نویسنده: مجتبی علیزاده
هر امر باطنی را به سادگی نمیتوان شناخت. از این رو ما از نیت خیر و شر دیگران آگاه نیستیم؛ چون امری باطنی است؛ اما میتوان با نشانههای ظاهری و رصد آن، حقیقت باطنی را شناخت؛ زیرا سرور و حزن باطنی در شکل خنده و لبخند و گریه و ناله خودنمایی میکند و حتی اشک، این حالت باطنی را معلوم میدارد.
نویسنده در این مطلب بر آن است تا با مراجعه به آموزههای قرآنی تبیین کند که چه نشانه یا نشانههایی برای تسلط ابلیس و ولایت او بر شخصی وجود دارد تا انسان دریابد که آیا شخص، تحت ولایت خدا یا شیطان است.
نشانههای ظاهر، گواه حالات باطن
انسان موجودی شگفت و پیچیده است. خاستگاه این پیچیدگی و شگفتی را میتوان در عظمت و بزرگی خداوند جست؛ زیرا براساس آموزههای قرآنی، انسان صورت و مظهر خداوندگاری است و خداوند همه اسماء و صفات خویش را به انسان داده و او را بر صورت خویش آفریده است. به این معنا که اگر صفات و اسمای الهی بخواهد تجسم یابد، در صورت و شکل انسانی تجسم مییابد.
همین پیچیدگیهای انسان به او اجازه میدهد که در اوج هستی و در مرتبه شرافت و کرامت بنشیند و بر طارم گردون قرار گیرد، چنان که به او اختیار و حق انتخاب آزاد داده شده تا به پست ترین جایگاه و درک اسفل فراق از اسمای الهی تنزل یابد و همه آن صفات و اسمای الهی را دفن کند و خاسر و زیانکار در رستاخیز، سازه پست از شخصیت خود را ببیند.
حالات انسانی چنان که قرآن بیان میکند، از شهادت و ظهور گرفته تا سر و خفی و اخفی متفاوت است. از این رو حتی روان شناسان چیره دستی که با هیپنوتیزم در ضمیر ناخودآگاه شخص نفوذ میکنند به برخی از این سطوح و حالات نهان و مخفی هرگز دست نمی یابند و حتی به نظر میرسد که جز خدا برخی ازاین سطوح حتی برای فرشتگان بسیار مقرب الهی نیز مخفی میماند چه برسد که فرشتگان کاتب اعمال انسانی بتوانند آن را دریابند و بنگارند.
خداوند گزارش میکند که ابلیس با آنکه از جن بوده و از مرتبه انسان خیلی پست تر و پایین تر است، حالتی را داشته که حتی فرشتگان قدس و مقرب الهی از آن آگاه نبودند و تنها خداوند از آن آگاه بود. لذا میفرماید او از کافران بود نه اینکه در این آزمون سجده بر آدم(ع)، کافر شده باشد، بلکه آن باطن خویش را آشکار کرد. (بقره، آیه 34)
همین فرشتگان مقرب الهی نیز از حقیقت حالات آدمی آگاه نبودند و از همین رو اعتراض میکنند که چرا میبایست انسان ساخته از گل و خاک به عنوان خلیفه انتخاب شود. (بقره، آیه 30) پس انسان حالاتی را داراست که جز خداوند هیچ کس بدان آگاه نیست.
اما خداوند راهی برای انسان ها گذاشته تا با نگاهی به آن، خود و دیگران را بشناسند. البته همه انسان ها از حقیقت خود آگاه بوده و نسبت به خود بصیرت و بینایی تمام و کاملی دارند (قیامت، آیه 14) اما راه شناخت شخصیت و حالات باطنی انسان، نشانه هایی است که از خود بروز و ظهور میدهد.
از این رو برای شناخت انسان متقی میتوان او را با قرار دادن در مواضع خطر شناخت. اگر انسان از تقوای عقلانی و فطری برخوردار باشد، به حکم عقل و فطرت وقتی پولی به او قرض میدهید، بی آنکه نوشته و شاهدی در اختیار داشته باشید، آن را در زمان موعدش باز میگرداند. اگر قرار ملاقاتی با او گذاشتهاید هر جوری شده خودش را به سر میعادگاه میرساند. اگر زشتی و منکری را دید، نه تنها بی تفاوت نیست، بلکه زبان به اعتراض و انکار میگشاید و نهی از منکر میکند؛ اگر خوب و زیبایی را دید زبان به تحسین و تشویق میگشاید و علاقه و محبت خود را به کمالات، نیکوییها، زیباییها و خوبیها نشان میدهد.
اصولا انسانهای منافق که انسانهای بی تقوای عقلانی و دو چهره هستند، وقتی سخنی میگویند که دروغ و نفاق آمیز است، میتوان ایشان را از لحن سخن شناخت؛ زیرا لحن سخنشان به گونهای است که در نهایت آنان را رسوا میسازد. (محمد، آیه30)
به هر حال، برای هر حالت باطنی است میتوان نشانههای ظاهری را یافت که گواه حالات باطنی است و میتوان براساس آن، نیت و حقیقت شخصیت و اعمال انسان را دانست.
سپاس و ناسپاسی نشانه ایمان و کفر
شاید شگفت انگیز باشد که خداوند در بیان نشانههای ایمان به خدا و کفر به او، سپاس و ناسپاسی را به عنوان مهمترین و کاملترین نشانه معرفی کرده است. پرسش این است که چرا خداوند میان این همه نشانه برای شناخت حقیقت کفر و ایمان شخص، به شکر و کفران توجه میدهد و کفران را نشانه کفر و شکر را نشانه ایمان معرفی میکند؟
خداوند در بیان عناد و دشمنی ابلیس و شیطان با انسان از زبان ابلیس نقل میکند که سوگند خورده است تا مردم را به ناسپاسی و کفران بکشاند:
قال فبما اغویتنی لاقعدنّ لهم صراطک المستقیم ثم لاتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم و لاتجد اکثر هم شاکرین؛
ابلیس گفت: پس به سبب آنکه مرا به بیراهه افکندی من هم برای فریفتن آنان حتما بر سر راه راست تو خواهم نشست. آنگاه از پیش رو و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها میتازم و بیشترشان را شکرگزار نخواهی یافت. (اعراف، آیات16 و 17)
در این آیه خداوند گزارش میکند که هدف ابلیس در تسلط و ولایت یابی برانسان، کشاندن وی به ناسپاسی است. به نظر ابلیس که خداوند آن را انکار نکرده است، نشانه تسلط و ولایت ابلیسی و شیطانی، ناسپاسی بشر است. براین اساس، میتوان گفت که نشانه ولایت الهی و ایمان، شکرگزاری و نشانه ولایت ابلیس و حکومت شیطان برانسان، ناسپاسی اوست.
ابلیس در این آیه بیان میکند که از هرکار و شیوهای استفاده میکند تا انسان را به ناسپاسی بکشاند. این بدان معناست که سپاس و ناسپاسی از سوی انسان، مهم ترین نشانه و اصلی ترین اثر و پیامد ایمان و کفر است. بنابراین اگر بخواهیم معیاری در رابطه با ایمان و بندگی شخصی ارایه دهیم میبایست آن معیار را سپاس و شکر بدانیم؛ چنان که ناسپاسی، مهم ترین دلیل بر کفر انسان است.
ابلیس چنان که خداوند در این آیه بیان میکند، سوگندهای بسیار غلیظ و شدید میخورد تا انسان را از راه به در کرده و او را به ناسپاسی بکشاند؛ زیرا به نظر ابلیس، ناسپاسی بدترین شیوه و رویه برخورد با خداوندگاری و پروردگاری خداست. پس اگر کسی ناسپاسی پیشه کند ابلیس به هدف خود یعنی ضلالت و گمراهی بشر دست یافته است و نشان میدهد که انسان شایسته خلافت الهی نیست.
اما پرسش این است که چرا مهمترین نشانه بندگی و ولایت الهی در شکرگزاری و سپاسگزاری انسان خودنمایی میکند و ولایت ابلیسی و شیطانی و خروج از راه مستقیم انسانیت و عبودیت، در ناسپاسی خود را نشان میدهد؟
در پاسخ به این پرسش باید به نقش سپاس و شکر در نگرش قرآنی توجه داشت و اینکه کفران و ناسپاسی به چه معنایی است.
چیستی سپاس و ناسپاسی
در پاسخ به چرایی این که ابلیس از میان همه نشانههای گوناگون و متعدد ایمان و کفر، به سپاس و ناسپاسی توجه میکند و آن را مهمترین نشانه بر ولایت خداوندی یا ولایت شیطانی بر میشمارد، باید گفت که شکر کردن نخستین جلوه عقل عملی است. به این معنا که عقل عملی، حکم میکند که انسان در برابر نعمت و نعمت دهنده، شاکر و سپاسگزار باشد.
شکر دو وجه دارد؛ گاه شکر به انسان و گاه به خدا نسبت داده میشود. وقتی شکر به انسان نسبت داده شود به معنای شناخت احسان و نشر آن (لسان العرب، ج7، ص170، «شکر») و به تعبیر دیگر، تصور نعمت واظهار آن است. (مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص 461، «شکر»)
این نوع از شکر سه قسم است: 1-شکر قلبی که یادآوری نعمت است 2-شکر زبانی که سپاسگزاری و ستایش بر نیکی احسان کننده و صاحب نعمت است 3-شکر سایر اعضای بدن که به کارگیری و صرف آن در جای خود است. و وقتی شکر را به خدا نسبت داده و خدای را وصف به شکر نماییم، مقصود، ا نعام و احسان بر بندگان و دادن جزای عبادات آنها. (مفردات، ص461-462،«شکر»؛ فرهنگ فارسی، ج2، ص 2057) و یا رشد اعمال نیک آنان و اعطای پاداش مضاعف به آنها است. (لسان العرب، ج7، ص 170، «شکر») در مقابل، کفران و ناسپاسی به معنای پوشاندن نعمت و ترک سپاس از آن است (مفردات، ص714، «کفر»).
عقل انسان حکم میکند که انسان باید شاکر و سپاسگزار نعمت باشد. در این میان چه نعمتی بزرگ تر از نعمت وجود است که خداوند به انسان ارزانی داشته است.
از نظر قرآن نشانه هدایت انسان و ضلالت وی در شکر و کفران است. (انسان، آیه 3) در حقیقت نشانه این که انسان در مسیر فطرت و عقل سلیم حرکت میکند یا خیر، باید در همین شکر و سپاس و یا کفران و ناسپاسی جست. انسانی که در مسیر هدایت گام بر میدارد انسانی سپاسگزار است وگرنه ناسپاسی، خود بهترین دلیل و گواه بر گمراهی و خباثت طینت و شخصیت و دفن عقل و فطرت او است. (نمل، آیه 40، لقمان، آیه 12) از این رو گفتهاند:
من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق،
کسی که عادت به تشکر و سپاس نداشته باشد و شکرگزار بنده ای نباشد که به او نعمتی داده و خدمتی کرده است، هرگز شکرگزار خالق و پروردگارش نیز نخواهد بود
در حقیقت بهترین جلوه عقل و بندگی و اطاعت و هدایت و تقوا و علم و حکمت و ایمان را باید در شکرگزاری از هر کسی و هر نعمتی دانست.
به سخن دیگر، عقلانیت بشر در این رفتار خودنمایی میکند و اگر کسی بخواهد در مورد دیگری، قضاوت کند که او انسانی خردورز یا سفیه و بی خرد است میبایست به این بعد رفتاری او توجه کرد که آیا سپاسگزار است یا ناسپاس.
پس اگر بخواهیم درباره کسی قضاوت کنیم که آیا مومن و متقی و عبدالله و صالح و محسن و مانند آن است یا انسانی کافر، فاجر، عبدالشیطان، طالح و بدکار و مانند آن است، باید نگاه کنیم که تا چه اندازه شاکر و سپاسگزار و قدردان است و یا چه مقدار در ناسپاسی و کفران غرق است.
آثار و پیامدهای سپاسگزاری و ناسپاسی
برای اینکه درک بهتری از این مسئله داشته باشیم به این نکته توجه میدهیم که خداوند برای سپاسگزاری و ناسپاسی پیامدها و آثاری را بیان کرده است که خود گواه این معناست که تا چه اندازه سپاس و ناسپاسی در تبیین حقیقت شخصیت انسانی نقش اساسی و مهم دارد.
از نظر قرآن، کسی که ناسپاسی میورزد، سزاوار دوزخ بلکه حتی عذابهای سخت و شکنجههای دردناکی در همین دنیاست. به این معنا که خداوند به انسان ناسپاس حتی مهلت این را نمی دهد تا عذاب و شکنجه اش را به تاخیر اندازد و در قیامت او را به سبب ناسپاسی عذاب و شکنجه کند، بلکه میکوشد تا در همین دنیا از او انتقام گیرد و به شدت عذاب نماید و عذاب او را به روز رستاخیز نمی اندازد. (سباء، آیات 16 و 17؛ نساء، آیه 147؛ انسان، آیات 3 و 4؛ عنکبوت، آیات65و66)
خداوند اقوام بسیاری را به سبب همین کفران نعمت و ناسپاسی نسبت به خداوند در همین دنیا عذاب کرده است. در حقیقت ریشه بسیاری از بلایا و بدبختیها و گرفتاریهای بشر در ناسپاسی اوست و اگر کسی سزاوار سرزنش باشد خود شخص است که با ناسپاسی، خریدار عذاب دنیوی سخت و شکنجههای شدید شده است و به جای امنیت برای خود شر و ناامنی و عذاب دنیوی را خریده است. (ابراهیم، آیه 28؛ نحل، آیات 53 تا 55 و نیز 71 و 72 و 83)
خداوند در آیه 115 سوره مائده در تحلیل و تبیین علت مسخ شدن گروهی از یهودیان و عذاب سخت در همین دنیا، به کفران و ناسپاسی آنان اشاره میکند و میفرماید که همین رفتار زشت و قبیح عقلانی و عقلائی و وحیانی موجب شده است تا خداوند ایشان را در همین دنیا مسخ و عذاب کند. البته مقصود از عذاب در آیه شریفه، عذاب مسخ است. (تفسیر شریف لاهیجی، ج1، ص727).
از نظر قرآن، ناسپاسی موجب میشود تا انسان نعمت هائی چون آسایش و آرامش را از دست بدهد و گرفتار تنگ روزی و ناامنی گردد (رعد، آیه11؛ نحل، آیه 112)
به هر حال ریشه بسیاری از گرفتاری ها و عذابهای دنیوی را میبایست در همین رفتارهای زشت خود بویژه ناسپاسی جست.
چنان که گفته شد ناشکری و کفران نعمت، از قبایح انسانی است و عقل عملی حکم میکند که ناسپاسی رفتاری نابهنجار و ضد ارزشی و اخلاقی است. خداوند این حکم عقل را تایید کرده و آن را از امور زشت و ناپسند شمرده است. (بقره، آیات 57و 152؛ نساء، آیه 147 و آیات دیگر)
بنابراین باید گفت که ناسپاسان کسانی هستند که خردورزی ندارند و عقل خویش را به کار نمی گیرند و تعقل نمیورزند. چنان که خداوند این مطلب را درآیاتی متذکر میشود. به این معنا که انسانهای ناسپاس انسانهای جاهل و سفیه و نابخردی هستند و همین ناسپاسی آنان خود مهمترین دلیل بر سفاهت و نابخردی آنان است و نیازی نیست برای شناخت خردمندی و نابخردی کسی به نشانه ای دیگر مراجعه کرد؛ بلکه همین نشانه سپاس و ناسپاسی، بهترین نشانه از خردورزی و نابخردی شخص است. (ملک، آیات 21تا 23؛ اسراء، آیه 99)
اصولا شکرگزاری، نشانه عقل عملی و از مستقلات عقلی است. این عقل است که حکم میکند که شکر و سپاس، عملی خوب و زیباست و ناسپاسی رفتاری زشت و بد میباشد. این حکم وجوبی عقل را خداوند درقرآن مورد توجه قرار داده و میفرماید که انسانهای عاقل انسانهای ناسپاسی نیستند و نسبت به هر نعمتی از جمله نعمت وجود و هدایت و مانند آن سپاسگزار خداوندگار خویش هستند. (نحل، آیه 114؛ بقره، آیه 172) خداوند دراین آیه اخیر یعنی 172 سوره بقره میفرماید: عبادت خداوند بر شما واجب است، چون خدای شما است، و از باب خداوندگاری و انجام عمل شکر عملی و عبادت واقعی لازم است تا سپاسگزار باشید. درحقیقت اگر انسان عبادت میکند میخواهد به حکم عقل شکر و سپاس گوید. بنابراین شکر، واجب عقلی است که وجوب عبادت نعمت دهنده را سبب میشود و ما را ملزم میکند تا در مقام بندگی و عبادت درآییم. بنابراین، ارتباط تنگاتنگی میان حکم وجوب عقلی شکرگزاری نعمت بخش وجود و دیگر نعمتها و حکم وجوب عبادت وجود دارد.
به سخن دیگر، حکم عقلانی بروجوب شکر، مقتضی حکم واجب عبادت خداوندگار به عنوان تنها نعمت بخش هستی است.
البته شکر نعمت حکم عقلانی و عقلایی است که شارع آن را تایید کرده است ولی این بدان معنا نیست که خداوند نیازمند شکر ماست بلکه این شکرگزاری سودش به خود انسان میرسد زیرا نشانه ای ازعقلانیت و درک مسیر زندگی و اهداف آفرینش است و همین مساله موجب میشود تا در مسیر درست صراط مستقیم گام بردارد و از نعمتهای دیگر الهی نیز بهره مند گردد و بیش از پیش از نعمتهای خداوند سود برد. از این رو شکر نعمت را عامل افزایش آن دانسته اند؛ زیرا شرایط را برای بهره مندی از نعمتهای خداوند غنی با لذت فراهم میآورد. (نمل، آیه 40؛ لقمان، آیه 12؛ ابراهیم، آیه 7)
به هرحال، مهم ترین نشانه اینکه شخصی بنده خدا و خردورز و متقی و صالح و تحت ولایت الهی است، نگاه به رفتار شکرآمیز اوست؛ چنان که ناسپاسی و کفران بهترین نشانه برای این است که بدانیم شخصی تحت ولایت شیطان و بندگی اوست و شیطان توانسته هدف خود را تحقق بخشد و او را از راه خداوندی بیرون برده و به بردگی وبندگی خویش بکشاند و دچار خسران و زیان ابدی کند.