امام خمینی (ره)
اشاره: در ایام متعلق به مولیالموحدین و امام المتقین حضرت علیبن ابیطالب(ع) قرار داریم. این ایام مربوط به لحظاتی است که شمشیر جهل بر فرق مبارک آن پیشوای عدالت گستر فرود آمد و محراب عبادت را خون گرفت. همچنین مربوط به فاصله ضربت خوردن تا شهادت جانسوز امام و رهبری است که همه هستی خویش را وقف اسلام کرد و در تمام میادین جهاد حضور یافت و دشمنان دین را به خاک و خون انداخت و در همه عرصههای حیات اجتماعی به نقش آفرینی پرداخت و با جان و دل و همه توان به یاری محرومان شتافت و شکمها را سیر ساخت، بدنهای برهنه را پوشاند، اشک غم از چهره یتیمان سترد و حتی در اوج قدرت و حکومت، زبان کودکی گشود و به بازی با آنها پرداخت تا خنده بر لب پدر از دستدادگان و در غربتنشستگان بنشاند. و نیز در عرصه مدیریت کلان سیاسی و در نقش رهبر و زمامدار اسلامی به تدبیر امور پرداخت و عالیترین راهکارها و روشها را در راهبرد جامعه و کشور در همه ابعاد و جلوهها و در موضوعاتی چون وظایف متقابل رهبر و مردم، ضرورت توجه به انتقاد ناصحان صالح، مشاوره و رایزنی، قضاوت صحیح و دقیق اسلامی، نظارت همه جانبه بر شیوه عملکرد کارگزاران و مدیران، جلوگیری از دستیازی عناصر حکومتی به بیتالمال برای غارتهای کلان، بازخواست شدید کارگزاران خاطی و فاسد و خلع آنها از مسئولیت، به هم آمیختن محبت و جدیت و صلابت و تواضع و برنامهریزی صحیح در اداره حکومت و...را برای همه نسلها باقی گذاشت.
برای آشنائی با برخی از ویژگیهای شگفتانگیز شخصیت جامع و والای امیرالمومنین حضرت امام
علیبنابیطالب(ع) برخی از دیدگاههای امام خمینی را برگزیده و تقدیم خوانندگان میکنیم. ضمن آنکه مطالعه در سایر رهنمودهای ژرف و آگاهیبخش امام خمینی در این موضوع مهم را یک ضرورت بزرگ میدانیم.
- حضرت مولیالموالی میفرماید: والله لابن ابی طالب انس بالموت من الطفل بثدی امه. "به خدا قسم که پسر ابوطالب مأنوستر است به مردن از بچه به پستان مادرش." زیرا که آن سرور حقیقت این عالم را مشاهده کرده به چشم ولایت، و جوار رحمت حق تعالی را به هر دو عالم ندهد. و اگر به واسطه مصالحی نبود، در این محبس ظلمانی طبیعت نفوس طاهره آنها لحظهای توقف نمیکرد. و خود وقوع در کثرت و نشئه ظهور و اشتغال به تدبیرات ملکی، بلکه تاییدات ملکوتی، برای محبین و مجذوبین رنج و المی است که ما تصور آن را نمیتوانیم بکنیم.
- یقین علیبنابیطالب، علیهالسلام، او را به آنجا رسانده که میفرماید: "اگر همه عالم را به من دهند که یک مورچه را درحبهای که برداشته ظلم کنم، نخواهم کرد."
- کسی که تحمل این قرآن را میتواند کند وجود شریف ولیاله مطلق، علیبنابی طالب، علیه السلام [است]، و سایرین نتوانند اخذ این حقیقت کنند مگر با تنزل از مقام غیب به موطن شهادت.
- آن کسی که زمام یک مملکتی از حجاز گرفته تا مصر و اینجاها را، ایران و سایر جاها تحت سلطه او بود و قدرت جسمی و روحی خودش آن طور بود، میبینیم از یکی از افراد پایین و متوسط متواضعتر است و این قدرتها ابدا در روح او تاثیر نکرده، برای اینکه روح اینقدر بزرگ است که همه عالم را میگیرد. یک روح مجردی که از آن آلایشها تجرد پیدا کرده است. این قدر وسیع است که همه عالم مثل یک نقطه میماند در او. آنها لایق زمامداریاند. اسلام آنها را زمامدار کرده است.
- علی، علیهالسلام، در وقتی که رسول اکرم، به حسب روایت فرمود که تو شهید خواهی شد، به فکر این بود که آیا با سلامت دین یا نه. سئوال میکند که من دینم سالم است؟ میفرماید که بله. آن چیزی که اولیای خدا توجه به او داشتند سلامت در دین و سلامت نفس بود.
شما شیعه همان هستید که میفرمود اگر همه عالم در مقابل من بایستند، تنها در مقابل میایستم. آن ایمان است که او را آن طور در مقابل همه چیز میایستاند. آن اخلاص اوست، آن روحانیت و معنویت اوست و شما هم شیعه او هستید. امیدوارم که از روحانیت او و از علومی که خدای تبارک و تعالی به او عنایت کرده است و نفخات الهی که
- شخصیت این مرد بزرگ که امام امت شد، شخصیتی است که در اسلام و قبل از اسلام و بعدها هم کسی مثل او نمیتواند سراغ کند. یک موجودی که امور متضاده را در خودش جمع کرده. کسی که جنگجوست اهل عبادت نمیشود. کسی که قوه بازو میخواهد داشته باشد اهل زهد نمیتواند باشد. کسی که شمشیر میکشد و اشخاصی را که منحرفاند درو میکند، این نمیتواند که عاطفه و اهل عاطفه آن طور که این شخص داشت، باشد. این شخصیت بزرگ امور متضاده را در خودش جمع کرده، در عین حالی که روزها روزه، و شب به عبادت مشغول و گفته شده است که شبی هزار مرتبه نماز میخواند و در عین حالی که غذای او آن طوری که در تاریخ ثبت شده است از نان و سرکه و فوقش زیت یا نمک بیرون نبوده است، در عین حال قدرت بدنی، آن طور قدرت است که، آن طوری که در تاریخ است، آن دری را که از خیبر ایشان کنده است و چندین ذراع دور انداخته است، چهل نفر نمیتوانستند بلندش کنند.
در شمشیرزنی، شمشیرهایش آن طور بوده است که با یک ضربه از این طرف که میزده دونیم میکرده است، از این طرف میزده دونیم میکرده، در صورتی که آنهایی که ضربه را میخوردند خود آهنی داشتند، زره آهنی داشتند و گاهی هم دو تا زره به تنشان میکردند. آدمی که با نان و سرکه زندگی میکرده و بسیاری از روزها را روزه میگرفته است و افطار را با چند لقمه نان و نمک یا نان و سرکه افطار میکرده است. جمع کرده است مابین آن زهد و این قوت بازو و این جمع بین دو امر متضاد است. آدمی که جنگجوست به آن طور که جنگجویان بزرگ را، دلاوران بزرگ را به هزیمت وامیدارد و میفرماید اگر تمام عرب یک طرف باشند به من هجوم کنند، من پشت نمیکنم، این آدم در عطوفت آن طور است که وقتی یک خلخال از پای یک زن یهودی ربودهاند میفرماید که مرگ برای انسان آسان است. قریب به این معانی که در عرفان و علم ماورای طبیعت آن طور است که نهجالبلاغه حکایت میکند از مقام عرفانش. در عین حال شمشیر میکشد و کفار و اخلالگران را از دم شمشیر میگذراند. ما شیعه همچو اعجوبه معجزهآسا هستیم.
من میگویم اگر چنانچه پیغمبر اسلام، صلیالله علیه وآله و سلم، غیر از این موجود تربیت نکرده بود، کافی بود برایش. اگر چنانچه پیغمبر اسلام مبعوث شده بود برای اینکه یک همچو موجودی را تحویل جامعه بدهد، این کافی بود. یک همچو موجودی که هیچ سراغ ندارد کسی و بعدها هم سراغ ندارد کسی. امروز روز نصب اوست به امامت امت. یک همچو موجودی امام امت است. البته کس دیگر به پای او نخواهد رسید و بعد از رسول اکرم کسی افضل از او در هیچ معنایی نیست و نخواهد بود.
- ضربه، ضربه تربیتی باشد "ضربه علی یوم الخندق افضل من عباده الثقلین" این روایتی است از رسول اکرم(ص) ضربه، یک ضربه یک دست بالا بردن و فرود آوردن و یک نفر آدم را سر آن خندق کشتن. البته از جهت سیاسی چون که این ضربه، ضربهای بود که اسلام را از شر کفار نجات داد، ولی از آن جهت، جهت معنویش است، این دست بالا میرود و پایین میآید. یک وقت آدم خیال میکند منم که این کار را میکنم، من بودم که این کردم، من بودم که اینجور کردم، این شیطان است و یک وقت این را قدرت خدا میداند، خودش را هیچ میداند، برای خودش چیزی قایل نیست. این دست را از خدا میداند، شمشیر را هم از خدا میداند.
- شمشیر علی بنابیطالب، سلامالله علیه، و فرود آوردن شمشیر و به دشمن آن شمشیر را ضربه زدن و او را کشتن،این امری است که در همه جا واقع میشود و بسیاری از اشخاص این اعمال را کردهاند و میکنند. ارزش به اینها نیست، ارزش به آن است که در قلب علیبن ابیطالب چه میگذشته است و مرتبه اخلاص او چه اندازه بوده است.
آن مرتبه اخلاص است که یک ضربت را با عبادت ثقلین، عبادت جن و انس مقابل کرده است.
صورت عمل میزان نیست، آن چیزی که میزان است انگیزة عمل است معنای عمل است، دو تاست عمل. در صورت مثل هم هستند. شمشیری که در دست حضرت امیر، سلامالله علیه، است، فرود میآید و فرض کنید که عمرو بن عبدود را میکشد. این صورت عمل با صورت عمل دیگری که شمشیر دستش هست و یک کس دیگر را میکشد، صورت، یک صورت است. هر دو شمشیری است و در دستی است و فرود میآید و یک کسی را میکشد. لکن آنی که او را با عبادت ثقلین افضل دانستهاند برای آن انگیزه عمل است. برای آن معنایی است که در آن عمل است و نه برای این صورت عمل است. انگیزة عمل که این عمل را به آنجا میرساند که "لا یوازی عباده ثقلین". انگیزة عمل است، که چند تا قرص نان جو را که اهل بیت، علیهمالسلام، به فقیر و اسیر و چه میدهند در قرآن چند آیه برای او میآید. آن چیزی که هست این است که انگیزة عمل الهی است، وقتی الهی شد جبرانش الهی است.
- امیرالمؤمنین، سلامالله علیه، تمام دنیا پیشش هیچ بوده. من گاهی فکر میکردم که حضرت امیر و همین طور در بین انبیا هم همین طور، در بین ائمه هم همینطور، گاهی از خودشان تعریف میکنند، این چیه؟ این مبدأش همانی است که خدای تبارک و تعالی به آدم گفت، وادارش کرد به این که آن اسمایی را که خدا به او تعلیم کرده است، امر بهش کرد که باید بگویی. اگر این امر را نکرده بود آدم نمیگفت. اینها مأمورند که چون مقام، مقام بزرگی است به مردم معرفی کنند این مقام را برای تبعیت مردم، نه برای این که میخواهند خودشان را چه بکنند. حضرت امیر که در بسیاری از جاها از خودش تعریف میکند که من اعتنای به دنیا ندارم، او مأمور است این را بگوید، بهش هم سخت است...این که در لسان ائمه میبینید که از خودشان تعریف میکنند گاهی، این یک الزامی است که از طرف غیب/بر آن شده است/ بر آنها شده است ک باید این کار را بکنید،مردم طبیب را بشناسند.
- حضرت امیر که میفرماید که من ، قسم میخورد به این که اگر همة دنیا و چه را به من بدهند، من ظلم حتی به آن طور نمیکنم،این وادار شده است از طرف خدای تبارک و تعالی به این که این را بگوید تا مقام معلوم بشود، مردم تبعیت کنند. مثل همان طبیب میماند، نمیخواهد خودنمایی کند مثل امثال ماها که اگر فرض کنید یک شعری بلد هستیم میخواهیم خودنمایی کنیم که من آنم که شعر گفتم، اگر یک درسی خواندیم خودنمایی کنیم که من آنم درس خواندم، او میخواهد هدایت کند مردم را به راهی که غیر از این نمیشود ولهذا در عین حالی که برایش مشکل است، میگوید.
- در عهد حضرت امیرالمؤمنین(ع) طرز حکومت اصلاح شده و رویه و اسلوب حکومت صالح بود. آن حضرت با اینکه بر کشور پهناوری حکومت میکرد، که ایران و مصر و حجازو یمن از استانهای آن بود، طوری زندگی میکرد که یک طلبة فقیر هم نمیتواند زندگی کند. به حسب نقل، وقتی که دو پیراهن خرید، یکی را که بهتر بود به قنبر (مستخدم خود) داد، و پیراهن دیگر را که آستینش بلند بود برای خود برداشت.
- آن کسی که در رأس بود، در زندگی از همة افراد پایینتر بود، شاید در یمامه، شاید در سرحدات یک نفر باشد که گرسنه باشد، یک نفر باشد که درست نتواند زندگی خوب بکند، بنابراین من اینجا که هستم باید زندگیم این باشد، یعنی یک لقمه نان با یک قدری نمک. این حکومت ما بود.
- بهترین حاکمی که در اسلام بعد از رسولالله پیدا شد، حضرت امیر، سلامالله علیه، بود و معالاسف حکومت کوتاهی داشت و ما وقتی که سیرة ایشان را در عمل از تاریخ اخذ بکنیم و فرمایشات ایشان را در خطبهها، در نامهها اخذ بکنیم و رفتار ایشان را با رعیت و همینطور رفتار رعیت با او، رفتار استاندارهایی که میفرستادند در اطراف، یک مملکت بسیار بزرگ بود دیگر، حجاز و مصر و ایران و عراق و سوریه و یک مقدار از اروپا و اینها همه تحت سیطره بودند و وقتی که میفرستادند سفارشهایی که میکردند نسبت به اینکه چه جور باید رفتار بکنید و چه جور هم رفتار میکردند آنها و مردم با آنها چه وضعی داشتند، اینها همه در تاریخ هست. زندگی خود امیرالمؤمنین که معروف است که ...یک آدم متعارف نمیتواند آن طور زندگی کند. حتی اشکال کرده بودند که خوب شما اگر زندگیت این است، پس چرا همچه قوی هستید؟ در یک جایی میفرمایند که این درختهایی که در بیابان پیدا میشود، هم چوبش محکمتر است، هم آتشش قویتر است، برای اینکه آب کم خورده است. این طور نیست که هر کس زیاد خورد و چرب خورد و شیرین خورد، این یک آدم قوی بشود، بلکه شاید بسیاری از این غذاها خصوصا این غذاهای غیرعادی برای انسان شاید سستی و ضعف و اینها هم میآورد. در هر صورت در زندگیش وقتی که انسان میبیند، میبیند که یک پوستی بوده است (این طور نقل میکنند) که شبها این پوست را میانداختند و خودشان باحضرت فاطمه، سلامالله علیها، رویش میخوابیدند و روزها همین پوست را علوفه رویش میریختند برای شترشان . و در خوراک هم کسی نمیتوانست آن طور زندگی بکند. هیچ کس همچو زندگیای و خودشان هم میفرمایند شماها نمیتوانید، لکن در تقوا و در ورع با من اجتهاد کنید، با من موافقت کنید. وضع حکومت این طوری بود و این طور خاضع در مقابل قانون، رئیس یک ملت که توسعة ریاستش اینقدر زیاد بود و قدرت ارتشش آن طور، آن طور خاضع در مقابل قانون که وقتی قاضیای که خودش نصب کرده او را دعوت میکند که یک کسی ادعائی داشته یا ایشان ادعا داشتند که راجع به یک زرهی، یهودی هم بوده آن طرف، وقتی که (به حسب نقل) قاضی ایشان را احضار میکند(همان قاضی که خودش نصب کرده) تشریف میبرند. وقتی قاضی میگوید یا اباالحسن، میگوید نه،باید من و او را علیالسواء حساب بکنی. قاضی باید نظرش به هر دو علیالسواء باشد و مرا با کنیه که یک احترام است، اسم نبر، یا علی بگو: و وقتی هم که قاضی رسیدگی میکند و حکم بر ضد حضرت امیر میدهد، حق میدهد، منتهی یهودی میآید ایمان میآورد، اسلام میآورد، میبیند که اسلام این است وضع معاشرتشان با مردم، وضع زندگیشان، وضع عدالتشان، رسیدگیشان به فقرا و معروف است و دیگر تاریخ هم هست که خانههایی بوده است که مطلع نبودند که کی میآید برایشان چیز میآورد، ایشان میبردند و در یک جایی که رفتند و بچهها وقتی که میرفتند گریه میکردند و ایشان وارد شده بود و به آنها غذا داد و تلطف کرد و اینها بعدش شروع کردند یک صدایی مثل صدای شتر که بچهها را بخندانند. گفتند:"من وقتی آمدم این بچهها گریه میکردند دلم میخواهد حالا که میروم بخندند بچهها." این یک حاکمی است که توسعة حکومتش از حجاز تا مصر تا ایران تا آفریقا تا همة اینها بوده است.
- دوم شخص اسلام علیبن ابیطالب، سلامالله علیه، ایشان خودش یک کارگر بوده، یعنی قنات حفر میکرده، میرفته است قنات میکنده است آب بیرون میآورده، لکن برای خودش نه، بعد از آنکه بیرون میآمده وقف میکرده برای مستمندان. برای آنها یک نفر کارگر بوده است که برای اعاشه خودش هم کار میکرده و در عین حالی که آن طور قناتها را (چندین قنات از ایشان هست) کنده با دست خودش و همان روز (به حسب نقل) همان روزی که بیعت به امامت کردند برای او، به خلافت، وقتی بیعت تمام شد. همان روز بیل و کلنگ خودش را برداشت دنبال کار... این دو نفر شخص اول اسلام که کارشان باید سرمشق باشد برای همة ما.
- حاکم اسلام مثل حاکمهای دیگر از قبیل سلاطین یا رؤسای جمهوری نیست. حاکم اسلام، حاکمی است که در بین مردم، در همان مسجد کوچک مدینه میآمد و به حرفهای مردم گوش میکرد و آنهایی که مقدرات مملکت دستشان بود، مثل سایر طبقات مردم در مسجد اجتماع میکردند و اجتماعشان به صورتی بود که کسی که از خارج میآمد نمیفهمید که کی رئیس مملکت است و کی صاحب منصب است و چه کسانی مردم عادی هستند. لباس، همان لباس مردم، معاشرت ، همان معاشرت مردم و برای اجرای عدالت طوری بود که ا گر چنانچه یک نفر از پایینترین افراد ملت، بر شخص اول مملکت ادعایی داشت و پیش قاضی میرفت، قاضی شخص اول مملکت را احضار میکرد.
* وقتی حضرت رسولاکرم(ص) به حضرت علی(ع) فرمود که "تو شهید میشوی"، سئوال میکند که "آیا دین من در آن هنگام سالم است؟" . رسول اکرم(ص) میفرماید: آری. آن چیزی که اولیای خدا توجه به آن داشتند، سلامت در دین و سلامت نفس بود.
* شما شیعة همان مردی هستید که میفرمود اگر همة عالم در مقابل من بایستند، تنها در مقابل آنها میایستم. آن"ایمان" است که او را آن طور در مقابل همه چیز میایستاند. آن "اخلاص" اوست ، آن"روحانیت و معنویت" اوست.
* صورت عمل، میزان نیست، آن چیزی که میزان است"انگیزه عمل" است
*امیرالمؤمنین (ع) تمام دنیا در نزدش "هیچ"بود.
* یقین حضرت علیبنابیطالب(ع) او را به آنجا رسانده که میفرماید: اگر همة عالم را به من بدهند که به یک مورچه که دانهای را برداشته ظلم کنم، نخواهم کرد.