19 بهمن 1391, 0:0
[كد مطلب: 1753]
نويسنده: مازیار وکیلی
هیچوقت تجربه اولین دیدار «نفس عمیق» از یادم نمیرود. از سالن که بیرون آمدم گیج و منگ بودم و سراسر وجودم را رعشه فرا گرفته بود. وقتی از سالن سینما بیرون آمدم دیگر آن آدم سابق نبودم. چیزی در وجودم عوض شده بود. جهانم به قبل و بعد از این فیلم تقسیم شد. هنوز هم وقت دلگیری و غصه تنها راه نجاتم نفس عمیق است. فیلمی دیوانه وار که آئینه تمام قد نسلی عاصی و به ته خط رسیده بود. بعد از نفس عمیق نوبت به «عیار۱۴» رسید. «عیار ۱۴» فیلمی پخته و عمیق بود، در باب عقوبت و اخلاقیات و جبر. فیلمی که جنون «نفس عمیق» را نداشت ولی پختگی یک کارگردان در آستانه میانسالی را با خود حمل میکرد. شخصیت علی اصغر ایل سعادتمند با آن ظاهر بد هیبت و باطن نیک سیرت نماینده خیر بشری بود که سیرت را ورای صورت نشانده است. همۀ سال را منتظر ماندم و روزهای جشنوارۀ امسال را در میان بدها، متوسطها و خوبها پرسه زدم تا به امشب برسم.
زمانی که «در بند» روی پرده سینما نقش ببندد و هوش را از سرم بپراند. ظاهر فیلم آنقدر ساده است که در وهله اول تماشاگر را میخکوب میکند. یک داستان ساده و روی کاغذ بیارزش، که با تصاویر چنان کوبندگیای پیدا میکند که به آسانی ما را درگیر خودش میکند. «شهبازی» به سیاق دو فیلم قبلیاش همه زوائد و اضافات یک درام را میزداید و مستقیم سراغ مغز قصه میرود. به جای اضافات و زوائدی که در تمام فیلمها شاهدش هستیم روی زندگی تمرکز میکند و اینگونه قصه معمولیاش را عمق میبخشد. جادوی «شهبازی» این است که تمام منفذها را میبندد و تو را در دل یک وضعیت خفقان آور رها میکند. تو مدام پیچ و تاب میخوری و منتظری که اوضاع تفاوتی بکند و مثل همه فیلمهای پرگو و تماشاگر شیر (!) فهم کن، تو را از این گیجی برهاند. اما «شهبازی» تا انتها پیش میرود و تو را در خلسهای وحشتناک رها میکند. نمای آخر فیلم و نگاه خیرۀ نازنین به عکسِ پسر زارعی نماینده همان بهتی است که تماشاگر را هم در بر گرفته و نماینده ترس از آیندهای است که جلوی روی این دختر ساده و مظلوم است. «شهبازیِِ» نویسنده به جای پیدا کردن یک قصه دهان پر کن مینشیند و فیلمنامهاش را پر از جزئیات میکند. جزئیاتی که به ظاهر اضافه و به درد نخورند اما شاکله اصلی درام و داستان را شکل میدهد. «شهبازی» اما استاد حذف هست. استاد نشان ندادن. استاد روایتهای مختصر و مینی مال. «شهبازی» در «دربند» (به سیاق دو فیلم قبلیاش) بیش از اینکه نشان بدهد حذف میکند. همین هم موضوع را پیچیده و هولناک میکند. «شهبازی» تخیل تماشاگر را به کار میگیرد. ذهن او را به هزار تکه تقسیم میکند و هیچ کدام از آن هزار تکه را رد نمیکند. همین باعث میشود ما تماشاگران رعشه بگیریم و بترسیم. چون گول ظاهر سادۀ فیلم را خوردهایم. در حالی که لایههای درونی فیلم ما را درگیر کرده و کار را به جایی رسانده که عملاً خلع سلاح شدهایم. همۀ اینها هم در حالی است که ما داریم یک قصۀ ساده را میبینیم. قصهای که ظاهرش اصلاً درگیر کننده نیست. اما چیزی که کار را متفاوت میکند و ما را به چالش میکشد باطن تکان دهنده فیلم است. این مفاهیم و تفاسیر مدیون اجرا هم هست. «شهبازی» اجراهای ساده را دوست دارد. دوربین فیلمش را بین شخصیتها رها کرده و از آنها صرفاً فیلم گرفته. درام محکمش را با اجرایی مستند پیوند زده و حس درونی سکانسها را صد برابر کرده. اما بزرگترین برگ برنده فیلم تدوین آن است. برشها، مَچ کاتها و قطعهای سریع فیلم، لحظاتی را به وجود آوردند که گریبان تماشاگر را رها نمیکند. دربند فیلم بیرحمی هم هست. «شهبازی» ذرهای اغماض نمیکند. بیرحمانه و خشن همه چیز را به تصویر میکشد و این کار را با چنان ظرافتی انجام میدهد که تماشاگر شوکه میشود. باطن «دربند» بسیار خشن است. تلخ و گزنده. نیشترهایی میزند که جایش در قلب میماند. تلخیاش پهلو به واقعیت گزندۀ دور و برمان میزند. شهبازی تمام منفذها را میبندد. دست روی گلویت میگذارد ومیخکوبت میکند. فیلم که تمام میشود تو را ترسی شفاف فرا میگیرد. گیج و ملول میایستی به فکر کردن. فکر کردن به ضربهای که چند لحظه پیش خوردی و نمیدانی از کجا خوردی. نکته: کشف بزرگ «شهبازی» برای چنین دنیایِ به ظاهر ساده ولی پیچیدهای «نازنین بیاتی» است. صورتِ این دختر، معصومیت و آرامش را یکجا دارد. به برهای میماند که میان گله گرگها رها شده که تنها سرمایهاش خودش است و وجودِ نازنین و باطن پاکش...
منبع:فیلم نوشتار
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان