در آموزه های قرآنی و روایی و عرفانی به دو جهت سیر انسانی اشاره شده که هر دو در نهایت به خدا میرسد. با این تفاوت که یکی از راهها به خدای جمال میرسد و آن دیگری به خدای جلال ختم میشود. یکی در نماد جلالی یعنی دوزخ در میآید و آن دیگری در نماد جمالی در بهشت کمال، سکنی میگزیند. در این دو مسیر که از آن به مسیر درجات و مسیر درکات تعبیر میشود، انسان درجه درجه بالا میرود یا سقوط میکند. نهایت سیر درجاتی انسان، رسیدن به قرب نوافل و قرب فرائض است که در یکی، خدا مجاری بنده میشود و در دیگری، در مقام فنای محض، این بنده است که از مجاری فیض خداوندی میشود.
همین مسیر سقوط در درکات نیز نهایتی شبیه و همانند قرب نوافل و قرب فرائض دارد، به طوری که گاه انسان تحت ولایت شیطان میشود یا آنکه خودش یک شیطان میشود. نویسنده در مطلبپیش رو چرایی و چگونگی سقوط انسان به این پستترین مراتب درکات را تبیین کرده است.
سقوط در درکات
خداوند انسان را به گونهای آفریده که میتواند در دو مسیر متضاد و متقابل حرکت کرده ولی در نهایت به خداوند برسد؛ زیرا انسان و همه آفریدهها در نهایت از همان جایی که آغاز کرده و آمدهاند میبایست به همانجا بازگردند. سیر آمد و شد آدمیرا خداوند در آیه ۱۵۶سوره بقره و مانند آن بیان میکند که از او و به سوی اوست. برخی از انسانها مسیری را که برای بازگشت انتخاب میکنند، مسیر صراط مستقیم است که انسان با عبودیت و اطاعت از خدا خدایی میشود و صفات کمالی خدا را در خود ظهور میدهد و این گونه به خدا تقرب میجوید. نهایت این تقربجویی را در دو حالت قرب نوافل و قرب فرائض که در آیه ۱۷ سوره انفال بیان شده میتوان جست. به این معنا که انسان نخست با اظهار و فعلیتبخشی به صفات الهی در خود، محب الله میشود و سپس در نهایت سیرش، محبوب خداوند میشود.(مائده، آیه ۵۴)
اما برخی دیگر از انسانها همانند ابلیس راه عصیان را بر میگزیند و گام به گام از خداوند دور شده و صفات الهی که در ذات آنها به ودیعت نهاده شده (بقره، آیه ۳۱) دفن میکنند و نفس خویش را از حالت اعتدال و استواء بیرون میبرند و فتیله نور عقل و فطرت خویش را یا پایین میکشند یا به طور کامل دفن میکنند.(شمس، آیات ۷ تا ۱۰) این گونه است که از خدایی شدن دور شده و گرفتار دوری از خداوند میشوند و در نهایت گرفتار دوزخ فراق میشوند.(مؤمنون، آیات ۴۱ و ۴۴)
مسیر ضد کسب درجات را مسیر کسب درکات میگویند که همان مسیر ابلیس است که رانده شده از درگاه خداوندی است. بسیاری از مردم با پیروی از هواهای نفسانی و اسراف و افراط در شهوتها و غضب و نیز خروج از مدیریت عقل، این امکان را به ابلیس میدهند تا اندک اندک در قلب آدمینفوذ کند و آن را تحت حاکمیت خود در آورده و در نهایت تحت ولایت خود برده و آن جایگاه را پایگاهی برای خود قرار دهد تا دیگران را نیز از آن پایگاه به تباهی بکشاند. رویهای که ابلیس برای گمراهی بشر و اخراجش از حالت اعتدال و بهرهگیری از نور عقل و فطرت در پیش میگیرد سیاست گام به گام است که در آیات قرآن به «خطوات» تعبیر شده است.(بقره، آیات ۱۶۸ و ۲۰۸؛ انعام، آیه ۱۴۲؛ نور، آیه ۲۱) شیطان گام به گام وارد میشود و خطدهی میکند و در نهایت با ترسیم خطی کامل، انسان را از خدا دور ساخته و بر گرده او سوار شده و او را برده و بنده خود میسازد.
انسانها باید مراقبت دائمیاز خودشان داشته باشند؛ زیرا اگر مراقبت نداشته و موقعیت خود و دشمن را همواره زیر نظر نداشته باشند، ممکن است یک دفعه خود را در دام شیطان بیابند به طوری که هر چه بیشتر دست و پا بزنند مانند مگسی در تار عنکبوت بیشتر گیر بیافتند. اینکه در آیات و روایات بر مراقبت و نیز محاسبه تأکید شده از این جهت است.
باید توجه داشت که انسان به همان اندازه که از خدا دور میشود به شیطان نزدیک میشود. اگر انسان به جای اینکه خدا را دوست بگیرد و محب الله شود، در مسیر هواهای نفسانی و اسراف و افراط و گناه گام بردارد، با هر گناهی که میکند به شیطان نزدیک و از خدا دور میشود. این گونه است که پس از مدتی که با بدی و زشتی خو گرفت، اول دوست شیطان میشود و محبت شیطان و رفتارهایش را میپذیرد و در نهایت چنان به شیطان نزدیک میشود که شیطان محب او و او محبوب شیطان میشود. در این مرحله سیر سقوط انسان در درکات که شیطان دوست او میشود، دیگر راه بازگشتی برای او نیست؛ چرا که دلش واژگونه میشود و هر چیزی را وارونه میبیند، یعنی حق را باطل و باطل را حق و نیز خوب را بد و بد را خوب میبیند. چنین فردی دلش مهمور میشود و دیگر نوری در آن نمیتابد تا حقایق را نشان دهد. البته چنانکه معلوم است این اضلال ابتدایی نیست، بلکه اضلال کیفری است؛ زیرا وقتی محبت شیطان با گناه در دلی آمد نور خدایی و ایمانی از دل میرود و عقل که از جنود الهی است از آنجا کوچ میکند و به جایش جهل از جنود شیطانی جایگزین میشود. این گونه است که هر چیزی که جهل دوست میدارد او میپسندد و بدان گرایش مییابد و هر چه را عقل دوست میدارد، ناخوش و دشمن میدارد. چنین شخصی در گام اول، نخست به وِلای شیطان سر سپرده میشود و بعد تحت ولایت شیطان در میآید.
پس وقتی انسان گناهکار به شیطان نزدیک شد و شیطان را به دل و درون خود راه داد و او را محرم اسرار خود کرد، این حالت و عملش، دوری از خدا را از سویی و قرب به شیطان را از سویی دیگر به همراه دارد. پس وقتی شیطان به گناهکار نزدیک میشود او هم به شیطان نزدیک میشود، آنگاه گناهکار زبان و چشم و گوش ابلیس میشود و کار ابلیس را انجام میدهد.
تخمگذاری و جوجهکشی ابلیس در دل گناهکار
امیرمؤمنان علی(ع) بارها بر اساس آموزههای قرآن به انسانها هشدار میدهد که مراقب و مواظب خود باشند تا در دام ابلیس و شیاطین گرفتار نشوند؛ زیرا ابلیس گام به گام و مخفیانه حرکت میکند به طوری که خود شخص نمیفهمد که در نهایت به کجا ختم میشود و در درکات دوزخ گرفتار خواهد شد. انسانهای کافر و منافق و گناهکار، با کفر و نفاق و گناه خویش، اجازه میدهند تا به جای خدا، شیطان ملاک آنان شود. پس در هر کاری که وارد میشوند از منظر ابلیس و شیطان به آن مینگرند و به تحلیل و ارزیابی آن میپردازند. حضرت امیرمؤمنان (ع) میفرماید: «اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلاکاً» (نهجالبلاغه، خطبه ۷) پس اینها در انجام و ترک هر کاری بر اساس و معیارهای ابلیس و شیطان عمل میکنند. پس اگر چیزی خوشایند ابلیس باشد انجام میدهند و هر آنچه را ابلیس ناخوشایند میداند ترک میکنند.
این همان وارونگی و واژگونگی قلب است که برخی از گناهکاران به آن گرفتار میشوند و امور را وارونه میبینند و داوری و ارزیابی میکنند. پس به جای آنکه براساس معیارهای الهی حق و باطل و خوب و بد را از هم باز شناسند و جدا کرده و بر اساس آن رفتار کنند، بر اساس معیارهای شیطانی امور را واژگونه تشخیص میدهند و عمل میکنند. در آیات قرآن بیان شده کسی که اهل تقوا باشد خداوند به او علم شهودی میدهد تا حقایق را ببیند(بقره، آیه ۲۸۴) و قدرت تشخیص حق از باطل را دارد و بر این اساس میتواند راه برونرفت درست و صحیح را بیابد.(طلاق، آیات ۲ و ۳) در حقیقت تقوا انسان را با نوری الهی مجهز میکند تا حقایق را چنان که هست مشاهده کند و بتواند بر اساس فطرت، مسیر درست را برود و راه برونرفت از مشکلات را بیابد؛ اما کسی که بیتقوایی پیشه میکند و گناهان را انجام میدهد، این نور را کاهش یا خاموش میکند و در ظلمت، همه چیز را وارونه میبیند. این گونه است که ملاکهای شناسایی و تشخیص و ارزیابی او تغییر میکند.
در گام بعدی هر چه انسان در گناه فروتر میرود و در دام ابلیس گرفتارتر میشود، ابلیس دلش را خانه خود میکند و آن دلی که میبایست عرش الله باشد و خداوند در آنجا اجلال نزول کند، ابلیس میآید و در آنجا لانهسازی و آشیانهسازی میکند و توری میبافد و تخمگذاری میکند. امیرمؤمنان علی (ع) میفرماید: «وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً» یعنی شیطان هم اینها را دام و تور خود قرار میدهد. یعنی اینها شیطان را ملاک امر خود برای تشخیص امور قرار دادند و شیطان هم اینها را به دام کشید. پس وقتی وارد دل آنان شد و آنجا آشیانه کرد و لانه ساخت: «فَبَاضَ؛ تخمگذاری میکند. سپس: «وَ فَرَّخَ؛ جوجهکشی میکند».
این جوجهکشی ابلیس و شیطان در دلهای اهل گناه برای آن است که هم او را کاملاً به خودش مشغول دارند و هم او را برای فعالیتهای خود در گمراهسازی دیگران به کار گیرند. از این رو امیرمؤمنان(ع) میفرماید: «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ، پس در دلهای آنان تخمگذاری کرده و جوجهکشی میکند و این جوجهها در فضای دل او به جنبش در میآیند و آن را میدان بازی خود قرار میدهند.»
این جوجههای شیطانی که در دل آدمیآشیانه کردهاند به عنوان یک جنبنده به حرکت در میآیند و فضای دل و سینه آدمیرا میدان بازی خود قرار میدهند و جنب و جوش میکنند و بازی دارند. البته اینها مانند هر جنبندهای دیگر، نخست حرکتهای اندک و نرمیدارند، ولی وقتی محیط را آماده یافتند کم کم رشد کرده و حرکتها و دویدنها و بازی کردنهای آنان بیشتر میشود. در این زمان است که دیگر، جایی برای خدا و حضور قلب نمیماند.
اینکه میبینید انسان در نماز و غیر نماز از این خطورات و وساوس تلخ مصون نیست، اینها صدای پای همین جنبندههاست. این گونه است که در هنگام نماز تمام دیدهها و شنیدهها به یاد و خاطرش میآید و حضور قلبش را از دست میدهد. اینکه در درس نشسته است ولی دلش جای دیگر است و یا در هنگام نماز همه جا میرود و از خدا دور میشود و آخر نماز متوجه میشود که نماز تمام شد و ندانست چه گفت و چه کرد،برای آن است که این جوجههای شیطانی در دلش جولان میدهند و او را به هر جا میکشانند.
این جوجههای شیطان در دل، همین طور رشد میکنند تا جایی که بر او مسلط میشوند: «فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ؛ پس شیطان با چشم او مینگرد و با زبان او سخن میگوید».
همان طوری که انسان در جهت درجات به جایی میرسد که خدا از زبان بنده سخن میگوید و بنده عین الله و سمع الله و بصر الله و یدالله میشود، در درکات سقوط نیز این انسان به جایی میرسد که اگر شیطان میخواهد نامحرمیرا نگاه کند با چشم این نگاه میکند، اگر بخواهد دروغی، تهمتی، اِفکی، بهتانی بزند با زبان اینها میزند. در حقیقت اینها زبان و چشم و گوش ابلیس میشوند.
انسانهایی که گرفتار شیطان شدهاند، دیگر هیچ چیز در اینها اثر نمیکند. حضرت امیرمؤمنان علی(ع) در پایان خطبه متّقین در پاسخ سؤالی که گفتند چرا این مواعظ اثر نمیکند، فرموده است: «نَفَثَ الشَّیْطَانُ عَلَی لِسَانِکَ؛ شیطان این سخن و مطلب را از دهان تو در آورده است. در حقیقت تو لسان ابلیس شدهای.(نهجالبلاغه، خطبه ۱۹۳)
از این دسته از آیات و روایات میتوان فهمید که انسان در درکات سقوط به جایی میرسد که زبان و چشم و گوش ابلیس میشود؛ اما آیا انسان به جایی میرسد که ابلیس زبان و گوش انسان میشود؟ از نظر عقلی ممکن است که انسان در جهت سقوط به جایی برسد که ابلیس،مجاری عمل انسان شود، اما روایت و سندی یافت نشد که انسان تا این درجه سقوط کند.
روزنامه کیهان
تاریخ انتشار: 15 شهریور ماه 1397