دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

مراتب تسلیم

مقاله حاضر سخنانی از علامه مصباح یزدی است که در آن به تبیین درجات مختلف رضامندی و خشنودی افراد با ایمان در برابر خواست و تقدیرات الهی پرداخته شده است.
مراتب تسلیم
مراتب تسلیم
نویسنده: آیت الله مصباح یزدی

گفتاری پیرامون مراتب و درجات رضامندی و تسلیم در برابر خداوند

مقاله حاضر سخنانی از علامه مصباح یزدی است که در آن به تبیین درجات مختلف رضامندی و خشنودی افراد با ایمان در برابر خواست و تقدیرات الهی پرداخته شده است.

علی(ع) در بیان ویژگی‌های شیعیان اهل بیت(ع) و متقیان می‌فرماید:

«نزلت انفسهم منهم فی البلاء کالذی نزلت منهم فی الرخاء رضا عن الله بالقضاء» (نهج البلاغه، خ 193، بحارالانوار ج 65/192)

یعنی، حالت و وضع روحی شان در موقعیت بلا، گرفتاری و مصیبت، مثل این است که در حالت رخاء و آسایش و رفاه به سر می‌برند. به عبارت دیگر، همان طور که انسان در حال خوشی و آسایش از زندگی‌اش راضی است، گله‌ای ندارد و جزع و فزع نمی‌کند، متقین نیز در حال بلا و مصیبت همین گونه هستند. این که بلا بر آن‌ها نازل شده باشد یا نعمت فراوانی به آن‌ها رسیده باشد برایشان تفاوتی ندارد. در نسخه بحار این عبارت نیز آمده است که: «رضا عن الله بالقضاء»، سر این که حال شیعیان در دو وضعیت یکسان است، این است که آنان به قضا و قدر الهی راضی هستند. هم رفاه و آسایش را و هم بلاو مصیبت را تقدیر خدا می‌دانند و چون هر دو از خداست، از هر دو استقبال می‌کنند و هیچ گله‌ای ندارند.

انسان، به طور طبیعی، یعنی قبل از این که از هدایت الهی و انبیا استفاده کرده باشد، در وقت نعمت و خوشی، شاد و خرم و مسرور است و در گاه مصیبت و گرفتاری، ناراحت و پریشان است و کمابیش از رنج‌هایش شکایت و جزع و فزع می‌کند. البته این مطلب در قرآن کریم تصریح شده است که مقتضای خلقت طبیعی انسان همین است: اگر برای این انسان، مشکل، گرفتاری یا ناراحتی پیش بیاید، زبان به جزع و فزع می‌گشاید و گله و شکایت می‌کند، ولی اگر خداوند به او نعمتی داد، سعی می‌کند این نعمت‌ها را برای خودش حفظ کند و از دیگران منع کند.» (معارج/19-21) به عبارت دیگر، انسان به طور طبیعی هم بخیل و هم اهل جزع و فزع است. مجموع این دو صفت را «هلوع» می‌گویند.

لایه‌های روح یک انسان

پیامبران آمدند تا انسان‌ها را هدایت کنند. در این میان، شاید بعضی از اولیای خدا هم که از یک فراست‌های خدادادی خاصی بهره‌مند هستند، خود به خود این مقتضای خلقت طبیعی را تغییر می‌دهند و تکامل پیدا می‌کنند و فراتر از این خواسته‌های مادی و حیوانی به خواسته‌های دیگری توجه می‌یابند. در این جا مناسب است به تشبیهی درباره روح انسان اشاره شود. وضعیت روحی انسان، شبیه آب یک استخر، لایه‌های متعددی دارد. وقتی به یک استخر یا دریاچه نگاه می‌کنید، خواهید دید که سطح آب مواج است، ولی یک لایه زیرین‌تر از آن آرام است و بالاخره هر قدر عمق آب بیشتر شود، مثل اقیانوس‌های بزرگ، به اعماقی می‌رسد که در آن جا ذخایر قیمتی بسیاری هست که در ابتدا کسی از آن‌ها خبر ندارد. زندگی آدم‌های سطحی، آن‌هایی که تربیت انسانی نشده‌اند و در مکتب انبیا رشد نیافته‌اند، همان زندگی سطحی است. یعنی شناخت‌هایشان منحصر به همان چیزهایی هست که می‌بینند و می‌شنوند. حالاتی هم که برایشان پیدا می‌شود، تابع همین لذت‌ها یا رنج‌های حسی است. به محض این که به درد و مشکلی گرفتار شوند، تا عمق روحشان مضطرب می‌شوند و داد و فریاد می‌کنند. در واقع، این سطح مادی و حیوانی در عمق وجودشان تاثیر می‌گذارد؛ چرا که وجودشان عمقی ندارد و هر حزن و شادی آنان تابع همان لذت‌های حسی ظاهری است. در این سطح، به هیچ روی به ماورای این عالم و آفریدگار عالم و سرنوشت دنیا توجه ندارند. صبح بلند می‌شوند، غذایی می‌خورند و دنبال شادی می‌روند و چون از تفریح خسته می‌شوند، می‌خوابند و فردا روز از نو، روزی از نو. یعنی، هر وقت خواسته‌هایشان عملی شد، خوشحال و شاد هستند و هرگاه نیز به خواسته‌هایشان نرسند، افسرده می‌شوند و اوقاتشان تلخ است. اما کسانی هستند که قدری قوه عقلی شان قوی‌تر است. آنان مسائل را به این سادگی نگاه نمی‌کنند. این طور نیست که هر چه رنج آور باشد را ترک کنند یا به دنبال هر چه لذت آور باشد، بروند؛ بلکه آنان به عاقبت و سرانجام کار خویش می‌اندیشند. نمونه بارز دسته اول، کسانی هستند که به انواع مواد مخدر معتاد می‌شوند. آنان برای شادی لحظه‌ای، مواد مصرف می‌کنند و دیگر فکر نمی‌کنند فردا چه می‌شود و چند ماه بعد چه بدبختی‌هایی به دنبالش خواهد آمد. آنها از جمله کسانی هستند که دم را غنیمت می‌شمارند! اما، آن هایی که عاقل‌تر هستند، حساب می‌کنند و می‌سنجند که به دنبال این کار چه سودی است؟ آیا لذت یا شادی آن کار همیشگی است؟ یا به دنبالش رنج‌ها و غصه‌های فراوان است. توجه داشته باشیم: حتی آن عقل حسابگری که هنوز ایمان ندارد و معنویات را درک نکرده است؛ دست کم برای زندگی دنیایی‌اش فکر می‌کند و از لذاتی که برایش مضر است، اجتناب می‌کند و دقت می‌کند که مریض نشود و به کارهای خطرناک دست نزند.

خشنودی واقعی روح

اما گاهی ممکن است که کسی از لذت ناشی از یک کار، شادمان و خشنود نشود. زیرا در روح آدم لایه ای زیرین است که آن جا معنای واقعی خشنودی و عدم خشنودی تحقق پیدا می‌کند. برعکس، ممکن است یک چیز برای آدم همراه با رنج باشد و شخص هم با عقل خود رنج‌ها و گرفتاری‌های آن را محاسبه کرده است، ولی از آن خوشحال و مسرور است. برای مثال، پزشک برای بیمار خویش دارویی تلخ دستور می‌دهد یا حتی دستور جراحی می‌دهد. این امر، سختی و مشکلات دارد، اما آدم از آن استقبال می‌کند و بسیار خوشحال است که دکتر خوبی پیدا کرده و داروی خوبی برای او تجویز کرده است. قابل ذکر است، این خشنودی غیر از آن شادی و غیر از آن لذت آنی است. ممکن است لذت آنی باشد و خشنودی نباشد و ممکن است لذت نباشد و خشنودی باشد. انسان، در این خشنودی تزاحم لذت و الم را محاسبه می‌کند، قدری عقلش را به کار می‌گیرد و فقط تابع ادراکات حسی اش نیست. اما وقتی ایمان پیدا شد، عالم دیگری برای روح انسان باز می‌شود. به این آیه توجه کنید: اذا مسه الشر جزوئا ¤ و اذا مسه الخیر منوعا؛ در ادامه می‌فرماید: الا المصلین (معارج/22) ابتدا هنوز ایمان و ارتباط با خدا مطرح نیست. اما اگر آدم به جایی رسید که فکرش متوجه ماورای این عالم شد و فهمید که این عالم به خودی خود قائم نیست، آفریننده و نگهدارنده‌ای دارد و باید در مقابل او خضوع کرد و نماز گزارد، آن وقت شادی‌ها و غم هایش تغییر می‌کند. اگر حزنی دارد، از یک چیز دیگری محزون است. او محزون می‌شود، اما نه از گرسنگی یا از پست از دست رفته اش. او از این محزون می‌شود که چرا در انجام وظایفم کوتاهی کردم و از ثواب‌های الهی محروم شدم و این لایه‌ها مرتب عمیق‌تر می‌شود.

شکایت از خدا!!!

عکس العمل کسانی که ایمان دارند نیز در موقع مصیبت‌ها و سختی‌ها مختلف است. ایمان برخی آن قدر ضعیف است که وقتی به سختی ای مبتلامی شوند، زبان به شکایت از خدا باز می‌کنند و حتی از خدا هم گله مند می‌شوند! در روایات داریم کسانی هستند که دلبستگی‌های شدیدی به دنیا، به مال، به همسر، به بچه‌ها و به پست و مقامشان دارند، چون این‌ها را از دست می‌دهند، از خدا دل گیر می‌شوند و کافر می‌شوند و با بغض خدا از دنیا می‌روند! یعنی هر کس این‌ها را از دستشان بگیرد، از او ناراحت می‌شوند و دشمن او می‌شوند. آنان می‌فهمند که خدا این‌ها را از دستشان گرفته است، پس نسبت به خدا- نعوذ بالله- دشمن می‌شوند! اینان کسانی هستند که بسیار ضعیف الایمان هستند. اما دیگرانی هستند که این قدر ضعیف الایمان نیستند که با خدا دشمنی پیدا کنند؛ اما به هر حال گله‌مند می‌شوند. بسیاری از افراد نیک، مومن و نمازخوان هستند که وقتی مصیبت و سختی‌ای برایشان پیش می‌آید، زبان شکایت می‌گشایند: خدایا! زورت به من رسیده، کس دیگری نبود؟ من چه گناهی کردم؟ بعدش هم می‌گویند استغفرالله! ولی به هر حال در دل گله‌مند هستند. این هم نوعی از عکس العمل انسان در مقابل مصیبت‌ها و سختی‌ها است.

اهل صبر

نوع دیگری از عکس العمل در برابر مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها این است که: کسانی که ایمان قوی‌تری دارند در وقت سختی‌ها می‌گویند: این‌ها وسیله آزمایش است. همه این عالم- همان طور که در آیات زیادی بیان شده است- وسیله آزمایش انسان است. اصلا این عالم مقدمه‌ای برای رسیدن آدم به حیات حقیقی است. در واقع، کسانی هستند که به این توجه دارند که: «ما شما را به خوشی‌ها و ناخوشی‌ها مبتلا می‌کنیم و می‌آزماییم تا مورد فتنه و آزمایش قرار بگیرید.» (انبیاء35) خوب می‌فهمند این مصیبتی که به آنان وارد شده است، وسیله آزمایش است؛ برای این که مشخص بشود آیا آنان ایمانشان را حفظ می‌کنند؟ آرامش خودشان را حفظ می‌کنند؟ وظایفشان را عمل می‌کنند؟ یا این که زبان به جزع و فزع باز می‌کنند و مرتکب گناه می‌شوند؟ پس آنان صبر می‌کنند، مثل کسی که زیر تیغ جراح است، تیغ جراحی که روی دستش است، دردش را درک می‌کند؛ اما در عین حال، دندان روی جگر می‌گذارد و صبر می‌کند و چیزی نمی‌گوید تا عملش را انجام دهد و سلامت یابد. مومنین متوسط در مقابل مصیبت‌ها اهل صبر هستند.

استقبال از سختی‌ها

اما از این بالاتر هم هست. وقتی ایمان قوی تر می‌شود، روح انسان باز لایه‌ای عمیق‌تر می‌یابد و عمق بیشتری پیدا می‌کند و به خدا و به عالم نور نزدیک‌تر و ظلمت هایش کمتر می‌شود. پس از صبر، رضا است. یعنی نه تنها صبر می‌کند؛ بلکه می‌داند آنچه برایش پیش آمده، خیر است؛ گرچه مصیبت و گرفتاری دارد، با رنج و آوارگی همراه است، زندان و شکنجه و گرفتاری‌های دنیا دارد، ولی او می‌داند خیر وی در آن است. روایتی از امام صادق(ع) به این مضمون آمده است که:

«من از وضع مومن تعجب می‌کنم. اگر خدا ملک دنیا را به او بدهد، خیر او در آن است و اگر بدنش را با قیچی ریزریز کنند، باز خیر او در آن است.» (کافی/2/62)

کسی که اختیارش را به دست خدا می‌دهد و می‌گوید خدایا هر چه صلاح من است، آن شود، دیگر خیالش راحت است که هر چه پیش آمد، همان خیرش است. گفتنی است: این یک مرتبه بالاتر از آن است که سختی‌ها را تحمل می‌کند؛ بلکه این انسان، با این ویژگی از سختی‌ها استقبال می‌کند.

مصلحت خود یا محبت به خدا

این استقبال از سختی‌ها را مقام رضا می‌دانند که این مقام به دو گونه است: آگاهی آدم از تقدیر خداوند راضی است چون می‌داند خدا خیرش را می‌خواهد. در واقع، آنچه برایش مطلوب با لذات است، خیر خودش است. یعنی، مصلحت خود را می‌خواهد و می‌داند این کار را که خدا برایش پیش آورده است، همانا خیر است. این است که چنین انسانی از خدا راضی است. در واقع، اصالتا رضایتش از این است که مصلحت «خودش» تامین شده است. اما از این بهتر هم هست. بهترین رضایت این است که آدم آن چنان محبت خدا پیدا کند که اصلا مصلحت خود را از یاد ببرد و بگوید: حکم آنچه تو فرمودی! کمابیش نمونه‌هایی کوچک در این دنیا را که افرادی این چنین محبت‌های شدیدی پیدا می‌کنند، دیده‌اید. دل خوشی چنین انسان‌هایی به این است هر کاری خدا می‌خواهد انجام دهد. دیگر به فکر این که من لذت می‌برم یا نه، خیر من در آن است یا نه، نیست. در ادبیات فارسی ما نکات لطیفی دراین باره آمده است: در اشعار باباطاهر عریان هست که تو گفتی برو، من هم تا چین و ماچین رفتم و از آن جا نامه نوشتم که تا این جا بس است یا بازهم بروم؟ «این دوری بسه یا دورتر شم؟» فکر این نیست که من می‌خواهم نزدیک تو باشم و لذت ببرم. تو چه می‌گویی؟ می‌گویی برو، می‌روم. می‌گویی بیا، می‌آیم. فقط به این فکر هستم که تو را اطاعت کنم. این حالت فقط از محبت خالص و پاک پیدا می‌شود. خدا چنین بنده‌هایی هم دارد. حالاچند تا از این بنده‌ها دارد و کجا هستند، نمی‌دانم.

نگاه معصوم

این روایت را هم شما شنیده‌اید که: گویا امام صادق(ع) به ابوبصیر یا یکی دیگر از اصحابشان فرمودند که: کیف اصبحت. گفت: آقا من الحمدلله صبح کردم، در حالی که بلا را بهتر از رخاء می‌خواهم، مرض را بیشتر از سلامتی و فقر را بیشتر از غنا دوست دارم. وی می‌پندارد که دیگر شاگرد تمام عیار مکتب امام صادق است. حضرت به وی فرمود: ما که این گونه نیستیم. آن صحابی شوکه شد و گفت: آقا! من برای این که شبیه شما شوم خیلی زحمت کشیده‌ام. پس، شما چه طور هستید؟ امام فرمودند: ما این گونه هستیم که اگر خداوند برای ما سلامتی بخواهد، سلامتی را دوست داریم. اگر برای ما مرض را بخواهد مرض را دوست داریم. اگر او فقر را بخواهد، فقر را دوست داریم. اگر او غنا را بخواهد، غنا را دوست داریم. ما از خود خواسته‌ای نداریم. آن صحابی فهمید که هنوز یک لایه دیگری هم هست. آری، رضامندی مراتب بالاتری هم دارد.

توکل به خدا

برای نمونه وقتی پیغمبر اکرم به معراج رفتند خدای متعال زمینه گفت وگو را با پیغمبر(ص) باز کرد. پیغمبر اکرم نیز سوالاتی پرسیدند. توجه داشته باشید: پیامبر اکرم در شب معراج و آن هم در حضور خداوند این پرسش را مطرح می‌کنند: ای الاعمال افضل؟ (بحار /74/21) خدایا! چه کاری را بیشتر دوست داری؟ خطاب شد: التوکل علی و الرضا بما قسمت. این از موارد نادری است که عمل به حالات قلبی اطلاق شده است. توکل از حالات قلبی است و عمل خارجی و جارحی نیست. ولی در این جا این حالت قلبی، عمل نامیده شده است. بالاترین و محبوب‌ترین اعمال این است که بنده بر من توکل کند و دوم این که به قضای من راضی باشد. همانا این از بالاترین محبت‌ها است.

اشتیاق خدا و محبت بنده!

در روایت آمده است:

و اذا کان العبد فی حاله الموت

وقتی در حالت مرگ است. یقوم علی راسه ملائکه ؛ یک عدهای از فرشتگان می‌آیند و بالای سر او می‌ایستند. بیدکل ملک کاس من ماء الکوثر و کاس من الخمر؛ هر کدام یک جام آب کوثر و یک جام شراب بهشتی در دست دارند. در قرآن نیز تصریح شده است که: انهار من خمر لذه للشاربین.(محمد/51) سپس می‌فرماید: یسقون روحه حتی تذهب سکرته و مرارته: از این آب کوثر و از آن شراب به او می‌نوشانند تا سختی جان کندن از او برطرف شود. و یبشرونه بالبشاره العظمی؛ بالاترین بشارت و مژده را به او می‌دهند. و یقولون له طبت و طاب مثواک: خوشا به حالت جایگاه خوبی داری. انک تقدم علی العزیز الکریم الحبیب القریب: تو وارد بر کسی می‌شوی که هم عزیز و کریم است و محبوب است و هم نزدیک. انتخاب این الفاظ بسیار با معنا است. الحبیب القریب، یعنی محبوب توست و هم نزدیک توست. (مستدرک الوسائل/ 67/ ص500)

بنابراین، سکرات مرگ را از کام او می‌زدایند. در ادامه می‌فرماید: فتطیرالروح من ایدی الملائکه : روح از دست فرشتگان بالا می‌رود و در دست آن‌ها نمی‌ماند. فتصعد الی الله تعالی فی اسرع من طرفه عین: در کمتر از یک چشم به هم زدن تا پیشگاه الهی وارد می‌شود. و لایبقی حجاب و لاستر بینها و بین الله تعالی: پرده و حجابی میان او و خدا باقی نمی‌ماند. والله عز و جل الیها مشتاق: و این در حالی است که خدا مشتاق ملاقات با اوست! و تجلس علی عین عند العرش: آن جا چشمه‌ای است که این روح بر لب آن می‌نشیند! حال، آن چشمه، چه چشمه‌ای است، و عرش چیست و چشمه‌ای که آن جا هست، چگونه است ما نمی‌دانیم. به هر حال، مقامی بسیار عالی برای او است و میان او و خدا هیچ حجاب و واسطه‌ای هم نیست. اکنون این مسافر بر خدا وارد شده و خدا میزبان است و او هم میهمان. ثم یقال لها کیف ترکت الدنیا: خداوند می‌فرماید: دنیا را چگونه ترک کردی؟ هان ای که از دنیا آمده‌ای بگو! دنیا چه خبر بود؟ فیقول الهی و عزتک و جلالک لاعلم لی بالدنیا: به عزت و جلالت قسم که من هیچ خبری از دنیا ندارم. این پاسخ به این معنا نیست که وی کسی بوده که چیزی را نمی‌فهمیده است، بلکه به این معنا است که توجه او در همه چیز به خدا بوده است و اصالتاً به خود دنیا نظری نداشته و همه را افعال الهی و مظاهر الهی می‌داند. انا منذ خلقنی خائف منک: من از آن وقتی که خودم را شناختم و تو مرا خلق کردی، در حال خوف و خشیت از تو هستم. باید گفت: این خوف غیر از خوف از عذاب است. فیقول الله صدقت عبدی: ای بنده من راست می‌گویی. کنت بجسدک فی الدنیا و روحک معی: تو بدنت در دنیا بود، اما روحت در کنار من بود. به عبارت دیگر، راست می‌گویی که خبری از دنیا نداری، برای این که روح تو در دنیا نبود؛ بلکه جسدت در دنیا بود. فانت بعینی سرک و علانیتک: تو آشکار و پنهانت جلوی چشم من است و من همه چیز تو را خوب می‌دانم. سل اعطک: پس ای بنده مهمان من، درخواستی کن تا اجابت کنم. چه می‌خواهی به تو دهم؟ و تمن علی فاکرمک: یک خواهشی کن تا من احترامت را بگذارم و خواهشت را عملی کنم. هذا جنتی مباح فتسیح فیها و هذا جواری فاسکنه: این بهشت است، برو هر جایی که دلت می‌خواهد، ساکن شو و این هم جوار من است این جا سکونت کن. حال، این بنده مومن در جایی که دیگر نه عذابی است و نه گرفتاری، نه غم و غصه‌ای است می‌گوید: فتقول الروح الهی عرفتنی نفسک فاستغنیت بها عن جمیع خلقک: تو معرفت خودت را به من دادی و من از غیر تو بی‌نیازم. بهشت را می‌خواهم چه کار؟ بهشت غیر از تو است و تا معرفت تو را دارم، چیز دیگری نمی‌خواهم و این همان مقام رضا است.

مقام رضا

لو کان رضاک فی ان اقطع اربا اربا و اقتل سبعین قتله باشد ما یقتل به الناس لکان رضاک احب الی؛ این رضایت، رضایتی نیست که چون می‌دانم مصلحت من در آن است، راضی و خشنود هستم. برای مثال، چون آدم می‌داند داروی تلخ طبیب شفا بخش است، خوشش می‌آید. اما در رابطه با خدا می‌گوید اگر رضایت تو در این بود که بدن من را پاره پاره کنند و هفتاد بار من را بکشند و دوباره زنده شوم تا دوباره بکشند، باز رضای تو را می‌جویم. صحبت این نیست که چون تو تقدیر می‌کنی، مصلحت من است و راضی ام. در یک مضمونی در مناجات‌های امام سجاد(ع) هست که اگر رضای تو در این باشد که من را به جهنم ببرند، باز رضای تو را دوست دارم. اگر تو دوست داشتی که من جهنم بروم، من جهنم را ترجیح می‌دهم.

به طور طبیعی، وقتی چنین ادعاهایی می‌شود، در آدم حالتی از عجب و غرور پیدا می‌شود؛ اما برای این که آن جبران شود، می‌گوید: کیف اعجب بنفسی، من چه طور مبتلا به عجب شوم یا به خودم ببالم. و انا ذلیل ان لم تکرمنی، با این همه که چنین رضایتی از تو دارم، ولی اگر تو من را اکرام نکنی، من ذلیل هستم و از خودم هیچ چیز ندارم. و انا مغلوب ان لم تنصرنی، من با نصرت و معرفتی که تو دادی به این جا رسیده‌ام، اگر این را از من بگیری هیچ چیز ندارم و انا ضعیف ان لم تقونی، اگر تو به من قوت نبخشی، من ضعیف هستم و کاری نمی‌توانم انجام دهم. انا میت ان لم تحینی، این حیاتی که دارم، تو به من دادی. اگر تو این حیات را به من ندهی، من مرده‌ای بیش نیستم. و انا میت ان لم تحینی بذکرک، اگر تو مرا با یاد خودت زنده نمی‌داشتی، من مرده بودم. یعنی حیات من به یاد تو بسته است. در مناجات خمس عشر هم داریم: بذکرک عاش قلبی. ولولاسترک لافتضحت اول مره عصیتک، اگر تو عیب‌های من را نپوشانده بودی و اولین مرتبه‌ای که من لغزشی می‌کردم و رسوا می‌شدم، آبرویم می‌رفت. تو پرده پوشی کردی و آبروی من را حفظ کردی. الهی کیف لااطلب رضاک و قد اکملت عقلی حتی عرفتک و عرفت الحق من الباطل، چگونه من طالب رضای تو نباشم، در حالی که تو هستی که به من عقل و معرفت دادی و حق و باطل را به من شناساندی. آخرین سخن خدا در این گفتگوی با بنده‌اش این است: فقال الله عز و جل و عزتی و جلالی لااحجب بینی و بینک فی وقت من الاوقات: هیچ گاه و در هیچ زمانی بین من و تو حجابی نخواهد بود. کذلک افعل باحبائی: من با دوستانم این گونه رفتار می‌کنم. آثار این رضایتی که از روی محبت به خدا باشد، این است. از خدا بخواهیم، به ما توفیق دهد تا به برکت عنایات ائمه اطهار از این آلودگی‌ها و پستی‌ها نجات یابیم.

مقاله

نویسنده آیت الله مصباح یزدی

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS