25 مهر 1396, 2:57
روزنامه ابتکار
به مناسبت زادروز لودویگ فویرباخ بررسی شد
چهارشنبه 22 شهریور ماه 1396
علیرضا صدقی
لودویگ فویرباخ متولد 1804 میلادی در لاندسهوتlandshu است و به سال 1872 میلادی در شهر رشن برگ Rechenberg در حوالی نورنبرگ از دنیا رفت. او نخست، شاگرد هگل بود اما به تدریج از آرای او فاصله گرفت. پس از اینکه توفیقی در کار تدریس دانشگاهی پیدا نکرد، تا پایان عمر به عنوان فیلسوف و اندیشمندی شخصی به تبیین اندیشهها و نظرات فلسفی خود پرداخت. فویر را میتوان از جمله طرفداران فلسفی حوادث و محرک حلقه هگلیهای چپگرا دانست. یکی اصلیترین چهرههای این حلقه بدون تردید مارکس است. افزون بر این فعالیتهای علمی او در سال 1848 میلادی با پیوست به گروههای انقلابی در حرکتهایی مانند قیام لایپزیگ، فرانکفورت و هایدلبرگ مشارکت فعال داشت.
لودویگ فویر باخ به عنوان یک فیلسوف، نقادی دین را محور اصلی کار خود قرار داد. آن گونه که در نخستین اثرش با عنوان «اندیشههایی درباره مرگ و جاودانگی» که به سال 1830 میلادی منتشر شد، چنین رویکردی به طور کامل مشهود است. اما اصلیترین بحثهای فویرباخ در حوزه دین در کتاب «ماهیت دین» که به سال 1851 میلادی منتشر شد، منعکس شده است. او در این کتاب علاوه بر ارائه نقدهایی پیرامون فلسفه هگل، گفتارهایی در باب نقد دین دارد که از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است.
بیشک فویرباخ یکی از اصلیترین فلاسفه نقاد دین در تاریخ فلسفه محسوب میشود. فلسفه دین لودویگ فویرباخ در قالب و به مثابه یک انسانشناسی و انسانباوری افراطی شکل میگیرد. همین ویژگی است که موجب میشود به نقطه تجمع و کانون نقادی دین در عصر مدرن تبدیل شود. میزان این اثرگذاری به حدی است که از تأثیر مستقیم آراء فلسفی او فراتر رفته و حوزه ساختار استدلالی او را هم در بر میگیرد. آنچنان که مارکس از آراء مستقیم فلسفی او بهره میگیرد و نظریه خود را بر این آراء بنا میکند، شخصیتی مانند زیگموند فروید هم نقطهنظرات روانکاوانه خود را مبتنی بر ساختار و سازمان استدلالی او سامان میدهد.
نقطه عزیمت فویرباخ را میتوان در نقد اصلیترین گزاره الهیات سنتی جستجو کرد. او در این ساختار انتقادی سعی میکند اصلیترین وجه تمرکز الهیات سنتی را هدف قرار دهد. چه اینکه الهیات مزبور مدعی بود، انسان در مقام موجودی شکاک و شککننده، امیدوار و ناخوشبخت، تنها در صورتی میتواند به سعادت، کمال و مهمتر از آنها، خودشناسی دست یابد که وجود خدا را پذیرفته و اطاعات و عبادت آن بر خود واجب کند. حال آنکه فویرباخ این تصور را کاملاً واژگون میسازد. از نظر او، این خدا نیست که انسان را به صورت خود خلق میکند (سفر پیدایش، باب اول، آیه 26 و 27) بلکه انسان است که خدای خود را متناسب با خود میآفریند. با چنین برداشتی، هرچند به دورترین نقاط تقابل با موضع خداگرایی مسیحی که در افکار آگوستینوس مشهود است رسیدهایم، اما در همین اندیشه دو عنصر از طرز تلقی مسیحی - آگوستینی از خداوند همچنان محفوظ مانده است: یکی نسبت دادن تجربه خداوند به درون و ضمیر انسان و دیگری این اندیشه دوره باستان که خداوند را باید موجودی بدانیم که غایت وجودش در خود اوست.
با این تفاوت که از نظر فویرباخ دیگر این موجودی که غایت خود را در خویش دارد خدا نیست، بلکه «نوع» یا «ذات نامتناهی» انسان است. آنچه موجب تفاوت میان انسان و حیوان میشود، آگاهی او به یک چنین معنای فرافردی و کلی است. در همین حال این آگاهی نامتناهی نوعی به نحو ایجابی مشتمل بر تمامی مضامین تصور بینش سنتی درباره خداست (فناناپذیری، عشق، عدالت و امثال اینها) که انسان دیندار معتقد است این محتواها به موجودی عینی و خارج از خود او تعلق دارند. با این تعریف است که بسیاری از بنمایههای دین رسمی زمان او و مسیحیت محیط بر کل ساختار زندگی بشر، از میان رفته و دین ـ به مفهوم آنچه فویرباخ با آن میزیست ـ عاجز از هر پاسخی ناچار به کرنش در برابر اوست. این در حالی است که او این نکته را در نمییابد که او فقط این آگاهی نوعی خودش را و همچنین آگاهیش نسبت به آنچه میتوانسته باشد (آزاد، نامحدود، فناناپذیر...) اما نیست را از خود جدا کرده و به موجودی ظاهراً متفاوت با خودش، که همان خداست، نسبت میدهد. بنابراین، تنها انسانی صاحب نیک آگاهی دینی است که در قیاس با فعلیت انبوه اموری که برای او ممکن هستند به گونهای «با خود بیگانه» زندگی میکند و هنوز به این درک نرسیده است که این «موجود نامتناهی» و این خدا، همان خود اوست.
پس روش فویرباخ، هم یک روش انسان شناختی و روان شناختی است و هم یک روش فلسفه تاریخی، شعور انسان ابتدا در حالتی با خود بیگانه یعنی به شکل دینی موجود است تا در یک جریان روشنگرانه تارخی دوباره این خیرهای جاودانه انسانی را که به ثمن بخس نثار خداوندی خیالی کرده است، برای خودش بازپس بخواهد.
در این میان نقادی دین نقش مهمی را ایفا میکند. نقادی دین همراه با آشکار ساختن جایگاه خودآگاهی با خودبیگانه شده از لحاظ نظری و انتقادی، موجب پیشرفت این خودآگاهی در مسیر عملی رهاسازیاش نیز میشود. انسان مسیری را در پیش میگیرد تا به ذات حقیقی خویش (عشق، آزادی، فناناپذیری) به گونهای تاریخی فعلیت ببخشد. این در حالی است که سهم فرد انسانی در این خصوصیات محدود است، چرا که ذات حقیقی انسان تنها به نوع انسانی تعلق میگیرد و نه به تک تک افراد. این آراء فلسفی بخش قابل توجهی از اندیشه فویرباخ را شکل میدهد و سازمانی منحصربفرد را در عرصه اندیشهورزی او ایجاد میکند. در بستر این سازمان فکری است که بسیاری از گزارههای فویرباخ شکل میگیرد. این گزارهها همانهایی هستند که در آینده توسط اندیشمندان مختلفی چون مارکس و فروید مورد استفاده و بهرهبرداری فراوان قرار گرفت.
به طور کلی میتوان ادعا کرد که فویرباخ نحوه تازهای از مواجهه فلسفی با دین را پدید آورد. در نتیجه این مواجهه بود که بسیاری از ساختارهای دینی دستخوش تغییراتی جدی و اساسی شد. منادیان دین پس از این آرا بود که تصمیم گرفتند بازسازی قابل توجهی در بسیاری از مناسبات، گزارهها، سازمان و اندیشه دینی داشته باشند. به بیان دیگر، یکی از علل اصلی بقای دین در جامعه مدرن را میتوان در کند و کاوهای فویرباخ جستجو کرد. اگر فویرباخ با نگاهی نقادانه مسئله دین را مورد هجوم قرار نمیداد، حوزههای اصلی دینورزی مانند فلسفه، حکمت و عرفان به کار نمیافتادند و دین همچنان در اختیار فقها و اصولیون بود.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان