نویسنده: علی مردانی
انسان در یک حالتی از اعتدال قرار دارد و به اختیار خویش میتواند راه فطرت را بپیماید و با بهره گیری از عقل و قلب سالم در کنار وحی، مسیر تعالی را طی کند؛ یا اینکه هواهای نفسانی و وسوسههای ابلیسی را برگزیند و در مسیر سقوط قرار گیرد.
اما پرسش اساسی این مطلب آن است که چرا انسانی که به طور طبیعی کمال گرا و نقص گریز است، به جای کمال، راه نقص را در پیش میگیرد و از آن چیزی که به طور طبیعی گرایش دارد، میگریزد و به آن چیزی که به طور طبیعی از آن بیزاری و نفرت دارد، گرایش مییابد؟ چه علل و عواملی موجب سقوط انسان میشود به گونهای که به زشتیها، بدیها، نواقص گرایش مییابد و نسبت به زیباییها، خوبیها، نیکیها و کمالات بیزاری میجوید؟
نویسنده با نگاهی به آیات قرآن، بر آن است تا به این پرسشها پاسخ دهد.
پلشت گرایی، حرکت برخلاف فطرت
واکنشها و بیزاریهای هر انسانی نسبت به زشتیها و بدیها و پلشتها به خوبی نشان میدهد که انسان به طور طبیعی گرایش به خیر و خوبی دارد و زیبایی عنصری است که انسان را مجذوب خویش میکند.
خداوند در آیاتی از قرآن، گرایش انسان به زشتیها و باطل را امری برخلاف فطرت دانسته و به عنوان نمونه کفرورزی انسان پس از دریافت حق و شناخت آن را، مایه شگفتی و تعجب بر میشمارد؛ (بقره، آیه 28 و نیز مائده، آیه 84) چرا که گرایش انسان به کفر و باطل در جایی که حق را میشناسد، گرایش به امری برخلاف فطرت سالم است و هر انسانی به طور فطری و طبیعی سالم است، پس میبایست به سوی آنچه که مطلوب فطرت است گرایش یابد. اما جای بس شگفتی است که با وجود همه آیات آشکار درونی و بیرونی، انسان به سوی کفر و باطل میرود. (آل عمران، آیه 101 و فصلت، آیه 9 و نیز المیزان، ج 17، ص 362)
انسان به طور طبیعی به آب شیرین و گوارا گرایش دارد یا از تاریکی میگریزد و در پی روشنایی است و هرگاه به عللی در تاریکی گرفتار آید، میکوشد تا کور سویی را بیابد و به سوی آن بشتابد؛ اما عدهای از انسانها در یک فرآیندی به سوی آبهای تلخ و شور و تاریکی گرایش مییابند و از آب شیرین و گوارا و روشنایی چون خفاش میگریزند. (فرقان، آیه 53 و بقره، آیه 257)
هر انسانی از راهی میرود که راست و روشن و امن باشد و آدمی را به هدف و مقصدش برساند. اما برخی از انسانها برخلاف این رویه فطری، به راهی میروند که لغزنده، پرپیچ و خم و فاقد مقصد و هدفی روشن است (ملک، آیه 22 و المیزان، ج 19، ص 361)
شگفت اینکه برخی از انسان ها، در این گمراهی و گرایش به زشتیها و پلشتیها، شتاب میگریند و میکوشند تا زودتر از دیگران در آن گرفتار آیند و زشتی و پلشتی را به دست آورند. (آل عمران، آیه 176 و مائده، آیه 41) این گونه است که از فطرت و عقل خویش میگذرند و هر آنچه زشتی است را به جان و تن میخرند و همه سرمایه وجودی و عمر بی مانند خویش را فدای آن میکنند.
عوامل باطل گرایی و سقوط انسان
اما اکنون این پرسش مطرح میشود که چرا انسانها برخلاف فطرت و طبیعت خویش به سوی باطل و زشتیها گرایش مییابند و به جای کمال به سوی نقص میروند و برخلاف جریان هستی حرکت میکنند؟
خداوند در آیاتی به این پرسش پاسخ داده و زمینهها، علل و عوامل این گرایش خلاف را تبیین کرده است. از آیات قرآنی به دست میآید که انسانها در یک فرآیندی بنا به علل و اسبابی چون گناه و غفلت، اندک اندک قدرت تشخیص حق از باطل، زیبا از زشت و خوب از بد را از دست میدهند و پس از مهر شدن قلبها، بد و باطل و زشت را محبوب و مطلوب خویش قرار میدهند.
از مجموعه آموزههای قرآنی این معنا به دست میآید که دو عامل درونی و بیرونی در این گرایش نقش بسیار مهم و اساسی را ایفا میکند. مهمترین عامل بیرونی، وسوسههای ابلیس و دعوتهای شیطانی است که آدمی را به سوی سقوط میخواند (حشر، آیه 16 و 17) و اصلی ترین یار و یاور ابلیس و شیاطین در این امر، ستون پنجم ابلیس، یعنی هواهای نفسانی است که آدمی را به سوی زیاده خواهی دعوت میکند. این عامل درونی به سبب روحیه و رویه زیاده خواهی و افراط گرایی، اجازه نمیدهد تا به همان مقدار مورد نیاز بسنده شود، بلکه با تجاوزگری به حقوق دیگر ابعاد درونی بشر، او را به سمت زشتی اصلی یعنی ظلم میکشاند که سرچشمه گرایش به همه پلشتیهاست.
خداوند در آیاتی از جمله آیات 43 و 44 سوره نمل ظلم به نفس را به عنوان عامل اصلی سقوط انسان و کفرگرایی وی برمی شمارد. این بدان معناست که انسان، چنان مدیریت خود را به نفس و هواها و خواستههای آن میسپارد که وی را به سوی هر چیزی که بخواهد میکشاند.
در این میان تکبر و استکبار در آدمی او را از مسیر درست فطرت بیرون میبرد و خود بزرگ بینی او را در برابر حق و کمال قرار میدهد؛ چرا که انسانی که خود بزرگ بینی، وی را فرا گرفته، نقصی در خود نمیبیند و همه چیزش را کمال مییابد، پس لزومی نمیبیند که در پی کمالی برود و یا از نقصی در وجود خویش بگریزد. از این رو نسبت به حق و کمال عصیان میورزد و چیزی را بیرون از خودکمالی نمییابد و نمیشناسند تا در پی آن برود. همین خصلت است که ابلیس را به سوی سقوط کشاند؛ چرا که باور داشت که همه کمالات در اوست و در دیگری خیری نیست تا به سوی او گرایش یابد و از دیگری چیزی بخواهد. انسان مستکبر همانند ابلیس مستکبر است که خود را چنان بزرگ و کمالی مییابد که نیازی نمیبیند که برای دست یابی به کمالی اطاعتی کند. از این رو سرکشی میورزد و نسبت به نقص خود کور و نابینا میشود. (بقره، آیه 34 و نیز نحل، آیه 22 و ص، آیه 74 و مجمع البیان، ج1 و 2، ص 191)
انسانی که خود را کمال محض و مطلق میشمارد، انسان متکبر و مستکبری است که جایی برای کمال گرایی و نقص گریزی در خود نمیگذارد. بر همین اساس کسی که قائل به علم کامل باشد، میبایست او را جاهل مطلق دانست، چرا که انگیزه حرکت و دانش جویی در وی مرده است. همچنین کسی که خود را کمال مطلق میشمارد، نقصی را در خود نمی یابد تا برای اصلاح آن تلاش کند و نقص را به کمال تبدیل کند.
همین روحیه به شکل روحیه تفاخر نیز در انسان ظهور و بروز میکند و انسانهای متکبر، انسانهای تفاخرطلبی هم میشوند.
خداوند به این دسته از انسانها هشدار میدهد که این گونه روحیه میتواند بسیار خطرناک باشد و سقوط انسان را رقم زند؛ چرا که این روحیه، انسانها را به سمت و سوی بی تقوایی سوق میدهد و زمینه ابتلابه همه زشتیها و پلشتیها و بدیهای عقلانی و فطری را فراهم میآورد. کسی که خود را کمال مطلق بر میشمارد، نسبت به زشتیها و پلشتیها، خود را مصون میشمارد و همین امر موجب غفلت اومی شود و در نهایت در دام زشتیها میافتد و ابلیس او را میفریبد و کمال را از وی میستاند.
جهالت، منشا مشکلات انسان
از نظر قرآن بسیاری از مشکلات انسان، رفتارهای برخاسته از جهالت اوست؛ زیرا درک نادرست یا شناخت غلط انسان نسبت به حقایق، انسان را به رفتاری برخلاف حق و کمال میکشاند و فرجامی بد چون کفر و سقوط را برای او رقم میزند. (انعام، آیه 91 و آیات دیگر)
چنین انسان هایی نسبت به غذا و لقمه هایی که میخورند و خون و گوشت و روان ایشان را تغذیه میکند، بی توجه میشوندو هر لقمه ناپاکی از اشیاء و افکار را به جسم جانشان این گونه است که با غذاهای پلشت و حرام، مسموم میشوند ودرک و فکرشان از قدرت تشخیص حق از باطل و خوب از بد باز میماند. از این رو خداوند درآیه 161 سوره نساء، حرام خواری را موجب کفرگرایی انسان میشمارد؛ چرا که لقمه حرام قدرت تشخیص را از آدمی سلب میکند و درنهایت قلب و روح آدمی را از درک و فهم میاندازد. خداوند مهمترین عواملی را که موجب سقوط آدمی میشود، غیر از آنچه بیان شد، عواملی چون بخل ورزی (نساء آیه 37)، دعوت دیگران به بخل ورزی (همان)،تفاخر (کهف، آیات 34 و 37)، تقلید کورکورانه از نیاکان (مائده، آیات 103 و 104)، تکاثر و زیاده طلبی (کهف، آیات 34 و 37 و نیز سبا، آیات 34 و 35)، رباخواری (نساء، آیه 161)، رفاه و آسایش افراطی (زخرف، آیه 33 و کهف، آیات 32 تا 37)، ترک انفاق و زکات (بقره، آیه 254 و نیز کشاف، ج 1،ص 299) ومانند آنها میداند.
این بدان معناست که آدمی چون از حق و خوبیها دور میشود، دیگر جز زشتیها و باطل برای او جاذبه ای ندارد. لذا اندک اندک در دام شک میافتد (ابراهیم، آیه 9) و به تبعیض در احکام رو میآورد و برخی را میپذیرد که با دل و هواهای نفسانی او سازگار است و برخی دیگر را که با خواستههای شیطانی او نمی سازد، کنار میگذارد. (نساء آیه 150) وحتی قوانینی که خودش آن را برای سلامت خود و جامعه وضع کرده، نادیده میگیرد و به تحریف آن میپردازد. (توبه،آیه 37) و به انکار و تحریف برخی از آیات وحیانی اقدام میکند ( بقره، آیات 211 و 212) وهر از گاهی سخنان کفرآمیزی را بر زبان میراند (توبه، آیات 73 و 74) و شرک در برخی از اقسام آن را میپذیرد(آل عمران، آیه 80)، با موحدان دعوتگر به حق و معروف دشمنی میورزد (نحل، آیه 27) و هراز گاهی به توطئه علیه حق و اهل آن رو میآورد (توبه، آیه 107) و به انکار احکام الهی میپردازد (مائده، آیه 5) و دشمنیاش را در نهایت با تخلف از جهاد و همراهی با اهل ایمان (آل عمران، آیه 167) و ترک حج (آل عمران، آیه 97) آشکار میکند و اندک اندک نخست به انکار فرشتگان (بقره، آیه 98) به ویژه جبرئیل و میکائیل (همان) رو آورده و در نهایت نیز با انکار پیامبری به بهانه بشر بودن پیامبران (تغابن، آیات 5 و 6) دشمن پیامبران (بقره،آ یه 98) و خدا (همان) میشود.
این گونه است که انسان به سادگی ازفطرت سالم خود دور میشود و ازگرایش به خوبی به بیزاری از آن دچار میشود و به جای بیزاری از بدی به آن گرایش مییابد. به این معنا که فسق ابتدایی (بقره، آیات 26و 99) و گناه (یونس، آیه 13) دل او را از حالت فطری و طبیعی خارج میکند و قدرت تشخیص حق و داوری و قضاوت درست را از وی میگیرد (مائده، آیه 44) و به کتمان نعمت (نساء، آیه 37) و کتمان حق (بقره، آیات 159 و 161) میکشاند و به صورت علنی به محاربه و جنگ خدا میرود. (مجادله، آیه 5 و انفال، آیات 12 تا 14) انسان ها، هرگاه در دام سقوط بیفتند.دیگر منطق ایشان دگرگونه میشود و منطق ارتجاعی جای منطبق برهانی و عقلانی مینشیند (یونس، آیات 75 و 78 و ابراهیم، آیات 9 و 10 و مومنون، آیات 23 و 24) قلب هایشان مهر میخورد و نعل وارونه میزنند و به انکار قلبی هر حق از جمله خدا و آخرت رو میآورند. (نحل، آیات 22) پس خود، شیاطینی مجسم و انسانی میشوند که رهزن فکر و راه دیگران میشوند و مردم را به زشتی و پلشتیها میخوانند. (فصلت، آیه 29) و به اختلاف افکنی درمیان آنان رو میآورند و دشمن دین خدا میشوند. (آل عمران، آیه19)به سخن دیگر، انسانها این گونه نیست که یک دفعه از دین و فطرت و عقل بیرون روند و به جای کمال در پی نقص باشند و به جای زیباییها و خوبیها به دنبال زشتیها و بدیها بشتابند، بلکه مصیبت هبوط و سقوط در یک فرآیندی تحقق مییابد.
شما خودتان بارها دیدهاید که کسی به غذایی تمایل ندارد یا خودتان نیز این گونه بودهاید، ولی در یک فرآیندی آن چنان تغییر میکنید که زشتیها برای شما عین زیباییها و غذای بدبو و بدمزه برای شما بهترین غذا و خوراک میشود. خودتان با نگاهی به وضعیت سی و سه ساله انقلاب اسلامی میتوانید داوری کنید که چگونه برخی از ارزشها در یک فرایندی به ضد ارزشها تبدیل شده و ضدارزشها به جای ارزش نشسته است. رسانهها و ماهوارهها چنان ذائقه انسان را تغییر داده اند که دیگر زشتی را زشت نمیشمارد و فیلمها و ترانههای مستهجن را این گونه تعبیر نمی کند، چرا که ذائقهها در یک فرآیندی تغییر کرده است. از این رو خداوند به صراحت به انسان هشدار میدهد که اگر یک گام نسبت به حق عقب نشینی کنید سرانجام آن پذیرش کامل باطل است؛ چرا که دشمنی سوگندخورده و رانده شدهای به نام ابلیس و شیاطین انسی و جنی او، میکوشند تا در یک فرآیندی همگان را به ملت خودشان درآورند و تا به این هدف نرسند از پا نمی نشیند. (بقره، آیه120)تغییر ذائقه در یک فرآیند امری شدنی است و برکسی پوشیده نیست. اگر این اتفاق بیفتد مانند آن دباغ خواهد شد که اگر عطر خوش در برابر بینیاش گرفته شود بیهوش میشود و نمی تواند آن را تحمل کند. دمولانا در مثنوی میگوید: دباغی که کارش پیراستن پوست احشام از مدفوع و کثافات بود، روزی گذارش به بازار عطر فروشان افتاد. بوی خوش عطرهای مختلف فضای بازار را آکنده بود و مشام عابران را مینواخت. اما این دباغ نگون بخت از آنجا که شامه اش به بوی سرگین و مدفوع عادت کرده بود، از بوی عطر کلافه شد و همان جا بر زمین افتاد و مدتی روی زمین بیهوش و بی حرکت ماند.
مردم از چپ و راست گرد او جمع شدند و هریک از آنان میکوشید او را به هوش آورد. یکی گلاب به سر و صورتش میزد، دیگری عود و عنبر میسوزاند. این درمانها هیچ کدام حالش را به جا نیاورد و همچنان بیهوش بر زمین بود. تا اینکه جریان به گوش یکی از برادرانش رسید. او به محض اطلاع سرگین بدبو و متعفن به دست گرفت و دوان دوان خود را به بازار عطاران رسانید و با چالاکی صفوف فشرده جمعیت را از هم شکافت و بر سر دباغ بیهوش رفت و آن سرگین را به بینی او نزدیک کرد.
پس از مدتی دباغ تکانی خورد و سپس به هوش آمد و از جابرخاست. همه حضار از این امر، سخت تعجب کردند.
مولانا مقصود اصلی خود را از این حکایت این گونه میگوید: از آنجا که مشام دل حق ستیزان با بوی جان بخش حقیقت انس ندارد، آن روایح جانفزا را بر نمیتابند و از آن گریزانند و دل در گرو افکار بی اساس و مبتذل مینهند.