دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

ملاحظاتی انتقادی درباره مقاله بسط تجربه نبوی

جناب آقاى سروش در مقاله «بسط تجربه‌نبوى‌»، نظراتی را مطرح کرده‌اند که نیازمند بررسی و تحلیل است و ما در دو قسمت کلام ایشان را بررسی می‌نماییم.
ملاحظاتی انتقادی درباره مقاله بسط تجربه نبوی
ملاحظاتی انتقادی درباره مقاله بسط تجربه نبوی

نقد کننده: دکتر سید محمد حکاک

جناب آقاى سروش در مقاله «بسط تجربه‌نبوى‌»[1]، نظراتی را مطرح کرده‌اند که نیازمند بررسی و تحلیل است و ما در دو قسمت کلام ایشان را بررسی می‌نماییم.

ایشان در این مقاله وجود حجت الهى را پذیرفته‌اند، اما تعالیمى را که‌این حجت‌ بیان مى‌کند، همه را از آن خود او دانسته‌اند نه‌وحى و تعلیم خداوندى. بدین معنا که در مورد پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مى‌گویند؛ تمام آن‌چه خدا به امت مسلمان اعطا کرده، همان وجود و شخصیت پیامبر است و همین وجود وشخصیت اوست که عین وحى است نه اینکه علاوه بر آن، تعالیمى هم بدو وحى کرده باشد. البته شخصیت پیامبر را مؤید و قول و فعل او را عین هدایت و تجارب روحى و اجتماعى یا به تعبیر دیگر تجارب درونى و بیرونى او را – که ‌دین نیز عبارت از مجموعه همین تجارب است - براى همه‌ پیروان و شخص او متبع و الزام‌آور مى‌دانند[2]، وسخن او را حجت و شخصیت او را پشتوانه سخنش ‌مى‌شمرند.[3]

این تفسیر از وحى و نبوت، نظر به اینکه اصل وجود حجت الهى را مى‌پذیرد، به خودى خود البته به معنى انکار نبوت نیست؛ چون اصل در مسئله نبوت، وجود حجتى ‌است الهى که آن‌چه مى‌گوید عین هدایت و براى انسان‌ها لازم‌الاتباع باشد، اما در خصوص آن نکات و ایراداتی قابل طرح‌است؛

اولاً: این مدعا با هیچ دلیلى - عقلى یا نقلى - از ناحیه ‌ایشان همراه نیست و این البته نقصى اساسى است.

ثانیاً: پیامبر از کجا متوجه مى‌شود که پیامبر است و ماموریتى بر عهده او نهاده شده است؟ و فرق حالات و تجارب پیامبرانه‌اش با حالات عادیش چیست؟ اگر بگوییم ‌ملکى بر او نازل مى‌شود و ماموریت او را به او ابلاغ‌مى‌کند، براساس این نظریه که اصلا انزال ملک و القاء وحیى‌ در کار نیست و تمام آنچه خدا به امت مسلمان داده همان شخصیت‌ پیامبر است و خود اوست که عین وحى است، در این‌خصوص مى‌گویند:

«در این تجربه [تجربه دینى] پیامبر چنین مى‌بیند که گویى کسى‌ نزد او مى‌آید و در گوش و دل او پیام‌ها و فرمان‌هایى را مى‌خواند.»[4]

اگر نازل شدن ملک بر پیامبر و ابلاغ پیام به او حقیقى ‌است، با اساس نظریه ایشان ناسازگار است و اگر غیرحقیقى‌ است پس براى پیامبر حجت نیست.

ثالثاً: آن دسته از تجارب درونى پیامبر که متناظر با تجربه‌هاى بیرونى او و در پاسخ آن‌ها بوده‌اند چگونه حاصل ‌مى‌شده‌اند؟ آیا در اختیار او بوده‌اند یا خیر؟ اگر در اختیار او نبوده‌اند، از آن‌جا که متناظر با تجربه‌هاى بیرونى او و درپاسخ آن‌ها بوده‌اند نمى‌توان گفت تصادفى بوده‌اند بلکه ‌آگاهانه و از روى قصد واقع مى‌شده‌اند. در این صورت آیا آن‌ها را جز به خدا مى‌توان نسبت داد؟ و جز این مى‌توان گفت‌ که خداى پیامبر در پاسخ سؤال‌هایى که از او مى‌شده وحوادثى که براى او اتفاق مى‌افتاده، آن آیات را بر او نازل‌ مى‌کرده است؟ و اگر بگوییم آن تجارب در اختیار خود پیامبر بوده بدین‌ معنى که هر وقت او با تجربه‌اى بیرونى روبرو مى‌شده، از روى قصد و اختیار یکى از آن تجارب درونى را براى خود ایجاد مى‌نموده و حرف‌هاى خود را از زبان ملکى غیر واقعى‌ به خود مى‌زده، این ادعا آیا جز یک تکلف و تصنع و یک‌ امر ساختگى مى‌تواند باشد؟ و اصلا در این صورت، چه ‌فرقى بین حدیث نبوى و آیات قرآن وجود دارد؟ احادیث را هم پیامبر از روى قصد و به اختیار خود بیان مى‌فرموده‌ است.

رابعاً: آقاى سروش شخصیت پیامبر را مؤیّد و الهى وسخن او را عین هدایت و حجت مى‌دانند. با این وصف، چرا براى تحلیل وحى به خود قرآن - که آن را سخن پیامبرمى‌دانند - مراجعه نمى‌کنند؟ و در قرآن چه چیزى ظاهرتر ازآن است که این کتاب مقدس وحى الهى و کلام خداونداست نه کلام پیامبر؟ این امر روشن‌تر از آن است که نیازى به‌ استشهاد به آیات داشته باشد. اگر مى‌خواهند این‌همه آیات ‌صریح در این باب را سخن خود پیامبر بدانند و بگویند این‌ها همه از درون خود او تراوش کرده و مثلا خود پیامبر بوده که‌به خود مى‌گفته:

«وانه لتنزیل رب‌العالمین نزل به الروح‌ الامین على قلبک لتکون ‌من ‌المنذرین بلسان عربى مبین و انه لفى زبرالاولین»[5]

«آن نازل شده پروردگار جهانیان است. روح الامین آن را برقلبت نازل کرد تا از انذار دهندگان باشى، به زبان عربى روشن و ذکر آن در کتاب‌هاى پیشینیان آمده است.»

همچنین آیات فراوانى که در آن‌ها خداوند از خلقت‌ آسمان‌ها و زمین و دیگر موجودات و پاداش دادن به مؤمنین‌و کیفر دادن به کفار سخن مى‌گوید و همه را به خود منتسب‌ کرده و از جانب خود مى‌گوید: ما چنین کردیم و چنان ‌مى‌کنیم و امثال اینها بسیار فراوان است. آرى اگر چنین‌بگویند و واقع امر نیز از همان قرارى باشد که ایشان ادعا مى‌کنند، باید گفت؛(العیاذ بالله) پیامبر یا دروغ مى‌گفته که ‌قرآن بدو وحى مى‌شده یا آن‌چنان دچار توهمات بوده که‌خود خبر نداشته این کلمات و آن ملک حامل این کلمات،همه از آن خود اوست و او به اشتباه آن‌ها را از ناحیه خدا مى‌دانسته است. ولى مثلا جمعى از منکران نبوت که وحى‌ را ظهور ضمیر ناخودآگاه پیامبران دانسته یا برخى از متکلمان مسیحى که این نظریه را از منکران وحى اخذ کرده، به نحوى با اعتقاد به نبوت مسیح جمع نموده‌اند و نیز خودآقاى سروش از حقیقت امر با خبرند. در این صورت، آقاى‌سروش چگونه شخصیت پیامبر را مؤید و سخن او راحجت و متبع و الزام‌آور مى‌دانند؟

خامساً: قطع نظر از صراحت آیات در این خصوص، اصلا چه اشکال و منع عقلى در این امر وجود دارد که خداوند علاوه بر شخصیت پیامبر، تعالیمى را هم به واسطه او به ‌امت مسلمان داده باشد تا ناگزیر شویم به تحلیلى دیگر از وحى روى آوریم؟ اینکه مى‌بینیم بعضى از آیات شان نزول ‌دارند و مربوط به تجارب بیرونى پیامبر و در پاسخ آن‌ها هستند، منافاتى با آسمانى بودن و آن سویى بودن آن‌ها ندارد.

سادساً: عجیب است که آقاى سروش در عین اینکه باصراحت تمام- با توجه به عباراتى که از ایشان نقل کردیم و عباراتى دیگر که نقل نکردیم- نزول قرآن را بر پیامبر نفى‌مى‌کنند و وحى را همان شخصیت پیامبر مى‌دانند، ضمن‌بحث از نزول دفعى یا تدریجى قرآن و با استناد به آیه

«کتاب ‌احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر»

مى‌گویند:

«پیامبر که شخصیتش و پیامبر بودنش عین مؤید بودن و مجازبودن به تصمیم‌گیری‌ها و موضع‌گیری‌هاى نظرى و عملى است، ذهنش وزبانش که گشوده شده و تجربه‌اش که بسط مى‌یافته، عین تفصیل یافتن ‌اجمال قرآن بوده است؛ همان قرآنى که به حکم مبعوث شدن، در حاق ‌وجود او به ودیعت نهاده شده است.»[6]

اگر تمام آن‌چه که خدا به امت مسلمان داده همان ‌شخصیت پیامبر است و وحى همان شخصیت اوست، دیگر به ودیعه نهاده شدن قرآن در وجود او چه معنى دارد؟ و اگر واقعا قرآنى در وجود او به ودیعه نهاده شده، پس نبایدگفت؛ آن‌چه خدا به امت اعطا کرده، منحصرا همان شخصیت‌ پیامبر نیست‌ بلکه همراه او و به واسطه او، قرآن را نیز عطا کرده است. بگذریم از اینکه اصلا تفسیر ایشان در باره آیه ‌نادرست است چون آیه مى‌گوید قرآن از ناحیه خدا تفصیل‌یافت، بعد از آن‌که محکم شد. یعنى احکامش نزد خدا و تفصیل یافتنش نیز از نزد او بوده است نه نزد پیامبر.

جناب آقاى سروش در مقاله «بسط تجربه‌نبوى‌»[7]، نظراتی را مطرح کرده‌اند که نیازمند بررسی و تحلیل است، در نوشتار قبل به پاره ای از مطالب ایشان اشاره شد. اینک سایر مطالب مهم ایشان در آن مقاله را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

الف: آقاى سروش در این مقاله در باب ‌تجربه نبوى مى‌گویند:

«اگر پیامبر عمر بیشترى مى‌کرد و حوادث بیشترى بر سر او مى‌بارید، لاجرم مواجهه‌ها و مقابله‌هاى ایشان هم بیشتر مى‌شد و این‌است معنى آنکه قرآن مى‌توانست ‌بسى بیشتر از این باشد که ‌هست.»[8]

این سخن نادرست است، زیرا؛

اولاً: از جمله ارکان نبوت ‌نقص عقل بشر در راهنمایى او به سوى کمال مطلوب او است و الّا اگر حکمت و فیّاضیت‌ خداوندى در مورد آدمى باعقل او محقق مى‌شد، هیچ نیازى به نبوت نبود. حال که‌ چنین نیست، خداى حکیم و فیاض به واسطه انبیا تعالیمى‌ مى‌فرستد تا آدمیان هدایت ‌شوند، بدیهى است این تعالیم‌ اندازه مشخص دارد آن‌چه لازم است نازل مى‌شود. کمتر از آن ‌با حکمت و فیاضیت او ناسازگار است و بیشتر از آن نیز لغو است و خلاف حکمت. دیگر چه معنى دارد که بگوییم اگر پیامبر عمر بیشترى ‌مى‌یافت، قرآن نیز بیش از این مى‌شد.

‌ ثانیاً: آیاتى در قرآن هست که مبیّن کامل بودن آن و حاکى از این ‌است ‌که آن‌چه لازم بوده نازل شده است، نظیر:

«و نزلنا علیک ‌الکتاب تبیانا لکل شى‌ء»[9]

«و کتاب را بر تو نازل کردیم که تبیان همه چیز است.»

به‌این ترتیب طول عمر پیامبر چه دخلى در زیادت و نقصان ‌قرآن دارد؟

ثالثاً: عجیب است که خود آقاى سروش نیز مى‌گویند:

«پیامبر اسلام(ص) خاتم است. یعنى کشف تام او و بخصوص ‌مأموریت او براى هیچ‌کس دیگر تجدید نخواهد شد.»[10]

آیا تام بودن کشف پیامبر جز بدین معنى است که آن‌چه‌ لازم بوده، دریافت نموده و بیش از آن دیگر قابل تصورنیست؟ همین‌طور، آیا خاتم بودن او جز این معنایى دارد که ‌بعد از او دیگر به هیچ پیامبرى نیاز نیست و آن‌چه ‌مى‌بایست، تماما از آسمان نازل شده، حتى طول عمر خود پیامبر نیز تغییرى در این امر نمى‌دهد؟ آن وجود مبارک هر قدر هم بیشتر عمر مى‌کرد، به هر حال عمر محدودى داشت.اگر تمام آنچه لازم است‌ به او ندهند، پس ضرورتا باید بعد از او نیز پیامبرانى بیایند و این چگونه با خاتمیت او سازگار است؟

ب: مطلب دیگری که در مقاله مورد نظر آمده این‌ است ‌که ‌بعد از پیامبر تجربه او توسط دیگران بسط پیدا مى‌کند و درتوضیح این بسط دو تعبیر آمده است؛ یکى تفصیل و دیگرى‌ تکامل و غنا و فربهى. یعنى یک جا مى‌گویند؛ تجارب‌دیگران تفصیل تجربه نبوى است و در جایى دیگر مى‌گویند؛ تکامل آن است، هر چند شیب کلام کاملا به سوى دومى ‌است. ایشان مى‌نویسند:

«اینک در غیبت پیامبر(ص) هم باید تجربه‌هاى درونى و برونى ‌پیامبرانه بسط یابند و بر غنا و فربهى دین بیافزایند.»[11]

«فراموش نکنیم عارفان ما برغناى تجربه دینى و متفکران ما بردرک و کشف دینى چیزى افزوده‌اند. نباید فکر کرد که این بزرگان فقط شارحان آن سخنان پیشین و تکرار کننده تجربه‌هاى نخستین بوده‌اند. واصلا دین به همین نحو تکامل و رشد کرده است.»[12]

مقصود از این سخنان چیست؟ تجارب دینى افراد و جوامع اسلامى را شاید بتوان به نوعى تفصیل تجارب ‌پیامبر دانست، بدین معنى که افراد و جوامع مسلمان دربرخورد با حوادث جدید، احکام آن‌ها را از کلیاتى که در قرآن‌ یا حدیث پیامبر آمده استنباط مى‌کنند و آن کلیات را بامقتضیات عصر خود تطبیق مى‌دهند و مسائل مستحدثه در واقع مظاهر آن کلیات و اصول مى‌شوند و این‌ها همه یعنى ‌تفصیل اجمالى که حاصل تجارب دینى رسول اکرم است. آرى با این ترتیب، با تسامحى مى‌توان تجارب ‌افراد را تفصیل تجارب پیامبر دانست، و با تسامحى بیشتر در هر دو مورد - تجارب اجتماعى و تجارب درونى افراد و جوامع اسلامى - سخن از بسط تجربه نبوى گفت. اما تعبیر تکامل و غنا و فربهى دیگر چه معنایى دارد؟ این تعبیر صریحا مشعر بر این است که تجربه دیگران درعرض و هم ارز تجربه نبوى و از همان سنخ است و چیزى‌ بر آن مى‌افزاید، چنان‌که در عبارت خود نویسنده هم آمده‌است. مقصود از هم‌ ارز و هم‌سنخ بودن، هر چند این نیست‌که محتواى هر دو به یک اندازه است ولى به هر حال این‌قدر هست که هر دو پیامبرانه‌اند.

پیامبر، پیامبر است ‌یعنى رسول خداست‌یعنى ‌ماموریت ابلاغ یک سلسله تعالیم را دارد. بنابراین به دلیل‌عقلى و نقلى، معصوم و قول او حجت است. علاوه بر این ‌تعالیم، آن‌چه به عنوان حدیث مى‌گوید نیز حجت است درحالى که دیگران چنین شانى ندارد. بعد از او تنها اوصیاء معصوم او که توسط او مشخص شده‌اند به منزله جانشینان ‌او در امامت امت، معصومند ولى ابداً شأن پیامبرى ندارند و چیزى را به عنوان وحى به مردم ابلاغ نمى‌کنند، چه رسد به غیر اوصیا. به این ترتیب چگونه مى‌توان رؤیاها ومکاشفات و تفکرات را تجربه پیامبرانه دانست؟ تکلیف تجارب اجتماعى نیز روشن است. حاصل آن‌که ‌نبوت و پیامبرى معنى خاص و لوازم معینى دارد و با عرفان ‌و تفکر و تجارب اجتماعى متفاوت است.

    پی نوشت:
  • [1]- مجله کیان شماره 39 و کتاب " بسط تجربه نبوی "
  • [2]- بسط تجربه نبوی، ص 19
  • [3]- بسط تجربه نبوی، ص27
  • [4] - بسط تجربه نبوی، ص3
  • [5]- شعرا، 196 -192
  • [6]- بسط تجربه نبوی، ص17
  • [7]- مجله کیان شماره 39 و کتاب " بسط تجربه نبوی "
  • [8]- بسط تجربه نبوی ص 20
  • [9] نحل، 89
  • [10]- بسط تجربه نبوی ص 10
  • [11]- بسط تجربه نبوی ص 25
  • [12] بسط تجربه نبوی ص 26و 27

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

در تقابل ایران با اسرائیل و آمریکا، همیشه گزینه حمله اتمی چالش‌برانگیز بوده و هست. عده‌ای می‌گویند: وقتی آمریکا و اسرائیل به عنوان دشمن اصلی ما سلاح اتمی دارند و تجربه نشان‌داده، اگر لازم شود هیچ تعارفی در استفاده از آن ندارند، پس ما هم باید سلاح اتمی داشته باشیم.
باغ خسروشاهی

باغ خسروشاهی

کی از شبهاتی که در سال‌های اخیر سبب تحریف امام در ذهن نسل جوان شده است این ادعا است که برخی می‌گویند امام در باغ‌های بزرگ و مجلل اطراف جماران زندگی می‌کردند و بااین‌وجود در رسانه‌ها به مردم یک‌خانه کوچک و ساده به‌عنوان محیط زندگی ایشان نمایش داده می‌شد
دوگانه نهضت و نظام

دوگانه نهضت و نظام

برخی دوگانه‌ها را ابتدا درک نمی‌کنیم ولی به مرور که مشغول کاری علمی می‌شویم یا طرحی عملی را به پیش می‌بریم متوجه آن می‌شویم و بعد بر سر آن دو راهی به انتخابی خاص دست می‌زنیم.
چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

شهید سلیمانی بی‌شک در زمره شخصیت‌هایی است که جامعه ایرانی بشدت از وی متأثر خواهد بود. احتمالاً در طول تاریخ هیچ بدرقه‌ای به میزان تشییع پیکر او شکوهمند نبوده است.
آب و برق مجانی می‌شود!

آب و برق مجانی می‌شود!

پر بازدیدترین ها

تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان ʆ) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان (6) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

این نوشتار در نقد سلسله مقالاتی است که فتح ایران توسط اعراب مسلمان را یکی از مقاطع تلخ تاریخ معرفی نموده‌اند.
راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

قرآن کریم که بزرگترین معجزه پیامبراکرم(ص) است و تمام آنچه را که بشر برای هدایت نیاز داشته ودر آن آمده است، کاملترین نسخه برای آرامش روح است.
Powered by TayaCMS