نویسنده: محمد مهدی بهدادوند
آیا دین میتواند عهدهدار سرپرستی جامعه باشد و شئون مختلف حیات اجتماعی بشر را سرپرستی کند؟ در این زمینه نظریات گوناگونی ارائه شده است که ابتدائاً این نظرات اجمالاً طرح و بررسی میگردد و سپس نظریهی مختار ارایه میشود.
- نظریهی اول: دین مانع تکامل حیات اجتماعی بشر (مارکسیسم)
نظریهی معروفی که وجود داشته و هم اکنون نیز وجود دارد این است که دین نه تنها مانع و نه تنها زمینهساز تکامل حیات اجتماعی و موجب سعادتمندی بشر نمیشود، بلکه دین مانع تکامل بشر است. دین افیون ملتها و موجب تخدیر بشریت است. مارکسیستها -که به فضل الهی و از برکت انقلاب اسلامی در دنیا منزوی شده اند- سخنشان نسبت به مذهب این بوده و همیشه این شعار را سرمیدادند که زر و زور و تزویر یا تیغ و طلا و تسبیح در کنار هم بودهاند و این مثلث شومی است که بشریت در طول تاریخ گرفتار آن بوده است. تکامل تاریخ و پروسهی تکامل را بر پایهی رشد ابزار تولید تحلیل میکنند و میگویند: براساس قوانین دیالکتیک و بر مبنای تغییر ابزار تولید، روابط اجتماعی انسانی عوض میشود و با پیدایش اولین ابزار تولید، بردهداری و مالکیت فردی شکل میگیرد و در کنار شکل گیری مالکیت فردی دولت و مذهب پیدا میشود. یعنی دولت و مذهب، حامی سرمایه و سرمایهدار و مالکیت فردی هستند و اصلاً سرمایه است که مذهب و دولت را میسازد. دولت را برای حمایت سرمایه و مذهب را برای تخدیر یا تحمیق و استحمار جامعه میسازد.
بنابراین همیشه مذهب، تسبیحی است در دست یک مشت انسانهای مزور، در کنار سرمایهدارها و در کنار دولتها که مانع تشدید تضاد طبقاتی میباشند و البته همواره نزاعهایی طبقاتی شکل میگیرد و تاریخ را به تکامل و کمون ثانویه میرسانند و آن را تبدیل به جامعهای میکنند که در آن مالکیت فردی نیست. بر اساس این دیدگاه -العیاذ بالله- جمیع انبیاء دست نشاندهی مالکها (از خرده مالکها گرفته تا سرمایهدارها) میباشند و جمیع عالمان دینی هم سربازان آنها هستند.
- نظریه دوم: دین افسانهای در خدمت بخشی از حیات بشر
دیدگاه دیگر نسبت به نیاز بشر به مذهب این است که اگر چه مذهب افیون ملتها نیست، ولی بشر تنها در بخشی از حیات اجتماعی خودش نیاز به مذهب دارد و مذهب هم تنها ساختهی ذهن بشر است، نه آخرتی و نه خدایی هست و خدا مخلوق ذهن بشر است. به تعبیر دیگر دین افسانهای دروغین اما، مفید به حال بشریت است که میتواند بشریت را از اضطراب و دغدغهی خاطر خارج و یک نوع امنیت روانی ایجاد کند. این نگرش نسبت به مذهب غالباً در دنیای غرب وجود دارد. لذا وقتی نظامیان آنها در جنگ جنایتهای فجیعی انجام میدهند و مبتلا به اضطراب روانی میشوند، آنها را به دنیای شرق میفرستند تا با مذهبهای هندی و چینی آشنا شوند و تحت یک نوع عرفان خلسهای قرار گیرند تا از نظر روانی سبک شوند. یعنی همانهایی که برای نابودی اخلاق انبیاء جنگ به راه میاندازند و جنایت میکنند برای ایجاد امنیت روانی به عرفان شرق پناه میبرند.
- نظریه سوم: دین عهده دار سعادت اخروی بشر (دین حداقل)
تلقی دیگری از مذهب که بعد از رنسانس در اروپا طرفدارانی پیدا کرده، این است که مذهب چیز خوب و مفیدی است، ولی محدودهاش باید مشخص باشد. مذهب فقط در محدودهی ارتباط بشر با خدا است و سعادت اخروی بشر را تضمین میکند، اما معاش بشر و ادارهی حیات اجتماعی او از شکل نکاح و تشکیل خانواده تا شکل مدیریت اجتماعی او و نظامهای سیاسی آن ربطی به دین و انبیاءندارد؛ چرا که انبیاء برای این کار نیامدهاند، آنها آمدهاند تا سعادت اخروی بشر را تأمین کنند؛ لذا اینکه الگوی مصرف، الگوی تولید و الگوی توزیع جامعه چه چیزی باشد هیچ ارتباطی به سعادت اخروی بشر و اخلاق فاضلهی بشر ندارد؛ اینکه بشر کدام نظام سیاسی را برای گردش حیات اجتماعی خودش تنظیم کند ارتباطی به تکامل معنوی او ندارد. بحث سعادت اخروی بشر، تکامل روحی بشر، رشد اخلاق معنوی او، انس او با خدا، رسیدن به معارف باطنی دین، رسیدن به مرز حیرت در مقابل دین و در مقابل عالم و نظام هستی، ارتباطی به این مسائل ندارند، آنها حل مسائل اجتماعی بشر را بر عهدهی عقل و حس بشر و کاوشهای عقلانی و حسی بشر و نظریات فلسفی و علوم تجربی میگذارند و معتقدند که همانها باید پاسخ نیازهای اجتماعی و دنیایی بشر و تأمین معاش او را بدهند. بنابراین برای دین مرزی باید تعیین کرد که آن مرز پرورش اخلاق فردی و تأمین ارتباط بشر با خدا، مرز حیات اخروی بشر و تأمین معاد بشر است. حتی اگر دین در باب تشکیل خانواده و نظام خانواده سخن گفته است سخن اساسی دین نیست و به اصطلاح طرداً للباب و جملات معترضه است که در مفاهیم دینی و متون دینی وارد شده است.
این دیدگاه، دیدگاهی است که بعد از رنسانس در غرب شکل گرفت و در آن زمان بین دو حوزهی علم و دین تفکیک حاصل شده بود. به دیگر سخن در این نظریه، سرپرستی بعضی ازامور بشر به دین و بخشی از آن به علم سپرده شده است. رسالت انبیاء سرپرستی معاش بشر نیست و بلکه تنها سرپرستی معاد بشر است. تأمین سعادت، تکامل و رفاه دنیای بشر به عقل و حس بشر واگذار شدهاند. این نظریه، نظریه رایجی است و هم اکنون نیز طرفداران زیادی دارد. از این نظریه میتوان به عنوان نظریهی دین حداقل یاد کرد. در این نظریه دین نه افیون است، و نه افسانهی مفید بلکه قضایای دینی، قضایای واقعی هستند و حکایت از واقعیت میکنند و البته عین این واقعیتها در دسترس عقل و حس بشر نیست و بیرون از محدودهی عقل بشر است و تمام کاوشهای عقلانی و حسی بشر هم، توان دستیابی و ورود به این محدوده را ندارند و تنها معرفت بشری نسبت به آنها پیدا میکند و محدودهی آن هم تنها اخلاق و ملکات انسانی و محدودهی رفتاری است که مربوط به سعادت اخروی بشر میشود.
بیرون از این محدوده، ادیان سخنی ندارند و اصلاً برای بیرون از این محدوده نیامده اند. لذا بحث از این نیست که ادیان الهی عاجزند و نمیتوانند سایر شئون بشر را عهدهدار شوند، بلکه اگر خدای متعال میخواست میتوانست مناسک و قواعدی برای حیات دنیایی بشر هم ارائه کند. او اینکار را نکرده و ادارهی این امور را به عقل و حس بشر واگذار کرده است. آنچه عقل و حس بشر از آن عاجز است، تأمین سعادت اخروی است، اما اینکه چگونه الگوی مصرف، توزیع و تولید را شکل بدهد تا اقتصادش شکوفا بشود و رشد اقتصادی داشته باشد، چگونه نظام فرهنگی، سیاسی و اقتصادی خودش را شکل بدهد که به توسعهی اجتماعی برسد، اینها را عقل و حس بشر درک میکند. وقتی عقل و حس بشر کفاف اینها را میدهد و وقتی علم توانایی حل این معضل را دارد چه ضرورتی دارد که انبیاء به این مسائل بپردازند؟ انبیاء نیامدهاند به بشر علم فیزیک، شیمی و ریاضی بیاموزند، بلکه انبیاء آمدهاند به بشر اخلاق بیاموزند و اعتقادات معنوی رفتار او را خداپسندانه بکنند. البته صاحبان این نظریه طرف مقابل خود را متهم میکنند و میگویند: آنهایی که قائلاند همهی شئون حیات بشر باید براساس دین اداره شود، کسانی هستند که میگویند بشر نباید بیندیشد و بشر نباید خودش دنبال علم برود که نتیجهی این تفکر تخطئهی عقل و دانش بشری است.
بررسی نظریهی دین حداقل
از بین این سه نظریه، دو نظریهی اول در این زمان حداقل در جامعهی امروزی ما قائلی ندارد و لذا فعلاً به بررسی آنها نمیپردازیم و البته بطلان آنها با کمی تأمل بر همگان روشن است. اما در این قسمت تنها به بررسی نظریهی اخیر پرداخته میشود. این نظریه برخلاف ظاهر خودش باطن بسیار کریهی دارد.
- اشکال اول: مبتنی بودن این نظریه بر تعریف مادی از انسان
برای بررسی این نظریه، ابتدا باید به این سؤال اساسی پاسخ داده شود که چرا بشر محتاج به دین و انبیاء است؟ صاحبان این نظریه پاسخ میدهند که چون بشر یک حیات ابدی دارد و نمیتواند سعادت ابدی خودش را بفهمد و اینکه چه اخلاقی و چه ملکاتی برای سعادت ابدی او خوب است؛ لذا محتاج به دین است. به دیگر سخن چون نمیتواند بفهمد که چگونه باید با خدای خودش ارتباط برقرار کند تا خدا از او راضی باشد لذا محتاج به وحی است. نقطهی ضعف اساسی این نظریه این است که این نظریه، مبتنی بر تعریف مادی از انسان است. در توضیح اینکه ممکن نیست بشر در محدودهای محتاج به دین باشد ولی در محدودهای از آن بی نیاز باشد؛ چرا که بشر دارای یک نظام نیازمندی واحد است؛ لذا یا اصلاً بشر محتاج به دین نیست و یا در جمیع شؤون زندگی خود محتاج به انبیاست.
- تعریف انسان در دیدگاه الهی
در دستگاه انبیاء، بشر بیش از غریزه و بیش از زمان عمرش مطرح است و لذا هم حیاتش، و هم حد شکوفایی استعدادهایش بیش از رشد غرایزش میباشد. بشر میتواند تا قرب حق پیش برود تا جایی که از بهشت و جهنم هم فارغ بشود. «عظم الخالق فی انفسهم فصغر مادونه فی اعینهم» خدای متعال در دلش عظمت مییابد و مادون خدای متعال، حتی درجات بالای بهشت از چشم او میافتد، یعنی نه اینکه تنها دنیا در نظر او حقیر بشود، بلکه بالاتر از دنیا هم در نظر او کوچک میشود. اگر حد بشر اینگونه تعریف شود، این سؤال قابل طرح است که آیا این بشر برای رسیدن به آن درجات تا کجا نیازمند به دین است؟ آیا دین فقط اخلاق فردیش را باید تنظیم کند؟ آیا فقط اخلاقی فردی در قرب خدای متعال و رسیدن به آن درجات سهیم است؟ آیا اخلاق اجتماعی و سازمانی بشر هیچ ربطی به آن درجات ندارد؟
آیا ارتباط با خدا فقط در حد روزه و نماز و راست گفتن و دروغ نگفتن تعریف میشود؟
- اشکال دوم: قطع ارتباط حیات بشری با مقامات الهی بشر
پس از آنکه از انسان تعریفی مادی ارائه میدهند، بالطبع ارتباط حیات اجتماعی بشر را با آن قرب و آن مقامات قطع میکنند و میگویند دین آمده است تا ارتباط بشر را با خدا اصلاح کند. حال سؤال اساسی این است که مگر ارتباط اجتماعی بشر ارتباط با خدا نیست؟ هر نگاه انسان ارتباط با خداست و این ارتباط یا ارتباط شیطنتآمیز و از سر عصیان و طغیان و یا نگاهی ازسر بندگی است؛ لذا اینگونه نیست که حرص، فقط فردی معنا شود و تنها آن مذموم باشد. اینکه گفته شود انسان حریص صفت بدی دارد، ولی تولید حرص اجتماعی اشکال ندارد، واقعا قابل تأمل است. گاه یک نظام اجتماعی ایجاد میشود که آن نظام اجتماعی تولید حرص و حسد میکند.
بنابراین اینگونه نیست که خداپرستی فقط در نماز تعریف بشود که گفته شود که بشر تنها در پرستش خدا و مناسک خداپرستی محتاج به انبیاست و عقل و حس او توان راهبری او را تا حد بیان مناسک خداپرستی ندارد، عقل بشر نمیتواند بگوید چگونه نماز بخوانید؟ نماز صبح دو رکعت بخوانید یا چهار رکعت، آهسته بخوانید یا بلند بخوانید یا عقل بشر نمیتواند بگوید حج که میروید 7بار یا 8 بار طواف کنید، اینها راباید وحی بیان کند؛ اینها بندگی و کیفیت ارتباط با خداست، اما چگونه بخور و چگونه بپوش و الگوی اجتماعی تولید مصرف و توزیع اجتماعی چه باشد، اینها ربطی به خدا نداشته باشد.
همهی شئون بشر و هر رفتاری که بشر دارد، پرستش است، یا پرستش حیوانی یا پرستش ملکوتی است، اگر پرستش بشر از سر انگیزههای مادی برخیزد و دنبال توسعهی هوا و ارضای غرایز، توسعهی لذتجویی بیحد و حساب از دنیا و توسعهی عشقورزی با دنیا باشد این پرستش حیوانی است. چرا باید ارتباط با خدا فقط درحد مناسک عبادی روزه و نماز تعریف شود؟ اینها هم پرستش است؛ منتهی این پرستش سازمانی است. یک جامعهی هماهنگ در یک نظام رفتاری خاص، اخلاق وفرهنگ خاص را میپرستند.
- پرستش سازمانی دنیا در نظام کفر
نظام اجتماعی کفر بر پایهی عشق به دنیا شکل میگیرد و هرچه بیشتر عشق به دنیا را در کام انسانها شیرین میکند و شعلهی عشق به دنیا را در دل آنها میافروزد و بعداز این عشق به دنیا را تبدیل به فرهنگ عشقورزی با دنیا، برنامه ریزی میکند، در اینجاست که این پرستش سازمانی به حد نهایت خود میرسد. البته پرستش اجتماعی فقط در میدان نبرد نیست که دو گروه مقابل هم بایستند و یک عده دنبال کفر و دفاع از کفر و یک عده دنبال دفاع از خدا باشند؛ دقیقا حیات اقتصادی، سیاسی فرهنگی بشر هم همین است.
- جریان پرستش در تمامی شئون زندگی بشر
انسان هر حرکتش، هر تپش قلبش و هر تفکرش پرستش است و در آن یک مقصدی را انتخاب کرده و به آن مقصد عشق میورزد و برای رسیدن به آن مقصد عمل میکند. همهی شئون زندگی بشر پرستش یا پرستش فردی و یا پرستش جمعی است.
گاه تقسیم کار و فعالیت سازمانی که به تولید تکنولوژی تبدیل میشود. حال این فعالیت سازمانی یا غرضش توسعه از لذت جویی است و یا توسعهی قرب به خدای متعال. پس نمیتوان گفت که هیچ انگیزهای درتوسعهی تکنولوژی دخالت ندارد و بشر بدون انگیزه عمل نمیکند. پرستش جمعی بشر یا پرستش خدا و یا پرستش دنیا و عشق به دنیا است.
بنابراین هر چند بشر در تنظیم روابطش با خدا محتاج به دین است، ولی روابط بشر با خدا در یک محدودهی خاصی خلاصه نمیشود، بلکه همهی روابط یا در راه بندگی خدا و یا در راه طغیان علی الله است. نظام اجتماعی بشر یا برپایهی توسعهی پرستش خدا و یا بر پایهی توسعهی دنیاپرستی است.