24 فروردین 1396, 0:9
مهدی محدثی
همينطور كه مىرفت دانهدانه تسبيحش را كه از هستههاى خرما درست كرده بود مىشمرد و ذكر مىگفت. در اطراف شهر كارى داشت. به كنار مزرعهاى رسيد. سه نفر را ديد كه به سختى مشغول بيل زدن بودند. با خود گفت: «بهتر است بروم يك خسته نباشيد به آنان بگويم و اگر آب خنكى هم داشته باشند جرعهاى بنوشم» و راهش را به سوى آنان كج كرد. سلام. عليكمالسلام. خدا قوت، خسته نباشيد! سلامت باشى! مدتى به عرق هاى روى پيشانى او، كه در زير آفتاب مثل دانههاى مرواريد مىدرخشيد، نگاه كرد. او بزرگى از بزرگان قريش بود، در چنين هواى گرمى بهشدت روى مزرعهاش كار مىكرد و دو غلام نيز كمكش مىكردند. با خود انديشيد از امامى مثل ایشان بعيد است در اين هواى گرم و طاقتفرسا و با اين همه زحمت به فكر دنيا باشد، بهتر است به نزد او بروم و او را نصيحت كنم. جلو رفت و گفت: خدا كارهايتان را سامان دهد، آب خوردن داريد؟يكى از غلامان آب گوارايى به او داد. مشك آب را به دهانش چسباند و چند جرعه خورد، با خود گفت «الان موقعيت خوبى است»، رو به امام باقر(ع) كرد و گفت: آقا، شما با اين مقام و مرتبه درست است به فكر دنيا و طلب مال باشيد؟ اگر خداى نكرده، در اين حال اجل شما فرا رسد چه خواهيد كرد. امام(ع) دست از كار كشيد و جلوتر آمد و با پشت دست عرقهاى درشتى را كه روى پيشانىاش بود پاك كرد و فرمود:به خدا سوگند، اگر در اين حال مرگ به سراغم بيايد در حال اطاعت خدا از دنيا رفتهام. مرد گفت: چه اطاعتى، شما كه داريد بيل مىزنيد، آن هم براى دنيا! امام(ع) فرمودند: همين تلاش من براى كسب روزى، عبادت خداست؛ با همين كار، خود را از تو و ديگران بىنياز مىسازم و دست نياز پيش كسى دراز نمىكنم. زمانى از خدا بيمناكم كه در حال نافرمانى از او اجلم فرا برسد. محمد بن منكدر از اين حرف امام(ع) به خود آمد و رو به ایشان كرد و گفت: خدا رحمتت كند، من مىخواستم شما را نصيحت كنم، اما بر عكس شد، شما مرا آگاه كرديد.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان