نویسنده: به اهتمام مهدی امینیان
خاتمیت، عدم تهافت با ائمه مفترض الطاعه
تا بدینجای این سلسله مقالات، در گام اول در خصوص اصل امامت به شبهاتی چند پرداختیم. در گام دوم به بررسی شبهاتی در خصوص ناسازگاری امامت با اصل خاتمیت میپردازیم. در پاسخ به شبهه ناسازگاری مبنای عقلی ضرورت امامت، با خاتمیت نبوت، عنوان داشتیم که دلایل عدم این ناسازگاری آن است که 1- مقصود از بلوغ عقلی مردمان صدر اسلام، نه نیل آنان به مقام تخصص در دین شناسی و تفسیر قرآن، بلکه مقصود استعداد و تکامل آنان در صیانت کتاب آسمانی از آفت تحریف و حفظ و انتقال صحیح آن به نسلهای بعدی است، که بر این اساس تا تدوین و تنقیح اصول و مبانی دینی نیاز به امام و مرجع دینی معصوم کاملا محسوس و ضروری است تا حداقل اصول و مبانی دین خاتم مصون از خطا باقی بماند. سخن آخر اینکه بلوغ عقلی نه ملاک منحصره توجیه خاتمیت بلکه یکی از ملاکها و دلایل است که در عرض دلایل دیگر از جمله اصل امامت قرار دارد که مجموع آن دلایل، اصل خاتمیت را توجیه و تبیین میکند. 2- هدایت مردم توسط امامان و عدم نیاز به تداوم نبوت 3- مرجعیت دینی و علمی معتبر و معصوم، 4- عدم بلوغ کامل عقلی مخاطبان: علی رغم اینکه یکی از فلسفههای خاتمیت نبوت تکامل و بلوغ عقلی مسلمانان صدر اسلام بود، لکن نکته قابل توجه اینکه چون مردم شبه جزیره عربستان از نظر تعلیمات و علوم نظری مانند فلسفه، تفسیر و کلام در حد پایین بودند، بر شناخت و فهم آیات متشابه و همچنین بواطن و لایههای ژرفای قرآن قادر نبودند و لذا به وجود امام و مرجع و مفسر معصوم قرآن نیاز افتاد. 5- تشریع احکام جزئی و فرعی و پاسخگویی به سئوالها و چالشهایی که استخراج حکم این موارد از قرآن و سنت پیامبر امکان پذیر نبود.6- تشکیل حکومت دینی.
شبهه دوم در خصوص تعارض خاتمیت و نبوت عبارت بود از ناسازگاری عصمت امام با خاتمیت که در پاسخ به این شبهه تا بدینجا به پنج مورد اشاره کردهایم که عبارت بودند از:
1- اختصاص عصمت به پیامبران ادعای بدون دلیل؛ 2- گوهر امامت مقتضی عصمت؛ 3- دلیل عقلی بر ضرورت وجود معصوم؛ 4- دلالت ادله قرآنی بر عصمت اهل بیت(ع)؛ 5-دلالت روایات نبوی برعصمت امامان. 6- دلالت روایات علوی بر عصمت: اگر خواسته باشیم حقیقت امامت و صفات آن را درک نماییم چه منبعی نابتر از خود ائمه میتواند وجود داشته باشد؟ آنان خود به صفت عصمت خودشان تاکید داشتند. حضرت امیرالمومنین(ع) دایره عصمت را فراتر از پیامبر (ص) تفسیر نموده و آن را شامل «اولی الامر» نیز میدانند:
«انما الطاعه لله و لرسوله و لولاه الامر و انما امر بطاعه الی الامر لانهم معصومون مطهرون لایامرون بمعصیته».(علل الشرایع، ص52،و الخصال،ج1،ص68)
حضرت در تقریر صفات اهل بیت فرمودند:
«ان الله تبارک و تعالی طهرنا و عصمنا و جعلنا شهداء علی خلقه و حجته فی ارضه و جعلنا مع القرآن معنا لانفارقه و لایفارقنا».(کافی،ج1،ص191)
در این روایت حضرت افزون بر مسئله عصمت به حجت الهی بودن خودشان نیز تصریح میکند. حضرت سجاد(ع) در ملازمه امامت و عصمت فرمودند:
«الامام منا لایکون الامعصوما».(بحار،ج25،ص199)
امام کاظم(ع) به نقل از امام سجاد(ع) شرط و به تعبیر دقیقتر یکی از مولفههای امامت و امام را عصمت ذکر کرده و اضافه کرده که چون عصمت امر ظاهری نیست تا مشخص شود، لذا امام باید منصوص باشد:
«الامام منا لایکون الامعصوما و لیست العصمه فی ظاهر الخلقه فیعرف بها فلذلک لایکون الامنصوصا».(معانی الاخبار، باب العصمه،ص132)
امام صادق(ع) نیز شرط امامت را عدم ارتکاب گناه اعم از صغیره و کبیره هر چند با فرض توبه از آن ذکر میکند:
«لاتصلح الامامه من قد ارتکب من المحارم شیئا صغیرا کان او کبیرا و ان تاب منه بعد ذلک».(همان،ص200)
آن حضرت در توصیف پیامبران و اوصیا فرمودند: «الانبیاء و اوصیاءهم لاذنوب لهم لانهم معصومون مطهرون».(بحار،ج25،ص199)
بحث عصمت و معنای آن در عصر ائمه اطهار طرح و شیعیان بدان ملتزم بودند، چنانکه حسین اشقری از هشام بن حکم معنای این اصل و آموزه شیعی «ان الامام لایکون الامعصوما» را میپرسد، هشام میگوید من این سئوال را از امام صادق(ع) پرسیدم و ایشان فرمودند:
«المعصوم هو الممتع بالله من جمیع محارم الله».(معانی الاخبار، باب العصمه، صص 132 و 133،ح2و3)
امام رضا(ع) در بیان حقیقت امامت و امام در حدیث بلندی فرمودند: «امام از ذنوب طاهر و از عیوب مبراست…امام معدن قداست، پاکی، عبادت و زهد است. اما از نسل پاکان است…او شخص معصوم موید و موفق از طرف الهی است که به تحقیق از خطایا و لغزشها و گمراهیها در امان است. این ویژگی را خداوند به وی اختصاص داده تا حجت خدا بر بندگان و شاهد او بر خلقش باشد».(الکافی،ج1،صص200،202،203؛ عیون الخبار الرضا،ج2،صص197 و 199)
آن حضرت خطاب به مامون در تعلیل لزوم عصمت امام فرمود:
«لایفرض الله تعالی بطاعه من یعلم انه یضلهم و یغویهم؛ خداوند اطاعت کسی را که میداند مردم را به گمراهی و انحراف میکشاند، واجب نمی گرداند».(عیون الخبار الرضا،ج1،ص125،باب 35)
در زیارت جامعه نیز وارد شده است که:
«عصمکم الله من الزلل».(من لایحضره الفقیه،ج1،ص609)
7- اعتقاد به عصمت توسط بعضی اهل سنت: محقق منصف باید ادله عقلی و نقلی را ملاک اعتقاد و باور خود قرار دهدو به تعبیری باید ندای «نحن ابناء الدلیل» سر دهد. محقق منصف باید ملاک اعتقاد و ایمان خود را مقتضای ادله عقلی و نقلی قرار دهد. بر این اساس برخی منصفان عالمان اهل سنت با مرور و توجه بر مبانی عقلی و نقلی عصمت و همچنین شخصیت خاص امامان به اصل عصمت معتقد شده و آن را سازگار با خاتمیت تفسیر نمودند. لبن ابی الحدید معتزلی به عصمت امام علی(ع) اعتقاد دارد و گزارش میکند که ابو محمد بن متویه در کتاب خود به نام الکافیه نیز بدان معتقد بود.(شرح نهج البلاغه،ج6،ص276،خطبه 86) ابن عربی عارف نامدار جهان اسلام نیز به عصمت پیامبر اسلام(ص) و اهل بیتش اعتقاد داشته است.(الفتوحات المکیه،ج1،ص196) وی با تمسک به حدیث نبوی درباره سلمان «سلمان منا اهل البیت»او را نیز به معصومان ملحق میکند.
شبهه سوم: واجب الاطاعه انگاری امام ناسازگار با خاتمیت شیعیان در دعاها، زیارتنامهها و روایات، ائمه اطهار را واجب الاطاعه و اطاعت آنان را اطاعت خدا و معصیتشان را معصیت خدا وصف میکنند.(ر.ک: الکافی،ج1،ص185) این چنین وصف کردنی با اصل خاتمیت ناسازگار است، چرا که خاتمیت یعنی پایان ظهور حجت الهی و دیگر کسی واجبالاطاعه به صورت مطلق نیست. شاه ولی الله دهلوی هندی با ادعای رویت پیامبر(ص) در عالم رویا! در این باره میگوید: «در عالم رویا از روح پیامبر درباره مذهب تشیع سئوال کردم و حضرت فرمود: مذهب ایشان باطل است و بطلان مذهب ایشان از لفظ امام معلوم میشود. چون از آن حالت افاقت دست داد، در لفظ امام تامل کردم معلوم شد که امام به اصطلاح ایشان، معصوم، مفترض الطاعه، منصوب للخلق است و وحی باطنی در حق امام تجویز مینمایند، پس در حقیقت ختم نبوت را منکرند، گویا زبانا آن حضرت را خاتم الانبیاء میگفته باشند…آنان را معصوم و مفترض الطاعه و دارای روح باطنی میدانند و این با پیامبری تفاوت چندانی ندارد».(دهلوی، التفیمات الاهیه،ج2، صص294 و 301) قاضی محمدثناالله(م 1225ق) شاگرد دهلوی در حاشیه خود بر عبارت استادش موضوع او را تائید میکند.(همان،ص321) دکتر سروش نیز این شبهه را طرح کرده است:«سخن در این است که امامت را شرط کمال دین شمردن و امامان را برخوردار از وحی باطنی و معصوم و مفترض الطاعه دانستن –چنانکه شیعیان میدانند- چگونه باید فهمیده شود که با خاتمیت ناسازگار نیفتد و سخنشان در رتبه پیامبر ننشیند و حجت گفتار او را پیدا نکند».(پاسخ اول سروش به بهمن پور، سایت سروش،اول شهریور 1384) پاسخ این شبهه در ذیل پاسخ شبهه بعدی (حجت الهی انگاری امامان) خواهد آمد.
شبهه چهارم: حجت الهی انگاری امامان، ناسازگار با خاتمیت
برخی مدعی اند که خاتمیت، پایان و خاتمیت حجیت، قداست و پذیرش بدون مطالبه دلیل است، چراکه آنها جزء مختصات پیامبر (ص) بودند و با رحلت آن حضرت، دیگر ما به انسانی قائل نیستیم که قول و فعلش برای ما حجت و شخصیت حقوقی داشته باشد که دارای قداست و موجب تعبد و التزام به آن بدون مطالبه دلیل واجب باشد، برای اینکه حجیت ذاتی شخصیتهای دینی به پیامبران اختصاص داشته و در آیین اسلام تنها حضرت محمد(ص) از آن بهرهمند بود. بر این اساس جایگاه ویژهای که شیعیان به امامان میدهد و آنان را دارای مقام قدسی و حجت الهی وصف میکند، با اصل خاتمیت تعارض دارد، دکتر سروش در این وادی در جاهای متعدد حکمفرمایی کرده و نظریه فوق را نوعی «غلو» شمرده است. «آنچه ذاتی اسلام است، شخصیت پیامبر و تجربه باطنی و اوامر و نواهی ناشی از آن تجارب است که با رحلت ایشان خاتمه میپذیرد و هرچه پس از آن میآید باید چنان تفسیر شود که با این اصل اصیل و رکن رکین منافات پیدا نکنند. غالیان بسیار بودهاند چه آنان که اولیاء خدا را رتبه ای خدایی داده اند و چه آنانکه آنان را در مرتبه پیامبر نشانده اند».(بسط تجربه نبوی،ص144)
البته پیش از دکتر سروش برخی دگر اندیشان شیعی اشکال فوق را مطرح کرده بودند. ابوالفضل برقعی سه دهه پیش با اشاره به دعای عدلیه «اقوالهم حجه» نوشته است: «آیا جعل حجت به دست شما دعا سازان است یا حجت الهی را خدا باید حجت قرار دهد. خدا کجا گفته اقوال ائمه حجت است تا شما هر خرافاتی را به نام ائمه و قول ایشان جعل کنید!». (تضاد با مفاتیح، صص24 و25)
تقریر و تبیین شبهه
شبهه ناسازگاری حجیت انگاری امامان با خاتمیت پیامبر در دو نکته ذیل قابل تحلیل است.
الف- ناسگاری با شخصیت حقوقی پیامبر(ص): پیامبر اسلام از سوی خداوند دارای یک شخصیت حقوقی بوده که مهمترین مولفه آن خصلت «ولایت» است که لازمه آن، حق تشریع احکام، خطابات آمرانه، پذیرفتن حکم وی بدون مطالبه دلیل و تعدی و حجیت تجربه دینی وی در سایر افراد میباشد. سروش در اینباره میگوید: «عنصر مقوم شخصیت حقوقی پیامبر ولایت است، ولایت به معنای این است که شخصیت شخص سخنگو حجت سخن و فرمان او باشد و این همان چیزی است که به خاتمیت مطلقاختم شده است–اما اینک سخن هیچ کس را نمیپذیریم مگر اینکه دلیلی بیاورد یا به قانونی استناد کند. اما پیامبران چنین نبودند؛ آنان خود پشتوانه سخن و فرمان خود بودند حجت سر خود بودند… تجربه دینی آنان متعدی بود نه لازم، حکمش دیگران را هم شامل میشد، تکلیف آورند و عمل آفرینند».(بسط تجربه نبوی، صص132 و 133) وی تصریح میکند با رحلت پیامبر اسلام، اعتبار حجت الهی نیز پایان یافته است و این شامل اقوال امامان نیز میشود: «پس از پیامبر اسلام دیگر هیچ کس ظهور نخواهد کرد که شخصیتش هب لحاظ دینی ضامن صحت سخن و حسن رفتارش باشد و برای دیگران تکلیف دینی بیاورد».(همان،ص134)
ب- عدم حجیت روایات ائمه: لازمه انحصار به شخصیت حقوقی و دینی به پیامبر(ص)، نفی حجیت سه صورت مطلق از دیگران و به صورت خاص از امامان در حوزه دین و تفسیر آن از طریق روایات است چرا که در زعم مدعی تئوری فوق حجت انگاری کلام و تفسیر امامان با خاتمیت ناسازگار است. دکتر سروش در اینباره میگوید: « پس از پیامبر اسلام دیگر هیچ کس ظهور نخواهد کرد که شخصیتش هب لحاظ دینی ضامن صحت سخن و حسن رفتارش باشد و برای دیگران تکلیف دینی بیاورد … تفسیر کلمات خدا و پیامبر نیز نمیتواند شخصی و متکی به شخصیتها باشد، آن هم باید دسته جمعی و مستدل باشد».(همان، صص 133 و 134) سروش از خاتمیت حجت الهی به مقوله معرفت و تفسیر متن عربی تعدی میکند و لازمه خاتمیت را ختم حجیت تفسیر متون دینی و به عبارتی جزمی نبودن معرفت دینی تفسیر میکند: «هیچ کلام و متن دینی را نمی توان چنان تفسیر کرد که حق ولایت بدین معنا را به کسی بدهد این عین تناقض است که رسول خاتم به کسی یا کسانی حقوقی را ببخشند که ناقض خاتمیت باشد.… پیام خاتمیت آن است که هیچ فهمی از دین را فهم خاتم ندانیم و از این طریق راه این دریا را دریاهای دیگر بگشاییم و به بسط تجربه نبوی مجال بدهیم… خاتم النبیین آمده است اما خاتم الشارحین نیامده است. و سخن هیچ کس در مقام شرح و تفسیر در رتبه وحی نمینشیند، لذا اگر چه دین خاتم داریم، اما فهم خاتم نداریم و گرچه دین کامل داریم (که مدعای درون دین است و به تبع تصدیق نبی، تصدیق میشود) اما معرفت دینی کامل نداریم».(همان، صص135 و 159 و 148) دکتر سروش تصریح میکند که ما تنها در کلام نبوی دنبال دلیل نمی گردیم، اما در کلام غیر پیامبر حضرت علی(ع) نیز باید ملاک پذیرش آن دلیل باشد وگرنه صرف شخصیت صاحب سخن، حجت آور نخواهد بود: «اگر دلیل قانع کننده باشد، مدعا را میپذیریم و اگر نباشد، دیگر مهم نیست که استدلال کننده علی(ع) باشد یا دیگری از این پس دلیل پشتوانه سخن است نه گوینده صاحب کرامت آن».(همان،ص135) سروش در آخرین موضع گیریاش نیز حجیت قول امامان را با خاتمیت ناسازگار توصیف میکند.(پاسخ اول به بهمن پور، اول شهریور 84، سایت بازتاب و سروش)
نقد و بررسی: در تحلیل و نقد ادعای فوق نکات ذیل درخور تامل است.
الف- ادعای بدون دلیل: چنانکه در پاسخ توهم ناسازگاری عصمت با اصل خاتمیت ذکر شد، عصمت در آن بحث و مفترض الطاعه و حجت بودن در بحث ما شرط لازم نبوت و نه وصف انحصاری آن است، لذا توسعه و تعمیم وصف مفترض الطاعه و حجت با اصل نبوت و خاتمیت منافات ندارد. به دیگر سخن، مدعی تنافی نخست باید ادعای خود یعنی تنافی واجب الاطاعه و حجت بودن امام(ع) با نبوت و اصل خاتمیت را ثابت کند؛ در حالی که به صرف ادعا بسنده نموده است. افزون بر این ما در نکات بعدی عکس ادعای فوق را ثابت خواهیم کرد.
ب- حجت بودن و مفترض الطاعه لازمه عصمت: پیشتر عصمت امامان(ع) با ادله عقلی و نقلی ثابت شد، حال به این نکته اشاره میکنیم که با وجود امام و شخص معصوم در جامعه و اعلام و تائید آن توسط قرآن و پیامبر اسلام(ص) آیا مقصود از آن اعلام و تائید و سفارشهای مکرر در اطاعت از آن، وجوب اطاعت و پیروی از آن نیست؟ آیا لازمه عصمت آن نیست که حرف و عمل، مواضع و تکالیفش، مفترض الطاعه و مطابق واقع و برای دیگران حجت و معیار باشد؟ اگر بر عصمت امامان خدشه وارد شود و مورد انکار قرار گیرد، برای طرح شبهه فوق (انکار لزوم اطاعت و حجیت اقوال امامان) مجالی باقی میماند، اما با فرض عصمت، شبهه از بیخ و بن، ناموجه است، چراکه در آن به معنا و لازمه عصمت توجه نشده است.
ج- سفارش قرآن به اطاعت و جعل حجیت: قرآن کریم اطاعت «اولی الامر» را همتراز و همردیف اطاعت رسول خدا ذکرکرده است. «اطیعو الله و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم».(نساء،59) در این آیه شریفه خداوند با یک امر «اطیعوا» از مردم خواسته است که از پیامبر و اولی الامر اطاعت و پیروی کنند، درحقیقت اطاعت اولی الامر اطاعت پیامبر تلقی شده است. اینکه در شبهه گفته شده اطاعت به پیامبر(ص) اختصاص دارد با طرح آیه شریفه ناسازگار است. البته در تفسیر «اولی الامر» بحث است که آیا آن به امامان معصوم(ع) اختصاص دارد یا به غیر آن نیز شامل میشود؟
شیعه و سنی در شمول آن بر رهبر واجد شرایط دینی اتفاق نظر دارند: «الامامه هی الخلافه الرسول فی اقامه الدین بحیث یجب اتباعه علی کافه الامه».(شرح مواقف، ج8،ص345 و نیز سیف الدین آمدی، ابکار الافکار فی اصول الدین، ج3،ص416) مصداق بارز رهبر واجد شرایط دینی، ائمه اطهار هستند، که روایات مختلفی از فریقین وارد شده است. (ر.ک: شواهد التنزیل، ج1،ص191 و تفاسیر اهل سنت و شیعه، ذیل آیه فوق) اما اهل تسنن آن را به هر حاکم و رهبری تعمیم داده و چه بسا بعضی شان آن را شامل حاکم فاسق نیز میدانند. (رک: تفتازانی، شرح المقاصد، ج3،ص469) پس «مفترض الطاعه» نه به شیعه اختصاص دارد و نه با اصل خاتمیت تعارض پیدا میکند. چراکه- همانطور که به نحو متعدد ذکر شد- خاتمیت تنها در قلمرو نبوت و نزول وحی و شریعت جدید معنا و مفهوم پیدا میکند و آن با ظهور انسانهای معصوم، مفترض الطاعه و حجت الهی تهافتی ندارد.