انتقام هیتلر از فرزندان خیانتکاران
روزنامه ابتکار
دوشنبه 27 شهریور ماه 1396
آلفرد فون هوفاکر با تردید و دودلی به ورودی آن خانه قدم میگذارد. این کار برای وی تنها به معنی گام گذاشتن به داخل این خانه چوبی فقیرانه نیست بلکه به معنی ورود به گذشته خودش نیز هست. بیش از ۷ دهه پیش بود که تنها ۹ سال داشت و به کوهستان هارتز و به این خانه در شهر کوچک بادزاکسا در واقع تبعید و قرنطینه شد. هوفاکر که امروز ۸۲ ساله است، میگوید: «خاطرات من از این خانه با درد غربت، تنهایی و نگاههای حسرتآلود از پشت پنجره آکنده است.»
اواسط آگوست سال ۱۹۴۴ بود که هوفاکر همراه با دو خواهرش توسط مأموران گشتاپو از خانهشان در کوتنمول ایالت بایرن بیرون کشیده شد و به هارتز انتقال یافت. بچهها به محض ورود به آن مجموعه در عمارتهای جداگانه اسکان داده شدند و بدین ترتیب ارتباط آنان با یکدیگر قطع شد. آلفرد در خانه شماره دو که مخصوص پسران همسن و سال خودش بود جای گرفت. او به خاطر میآورد: «از همه سختتر این بود که کسی به ما نمیگفت واقعاً به چه دلیل به اینجا آورده شدهایم و از این پس چه وضعیتی خواهیم داشت.»
دلیل اسارت این بچهها در واقع سرنوشت پدرانشان بود. روز ۲۰ جولای ۱۹۴۴ بود که گروهی از افراد تحت امر «کلاوسشنکگراففون اشتاوفنبرگ» تلاش کردند هیتلر را بکشند و قدرت را به دست گیرند. سزار فون هوفاکر پدر آلفرد و پسرخاله گراف اشتاوفنبرگ نیز در میان این افراد بود. در آن زمان فون هوفاکر در پاریس مستقر بود و در آنجا برای کودتایی در پایتخت فرانسه تلاش میکرد اما این تلاش نیز مانند دیگر تلاشها برای سقوط هیتلر در آلمان و دیگر نقاط اروپا، به شکست انجامید.
هیتلر این بار نیز جان سالم بدر برد و قسم خورد که انتقام خواهد گرفت. هنگامی که در شب ۲۰ جولای خطاب به مردم آلمان سخنرانی کرد، بر این نکته تأکید داشت که خیانتکاران «بدون هرگونه رحم و شفقتی ریشهکن میشوند.»
آن دسته از عوامل کودتا که به مانند اشتاوفنبرگ بلافاصله اعدام نشدند، از نیروهای مسلح اخراج و در اختیار دادگستری قرار گرفته و طی محاکمههایی نمایشی و فرمایشی تحت ریاست رولاند فرایزلر به اعدام محکوم شدند. احکام اعدام تنها چند ساعت پس از صدور در همان محل زندان برلین به اجرا درآمد و محکومان به دار آویخته شدند.
با این حال معلوم بود که خواسته هیتلر برای تلافی آن اقدام خیانتکارانه هنوز عملی نشده است. به همین خاطر بود که پیشوای نازی با هاینریش هیملر فرمانده اساس و ژنرال ویلهلم کایتل فرمانده کل ارتش آلمان برای اقدامات تکمیلی مشورت کرد. آنها در نهایت در مورد شکلی رذیلانه از انتقام و تلافی به توافق رسیدند یعنی بازداشت خانواده درجه یک آن به اصطلاح خیانتکاران. پروفسور یوهانس توخل مدیر اندیشکده مقاومت آلمان در این مورد میگوید: «علت و انگیزه نخست برای رهبری آلمان بازداشت و زندانی کردن اقوام این افراد بود و این معنای دیگری به غیر از انتقام ندارد. به سختی میتوان توضیح داد که علت اصلی این نفرت چه بوده است.»
بدین ترتیب بود که بیش از ۳۰۰ تن از اقوام رزمندگان جنبش مقاومت و یا افراد همفکر و همدست آنها بازداشت و اموالشان مصادره شد. نیروهای نازی در همان حال که همسران، خواهران، برادران، پدران و مادران خیانتکاران را به اردوگاههای کار اجباری اعزام میکردند، بسیاری از فرزندان زیر ۱۶ سال این افراد را به بادزاکسا میفرستادند.
البته این مکان واقع در سواحل جنوبی هارتز اتفاقی انتخاب نشده بود. در نزدیکی این محل عدهای از محققان امور تبلیغاتی نازیها در حال کار بر روی پروژهای به نام «سلاح تلافی و انتقام» بودند. افزون بر آن به دلیل حضور واحدهای ارتش و اساس، این منطقه یکی از امنترین مناطق رایش به شمار میرفت و صد البته هرگونه اقدام به فرار پیشاپیش محکوم به شکست بود و ناممکن به نظر میرسید.
افزون بر آلفرد فون هوفاکر و خواهرانش یعنی لیزه لوته و کریستا بیش از ۴۰ تن از فرزندان مبارزان مشهور جنبش مقاومت نیز در بادزاکسا اقامت داشتند. فرزندان اشتاوفنبرگ یعنی برتهولد، هایمران، والری و فرانتز لودویگ نیز روز ۱۷ آگوست و به همراه دو تن از عموزادههایشان به این جمع پیوستند. در بدو ورود این تازهواردان از سوی مدیریت خانه به اطلاع آنان رسید که از این پس نام فامیل آنها یعنی اشتاوفنبرگ باطل و نام تازه مایستر به آنان داده میشود. افزون بر آن هیچ یک از دیگر ساکنان مجموعه نباید از هویت واقعی این تازهواردان آگاه میشدند.
اما ظاهراً این تهدیدها اثری بر فرزندان اشتاوفنبرگ نداشت. «برتهولد ماریا شنکگراففون اشتاوفنبرگ» که در آن زمان ۱۰ ساله بود، به یاد میآورد: «کوتاه زمانی بعد برادرم برای جراحی گوش به بیمارستانی در ارفورت اعزام شد. هنگامی که نامش را پرسیدند محافظانش گفتند که نام خانوادگی او مایستر است. اما برادرم گفت: نام من اشتاوفنبرگ است.»
دیگر بچههای این جمع نیز تغییر نام داده شدند. فرزندان هوفاکر حالا فرانکه و شولتزه نام داشتند. طرح بعدی نازیها این بود که بچههای کوچکتر را برای مدتی در اختیار خانوادههای افراد اساس گذاشته و بزرگترها به مراکز آموزشی و تربیتی نازی انتقال یابند.
هنگامی که برتهولد اشاوفنبرگ فهمید که با چه کسی باید در آن خانه زندگی کند نگرانیهایش باز هم بیشتر شد. او میگوید: «از این میترسیدم که ما باید تاوان آن کاری را بدهیم که پدرانمان در آن شرکت داشتهاند.» و البته این ترس بجایی بود. در همان آغاز ماه آگوست بود که هاینریش هیملر تهدید کرد: «خانواده اشتاوفنبرگ تا آخرین عضو آن ریشهکن خواهند شد زیرا باید یک بار برای همیشه درس عبرتی برای دیگران شود.»
اما برخلاف دیگر قربانیان رژیم نازی هیچ یک از کودکان ساکن بادزاکسا به قتل نرسید. زندگی روزمره آنان آکنده از انزوا و کسالت بود و از همه مردم جدا بودند و هیچ اطلاعی از سرنوشت پدران خود نداشتند. آنها نمیدانستند که جلادان پیشوا در همان ماهها به زندگی بسیاری از مبارزان جنبش مقاومت پایان دادهاند و خواهند داد. پدر آلفرد فون هوفاکر نیز روز ۲۰ دسامبر ۱۹۴۴ در برلین به دار آویخته شد.
قوانین آن مجتمع برای همه بچهها یکسان نبود. در همان حال که برخی از آنان میتوانستند آن محل را برای مدتی ترک کنند، بقیه حق خروج نداشتند و در واقع به نوعی در حصر بسر میبردند. از قرار معلوم نوع و میزان گناه پدران بر مجازات فرزندان تأثیر داشت. به عنوان مثال دختران و پسران خانواده اشتاوفنبرگ حق بازگشت به خانه و شهر خود را نداشتند.
هنگامی که یگانهای آمریکایی در بهار ۱۹۴۵ به بادزاکسا وارد شدند، بچههای آن مجتمع به زیرزمین بهداری منتقل شده و در واقع در آن محل حبس شده بودند. آلفرد فون هوفاکر لحظه ورود آمریکاییها را به یاد دارد: «ناگهان سروصدای زیادی شنیدیم و در زیرزمین باز شد و مردی را دیدیم که صورتش به رنگ مشکی پرکلاغی بود. او هم با دیدن ما خندید و سلاحش را غلاف کرد.»
کمتر از دو هفته بعد یعنی ۸ ماه مه ۱۹۴۵ بود که آلمان نازی تسلیم شد. با این حال حداقل ۱۶ کودک همچنان در آن خانهها باقی ماندند. وظیفه پرستاری و مراقبت از آنها برعهده چند تن از نیروهای خدماتی بود. اما مشکل این بود که این کودکان باید صبر میکردند تا مادران ربودهشدهشان پس از آزادی آلمان به میهن بازگردند. بدین ترتیب بود که آلفرد فون هوفاکر و اقوامش تازه در ژوئن ۱۹۴۵ و پس از آنکه یکی از عمهها به بادزاکسا آمد و آنان را تحویل گرفت، به خانه بازگشتند.
اما چیزی نگذشت که خوشحالی این بچهها از آزادی با غمی بزرگ همراه شد. برخی از آنها تازه از مرگ پدران خود باخبر میشدند و به گفته آلفرد هوفاکر: «پدرم برای من نمرده بود. هنگامی که این شایعه قوت گرفت که افسران نازی به آمریکای جنوبی رفتهاند من هم تردید نداشتم که پدرم هم در میان این افسران است و در آن سوی دنیا به زندگی خود ادامه میدهد.» و سالها طول کشید تا آلفرد بالاخره مرگ پدر خود را باور کرد.
افزون بر آن افرادی مانند آلفرد پس از آزادی و پایان جنگ با مشکلاتی نظیر پیشداوری مردم و سرزنش طرفداران حکومت سابق نیز روبرو بودند. بسیاری از آنان هر روز در کوچه و خیابان مورد تهدید و توهین قرار میگرفتند و به همدستی با اشغالگران متهم میشدند. دکتر توخل میگوید: «توهینکنندگان نمیتوانستند باور کنند که این بچهها هیچ گناهی نداشتهاند و به همین دلیل تا سالها آنان را به خیانت به وطن و وطنفروشی متهم میکردند.»
حتی دولت آلمان هم تا مدتها با این گروه از بازماندگان افسران مخالف هیتلر همکاری نمیکرد. به عنوان مثال بسیاری از آنها تا سالها بعد برای دریافت حقوق بازنشستگی پدران خود و دیگر مزایایی که به عنوان زندانیان حکومت هیتلر نصیبشان میشد با مشکل روبرو بودند. آلفرد هوفاکر میگوید: «ما به عنوان بازماندگان مبارزان جنبش مقاومت باید در مورد اثبات ادعاهایمان به دادگاه مراجعه میکردیم و این مسأله به شدت ما را متعجب میکرد. جالب آنکه بعدها فهمیدیم بیوه رولاند فرایزلر یعنی همان کسی که حکم اعدام پدرم را صادر کرده بود بدون هرگونه مشکلی حقوق بازنشستگی شوهرش را دریافت میکرد.»
شهر بادزاکسا هم تا مدتها با گذشته ناسیونال سوسیالیستی خود مشکل داشت. هالهای از سکوت بر همه جای این شهر حکمفرما بود. البته بعدها تعدادی از آن ساختمانها تخریب و به جای آن یک کمپ ساخته شد و امروزه ماشینهای اتاقدار در برابر ساختمانهای بر جای مانده و کهنه توقف میکنند، همان ساختمانهایی که روزگاری زندان فرزندان کسانی بود که به فکر سرنگونی هیتلر افتاده بودند.
اواخر سال ۲۰۱۶ بود که بالاخره مسئولان شهر بنای یادبودی برای بزرگداشت این افراد و فرزندان آنها برپا کردند تا به این صورت سرنوشت آنان به باد فراموشی سپرده نشود.