21 اسفند 1396, 18:38
معرفت عرفانی، نوعی شناخت است که از دل سرچشمه گرفته و ابزار آن، قلب و تزکیه درونی است. حال این سئوال مطرح میشود که با معرفی قلب و دل به عنوان ابزار شناخت در عرفان، رویکرد عرفا نسبت به قواعد عقلی چیست؟ آیا عرفا قواعد عقلی را به طور کلی رد میکنند یا برای این قواعد درجه ای از احترام را قائلند؟ البته در عرفان نظری و بخصوص پیروان ابن عربی عقل جایگاه ویژه ای دارد به گونه ای که حتی برخی ابن عربی را فیلسوف میدانند و معتقدند وی تصوف را به نوعی فلسفه تبدیل کرده است و مثل حکمت آن را تشبه به خالق و تخلق به اخلاق الهیه خوانده است. اصولاً عرفان نظری برای بیان مکاشفات عرفا پایه گذاری شد و براین اساس عقل یکی از لوازم عارف در تبیین یافته هایی است که در مسیر سلوک شهود یا کشف نموده است. با این وجود در بررسی آثار عرفا به مواردی از اختلاف با فلاسفه بر میخوریم که مسئله آفرینش یکی از این موارد است.
فلاسفه در تبیین آفرینش و رابطه خالق و مخلوق قائل به علیت هستند. نگاه فیلسوفان در رابطه با خلقت جهان هستی مبتنی بر دوگانگی وجودی یا تشکیکی بین علت و معلول است. با این رویکرد قواعد عقلی همچون قاعده الواحد مطرح میشود که فیلسوفان آفرینش را بر اساس آن تبیین میکنند و معرفی عقل اول به عنوان صادر اول یکی از نتایج چنین نگاهی به جهان هستی است. در مقابل، عارفان قائل به وحدت وجودند و دوگانگی مطرح شده از سوی فلاسفه را قبول ندارند. این اختلاف بین عارف و فیلسوف ناشی از تفاوت ابزار این دو گروه در کسب معرفت است.
یکی از واژگانی که در بحث خلقت و آفرینش به آن پرداخته میشود واژه فیض است. پیشینه نظریه فیض را در نظریه بهره مندی افلاطون و آرای غنوصیان فلوترخوس و فیلون یهودی دانستهاند، اما بیگمان توفیق طرح مدون و روشن آن نصیب نوافلاطونیان و در راس آنها فلوطین و پس از او پروکلس شده است. فلوطین اصطلاح صدور یا فیض را در رابطه سه اقنوم احد، عقل و نفس مطرح کرده است. در حقیقت فلوطین این اصطلاح را در روند خلقت ارائه کرد که توصیف نوعی منشایت و فرایند پیدایش را در بر دارد که در یک طرف مشتمل بر اصل کامل و متعالی و موجودات نازل تری است که در طی روندی از او ناشی شده اند و در طرف دیگر، حاصل اشراق دفعی و غیر زمانی بین آن دو میباشد. این فیض و اشراق، مبدا خود را بدون هر گونه کاستی و کاهش و تغییر تحول و حرکتی در مبداء، ترک مینماید، در عین اینکه هنوز بدان پیوسته است و مبداء فیاض در عین حال که خارج از معلول خود و فوق آن است در درون آن نیز جای دارد. با تداوم این روند، رفته رفته پدیدههایی که ازحیث وجودی نازل تر و ضعیف ترند متحقق میشوند، اما در وهله نخست تنها یک معلول (به لحاظ بساطت و یگانگی علت) از واحد صادر میشود. در این زمینه تشبیهاتی نظیر ارتباط اشعه خورشید با خورشید، ارتباط آب و سر چشمه،تصویر و صاحب تصویر، نفس و صدا، بو با عطر و نور با مبداء برای تقریب به ذهن، ارائه میشود. در زمینه فیض بین عارفان و فیلسوفان و متکلمان مسلمان اختلاف است و در طول تاریخ نسبت به این نظریه برخوردهای مختلفی شده است. برخی همچون فارابی، ابن سینا، خواجه طوسی و صدر المتالهین آن را پذیرفتند و با آرای خود تکمیل و تعدیل کردند و برخی دیگر نظیر ابن رشد و اکثریت متکلمان نظیر غزالی و غالب اشاعره با آن مخالفت کردند.
به طور کلی فیلسوف در این زمینه معتقد است که خداوند که همان واجب الوجود است، مصدری است که از او وجودات امکانی صادر میشود و جاعلی است که وجود جعل میکند و علتی است که وجود معلولی میآفریند. لذا واژه خلق در قرآن کریم را به علیت و صدور و جعل تفسیر میکنند. در مقابل، عارف به هیچ یک از این امور معتقد نیست او تنها به تجلی قائل است. به نظر عارف تمام موجودات مظاهر حق اند و به هیچ وجه، وجود ثانی برای حق تعالی در عرض یا طول تحقق ندارد. او هر موجودی را در جنب حق تعالی ، شریک الباری میداند و اعتقاد به آن را شرک میداند. اهل عرفان، واژه خلق را به ظهور و تجلی تفسیر میکنند و معتقدند در تجلی و ظهور، نوعی وحدت میان ظاهر و مظهرحکمفرماست. مظهر همان ظهور ظاهر است و حقیقت جلوه، چیزی جز خود متجلی نیست.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان