16 فروردین 1397, 16:30
مردی خدمت امام صادق(ع) آمد و پول فراوانی به عنوان سهم امام آورده بود، آن هم با امکانات آن زمان، با راههای دور و نبودن وسایل سفر و بودن راهزنهای در کمین که با قافله حرکت میکردند. خلاصه زحمت فراوانی کشید تا خود را به مدینه و خدمت امام صادق(ع) رسانید. وقتی آمد امام احساس کرد که عجب و غروری او را گرفته که من خیلی کار کردهام که این همه پول آوردهام. عجب بیماری مهلکی است و امام هم طبیب حاذق است. باید بیمار را معالجه کند و غرور و تکبر او را بشکند. لذا خادمشان را صدا زدند که بیا و آن تشت رختشویی را که در گوشه حیاط افتاده بیاور. وقتی آورد. فرمود: سرازیرش کن. وقتی سرازیر کرد، آن مرد دید سکههای طلاو نقره و جواهرات فراوان از تشت فرو ریخت. تلی شد حایل میان این مرد با غلام امام. سپس فرمود: شما خیال نکنید که ما به شما نیاز داریم که از شما پول میگیریم. ما منت بر شما داریم که از شما میپذیریم. «انما ناخذ منکم ما ناخذلنطهرکم» ما که از شما پول میپذیریم، برای این است که شما را پاک کنیم. (1)
1- صفیر هدایت، انفال 31، آیه الله ضیاءآبادی
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان