مطلق انگاري، الگو، پيامبر اسلام، اهل بيت، الگوي كامل
علیرضا رستمی
یکی از مشکلاتی که بیش تر مردم با آن مواجه هستند، نداشتن سرمشق کامل به سبب ناتوانی در تشخیص الگوی کامل و خطا و اشتباه در آن است.
هر انسانی به طور طبیعی اهل تقلید است و برای خود الگو و سرمشقی قرار میدهد تا با همانندسازی خود با آن، در جایگاه او قرار گیرد. از کودکی چنین چیزی در هر انسانی بروز و ظهور میکند و کسی نمیتواند مدعی آن شود که او اهل تقلید نیست و این که تقلید کار میمون است؛ زیرا با انکار آن چیزی تغییر نمیکند. چنین افرادی مانند کبک و شتر مرغی میمانند که تنها با سر در برف سفید یا شن فروکردن گمان میکنند که مخفی شدهاند و چون آنان کسی را نمیبینند، پس کسی هم آنان را نمیبیند.
از نظر خرد و خردمندان و همچنین وحی و شریعت، تقلید نه تنها امری ناپسند نیست؛ بلکه امری طبیعی و ذاتی در انسان است و انسانها از طریق تقلید است که دانش و تجربیات خود را منتقل میکنند و رفتار و کردار و منش و کنش خود را سامان میدهند. البته عقل و شرع، نوعی از تقلید را ناپسند و گناه شمرده است؛ چرا که بیرون از دایره رفتار طبیعی مبتنی بر عقل و شریعت میباشد.
مشکل مطلق انگاری
مشکل اساسی مردم این است که در تشخیص کسی که میبایست او را الگوی خویش قرار دهند به اشتباه و خطا میروند و یا کسی را به عنوان الگوی تمام و کمال خود قرار میدهند که تنها در یک امر سرآمد است و قابلیت الگوبرداری دارد و نمی توان در همه امور به او نگریست و او را الگوی کامل خود در زندگی قرار داد.
به عنوان نمونه، کسی در یک رشته ورزشی به کمال رسیده و شهرت جهانی یافته است؛ او را میتوان تنها در همان موضوع ورزشی الگوی رفتاری قرارداد تا همانند او به کمال در آن ورزش رسید و جهانی شد؛ اما در اموری دیگر حتی پوشش و آرایش نمیتوان الگو قرار داد؛ چون وی در آن زمینه به کمالی نرسیده است و میبایست در این حوزهها و موضوعها کسانی دیگر را الگوی خود برگزید.
در میان کسانی که دنبال عرفان و معنویت هستند همین مشکل نیز وجود دارد. برخی از افراد ممکن است در امری معنوی به کمال برسند ولی این دلیل آن نیست که او در همه چیز به کمال رسیده و اسوه و الگوی کامل است. از این رو در اسلام مساله پیر و مرشد به معنایی که در صوفیه و اهل تصوف معنا یافته، مورد تایید نیست. اگر شخص پیر و مرشدی درکاری است در همان حوزه میبایست مورد تایید و پیروی قرار گیرد نه در همه امور زندگی.
برخی از جوانان وقتی میبینند که شخصی در امر معنوی به کمال رسیده او را مطلق میانگارند و میخواهند او را در همه چیز حتی امور نظامی و سیاسی و اقتصادی الگو و سرمشق قرار دهند. این در حالی است که خداوند حتی پیامبران خویش را در همه چیز الگوی کامل و مطلق قرار نداده است. درباره حضرت آدم میفرماید: لم نجد له عزما؛ او را صاحب عزم نیافتیم؛ یعنی شما او را در مساله عزم نباید الگو قرار دهید. درباره دیگران نیز همین گونه است و تنها مواردی از ایشان را مطرح میکند که قابل پیروی و الگوبرداری هستند و در جاهایی که به خطا رفتهاند و ترک اولی و مانند آن مرتکب شدهاند الگو نمیشوند و خداوند رفتار ایشان را در آن مورد نقد کرده است. از جمله درباره حضرت یونس(ع) که بی اذن خداوند از ماموریت خویش دست برداشته و به کشتی درآمده بود و یاحضرت ابراهیم(ع) که وعده داده برای عمویش آزر که اب و سرپرست او بود دعا و استغفار کند درحالی که مشرک و کافر بود. خداوند به صراحت درباره حضرت ابراهیم(ع) میفرماید که هر آن چه از او در قرآن گزارش و نقل شده، قابل پیروی و الگوبرداری است ولی دراین باره او را پیروی نکنید و اسوه قرار ندهید.
پیامبر و اهل بیت، اسوههای کامل
از نظر قرآن تنها پیامبر(ص) و نفس ایشان امیرمومنان(ع) و اهل بیت عصمت و طهارت(ع)، اسوه کامل هستند و میتوان از آنان درهمه چیز پیروی و الگوبرداری کرد.
این بدان معناست که اگر شخصی در علم اجتهاد به مراتب عالی رسید و مرجعیت یافت، نباید در همه چیز الگوی کامل باشد، بلکه او درفتوا قابل پیروی است، همچنین اگر کسی در تهذیب نفس به مراتبی عرفانی رسید درحوزه سیاسی و نظامی نباید او را الگو قرارداد، بلکه تنها در همان حوزه عرفان قابل پیروی و تقلید است.
بسیاری از یاران پیامبر(ص) و امامان(ع) درحوزه هایی به کمال رسیده بودند و قابلیت الگوبرداری و تقلید داشتند ولی این گونه نبود که اسوه کامل باشند و انسان سرتا پا از آنان تقلید و پیروی کند. شاید داستان کمیل بن زیاد که اهل عرفان و شب زنده داری بود و حضرت امیرمومنان علی(ع) دعای عرفانی و پرمغز کمیل را به ایشان آموخت، بهترین درس برای ما باشد که هرکسی تنها درهمان حوزه ای که به کمال رسیده است میبایست الگو باشد و سخن و عملش مورد تقلید و تایید و پیروی قرارگیرد نه در امور دیگری که در آن ناقص است و کمالی ندارد.
کمیل؛ عارفی با تقوا و مدیری ضعیف
کمیل بن زیاد یکی از یاران حضرت علی(ع) بود که امام او را به فرمانداری شهر«هیت» منصوب نموده بود. کمیل اگر چه شخصی محترم و مثبت از نظر عرفان و ایمان و تقوا بود ولی علی رغم داشتن تعهد و ولایت مداری و عرفان، مدیریتی ضعیف داشت. وی در مدت ماموریت خود به اموری میپرداخت که خارج از حیطه اختیارش بود. از این رو، از وظیفه و تکلیف اصلی خود غافل میشد و دشمنان و فتنه گران اموی از مرز شهر هیت عبور میکردند و دست به قتل و غارت شهرهای ولایت علوی میزدند. هرچند کمیل ابن زیاد فرد خیانت کاری نبود، ولی مقامات عرفانی او موجب نشد تا در امور نظامی و سیاسی نیز به مقاماتی برسد که بتوان وی را الگو قرارداد. حضرت علی(ع) در نامهای به وی چنین مینویسند:
«تو درآنجا پلی شدهای که دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت تهاجم آورند. نه قدرتی داری که با تو نبرد کنند و نه هیبتی داری که از تو بترسند و بگریزند، نه مرز را میتوانی حفظ کنی و نه شوکت دشمن را میتوانی در هم بشکنی. نه نیاز مردم دیارت را کفایت میکنی و نه امام خود را راضی نگه میداری.» (نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، نامه 61، ص 599).
همچنین در یاران امیرمومنان علی(ع) مالک اشتری بود که در زمینه رزم و نظامی کامل بود ولی درامر فقه و عرفان در کمال نبود یا ابوذری که سیاست نمیدانست و مدیریت نداشت در حالی که سعد بن معاذ، فقیه و مجتهد بود. هر یک در امری کمال داشتند و در امری دیگر ضعیف بودند.
اینان اگر قرار باشد الگو باشند تنها در همان ویژگی کمالی میبایست الگو باشند و تقلید شوند و اطاعت و پیروی گردند نه در همه امور.
مشکلی که اکنون ما در جوانان و مردمان خودمان مشاهده میکنیم همین مشکل مطلق کردن دیگران در تقلید والگوبرداری است. باشد با بهره گیری از عقل و نقل، الگوها را براساس کمال انتخاب و پیروی و اطاعت کنیم نه در همه چیز و به طور مطلق.