نویسنده: احمد رهدار
از زمان حاکمیت صفویه که تفکر شیعه پس از قرنها از حاشیه به هستة قدرت سیاسی راه یافته بود، چندین جریان شبه مذهبی از دل این تفکر سربرآورده، به نوعی مدعی حکومت و قدرت شدند. تأمل در این جریانها به خوبی نشان میدهد که چگونه با یکدیگر در ارتباط بوده و یکی جای خود را به دیگری سپرده است. این جریانها که با درجات متفاوتی از تفکر شیعه زاویه دارند، به خوبی علیه منافع ملی و مذهبی کشور ما مورد استفادة استعمارگران قرار گرفتهاند.
نخستین این جریانها، «جریان اخباری گری» است. مذهب اخباری تقریباً در قرن ششم ق. تأسیس یافته بود و به وسیلة شیخ محمد امین استرآبادی (متوفی 1033 ق.) توسعه یافت.1 نکتة مهم این است که اوج رونق این مکتب مصادف با دورة فترت میان صفوی و حکومت قاجار یعنی زمانی بود که علما از مداخله در امور دولت شیعه برکنار شده بودند.
دغدغة مهّم مکتب اخباری متوجه آن بود که وظیفة مجتهد را انکار و نقش علما را چه از لحاظ عقیدتی و چه از جهت عملی محدود کند. اخبارییون اجتهاد در تشیع از زمان کلینی (متوفی 329) را بدعت شمرده و مجتهدان را متهم کرده بودند که مشارب عقلانی اهل سنت از نوع حنفی را پذیرفتهاند. در مشرب اخبارییون، نقل بر عقل کاملاً رجحان یافته و اعتماد زیادی که نسبت به سنت رسول و ائمه(ع) میشد، موجب شده بود تا علما تنها تبدیل به روایتگر حدیث شوند. آنها بر این باور بودند که نباید مؤمنان را به مجتهدان و مقلّدان تقسیم کرد، بلکه باید همة آنها را مقلّد ائمه دانست.2
آیتالله وحید بهبهانی3 با ترویج مکتب اصولی خود، مبارزهای سنگین علیه اخبارییون شروع کرد. او جلسات مناظرهای با اخبارییون به پا داشت که نوعاً با خشونت همراه بود تا جایی که نهایتاً بهبهانی به کفر اخبارییون فتوا داد. کار این خشونت بدانجا کشید که شیخ جعفر نجفی یکی از تلامذ وی مینویسد که همیشه گروهی میرغضب بهبهانی را همراهی میکردند.4 نیز، هر کس کتابهای اصول فقه را با خود حمل میکرد، ناچار بود از ترس حملة ناگهانی اخباریون آن کتابها را مخفی کند.5 نتایج عقیدتی این مناظرات نیز منجر به نگارش کتاب مهم «کشف الغطا عن مبهمات الشریعه العزا» به خامة شیخ جعفر نجفی شد که در تمام دورة قاجار یکی از بزرگترین متون فقهی به شمار میرفت.6
در آستانة ورود به عصر قاجار، از دل جریان اخباری یا حداقل در تناسب و ارتباط با آن، جریانی دیگر توسط شخصی به نام شیخ احمد احسایی راه افتاد که بعدها نام فرقه یا«مکتب شیخیه»7 به خود گرفت.8 شیخ احمد احسایی در سال 1154 ق. در احسای بحرین چشم به جهان گشود و در سال 1176 ق. از بحرین به قصد سیاحت به عتبات عالیات رفت و در آنجا مدتی نزد سید محمد باقر بهبهانی و سید مهدی بحرالعلوم به تحصیل پرداخت.9 با بروز طاعون در آنجا به بحرین بازگشت و دوباره در سال 1212 ق. به عراق رفت و در بصره رحل اقامت افکند.10 در سال 1221 ق. به قصد زیارت امام رضا(ع) به ایران آمد و چنان نزد علما و مردم یزد مورد احترام قرار گرفت که پس از زیارت در آنجا ماندگار شد. او حدود پانزده سال در ایران زندگی کرد. حسن شهرت او علما را از سایر شهرها به سوی او جلب کرد و سرانجام آوازة نیکنامیاش به گوش فتحعلی شاه رسید. شاه در کمال تواضع و ارادت11 طی نامهای12 رسمی او را به تهران دعوت و از اینکه نمیتواند شیخ را در یزد ملاقات کند عذرخواهی کرد. با اینکه احسایی در پاسخ سؤالات مذهبی متعدد فتحعلی شاه، رسالهای نوشت در آغاز دعوت او برای رفتن به تهران را نپذیرفت.13 وقتی هم که به اصرار شاه به تهران آمد، از اقامت در پایتخت تن زد و گفت:
« به عقیده من شاه قاجار و حکام او تمام اوامر و احکام را به ستم جاری مینمایند و چون رعیت، مرا مسموعالطاعه دانسته در همة امور رجوع به من نموده و پناهنده خواهند گشت و حمایت مسلمانان و رفع حاجت ایشان نیز بر من واجب است، چون در محضر سلطان میانجیگری نمایم، خالی از دو صورت نیست: یا مداخله مرا خواهد پذیرفت و بنابراین حکومتش ساقط خواهد شد یا با آن مخالفت خواهد نمود و من خوار و خفیف خواهم شد».14
احسایی در مسیر رفتن به بصره، با اصرار محمدعلی میرزا پسر ارشد فتحعلی شاه و حاکم کرمانشاه، دو سال در کرمانشاه اقامت کرد و سالیانه مبلغ هفتصد تومان حقوق گرفت.15 احسایی در سال 1234 ق. از حجاز و عراق به ایران بازگشت و دوباره تا زمان مرگ محمدعلی میرزا در کرمانشاه توقف کرد و سپس به مشهد، قم و اصفهان رفت.16
احسایی کمکم عقایدی17 پیدا کرد که موجبات مخالفت علما و در نهایت، تکفیر18 وی از جانب برخی از آنان از جمله ملا محمدتقی برغانی19 و 20 ملا آقا دربندی و ابراهیم بن سید محمدباقر21 را برانگیخت.22 نهایتاً او در سه منزلی مدینه در سال 1241 ق. در حالی که قصد داشت تا همراه با خانواده خود در مکه ساکن شود، روی در نقاب خاک کشید.23
پس از شیخ احمد احسایی، شاگرد جنجالی وی، سید کاظم رشتی24 راه و فکر وی را ادامه داد. در حقیقت او بود که رسماً فرقة شیخیه25 را بنیان نهاد که یکی از مبانی آن، اعتقاد به رکن رابع بود و این اعتقاد کمکم زمینهساز فرقة بابیه شد که مورد تکفیر عالمان دینی قرار گرفت.26 توجه به این نکته مهم است که بدانیم، اکثر علمایی که به بابیه پیوستند، از شیخیه بودند و چون انتظار امام زمان(ع) یکی از مفاهیم و تعلیمات شیخیه است، بابی شدن شیخیه امر دور از انتظاری نبوده است. به ویژه اینکه شیخیه نیز شیعه کامل را به کسی اطلاق میکرد که میان امت و امام زمان(ع) واسطه باشد. از سوی دیگر؛ ظهور بابیه بر شیخیه بیش از سایر علما اثر گذاشت؛ زیرا تقیهای که بابیه پس از کشته شدن باب داشتند را بر شیخیه نیز تحمیل کردند.27
در هنگام مرگ سید کاظم رشتی، علاوه بر باب، دو تن دیگر که از قضا هر دوی آنها علیه باب بودند مدعی جانشینی وی بودند؛28 اوّل، ملا محمد ممقانی از پیروان میرزا شفیع تبریزی، که در تبریز به قتل باب فتوا داده بود و حاجی محمد کریم خان29 که در کرمان به کشتن دو مبلّغ بابی فتوا داده بود و به تقاضای ناصرالدین شاه رسالهای در ردّ دعاوی باب تألیف کرد.30
شروع فتنه باب در زمان محمدشاه است. قیام بابیه و خلف آن بهاییگری، سریع و با خونریزی بسیار و نیز با واکنش صریح و عمومی عالمان دینی همراه بوده است. بابیگری در تمام مراحل رشد عقیدتی خود ضرورتاً مخالف اسلام بوده، پذیرش آن مستلزم نفی و لغو خاتمیت اسلام میباشد. نخستین بار در سال 1259 ق. سید علی محمد ابتدا در بوشهر و سپس در شیراز، خود را باب31 امام زمان(ع) دانست32 و همچنان که کومت ارتورد گوبینیو33 یکی از نخستین نویسندگان تاریخ بابیگری مینویسد، مقام مرجعیت شیعی را سخت مورد تردید و سؤال قرار داد. از اینرو، عالمان شیراز با او به مناظره و محاجّه پرداختند.34 نتیجة این مناظرات دو مطلب بود: یکی ضعف سید علی محمد در علوم دینی و عربی35 و دیگری توبه و استغفاری که انجام داد.36
علما و مردم، پس از استنطاق باب، او را کتک زده و عبدالحمید خان کلانتر نیز او را به مسجد وکیل برد تا انابه و استغفار خود را تجدید و علنی کند. علما و حسینخان نظامالدوله حاکم شیراز وضعیت را به تهران کتباً گزارش داده و از سید علی محمد باب شکایت کردند.37 باب نیز از آنجا که امیدوار بود نظر محمدشاه و وزیرش را به خود جلب کند، برای آنها کتباً نامه نوشت. وی حتی هنگامی که در ماکو زندانی بود، رسالهای نوشت و آن را به حاجی میرزا آقاسی پیشکش کرد. باب از آقاسی اجازه خواست تا به تهران بیاید. قبل از اینکه آقاسی نظر خود را در این باره بدهد، شیخ عبدالحسین مجتهد دولت را با این عبارت که «اگر علما ناگزیر شوند که در برابر حکومت و باب از خود دفاع کنند، قدرت این کار را دارند»، تهدید کرد و دولت نیز چنین اجازهای به او نداد امّا ترتیبی داد که دیگر مناظرات علما و باب در شیراز ادامه نداشته باشد و تا اندازهای هم باب آزادی داشته باشد.38 در این مرحله، علما نیز با باب مسامحه کردند و از فتوای مرگ وی خودداری کردند. به عنوان مثال؛ امام جمعة شیراز فتوا داد که معتقد بود که اگر وی استغفار کند، آزاد کردن او از زندان مجاز است یا علمای دیگر او را دیوانه خواندند و بنابراین او را نه مسئول گفتارهایش دانستند و نه درخور مجازاتی که میخواستند دربارة او اجرا کنند.39 هرچند بعدها، از جانب علما چندین فتوای وجوب قتل وی صادر شد.40
مسامحه اوّلیه دولت و حتی علما با باب باعث شد تا طرفداران وی فعالیتها و تبلیغات خود را بتوانند علناً انجام دهند. به عنوان مثال؛ ملاحسین بشرویه در سر راه خود از شیراز به خراسان، در اصفهان به منوچهرخان معتمدالدوله حاکم این شهر از ظهور باب خبر داد و او را تحریک کرد تا از باب دعوت کند که به اصفهان بیاید. منوچهرخان که ظاهراً به باب متمایل بوده، نیز چنین کرد41 و برای اینکه مردم و علما را حساس نکند و هر نوع مخالفت احتمالی را خنثی سازد، او را در خانة امام جمعه سکونت داد، تا چهل روز بعد در یک مجلس علنی در مسجد شاه با علمای اصفهان مباحثه کند. این مناظرات چندین نتیجه را در پی داشته است: اوّلاً باب با این کار تلاش میکند تا اثر سوئی را که در شیراز بر ذهن علما گذاشته از بین ببرد یا اینکه دست کم برای به تعویق انداختن تصمیم نهایی آنها دستاویزی پیدا کند. ثانیاً شاید هم او این مناظره را فرصتی برای تبلیغ بیشتر آیین خود تلقی میکرده است. در هر حال، به رغم اینکه برخی از علما معتقد بودند که ادامة مناظره با باب، وجهی ندارد، چه، «مخالفت این شخص به شرع انور، اشهر از آفتاب است» و از همین رو، به اعدام وی فتوا دادند، مناظره باب و علما در اصفهان در مسجد شاه برگزار شد. در این مناظره، امام جمعه، آقا میر محمدمهدی میرزا حسن نوری پسر ملاعلی نوری حضور داشتند. دو نفر اخیر از باب، سؤالاتی پرسیدند که وی از پاسخ آنها عاجز ماند.42 به رغم این، باب همچنان تحت حمایت منوچهرخان آزاد و با طرفدارانش در ارتباط بود و در این خصوص، اعتراض صریح و کتبی علما به آقاسی هم چندان تغییری به وجود نیاورد.43
پس از مرگ منوچهر خان، حاجی میرزا آقاسی دستور داد تا باب را به تهران آوردند. باب، در بین راه نامهای به محمد شاه نوشت و از او تقاضای ملاقات کرد که با دخالت حاجی میرزا آقاسی این تقاضا رد شد44 و حتی دستور داد تا وی را به زنجیر بسته، درماکوی آذربایجان محبوس کنند. باب را پس ازمدتی که در تبریز45 و ماکو ماند، به قلعه چهریق در حوالی مرز عثمانی فرستادند و در آنجا برای چندمین بار به وی آزادی نسبی داده شد. این آزادی مشکلات و حتی اغتشاشاتی را به وجود آورد که آقاسی ناگزیر از برپایی سومین دور مناظرات علما با باب در تبریز شد.
علمای تبریز مناظره با باب را در حضور ناصرالدین میرزا که آن زمان، ولیعهد و حاکم آذربایجان بود موافقت نمودند. سلیمان خان افشار، باب را از چهریق به تبریز آورد و یک روز بعد از ورود او ملا محمد ممقانی رئیس علمای شیخی تبریز، حاجی ملا محمود نظام العمال،46 میرزا علی اصغر شیخالاسلام، میرزا احمد مجتهد امام جمعه و حاجی مرتضی قلی مرندی با او مباحثه کردند.47 در پایان این مناظره نیز، باب به ندبه و استغفار پرداخت، امّا این بار نیز کتک خورد و به چهریق بازگردانده شد.48 امّا شورشهایی که طرفداران باب در زنجان به راه انداختند، امیرکبیر را بر آن داشت تا کار باب را یکسره کند،49 از همین رو، به دستور وی، باب را از چهریق به تبریز آوردند و به فتوای علمای شیعه در روز 27 شعبان 1266 در تبریز، مقابل ارک حکومتی تیرباران کردند.50 این در حالی بود که برخلاف آنچه براون مدعی میشود که تعداد علمایی که بابیگری را پذیرفتند، قریب چهارصدتن میباشند، باب هرگز نتوانسته بود از میان عالمان دینی کسی را به جز سید حسین ترشیزی که ظاهراً مجتهد بوده است و نیز برخی از روحانیان عادی را به خود جلب کند و حتی یکی از دلایل مهمی که علیه وی کارگر افتاد، مخالفت اکثریت عظیمی از علما با او بود.
هرچه زمان بیشتر میگذشت، طرفداران باب در جاهای مختلف کشور فرصت مییافتند تا دست به شورشهایی بزنند. به عنوان مثال؛ پس از آنکه ملاحسین بشرویه از شیراز به تهران و سپس به خراسان رفت، تلاش کرد تا دعاوی باب را تبلیغ و به مردم بقبولاند. او در برخی از مناطق از جمله نیشابور تا حدّی نیز موفق شد. با رونق گرفتن کار او در مشهد، حمزه میرزا حشمت الدوله به دستور علما او را زندانی کرد.51 وی از مشهد به قصد سبزوار گریخت و در آنجا شخصی به نام میرزا تقی جوینی را مسلح کرد. در همین ایام، محمدشاه از دنیا رفت و شورشهای بابیه در جاهای مختلف اوج گرفت. ملاحسین به اتفاق ملامحمدعلی بارفروشی و قرةالعین به مازندران شتافتند و نخستین جنگ میان بابیه و دولت را در این ناحیه شکل دادند. ملا محمدعلی در رأس 300 مرد با شمشیرهای آخته در خیابانهای شهر بارفروش (بابل کنونی) حرکت کرده، علمای شهر را تهدید مینمود. سعیدالعلما بارفروشی، مقاومت علیه بابیه را رهبری میکرد و از ناصرالدین شاه پیوسته تقاضای کمک میکرد.52 سعید العلما در نهایت موفق شد تا قلعه شیخ طبرسی که پایگاه بابیه بود را فتح و برخی از بازماندگان قلعه را در بازار بارفروش به دست خود اعدام کند.53
در زنجان نیز قیامی دیگر رخ داده بود. رهبر این قیام، ملا محمدعلی زنجانی بود که پیش از گرویدن به باب، مذهب اخباری داشته54 و ظاهراً در همان حال، هم با علما و هم با دولت پیوسته در مشاجره بوده است. هر وقت به دیدن حاکم زنجان میرفت، همیشه گروهی از مریدان مسلح او را همراهی میکردند.55 مشاجرات او با علمای اصولی زنجان به قدری نیشدار بود که آنان به تهران نامه نوشتند و تقاضا کردند او را از زنجان اخراج کنند. وی بارها از شهر تبعید شد. در یکی از همین تبعیدها که در اواخر حکومت محمدشاه صورت گرفت، در تهران با ملاحسین بشرویه ملاقات کرد. در اغتشاشی که پس از مرگ محمدشاه و سقوط حاجی میرزا آقاسی از اریکة قدرت پدید آمد به زنجان بازگشت و برای نخستن بار از بابی شدن خود سخن گفت و مریدان او نیز بر آن شدند که مذهب جدید را بپذیرند. نزاع رسمی میان گروه محمدعلی و دولت زمانی درگرفت که یکی از بابیان به جرم نپرداختن بدهیهای مالیاتیاش توقیف شده بود و ملامحمدعلی میخواست او را به زور آزاد کند.56
سید یحیی دارابی که از سوی محمدشاه در جلسة استنطاق باب در شیراز حضور داشت، از شیراز به یزد رفت و به تبلیغ بابیگری پرداخت. پدرش سید جعفر در میان مردم وجهة عظیمی کسب کرده بود که پس از او این محبوبیت نصیب پسرش شد. وی پس از مدتی به جرم تبلیغ برای باب، به تبریز تبعید شد. وی زمانی از قلعه بیرون آمد که اختلافی میان اهالی و میرزا زینالعابدین حاکم شهر درگرفته بود و مردم از سر لجاجت با حاکم، جانب وی را گرفتند و شورشی برپا کردند.57
بابیگری راه تاریخی خود را در ازلیگری و بهاییگری ادامه داد.58 البته ازلیگری از لحاظ اهمیت پس از بهاییگری قرار دارد، در عین حال، هر سة این گروهها، دشمنی با عالمان دینی را سرلوحة کارشان قرار داده بودند. از همین رو بود که میرزا جانی کاشانی مؤلف کتاب «نقطه الکاف» انتظار داشت که در ظهور امام زمان هفتاد هزار ملا گردن زده شوند. وی، عالمان دینی را حتی از لاشة سگ هم بیارزشتر میدانست. بهاییها حتی پیش از آنکه قصد جان ناصرالدین شاه کنند، علیه جان امام جمعة تهران توطئه کرده بودند که موفق به اجرای آن نشدند. بهائیان در ابتدا طرح ائتلاف با دولت علیه عالمان دینی را ریختند طرحی که سید علی محمد باب در رؤیای آن بود و موفق نشد. عبدالبها نیز به همین امید به ناصرالدین شاه نامه نوشت. در نهایت بهائیان موفق شدند تا موقعیتی خاص میان دولت و علما به دست آورند به گونهای که میتوانستند به آتش غضب هر طرفی که قصد طرف دیگر را داشت دامن بزنند.59