نویسنده: مهدی امینیان
اصول امامت، تئوری ها و شبهات(23)
کلام در بررسی شبهاتی درخصوص ناسازگاری اصل امامت با اصل خاتمیت رسل بود. گفتیم، برخی چون دکتر سروش مدعیاند که «خاتمیت، پایان و خاتمه حجیت، قداست و پذیرش بدون مطالبه دلیل است، چراکه آنها جزء مختصات پیامبر(ص) بودند و با رحلت آن حضرت، دیگر ما به انسانی قائل نیستیم که قول و فعلش برای ما حجت و شخصیت حقوقی داشته باشد که دارای قداست و موجب تعبد و التزام به آن بدون مطالبه دلیل واجب باشد، برای اینکه حجیت ذاتی شخصیتهای دینی به پیامبران اختصاص داشته و در آیین اسلام تنها حضرت محمد(ص) از آن بهره مند بود. بر این اساس جایگاه ویژهای که شیعیان به امامان میدهد و آنان را دارای مقام قدسی و حجت الهی وصف میکند، با اصل خاتمیت تعارض دارد». دکتر سروش در این وادی در جاهای متعدد حکمفرمایی کرده و نظریه فوق را نوعی «غلو» شمرده است. (بسط تجربه نبوی،ص144) البته پیش از سروش برخی دگر اندیشان شیعی چون ابوالفضل برقعی اشکال فوق را مطرح کرده بودند.
سخن در شبهه پنجم و ادعای برخی مبنی بر ناسازگاری الهام و ولایت باطنی امامان با خاتمیت رسالت انبیا بود که پس از نقد و بررسی این شبهه در عناوین ذیل، به نقد دعاوی سست و عنادورزانه سروش درخصوص ولای باطنی ائمه اطهار علیهم صلوه الله میرسیم.
الف- وقوع الهام و ارتباط غیبی در غیر پیامبران؛ ب- مقام امامت و ولایت فراتر از نبوت (نگاه عرفانی)؛ ج- اعتراف اهل سنت به اصل الهام و مکاشفه؛ د- تصریح به روح باطنی در روایات نبوی؛ که بدین نکات در شماره قبل پرداختیم.
ه- پاسخ نقضی به دعاوی سست جناب سروش دکتر سروش در جاهای مختلف به بسط تجربه نبوی قائل شده و آن را برای امثال شمس تبریزی تجویز میکند؛ به عبارت وی بنگرید: «تجربه پیامبر گونه البته جریان دارد، برای اینکه تجلیات خداوند تمامی ندارد، ما نمیتوانیم بگوییم خداوند بر پیامبر اسلام تجلی کرد و پس از آن باب تجلی بسته شد، این تجلی دوام دارد و برای هرکسی متناسب با ظرفیتش ادامه خواهد یافت».(سروش، مقاله «اسلام، وحی و نبوت»، مجله آفتاب، شماره 15، اردیبهشت 1381، ص73)
وی نه تنها به بسط تجربه پیامبر گونه معتقد است، بلکه از آن بالاتر امکان نبوت را نیز میپذیرد آنجا که میگوید: «آیا هرکسی میتواند رسولی بشود، باید اذعان داشت که هرکسی ممکن است برای خودش نبی شود و احوال خاصی پیدا کند و واجد اذواق و مواجیدی شود... احساس من این است که برخی از بزرگان مثل شمس تبریزی تقریبا چنین احوالی داشتند».(همان)
جدا جای این سئوال است که چرا سروش از یک طرف به امکان بسط تجربه پیامبر گونه بلکه ارتباط باطنی با عالم غیب در شکل نبوت را برای امثال شمس میپذیرد، اما وقتی به امامان معصوم چون علی(ع) نوبت میرسد، خوی بخل ورزی، خست یا خدای ناکرده با علم به حقانیت حضرات معصومین، حس لجاجت، عناد و دشمنی وی با حقانیت اهل بیت شعله ور شده و در نهایت ارتباط باطنی و الهام آنان را بر نمیتابد؟ آیا این تناقض نیست؟ یا اینکه این امکان را برای مستمع و خواننده نظرات وی فراهم نمیکند که سروش را از قشر آن دسته از معاندین ائمه به شمار آورد که در روایتهای وارده از حضرات معصومین تاکید بر حسادت ورزی و عناد و کینه ورزی این معاندان نسبت به ائمه اطهار علیهم صلوه الله شده است؟
به هر حال سروش از یک طرف منکر ولایت باطنی ائمه میشود و از طرف دیگر امکان نبوت بعد از دوره خاتمیت را «برای هرکسی متناسب با ظرفیتش» تجویز کرده و مدعی است که «هرکسی ممکن است برای خودش نبی شود و احوال خاصی پیدا کند و واجد اذواق و مواجیدی شود»!!! اگر این امکان تجویز نبوت همان سخن عرفا باشد - که پیشتر در موردش سخن راندیم- معلوم میشود گوهر نبوت همان ولایت و امامت است و در این صورت نباید از تجویز الهام و ولایت باطنی به ائمه اطهار حسد و بخل ورزید و با خداوند متعال به دلیل اعطای چنین رتبه این بدیشان به عناد و دشنمی برخواست. اما اگر امکان نبوت مطلب دیگری باشد، آن خود با اصل خاتمیت تهافت پیدا میکند.
نکته دیگری که در این باب باقی میماند این است که ممکن است سروش معتقد به الهام و روح باطنی ائمه اطهار باشد -هرچند که ظاهر کلام وی این مطلب را نشان نمی دهدکه اول شبهه نقل شد- اما آن را «لازم» و نه «متعدی» تلقی کند، به این معنی که آن تنها بر خود صاحب تجربه یعنی امام حجت است و بس.(بسط تجربه نبوی، صص 132 و 133) در این صورت باید گفت اولا: چنانکه اشاره شد ظاهر کلام وی منافات داشتن تفسیر امامت به «برخورداری از وحی باطنی» با اصل خاتمیت است. ثانیا: این اشکال به شبهه حجت انگاری امامان برمی گردد که ما در شمارههای قبلی این مقاله به تفصیل به ادله و مبنی آن اشاره کردیم، اگر وی روح باطنی امام را بپذیرد، حجیت قول امام(ع) با ادله حجیت ثابت میشود که پیشتر گذشت.
ثالثا: آقای سروش درباره تجربههای دینی عارفان به تعدی قائل است و آنها را مکمل تجربه دینی پیامبر توصیف میکند. «چون وحی تجربه دینی است و تجربه دینی درباره دیگر انسانها نیز روی میدهد، پس تجارب دینی دیگران نیز به فربهی و غنای دین میافزاید و با گذشت زمان، دین بسط و گسترش مییابد، از این رو تجربههای دینی عارفان مکمل و بسط دهنده تجربه دینی پیامبر است».(بسط تجربه نبوی، ص28)
حال این پرسش است آیا این ادعای شما با اصل خاتمیت منافات ندارد، اگر تجربه دینی عارفان مکمل تجربه پیامبر باشند؟! چرا تجربه دینی امامان و الهاماتشان مکمل تجربه دینی پیامبر و به تعبیری امامت خود مکمل اصل خاتمیت نباشد؟ آیا این تناقض گویی نیست؟!
شبهه ششم: ولایت تشریعی امام ناسازگار با کمال و خاتمیت یکی از معانی یا لوازم خاتمیت، پایان تشریع و قانونگذاری الهی و توسط پیامبر(ص) است که با رحلت آن حضرت درهای آسمانی بسته شد و دیگر در باب شریعت حکم یا احکامی وضع یا نسخ نخواهد شد و به تعبیر روایات «حلال محمد حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه».(بحار، ج2،ص260)
لازمه جامعیت و کمال دین خاتم جامعیت آن بر قوانین است و اگر به امکان تشریع و قانونگذاری بعد از رحلت پیامبر(ص) ملتزم شویم، این با جامعیت و کمال دین خاتم ناهمخوانی خواهد داشت و لازم خواهد بود که دین اسلام در عصر پیامبر (ص) جامع و کامل نبوده و بعدها توسط امامان (علیهم السلام) تکمیل شده باشد و پذیرفتن اصل تشریع در دین نیز با اصل خاتمیت ناسازگار است.
شبهه فوق میتواند از سوی اهل سنت و برخی روشنفکران شیعه نیز وارد شود. سروش با اشاره به اصل خاتمیت و احادیث «لانبی بعدی» میگوید: «این تاکیدات یک سئوال را برجسته میکند و آن نقش و منزلت امامان شیعه در حوزه تبلیغ و تشریع احکام دین و معارف اسلامی است، اگر اعتبار و حجت تجربی و کلام آنان را نخواهیم در رتبهای بنشانیم که ناقض خاتمیت شود، در آن صورت چه جایگاه حقوقی (صرف نظر از شخصیت حقیقی و ولایت باطنی شان) باید به آنها بدهیم؟ جایگاه یک مجتهد معصوم؟ یک عارف؟ یک زعیم؟ یک وارث علم نبی؟».(بسط تجربه نبوی؟ ص 142)
در بعض روایات شیعه از تفویض امر دین به پیامبر و امامان سخن رفته است چنانکه شیخ کلینی در کتاب شریف کافی خود جلد اول صفحه 265 -که جزء کتب اربعه شیعه است- بابی را به این عبارت تدوین کرده است. «باب التفویض الی رسول ا..(ص) و الی ائمه فی امر الدین».
البته پیش از کلینی، شیخ القمیین الصفار (290ق) در کتاب بصائر الدرجات خود بابی را به این عنوان باز کرده بود. از امام صادق(ع) نقل شده است: «فما فوض الله الی رسوله فقد فوضه الینا».(بصائر الدرجات، باب 5، ص383، حدیث اول و حدیث ششم و الاصول من الکافی، ج1، ص268) در روایت دیگر آمده است: «ان الله فوض الی نبیه صلی الله علیه و آله و سلم، فقال، »ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم فانتهوا«، فما فوض الی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقد فوضه الینا».(الکافی، ج1، ص266)روایت سوم نیز به انحصار تفویض خداوند تفسیر امر دین و حکمرانی را به پیامبر و ائمه تاکید میکند: «و الله ما فوض الله الی احد من خلقه الاالی رسول الله علیه و آله و سلم و ال الائمه».(همان، ص268 و نیز: بحار، ج25، ص333 به بعد)
سروش در اینباره میگوید: «چگونه میشود که بعد از پیامبر کسانی درآیند و به اتکای وحی و شهود سخنانی بگویند که نشانی از آنها در قرآن و سنت نبوی نباشد و در عین حال تعلیم و تشریع و ایجاب و تحریم شان در رتبه وحی بنشیند و عصمت و حجیت سخنان پیامبر را پیدا کند و باز هم در خاتمیت خللی نیفتد؟! ... الزام آور بودن تجربه دینی یک نفر برای دیگران -که همان ولایت تشریعی است- با رحلت پیامبر اسلام(ص) خاتمه میپذیرد».(سایت سروش، پاسخ دوم به آقای بهمن پور، سوم مهر 1384)
سروش در جای دیگر میگوید: «مفهوم خاتمیت در تشیع مفهوم رقیق شده و سستی است، زیرا امامان حق تشریع دارند، حال آنکه این حق انحصاره حق پیامبر است».