بررسی آنست. آنچه اکنون مورد تاکید میباشد، مطرح شدن اصل بینش غیرمادی در مقوله مدیریت و رهبری در عصر حاضر است.
این بینش، بعد از آنکه به اصل ضرورت حکومت و نظام اجتماعی برای اداره جامعه بعنوان اصل موضوعی مینگرد، حاکمیت را مخصوص خدا[9] و اعمال آنرا حق کسانی میداند که دارای قدرت استنباط احکام الهی و برخوردار از عدالت، شجاعت، مدیریت، تدبیر و دارای شناخت صحیح از جهان هستند.[10] در این بینش، کسانی که اعمال حاکمیت را برعهده دارند، در واقع عهدهدار تامین مشارکت مردم در تمام مراحل تصمیمگیریهای سیاسی و سرنوشت ساز برای همه افراد جامعه هستند تا در مسیر تکامل انسان هر فردی خود دستاندرکار و مسئول رشد و ارتقاء و رهبری گردد.[11]
این بینش که از یکسو مدیریت و رهبری افراد آشنا به مکتب را در نظر دارد و از سوی دیگر مشارکت همه مردم در تصمیمگیریهای سرنوشت ساز و پیمودن مسیر تکامل را برای افراد و جامعه تضمین میکند، بینش مورد قبول و تاکید شهید بهشتی است و ایشان فلسفه اعتقاد به چنین بینشی را در تعریفی که از جامعه اسلامی دارند بیان میکنند. از نظر شهید بهشتی "جامعه اسلامی، جامعه انسان مدنیت یافته، انسان شکل گرفته، انسان هدایت شده، نظام هدایت شده، نظام همراه با قدرت و حکومت، نظام همراه با نقش تعیین کننده و حکومت آگاه عادل" است.[12]
اهداف مدیریت و رهبری دینی
توجه به فلسفه مدیریت و رهبری دینی، این نکته را روشن میکند که هدف این نوع مدیریت و رهبری، کمک به انسان برای پیمودن مسیر تکامل براساس تعالیم الهی است. در چارچوب همین هدف، تأمین عدالت اجتماعی، نه بعنوان هدف بلکه بعنوان مبنا[13]، یکی از نکات مهم مورد نظر وتاکید شهید بهشتی است که از طریق آن میتوان جامعه را در مسیر تکامل به پیش برد.
شهید بهشتی، چه در مباحث نظری و چه در سیره عملی، بر نقش مدیریت و رهبری دینی در حل نابسامانیهای اقتصادی و ظلم اجتماعی تأکید میکند[14] و نقش حاکم عادل در ایجاد موازنه میان بهرهگیری آحاد جامعه از محصول کار و تلاش خود را از کارهای اساسی و محوری حکومت میداند.[15] وسعت نظری که از شهید بهشتی در مقوله ولایت عامه سراغ داریم، به دلیل برخورداری از نگاه عمیقی است که به مقوله عدالت اجتماعی دارد. شهید بهشتی از جمله فقهائی است که ولایت را از محدوده امور فردی از قبیل حفظ مال یتیم و نماز و تجهیز و تکفین میت فاقد ولی و امثال اینها فراتر دانسته و شامل روابط اجتماعی و نظام حکومتی نیز میدانند. ایشان التزام به ولایت عامه را برای اداره جامعه براساس قسط و عدل و تأمین مصالح عالیه امت و عدالت عمومی ضروری دانسته[16]، اعمال نظارت بر معاملات، تعیین نرخ کالاها، گرفتن مالیات از صاحبان مشاغل بعنوان بخشی از لوازم حکومت و تصرفات دولت در اموال و امور شخصی براساس مصلحت جامعه را از ابزارهائی میداند که مدیریت و رهبری را در اداره صحیح و تامین عزت و پیشرفت جامعه یاری مینماید.[17]
محور مهم دیگری که از مجاری تامین هدف متعالی و نهائی مدیریت و رهبری دینی است، رابطه میان مدیریت و ارزشهاست. شهید بهشتی با قاطعیت تاکید میکند که حضور قوی مدیریت و رهبری دینی در اداره جامعه و کنترل همه جانبه آن، تنها راه جلوگیری از وارد شدن ضربه بر ارزشها و زیانهای ناشی از آنست:
"مساله پائین آمدن ارزشها و زیانهای ناشی از آن و راه جلوگیری از این زیانها یک چیز بیشتر نیست، هدایت و کنترل دولت مسلمین و اسلامی که بر طبق معیارهای اسلامی به قدرت رسیده باشد و بر همین اساس جامعه را اداره کند، همه مشکلات در آنجا حل میشود"[18]
مهمتر آنکه شهید بهشتی، عدالت اقتصادی و سیاسی و اجتماعی را از عدالت اخلاقی و معنوی جدا نمیداند و معتقد است تا عدالت اقتصادی و سیاسی و اجتماعی تحقق نیابد نمیتوان انتظار تبلور ارزشها و تجلی معنویت و اخلاق در رفتار مردم و روابط اجتماعی را داشت.[19]
ازجمله محورهای مهم دیگری که به تامین هدف مدیریت و رهبری کمک میکند استفاده از قدرت مدیریت برای خدمت است.[20] تکیه شهید بهشتی بر این نکته تا آنجاست که اصولاً حکومت و قدرتی که در جهت خدمت به مردم نباشد را فاقد مشروعیت میداند:
"حکومت و قدرت برای خدمت است و تنها حکومت و قدرتی که در جهت خدمت خالصانه به مردم باشد، مشروعیت دارد و حکومت و قدرتی که در این جهت نباشد مشروعیت ندارد."[21]
شرایط رهبری
مسئولیت سنگینی که در حکومت دینی برعهده مدیریت و رهبری قرار میگیرد، با شرایطی که برای مدیر و رهبر در نظر گرفته شده متناسب است. شناخت دین همراه با قدرت استنباط مستمر احکام، عدالت، شجاعت، قدرت درک اوضاع جهانی، مدیریت و تدبیر، هنگامی که در وجود یک فرد جمع شوند، بطور طبیعی چنین فردی میتواند عهدهدار اداره جامعه با هدف هدایت مردم به سوی کمال باشد و لوازم پیمودن این راه یعنی عدالت اجتماعی، احیاء ارزشها و شکوفائی استعدادهای آحاد مردم که بستر این کمال هستند را نیز فراهم کند یا تلاش لازم را درجهت فراهم ساختن چنین زمینههائی بعمل آورد.
فردی که دارای این شرایط است، تحت عنوان "ولایت فقیه" عهدهدار رهبری امت اسلامی است. منصب ولایت فقیه، از نظر شهید بهشتی دارای دو بخش است، یکی فقاهت که عهدهدار یافتن پاسخ سئوالهای جاری از مکتب است و دیگری ولایت که حضور رهبری کننده در اجرای قوانین میباشد[22].
نکته بسیار مهمی که شهید بهشتی در مبحث مدیریت و رهبری ولی فقیه مطرح میکند و مورد تاکید قرار میدهد، ضرورت اعمال ولایت یا حضور رهبری کننده فقیه در جامعه است. ایشان معتقد است که این حضور به دو دلیل لازم است. اول آنکه فقیه رهبری کننده بتواند پیچیدگی مسائل تازه رابهتر و عمیقتر لمس کند و در نتیجه، مسئولیت فقاهت را بهتر و سودمندتر انجام دهد و نظراتش راهگشاتر و کارسازتر باشد، و دوم آنکه طبق تجربه تاریخی، نظرات فقهی خالص و صحیح، معمولاً در جریان عمل، دستکاری میشود و از خطر انحراف مصون نیست وحضور رهبری کننده و جهت دهنده فقیه در جریان عمل از این خطر میکاهد و هر جا دست کاری لازم باشد با نظر او صورت میگیرد و اصالت اسلامی نظام، در عمل اجتماعی کمتر آسیب میپذیرد.[23] از نظر شهید بهشتی، اینکه طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران فقها باید در قانونگذاری (شورای نگهبان) قضاء (شورای عالی قضائی) و اداره نیروهای مسلح (عزل و نصب فرماندهان) حضور داشته باشند، در واقع اقدامی برای تامین راههای عملی حضور فقها در اداره جامعه میباشد.[24] ایشان، "حتی اعتقاد دارد در شورای اقتصاد نیز حداقل یک فقیه وارد به مسائل اقتصادی باید عضویت داشته باشد و این فقیه از طرف رهبری تعیین شود و لازم است مجلس شورای اسلامی در قانون تشکیل شورای عالی اقتصاد به این مطلب توجه کند".[25]
علاوهبر این، از آنجا که نظام حکومتی اسلام نظام امت و امامت است، امام یا رهبر باید مانند انبیاء همزبان و همفکر و در میان مردم باشد و از آنها فاصله نگیرد. شهید بهشتی با اشاره به این فرموده امیرالمومنین علیه السلام که "الا وان لکل ماموم اماماً یقتدی به"[26] و با تاکید بر اینکه خود ساختهتر و متکاملتر بودن امام نباید موجب فاصله گرفتن او با مردم باشد میگوید:
"امام از نظر بینش و از نظر منش و رفتار میتواند صدها برابر از امت خود ساختهتر و متکاملتر باشد، ولی از نظر جائی که قرار میگیرد، حق ندارد جا و موضع و قرارگاهش آنقدر از امت جلوتر باشد که میان او و امت یک فاصله پرنشدنی همواره وجود داشته باشد، زیرا چنین امامی خود به خود نقشی در راهبری امت نخواهد داشت. امام باید فاصله پیشتازیش در مقام عینیت با امت آنقدر باشد که امت او را با تمام ویژگیهایش بتواند ببیند و به او اقتدا کند."[27]
شهید بهشتی به مبحث شرایط رهبری نیز مثل همه مباحث دیگر بصورت مبنائی نظر کرده و زیر بنا را نیاز جامعه به مدیریت میدانند و میگویند در عین حالی که رهبر باید عالم و آگاه باشد، علم وآگاهی برای رهبری کافی نیست و باید علاوه بر اینها دارای بینش قوی و بالاترین مدیریت اجتماعی باشد. ایشان پس از آنکه تفاوت میان عالم و مدیر را با آوردن مثالهائی بیان میکنند، زمامداری امیرالمومنین و امام صادق علیهماالسلام را نمونه های روشنی برای اثبات این نکته میدانند که رهبر باید علاوه بر علم دارای شرایط دیگری نیز باشد. این شرایط را ایشان در دو مبحث جداگانه به تفصیل بیان کردهاند یکی در گفتاری پیرامون "مرجعیت و روحانیت" که میگویند:
"اگر پیامبر، علی را به فرمان خدا تعیین میکند روی چه حسابی است؟ آیا علی را دوست دارد؟ این، دوستی شخصی است؟ آیا میخواهد زمامداری در دست داماد و پسر عمویش باشد؟ خیر، او میخواهد نهضتی را که شخصیتی چون پیامبر تا این مرحله به ثمر رسانده، بدست کسی بسپارد که از نظر آگاهی، از نظر قاطعیت، از نظر انتخاب روشن مسیر، از نظر اینکه "لا تأخذه فیالله لومة لائم" دنبالهرو بنیانگذار نهضت باشد... جعفر بن محمدالصادق که بعنوان امام عصر و زمان خود باید روی کار بیاید به اعتبار خصوصیات علمی و عملی و تقوائی و فضیلتی و آگاهی و قدرت و توانائی رهبری نهضتی در زمان خویش است."[28]
مورد دیگر، شرایط دقیقتری است که به رفتار اجتماعی رهبر و شخصیت عملی او مربوط میشود. با این دیدگاه ایشان "ایمان، عدالت، آگاهی از اسلام در سطحی برجسته و متناسب با رهبری، لیاقت کافی برای این سمت و پاکی از هر نقصی که با رهبری شایسته اسلامی سازگار نیست و هم سطح بودن زندگی او با زندگی مردم کم توان و کم درآمد"[29] را از شرایط رهبری میدانند و اضافه میکنند:
"رهبران و گردانندگان کار حکومت باید نسبت به این آرمانها مومن، آگاه، عامل، وفادار، در کار خود بصیر و امین و برای آن لیاقت کافی داشته باشند. هر یک از این شرایط وجود نداشته باشد، اساساً هدف از ایجاد این تشکیلات، رعایت نشده است."[30]
شرایط مدیر
مدیریتهادر سطوح مختلف بعد از رهبری، از نظر شهید بهشتی دارای اهمیت زیادی هستند. نگاه پر اهمیتی که این متفکر بزرگ به جایگاه مدیر در نظام اجتماعی مبتنی بر دین دارد، از یکسو نمایش پرشکوهی است از قداست مدیریت و از سوی دیگر نشانگر خطیر بودن مسئولیتی است که مدیران برای اداره صحیح و عادلانه جامعه دارند.
ایمان و صداقت، اولین ویژگیهائی هستند که شهید بهشتی آنها را برای همه مدیران ضروری میداند.[31] ایشان به دلیل اهمیتی که برای این دو شرط و همچنین تقوا قائل است، هرگونه خدشه در زمینه آنها را مردود دانسته و در پاسخ مارکسیستها که مشروط نمودن مسئولیت مدیریت به این امور را نوعی فاشیسم و ارتجاع میدانند، ضمن دفاع قاطعانه از این شرایط به دلیل اقتضاء تفکرمکتبی و لازمه اداره جامعه براساس تفکر دینی، تلاش مارکسیستها را نوعی نفاق میدانند زیرا علیرغم اینکه در جوامع مارکسیستی بیش از هرجای دیگر تکیه بر ایمان به اصول مارکسیسم شرط اصلی سپردن مدیریت و مسئولیت به افراد است، آنها کسانی را که سپردن مدیریت به افراد در جامعهای با نظام اجتماعی مبتنی بر دین را مشروط به ایمان و تقوا میدانند، به دفاع از فاشیسم و ارتجاع متهم میکنند.[32]
عدالت، شرط دیگر مدیریت از نظر شهیدبهشتی است. ایشان در این زمینه ضمن تشریح نقش مهم عدالت مدیران در اداره صحیح جامعه میگوید:
"اسلام، روی این مطلب خیلی تکیه دارد. شرط عدالت دروالی، یک شرط غیرقابل اغماض است."[33]
اطاعت از رهبری و هماهنگی مدیریتها در عمل به مکتب و حرکت در خط امامت، شرط دیگر مدیریت از نظر شهید بهشتی است.[34] ایشان معتقدند با اینکه مسئولیتها با توجه به تفکیک قوا در قانون اساسی مشخص است، در عین حال مدیریتها یک مجموعه یک پارچه است:
"امام و امامت در نظام مدیریت جامعه ما، اصل است و همه چیز دیگر باید در پرتو این اصل پر شمول در جای خودش ساخته و شناخته شود و قرار گیرد. پس به این ترتیب، همه نهادهای حکومتی ما باید در خط امامباشند. رئیسجمهور و مجلس و قوه قضائیه و مسئولان نیروهای نظامی و انتظامی و همه باید در خط امام باشند."[35]
شهیدبهشتی، در میدان عمل نیز خود بعنوان یکی از برجستهترین مدیران نظام جمهوری اسلامی پایبندی خود را به این اصل مهم به اثبات رساند. در جریان اختلافات شدیدی که میان نیروهای خط امام و طرفداران خط گرایش به غرب در سالهای 1359 و 1360 وجود داشت هنگامی که امام خمینی به منظور جلوگیری از تشنج، دستور سکوت دادند، شهیدبهشتی بیدرنگ به این فرمان امام عمل کردند و همه دوستان و همفکران خود را نیز دعوت به سکوت نمودند:
"من فقط یک توضیح دارم و آن اینست که ما معتقدان سرسخت به ولایت فقیه وامامت قاطع رهبر عالیقدرمان هستیم. ایشان فرمودهاند مطلقا در این زمینهها سخنی نگوئید و من تا ایشان اجازه ندهند یک کلمه هم سخن نخواهم گفت. ای امت فداکار و ای امام الهامبخش... بخدا سوگند که در برابر شما از طرح هرگونه جملهای که بوی اختلاف دهد، احساس شرم میکنم و به همین جهت تا آنجا که ضرورت ایجاب نکند و امام امت نخواهد، شعار من و یاران همفکر من، فقط یک شعار است آنهم آن سکوت الهام بخش وحدت، انشاالله."[36]
مفهوم مواضع کلیدی
مسئولیت مدیریت، مخصوص جایگاههائی است که به آنها "مواضع کلیدی"گفته میشود. اصطلاح "مواضع کلیدی"در فرهنگ سیاسی، برای مدیریتهای سطح بالا بکار میرود. این، یک نگاه کمی به مساله مدیریت است، زیرا بیش از آنکه به تاثیر واقعی آن در عمق جامعه و ایجاد تحول در افراد و ساختن انسانها توجه نماید، به جایگاه مدیریت نگاه میکند.
در نگاه شهیدبهشتی به مساله مدیریت، مفهوم "مواضع کلیدی"با تحول مهمی همراه است. ایشان در مبحث شرایط مدیریت در نظام مکتبی و ضرورت وجود این شرایط در کسانی که مواضع کلیدی به آنها سپرده میشود، به نقد نظریه کسانی میپردازد که به این مساله با دید کمی نگاه میکنند و میگوید:
"آیا فقط پستهای بالا مواضع کلیدی هستند؟ اگر کسی فکر کند که پستهای بالا مواضع کلیدی هستند، به مساله حضور فعال و زنده و نقش آفرین توده ملت در اداره جامعه وقعی ننهاده است... کسی که فکر میکند فقط برای مسئولان بالا یعنی رئیس مجلس و اعضا هیئت رئیسه و نمایندگان در اینجا باید مکتب را رعایت کرد یا در قوه مجریه رئیسجمهور و نخستوزیر و هیئت وزرا و مدیران کل و استانداران و معاونین و در قوه قضائیه اعضای شورای عالی قضائی و قضات برجسته، و فکر کند به همین میشود اکتفا کرد، این بدان معناست که چنین آدمی فکر میکند که اداره جامعه به دست اینهاست".[37]
شهید بهشتی آنگاه به برخی مصادیق مواضع کلیدی اشاره میکنند و بدین ترتیب نقطه نظر خود را درباره این موضوع مهم بطور روشن مطرح مینمایند و میگویند:
"اما از نظر ما مواضع کلیدی خیلی از این وسیعتر است، بلکه صریحا میگویم که یک آموزگار را در کلاس اول ابتدائی در یکی از حساسترین مواضع کلیدی میشناسیم، یا اینکه یک پلیس در مواضع کلیدی حضور دارد. کمااینکه آقایان قضات مکرر گفتهاند به ما فشار نیاورید، این ماموران دفتر و ماموران ابلاغ و اجرا در دستگاه قضائی نقششان از ما تعیین کنندهتر است. و لذا اینها در مواضع کلیدی قرار دارند."[38]
تعهد و تخصص
آمادگی محیط اجتماعی برای رشد انسانها و شکوفائی استعدادهای نهفته در جهت ارزشهای متعالی اسلامی، یک اصل مهم و زیربنائی در بینش مدیریتی شهید بهشتی است. براین اساس، عوامل و شرایطی که مانع این رشد شوند یا آنرا کند نمایند، باید جای خود را به عوامل و شرایطی بدهند که موجب سرعت و گسترش آن شوند. از جمله عوامل موثر در این رشد، سپردن کارها به افراد مومن، باتقوا و پایبند به ارزشهای معنوی و اخلاقی است که اصطلاحا "متعهد" نامیده میشوند. مبنای شهید بهشتی در مقوله سپردن مدیریت به افراد متعهد، توجه قرآن کریم به حالات مختلف کسانی است که بعنوان صاحبان خرد (اولیالالباب) مدح میشوند "الذین یذکرونالله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السماوات و الارض و اختلاف اللیل و النهار ربنا ما خلقت هذا باطلافقنا عذابالنار"[39] تعبیرات "قیاما و قعودا و علی جنوبهم" به معنی ضرورت حضور مکتب در زندگی انسان در تمام احوال است."[40]
نکته مهمی که در بینش مدیریتی شهید بهشتی بسیار مورد توجه و تاکید قرار دارد اینست که خاصیت "تعهد" فقط این نیست که موجب میشود انسان متعهد وقتی در مسئولیت مدیریت قرار میگیرد، راه را برای رشد انسانها هموار، استعدادها را شکوفا و جامعه را به سوی تعالی به پیش میبرد، بلکه علاوه بر این، یکی از نخستین آثار تعهد این است که افراد متعهد اگر احساس کنند از کاری سر درنمیآورند، هرگز مسئولیت آن را نمیپذیرند و اگر در موردی به دلیل آنکه تا حدودی مهارت و آشنائی لازم را با کار داشتهاند مسئولیتی را پذیرفتند، اولاً تلاش میکنند در اثنای کار بر معلومات و تجارب خود بیفزایند و ثانیاً اگر در جریان عمل، مسلمان متعهدی را یافتند که از آنها برای پذیرش این مسئولیت لایقتر است، جای خود را به او میدهند و خود یار و همکار او میشوند.[41]
بدین ترتیب، شهید بهشتی در عین حال که معتقد است در یک نظام اجتماعی مبتنی بر دین، تعهد شرط لازم و حتمی و قطعی مدیریت است، از یکسو مدیران متعهد را ملتزم به افزودن بر کارائیهای خود میداند و از سوی دیگر معتقد است واگذاری مسئولیت به افراد متعهد لایقتر از خود از آثار تعهد مدیران میباشد. در این بینش والا و تعالی جویانه، بطور طبیعی باید انتظار داشت تکلیف مقولهای بنام رابطه میان تعهد وتخصص، با عمقی در خور همین موضوع مهم و حساس روشن شود. این رابطه در اندیشه مدیریتی شهید بهشتی اینگونه تبیین شده است:
1- در موردی که دو نفر از تخصص یکسان برخوردار باشند ولی تعهد یکی از دیگری بیشتر باشد، تقدم با کسی است که از تعهد بیشتری برخوردار است.
2- در موردی که دو نفر دارای تعهد یا تخصص یکسان نیستند، بلکه یکی دارای تخصص بالائی است ولی تعهد کمی دارد و دیگری دارای تعهد بالائی است ولی تخصص او کم است، تقدم با کسی است که تعهد بیشتری دارد با این قید که به او فرصت داده میشود تا در جریان عمل بر تخصص خود بیفزاید.
3- در موارد ضرورتهای فوری از قبیل تخصصهای درمانی، ساختمانی و دفاعی در صورتی که افراد متعهد دارای تخصص کافی نباشند، تقدم با افرادی است که دارای تخصص بیشتر هستند.
4- از افراد متخصصی که دارای تعهد نیستند ولی صدیق و امین و در خدمت به مردم قابل اعتماد هستند، با این شرط که ضعف پایبندی آنها به مکتب در دیگران اثر منفی نگذارد، میتوان استفاده کرد.
5- به متخصصان غیر متعهدی که صداقتی ندارند و قابل اعتماد نیستند و به نظام اسلامی خیانت میکنند، نباید کاری سپرده شود.
6- معلمان و مربیان آموزشی و پرورشی در کلیه مقاطع از کودکستان تا دانشگاه در تمام رشتهها باید از میان افراد متعهد پر معلومات، تجربهآموز و خلاق انتخاب شوند. در مورد سایر کارکنان نهادهای آموزشی نیز بر پایبندی به آراستگی معنوی باید سخت تکیه شود.[42]