اشاره: از فقیه عالیقدر و مرجع تقلید بزرگوار و عارف وارسته این روزگار، مرحوم آیتالله العظمی محمدتقی بهجت علاوه بر آثار متعدد علمی که قابل استفادة متخصصان علوم اسلامی است، آثار فراوان دیگری نیز به جا مانده است که راهگشای جویندگان طریق و سلوک شرعی است و به نوعی کاربرد عمومی دارد.
مطلب حاضر که در همین زمینه است، از پایگاه اینترنتی نشر و تنظیم آثار ایشان برگرفته شده است.
انتظار ظهور و فرج
علائمی حتمیه و غیر حتمیه برای ظهور آن حضرت ذکر کرده اند؛ ولی اگر خبر دهند فردا ظهور میکند، هیچ استبعاد ندارد! لازمه این مطلب آن است که در بعضی علائم، بداء صورت گیرد و بعضی دیگر از علائم حتمی هم، مقارن با ظهور آن حضرت اتفاق افتد. دعای تعجیل فرج، دوای دردهای ماست.
انتظار ظهور و فرج، با اذیت دوستان آن حضرت، سازگار نیست. آیا نباید در فکر باشیم و با تضرع و زاری برای ظهور فرج مسلمانها و مصلح حقیقی: حضرت حجت (عج) دعا کنیم؟ مهمتر از دعا برای تعجیل فرج حضرت، دعا برای بقای ایمان و ثبات قدم در عقیده و عدم انکار حضرت تا ظهور او میباشد. هر کس باید به فکر خود باشد و راهی برای ارتباط با حضرت و فرج شخصی خود پیدا کند، خواه ظهور و فرج آن حضرت دور باشد، یا نزدیک.
چقدر حضرت مهربان است به کسانی که اسمش را میبرند و صدایش میزنند و از او استغاثه میکنند؛ از پدر و مادر هم به آنها مهربانتر است. به طور یقین دعا در امر تعجیل فرج آن حضرت، مؤثر است؛ اما نه لقلقه. آری، تشنگان را جرعه وصال و شیفتگان جمال را آب حیات و معرفت میدهند. آیا ما تشنه معرفت و طالب دیدار هستیم و آن حضرت آب حیات نمیدهد، با آنکه کارش دادرسی به همه است و به مضطرین عالم رسیدگی میکند؟
تا رابطه ما با امام زمان قوی نشود، کار ما درست نخواهد شد. و قوت رابطه ما با ولی امر(عج) هم در اصلاح نفس است. روایت دارد که در آخرالزمان همه هلاک میشوند، به جز کسی که برای فرج دعا میکند. گویا همین دعا برای فرج، یک امیدواری و ارتباط روحی با صاحب دعاست. همین، مرتبهای از فرج است.
پایندگى اسلام به وجود امام
حقیقت اسلام در ایمان است، به دلیل آیه «الیوم أکملت لکم دینکم» و «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا» و امثال اینها. انسان عاقل متوجه میشود که نبى، وصى میخواهد، و وصایت تکویناً بقای نبوت است. دلیل بر وجود بقیهالله(عج) از ابتداى غیبت صغرى تا کنون، همان روایت ثقلین است با ضمیمهای که در آن میباشد: «إنى تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتى... سألت ربى ان یجمع بینهما و ان لایفرق بینهما، فاستجاب لى». این روایت با ضمیمه «سألت ربى...» دلیل است بر اینکه در هر جا و هر زمانى که قرآن هست و مأمورٌ به است، به طوری که مرجع است، هر جا که قرآن باشد، شارح قرآن هم باید باشد، وصى پیغمبر هم باید باشد؛ یعنى بقای خود صاحب قرآن که «إنما یعرف القرآن من خوطب به» خودش باید باشد.
هر زمان که اسلام و قرآن هست، در همان زمان قائم و ولى و عالم به اسلام و شارح قرآن که خود خدا معین کرده است، باید باشد، لایفرق بینهما. نمیشود قرآن باشد، ولى شارح قرآن نباشد؛ لذا در خود روایات اهل تسنن الى ماشاءالله مواردى را ملاحظه میکنید که در مورد آیه شریفه قرآن یا در مورد احکامى که آنها صادر کردهاند، حضرات معصومین خصوصاً حضرت امیر علیه السلام، آنها را توضیح و تبیین کردهاند. همین شارح بودن اهل البیت براى آیات شریفه که موارد عدیدهای از آن را خود اهل تسنن نقل کردهاند، دلیل قطعى بر ولایت و وصایت حضرات معصومین است. روایت ثقلین با آن ضمیمهای که در آن است، دلیل قطعى بر وجود امام زمان حى إلى زمان ظهوره میباشد، نه اینکه بعداً موجود و متولد میشود.
اشکال میکنند که: «از کجا معلوم است که حضرت متولد شده است؟! میگویند: زنى خبر داده است که اتاق نورانى شد و... راوى فقط یک زن است!» بله، راوى یک زن است. آیا این همه مدت که حضرت در میان مردم ظاهر بوده، کسى از اصحاب او را ندیده و مشاهده نکرده است؟ خود امام حسن عسکرىعلیهالسلام و دیگر امامانعلیهمالسلام خبر دادهاند و بعد از آن هم إلى ماشاءالله شیعه از وجود مقدسش این همه کرامات دیده و میبینند.
ما چه میدانیم همین امروز در کجاها چه اغاثههایى براى مستغیثها و چه اجارههایى براى مستجیرها از طرف حضرت انجام میشود؟ ما چه میدانیم که چه کارهایى هر روز دارد میشود؟ بله، حضرت از اعین ظالمین محجوب است (المحجوب عن أعین الظالمین)؛ اما کسانی که نه ظالمند و نه رفیق ظالمند و نه با ظالمین معاشرند و نه در خانه و محله ظالمین هستند، آن حضرت از دیده آنها محجوب نیستند.
(ثالثا) دیدن با چشم موضوعیت ندارد، بلکه این طریق و وسیلهای است براى حصول یقین. اگر آدم از پشت پرده صدایى را شنید، فهمید، و بودن گویندهای را یقین کرد، او براى ما خبرهایى داد و آن خبرها مطابق با واقع شد، به وجود گوینده یقین پیدا میکنیم، ولو چشمانمان او را نبیند.
همین «دیدم» را خیلى از بزرگان علمای ما هم ادعا کرده اند. که اگر ما بگوییم آنها دروغگو بودهاند که دیگر معلوم است ما در چه حالى هستیم! مقصود اینکه ایمان یک مطلب است و آن هم اسلام است. و اسلام هم همان توحید است. تمام انبیا مثل یک نبى واحد و تمام اوصیا مثل یک وصى واحد هستند و همه اینها هم از توحید نشأت گرفتهاند.
اهل بیت، نور واحد
اهل بیت همه نور واحدند؛ لذا انسان به هر کدام متوسل شود، از دیگرى جواب میگیرد. البته مصححى در کار است. همچنان که از حضرت رسول صلى الله علیه وآله و سلم حاجت خواستند و ایشان به حضرت امیر علیهالسلام و آن حضرت به امام حسن علیهالسلام تا امام زمان(عج) حواله دادهاند؛ زیرا مجرى امور در این زمان، آن حضرت است.
امسال شنیدم دو نفر عرب که از معاودان مقیم مشهد بودند، به بیمارى سختى مبتلا شدند و جداگانه براى شفا و قضاى حاجت خویش به امام رضا علیهالسلام متوسل شدند و هر دو گفتند: همان شب توسل، در خواب، حضرت معصومه علیهاالسلام را دیدیم که فرمود: «حضرت رضا فرمودند: حاجت شما برآورده شده است.» و به یکى از آن دو که کنار سرش به عمل جراحى احتیاج داشت، فرمود: «دیگر احتیاجى به عمل ندارى.» و به دیگرى فرمود: «خیلى گریه کردى. زیاد گریه نکنید؛ زیرا حضرت از گریه شما زوار و دوستان متأذى و متأثر میشوند.»
اینان و اهل بیت با هم اتحاد و اتصال دارند. خواهر و برادر را ببینید که از برادر خواسته، خواهر جوابش را داده است. از اینجا استفاده میشود که حضرت رضا و حضرت معصومه علیهماالسلام با هم اتحاد و اتصال دارند، بلکه همه نور واحدند؛ لذا انسان به هر کدام که متوسل شود، از دیگرى جواب میگیرد.
شرط درک خدمت امام(عج)
در تهران استاد روحانیى بود که لُمعه را تدریس میکرد، مطلع شد که گاهى از یکى از شاگردانش کارهایى نسبتاً خارقالعاده دیده و شنیده میشود. روزى چاقوى استاد (چاقوى کوچکى که براى درست کردن قلم به همراه داشت) گم میشود و هر چه میگردد، پیدایش نمیکند و به تصور آنکه بچههایش برداشته و از بین بردهاند، نسبت به آنها عصبانى میشود.
مدتى بدین منوال میگذرد و چاقو پیدا نمیشود و عصبانیت آقا نیز تمام نمیشود. روزى آن شاگرد بعد از درس میگوید: «چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشتهاید و فراموش کردهاید، بچهها چه گناهى دارند؟» آقا یادش مىآید و تعجب میکند که او چگونه از آن اطلاع داشته است. از اینجا دیگر یقین میکند که او با (اولیا) سر و کار دارد.
روزى به او میگوید: «بعد از درس با شما کارى دارم.» چون خلوت میشود، میگوید: «آقاى عزیز، مسلم است که شما با جایى ارتباط دارید، به من بگویید خدمت امام(عج) مشرف میشوید؟» استاد اصرار میکند و شاگرد ناچار میشود جریان تشرف خود را بگوید. استاد میگوید: «این بار وقتى مشرف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید: اگر صلاح میدانند چند دقیقهای اجازه تشرف به حقیر بدهند.»
مدتى میگذرد و طلبه چیزى نمیگوید و استاد هم از ترس اینکه نکند جواب منفى باشد، جرأت نمیکند بپرسد؛ ولى به جهت طولانى شدن مدت، صبرش تمام میشود و روزى میگوید: «از عرض پیام من خبرى نشد؟» میبیند که وى این پا و آن پا میکند؛ میگوید: «عزیزم، خجالت نکش، آنچه فرمودهاند به حقیر بگویید؛ چون شما قاصد پیام بودى.» آن طلبه با نهایت ناراحتى میگوید: «آقا فرمود: لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقت ملاقات بدهیم. شما تهذیب نفس کنید، من خودم نزد شما میآیم.»