17 آذر 1397, 4:27
روح اسلام
گفتگو با دکتر ویلیام چیتیک – بخش دوم و پایانی
اشاره: هفته گذشته بخش نخست گفتگوی یک نشریه سوئدی با دکترچیتیک صاحب آثاری ارزشمند درباره عرفان، فلسفه و ادبیات به چاپ رسید. اینک ادامه سخن:
من مسلمانی سوئدی هستم و علاقهام به اسلام از نوکیشانِ سوئدی ناشی شده که با مکتب سنتی مرتبط بودهاند. فکر میکنید این مکتب در شکلگیری اسلام غربی چه نقشی داشته است؟
من «اسلام غربی» را با اسلام مهاجران هممعنی نمیدانم، بلکه اسلام غربیانی میدانم که به عنوان مسیحی، یهودی، ملحد یا لاادری بزرگ شدهاند. اسلام غربی میتواند اسلامِ فرزندان و نوههای مهاجران را هم در بر بگیرد؛ کسانی که میکوشند هویت خویش را بازیابند. برای این غربیها، مکتب سنتی نقش مهمی بازی کرده و هنوز هم به ایفای این نقش ادامه میدهد، زیرا آموزهها و تعالیم اسلامی را به اصطلاحاتی ترجمه کرده که برای مردمی با آموزش سکولار و مدرن قابل فهم باشد. اسلام مهاجران معمولاً برای مردمی که دارای فرهنگ مشترک نیستند، آنقدر خاص است که نمیتوانند جذبش کنند. میبینید که وقتی ترکها، عربها، مالزیاییها و غیره مهاجرت میکنند، هر گروه مسجد خاص خودش را میسازد که تا آنجا که ممکن است، با آنِ دیگران تفاوت دارد. مهاجران بسیار کمی به ترکیب آموزشهای سنتی و مدرن مبادرت میورزند؛ ترکیبی که برای سخن گفتن از دین به طور خاص در غرب مورد نیاز است. آنها ممکن است دکترها و مهندسهای خوبی باشند، اما دین را در معنای کامل آن یعنی اسلام، ایمان و احسان نمیشناسند. و اگر هم آن را بشناسند، به همان زبانی سخن میگویند که خاص دکترها و مهندسهاست. توجه به این نکته ضروری است که اسلامِ سیاسیشده (معروف به بنیادگرایی) تا حد زیادی به دست دکترها و مهندسهایی هدایت میشود که شاید اندکی از نخستین بُعد اسلام (قانون، عمل) بدانند و کسانی که دین را چیزی شبیه به توریِ کبابپز میدانند که میتوان روی جامعه قرار داد تا یک مشکل مهندسی حل شود!
کوتاه سخن آنکه بدون یاری مکتب سنتی، فهم اسلام به طور کلی برای یک غربی بسیار دشوار خواهد بود و اندک غربیانی که اسلام معتبر را در تمام سه بُعد آن درک کردهاند (مثلاً با سپری کردن چند سالی در یک کشور مسلمان)، در خارج هستند و صرفاً اسلام سنتی را کشف کردهاند؛ اسلامی که مکتب سنتی به عنوان اسلام کامل و موثق به توصیف آن پرداخته است.
یکی از مفاهیم مهم در مکتب سنتگرایی، «وحدت متعالی ادیان» است. چگونه میتوان این مفهوم را در چارچوب اسلامی و با استفاده از مفاهیم اسلامی توضیح داد؟
آنچه من از این مفهوم درک میکنم، این است که هیچ وحدتی وجود ندارد، مگر وحدت خدا؛ همانطور که هیچ حیاتی وجود ندارد، الا حیات خدا؛ هیچ دانشی وجود ندارد، مگر علم خدا و هیچ حقیقتی نیست، مگر حقیقت خدا. اینها صفات الهی هستند و در خدا با خود خدا یکی میشوند. در خدا همه حقایق یک حقیقتاند. همه واقعیات، یک واقعیتاند. این توحید است و هر کسی با اندکی آموزش کلام اسلامی میداند که تنها خدا واقعیت حقیقی است، حقیقتِ واقعیت است و مطلقاً یکی است. این بدان معناست که هر چیزی غیر از خدا، متعدد است. برطبق آیات قرآنی خدا برای هر قومی پیامبری فرستاد. او نام برخی از این پیامبران را به ما میگوید و از برخی دیگر نام نمیبرد. (نساء، ۱۶۴). حدیث از ۱۲۴هزار پیامبر سخن میگوید و ادبیات کلاسیک اسلامی غالباً همین تعداد را مورد تأکید قرار میدهد. خدا به همه پیامبران یک پیام داده است: «خدایی جز من نیست، پس مرا بپرستید» (طه، ۱۴). التوحید واحد، آن چنانکه این ضربالمثل میگوید «توحید یگانه و یگانگی است» و همهجا یکسان است.
در اینجا توحید در معنای عبارتی که ترجمان توحید است، یعنی «لا اله الا الله» به کار نرفته، بلکه به معنای واقعیت توحیدی است، وحدانیت خدا که برای همه پیامبران امری شناختهشده بود. با اینهمه خداوند هیچ پیامبری نفرستاد مگر با پیامی به زبان قومش (ابراهیم، ۴) و نه عربی.
پس تصویر بنیادینی که قرآن به دست میدهد، این است که خدا یکی است، و این منبع و منشأ همه ادیانی است که پیامبران بنیاد نهادهاند و این ادیان به واسطه دو عنصر اساسی با یکدیگر وحدت مییابند: توحید و پرستش. توحید یک آموزه است و بیانکننده وحدتِ واقعیت. همه ادیان الهی این موضوع را قبول دارند؛ همه سنتهایی که پیامبران بنیاد نهادهاند. حتی اگر برای مسلمانان، پذیرش این امر از سوی برخی ادیان (مثلاً بودیسم) دشوار به نظر برسد. عبادت شکلهای بسیار بسیار متنوعی دارد. قرآن غالباً به تفاوتهای موجود در آیینهایی اشاره میکند که برای پیامبران گوناگون مقرر شده است؛ چیزی مثل سنگینیِ مسئولیتی که بر دوش پیروان موسی نهاده شده بود.
تا آنجا که من میتوانم ببینم، قرآن در میان تمام متون مقدس جهان، روشنترین بیان را در مورد وحدت متعالی ادیان ارائه کرده است. برای غالب مسلمانان مدرن، پذیرش این وحدت دشوار است، زیرا واعظان گفتهاند که اسلام ادیان پیشین را «نسخ» کرده است و اغلب متکلمان سنتی همین موضع را اتخاذ کردهاند؛ اما قرآن نگفته ادیان پیشین را نسخ کرده. این یک نظرگاه کلامی است که از سوی تمام مسلمانان پذیرفته نشده است. من نمیخواهم ادعا کنم که قرآن در مورد وحدت دینی کاملاً صراحت دارد یا هیچ برهان و دلیلی بر ضد آن بیان نکرده است. البته که این طور است؛ برای مثال همواره مسأله تحریف آموزههای دینی وجود داشته است.
مسأله دیگری نیز وجود دارد که باید دربارهاش تأمل کرد: هنگامی که خداوند پیامی را ارسال میکند، خواهان پذیرش آن از سوی دریافتکنندگان است و او آنها را بهتر از خودش میشناسد؛ مثلاً او میداند که اغلب آنها با اطلاع از این که خدا ادیانی دیگر را فرستاده که آنها نیز مردم را به سوی رستگاری هدایت میکنند، در توحید و پرستش خویش ثابتقدم نخواهند بود. خاصیت و کارایی پیام به آن است که جدی گرفته شود. نمیتوان با طرح این پیشنهاد که میتوانید از هر پیامی که دوست میدارید پیروی کنید، معنا و مفهوم پیام را رقیق و ضعیف کرد. با وجود این، همواره کسانی هستند که میدانند خدا همانند انسانها نیست. او تنگنظر و متعصب نیست، بلکه بینهایت مهربان است و همه گناهان را میبخشد (زمر، ۵۳). مردمانی که چنین میاندیشند، در فهم این وحدت دینی مشکل ندارند. وقتی قرآن میگوید که آمده تا پیامهای پیشین را تأیید کند، بدین معناست که حقیقت آنها و کارایی متداوم آنها و نیز مشروعیت آنها را تأیید میکند. اگر قرآن پیام آنها را نسخ کرده بود، خداوند به زبانی روشن و غیرقابل انکار این موضوع را مطرح میکرد.
شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۷
روزنامه اطلاعات
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان