نویسنده: مهدی نکوئی سامانی
چکیده
مقالهی حاضر به بررسی جایگاه دین در عصر مدرن میپردازد. بحث در این باره که آیا لازمهی مدرنیسم و تجدّد طلبی و علم و پیشرفت و عقل گرایی آن است که دین از ساحتهای زندگی بشر کنار گذاشته شود، از جمله مسائل مهم و مباحث سرنوشت ساز و چالش برانگیز بین اندیشمندان دینی و روشن فکران سکولار طی چند قرن گذشته بوده است. برخی از اندیشمندان سکولار چنین ادعایی مطرح کردهاند. بحث و فحص دربارهی صحّت این فرضیه و اینکه قایلان آن چه دلایلی بر ادعای خود اقامه کردهاند و آیا از نظر علمی و تاریخی، چنین ادعایی قابل اثبات است یا خیر، و اینکه چگونه میتوان بطلان این ادعا را ثابت کرد، مسائلی هستند که این نوشتار سعی کرده است بدانها بپردازد.
مقدّمه
پرسش محوری این نوشتار آن است که آیا مقتضای نوگرایی و تجدّدطلبی انسان و جامعه لزوماً این است که دین هم نو شود و لباس تجدّد بپوشد و همپای آدمیانِ نوگرا و همپای زمان و زمینیان تحوّل بپذیرد. و آیا چنین پرسشی اساساً معقول و منطقی است و آیا اینکه مغالطه آمیز و عوام فریبانه است؟ از طرفی، آیا نو شدن یک ضرورت عقلانی و علمی است و یا یک ضرورت تاریخی و جبری؟ آیا مقاومت در برابر این جریان ممکن و عقلانی است؟ اساساً آیا نسبت دین با نوگرایی از نوع تباین و عقل و علم با دین در تنافی میباشد؟ اگر غیر از این است، رابطهی دین با تجدّد و مدرنیته چگونه است؟ پرداختن به این پرسش و پژوهش دربارهی آن، مستلزم بررسی دو مسئله اساسی است:
1- شناخت ماهیت و چرایی مدرنیته، و اقتضائات آن؛
2- دانستن اینکه دین با کدام یک از مؤلّفههای مدرنیته و اقتضائات آن همخوانی ندارد؟
از این رو، پیش از هر سخنی باید ابتدا تعریف و مقصود خود را از دین و مدرنیته معلوم سازیم و آن گاه به بررسی نسبت دین و مدرنیته بپردازیم.
همه میدانیم که در جهان معاصر، ادیان گوناگونی با ماهیتها و آموزههای گوناگون وجود دارند. برخی از ادیان برای عقل حرمت و شأنی قایل نیستند و مردم را به دین داری کورکورانه و بی اعتنایی به عقل بشری و عقل گریزی فرا میخوانند و پذیرش دین و آموزههای قدسی و ازلی دین را به درک و تأیید عقل وابسته نمیدانند. آنان بر این باورند که ماهیت دین با رمزگرایی و معنا گرایی و اسطوره آمیخته است، و بر این اساس، پای عقل در این ساحت، لنگ است. پس مراد ما از «رابطهی دین» در بحث رابطهی دین و مدرنیسم (تجدّد طلبی)، دینهای عقل گریز یا عقل ستیز و اسطورهای نیست، بلکه مراد دینی است که برای ادراکات آدمی، به ویژه عقل او، شأن و ارزش و اعتبار قایل است و عقل را در کنار دین، یکی از منابع شناخت خیر و شر و حسن و قبح و بایدها و نبایدها میشمارد. بنابراین، مراد از «دین»، دینی است که با عقلانیت و خردورزی سر سازش و تعامل دارد و عقل را تأیید و تقویت میکند و اساس دین داری و پذیرش دین را خردورزی میداند. همچنین مراد دینی است که از اصالت و جایگاه قدسی و وحیانی خود دور نشده و از گزند بدعت و تحریف و تأویلهای بشری مصون مانده است.
با این مقدّمه، اینک باید دید، مراد از عقلانیتی که پیروان تجدّدگرایی و تجدّدطلبی بر زبان میرانند چیست؟ آیا مراد آنان از عقل و عقلانیت همان است که اهل دیانت میگویند، یا اینکه عقل از نظر فیلسوفان مدرن و روشن فکران تجدّد طلب، ماهیت و معنا و کارکردهای دیگر دارد و بین این دو تفاوت هست؟ آنچه به صراحت در آثار و پژوهشهای علمی و فلسفی غربی دیده میشود، همه نشان دهندهی این است که مراد آنان از «عقل»، کاملا متفاوت با مفهوم عقلی است که در انظار و اندیشهی فیلسوفان اسلامی و متکلّمان الهی آمده است. این جستار پیش از پرداختن به علل و زمینههای مواجههی دین و مدرنیته، ابتدا نگاهی گذرا به تعریف «مدرنیته» و بیان مؤلّفههای اساسی آن دارد، سپس به بررسی ادعاهای قایلان فرضیهی تقابل و تضاد دین و مدرنیته میپردازد.
تعریف «مدرنیته»
از نظر فیلسوفان مدرن، «مدرنیته» به معنای «نو آوری، ابداع، ابتکار، خلّاقیت، پیشرفت، ترقّی، رشد خودآگاهی تاریخی بشر»[1] و همچنین به معنای «خردباوری و تلاش برای عقلانی کردن هر چیز، شکستن و ویران کردن عادتهای اجتماعی و باورهای سنّتی، همراه با پشت سر نهادن ارزشهای سنّتی و باور به اصالت علم تجربی، و عقلانیت بشری و محوریت انسان و اعتقاد به ایدهی پیشرفت، تعریف و توصیف شده است.»[2]
مارشال برمن در توصیف «مدرنیته» میگوید: مدرن بودن به معنای آن است که خود را در محیطی بیابیم که ماجراجویی، قدرت، لذت، رشد، تحوّل و دگرگونی ما و جهان را به ما وعده میدهد، و در عین حال، هر آنچه را که داریم و هر آنچه را که هستیم تهدید به نابودی میکند.[3]
جهان معاصر به جهانی از اندیشه و عمل انسانی اشاره دارد که درای چند ویژگی اساسی است: [4]
1. مرجعیت خرد خود بنیاد و تلاش در جهت عقلانی سازی فرایند زندگی و افسون زدایی از ساحتهای حیات بشری؛[5]
2. التزام به اصل آزادی (لیبرالیسم).
دیوید هلد و گیدنز «مدرنیته» را شکل گیری جهان بر اساس اصول و مبانی لیبرالیسم تفسیر میکنند.[6]
3. نگرش خاص به جهان و تفسیر آن بر اساس معیارهای علم تجربی و اثبات گرایی (پوزیتیویستی)؛
4. انتقاد مدام از سنّت و تأکید بر تجدّد و نو خواهی به صورت بی وقفه.
به طور کلی، میتوان گفت: مدرنیته بر مبانی خاص علمی و فلسفی و معرفت شناختی مبتنی است. در معرفت شناسی، واقع گراست و بر عقلانیت و علم تأکید میکند. در سیاست، پیشرو و مترقّی است. از نظر علمی، تجربه گراست. و از نظر انسانشناسی، انسان محور است و انسان را در خدمت ارزشهای فرهنگ مدرن قرار میدهد.
مواجهه سنّت و مدرنیته
دربارهی جایگاه دین در دنیای مدرن به طور کلی، دو دیدگاه کلان وجود دارد: یکی نگاه سنّت گرایانه و دیگری نگاه تجدّدگرایانه. سنّت گرایان در برابر موج تجدّد خواهی به اشکال گوناگون در ادوار تاریخ، موضع انتقادی اتخاذ کرده و آن را به مثابهی تهدیدی علیه هویت دینی و فرهنگی خود تلقّی نمودهاند؛ ولی نمیتوان گفت: موضع سنّت گرایان همواره در برابر تجدّدطلبان یکسان بوده است، بلکه در طول تاریخ مواجههی دین و سنّت، با طیفهای گوناگونی از سنّت گرایان و تجدّد گرایان مواجهیم. در یک نگاه کلی، میتوان طیفهای سنّت گرایان و تجدّد طلبان را در چهار گروه عمده تقسیم بندی کرد:
الف. سنّت گرایان افراطی و بنیادگرا؛
ب. سنّت گرایان میانه رو؛
ج. تجدّد گرایان افراطی؛
د. تجدّدگرایان میانهرو؛
با این وصف، اصل مواجهه و چالش دین و مدرنیته امری جدّی و غیر قابل انکار است؛ زیرا این مسئله هم از نظر تاریخی، یک مسئلهی عینی و تاریخی به شمار میرود، و هم از جنبهی نظری مورد چالش و نزاع دین داران و تجدّد گرایان است.
یکی از روشن فکران معاصر[7]مواجههی دین و سنّت را اجتناب ناپذیر و آن را معضلی مهم فراروی جامعه دین داران دانسته است. وی چهار گونه مواجهه میان دین و مدرنیته ترسیم میکند:
اول مواجهه در ساحت نظر و عمل و رقابت در میدان علم و عمل؛
دوم بازخوانی و تفسیرهای تازه از این؛ روشن فکران دینی بر ضرورت نو سازی معرفت دینی و بازسازی دین تأکید میکنند و میکوشند تا دین را هماهنگ با دستاوردهای جدید معرفی نمایند و با مدد گرفتن از فرضیات علمی و غیر دینی و فتح باب اجتهاد و تفسیرهای عقلانی دین، به تطبیق آموزههای دینی با فرضیات علمی بپردازند.
سوم رجعت به خلوص پیشین دین و سنّت و کشیدن خط بطلان بر مدرنیته و مبانی و دستاوردهای آن؛ که در این چالشِ دینی با مدرنیته، به حقانیت مطلق دین حکم میدهند. این رجعت به سنّت یا بنیادگرایی، میتواند اشکال و مظاهر گوناگونی داشته باشد که به طور کلی، میتوان گفت: این جهت گیریها یا فعّالند و یا منفعلانه. چهارم شکل گیری انواع نو آوریها و بدعتها و تأویلها؛ در این مرحله، قرائتهای گوناگون دینی با رهیافتها و مبانی گوناگون شروع به بروز و ظهور و خودنمایی میکند. به هر حال، تجدّدگرایان مؤلّفههای بنیادین تمدن جدید و الزامات آن را پذیرفتهاند و هیچ مانعی را در برابر خود بر نمیتابند؛ حتی در برخی موارد، دین را مانع تجدّد و مقتضیات آن میشمارند. در مقابل، سنّت گرایان، مبانی و اهداف و غایات مدرنیته و الزامات آن را نمیپذیرند ولی در بسیاری از موارد، از دستاوردهای علمی و ابزاری مدرنیته استقبال و استفاده میکنند. پس از این مقدمهی کوتاه، اکنون به بحث و بررسی برخی از فرضیات مبنی بر ناسازگاری دین و مدرنیته میپردازیم:
1. نفی دین با داعیهی پیشرفت و تجدّد؛ فیلسوفان مدرن، «پیشرفت» را یک اقدام انسانی میدانند که مستلزم به کارگیری عقل انسانی برای ایجاد دنیای بهتری است که متناسب با نیازهای بشری باشد. نوسازی و نوگرایی و آرمان پیشرفت و عقلانیت از مؤلّفههای اساسی مدرنیتهاند. به نظر برخی از فیلسوفان غربی، تمدن غرب به دلیل ابتنا بر عقلانیت و علم، بهترین الگوی پیشرفت و تمدن بشری است.[8] از نظر آنان، برای همهی انسانها و جوامع بشری، یک راه بیشتر برای پیشرفت وجود ندارد، و آن پیروی از عقلانیت و الگوی مدرنیتهی غرب است؛ یعنی همان عقلانیت خود بنیاد و سکولار که داعیهی جهان شمولی و فرامرزی دارد.[9]
این نگرش و رویکرد سکولاریستی که بین علم و دین و پیشرفت ناسازگاری فرض میکرد، به تدریج، در مرحلهی عمل بحرانها و کاستیهای خود را نمایان ساخت، و در بعد فلسفی و نظری نیز مورد نقد و چالش اندیشمندان گوناگونی که منتقد مدرنیته بودند، قرار گرفت. برای مثال، رنه گنون یکی از این منتقدان، در این زمینه مینویسد:
تا پیش از قرن بیستم، اندیشهی ترقّی و پیشرفت، پژواکی بس گسترده و شوق انگیز داشت و آنها که دستاوردهای اولیهی تمدن جدید را لمس کرده بودند، آیندهای سرشار از خوش بختی و پیروزی را برای بشریت، پیش بینی میکردند. اما با ورود به قرن بیستم وظهور برخی از نتایج و پیامدهای تمدن جدید، بحرانهای تمدن جدید آشکار شد.[10]
رنه گنون، منتقد مشهور فرانسوی، در کتاب بحران دنیای متجدّد به برخی از این پیامدها و بن بستهای تمدن جدید اشاره میکند: وی مینویسد:
کسانی که تنعّم و رفاه را آرمان خود ساخته بودند و از بهبودهایی که بر اثر پیشرفت و ترقّی حاصل گشته، برخوردارند، آیا خوشبخت تر از ابنای بشر در روزگاران پیشین هستند؟ امروزه وسایل ارتباطی سریع تر و امکانات بیشتری وجود دارند، ولی عدم تعادل و نابسامانی و احساس نیاز بیشتر، او را در معرض خطر فقدان قرار داده و امنیت او هر چه بیشتر در معرض تهدید قرار گرفته است؛ زیرا که هرف تمدن جدید، چیزی جز افزایش نیازمندیهای تصنّعی، بهره گیری جنون آمیز از امکانات، مواهب طبیعی و لذت طلبی و ارضای هر چه بیشتر و غوطه ور ساختن انسان در زندگی ماشینی چیز دیگری نیست.[11]
بشریت با اینکه از قدرت مادی و علمی و اقتصادی و فناوری فوق العاده بهرهمند است، ولی با رویکرد مادی گرایانه و دین گریزانه، به ورطهی سقوط و انحطاط افتاده و به غفلت از خویش مبتلا شده است. علم و پیشرفت و امکانات مادی دنیای جدید هرگز نتوانستهاند جایگزین دین شوند، و بشریت را به سرمنزل خوشبختی و سعادت برسانند، و وجود این همه بحران در جوامع پیشرفته، نشان دهندهی این واقعیت است که علم و پیشرفت، نمیتواند انسان را از دین بینیاز سازد. شهید مطهّری در ردّ دیدگاه کسانی که گمان میکردند بشر با وجود علم، دیگر نیازی به دین ندارد، و دین با آمدن علم از جامعه رخت بر میبندد و رسالتش تمام میشود مینویسد: مسئلهی مذهب هیچ ارتباطی با جهل و علم ندارد؛ چراکه اگر این نظریه درست بود، میبایست به هر نسبت که مردم بیسوادترند، مذهبیتر باشند و به هر نسبت که مردم باسوادتر و عالم ترند، حتماً لامذهب باشند، و حال آنکه این خلاف واقع است.[12]
از این گذشته، لازمهی این نگرش آن است که هر جا علم به کشف علل طبیعی نایل میآید، آنان از خدا و دین دست بردارند.
برخی خیال میکردند که اگر تمدن پیشرفت کند دیگر جایی برای دین نیست. اما امروز معلوم شده که پیشرفت علم و تمدن نیازی را که بشر به دین برای یک زندگی خوب دارد، رفع نمیکند؛ بشر، هم از لحاظ شخصی احتیاج به دین دارد و هم از لحاظ اجتماعی نیازمند دین است.[13]
2. نفی دین با ادعای عقلانیت مدرن؛ عقلانیت در غرب، معطوف به اندیشه و عمل انسان خودبنیاد است. عقل از نظر فیلسوفان غربی به معنای راسیونالیستی آن مورد نظر است. این نوع عقل گرایی بر تواناییهای بی شمار عقل تأکید دارد و عقل بشری را تنها ملاک و معیار برای محاسبه و پیش بینی اشیا و امور تلقّی میکند و عقل منقطع از وحی و شهود را مبنای جهانشناسی، و معرفتشناسی خود میشمارد. عقلانیت در غرب، به صورت تحقق علمی و عینی مدرنیته تجسّم یافته است. به تعبیر ماکس وبر، «مفهوم اصلی و کلیدی در مدرنیته، خردباوری و عقلانیت است.»[14]
طبق تفسیر ماکس وبر، «عقلانیت» به معنای تکیه بر تواناییهای و قابلیتها و ظرفیتهای اندیشهی بشری به نحو مستقل از سنّت و اسطوره و مبانی هستیشناسانه و وجودشناسانه متافیزیکی است. انسان بما هو انسانِ دنیوی، خود باید بر اساس اندیشه و فکر و ارادهی خود، آرمانها و خاستهها و رفتارهای خود را تنظیم و تدبیر کند و نیازی به تعالیم وحیانی و ارزشهای پیشین و سنّت و اسطوره ندارد. به نظر او، لازمهی عقلانیت علمی، انفکاک دانش از ارزشهای قدسی است.
از نظر ماکس وبر، مهم ترین و بنیادی ترین دستاورد عقلانیت غربی این است که عقلانیت، ابزاری است در جهت رفاه مادی و آسایش و تنعّم بیشتر بشر، و لازمهی آن افسون زدای و قداست زدایی از طبیعت و انسان است. عقلانی شدن فرهنگ غربی به تفکیک و تمایز در «حوزههای ارزشی» نیز منجر شده است. ماکس وبر همانند هگل، جریان مدرنیته را به عنوان تحوّل در جهان بینیهای کل گرای دینی میداند و کارکردهای دین را در این دوران محدود به نظر میآورد. وی عقلانی شدن فرهنگ را به معنای خصوصی شدن گستردهی ایمان و درونی شدن اخلاقیات میشمارد.[15]
عقل مدرن با دور شدن از هویت و جایگاه اصلی خود، به عقلی جزئی نگر، طبیعت گرا و بریده از خدا و عالم ما بعد الطبیعه و مبانی معرفت شهودی مبدّل شد. عقل مدرن وظیفه و کارکرد اصلی خود را محدود به امور تجربی و مشاهده پذیر و امور حسّی ساخت. عقلانیت حاکم بر غرب، در قالب صورت علمی به شکل مدرنیته تجسّم یافته است و میکوشد تا به مطالعه و محاسبهی ابعاد کمّی و فیزیکی عالم بپردازد و با نگاه ابزاری به همه چیز، حتی انسانهای دیگر، همهی امکانات طبیعی و غیر طبیعی را در خدمت نفسانیت بشری قرار دهد. هابرماس میگوید:
از آنجا که مدرنیته خود را در مخالفت با سنّت فهم میکند، میکوشد برای خود دستاویزی از عقل بجوید. لذا، مدرنیته در فرایند باز اندیشی الگوی خود را با معیارهای خود انتخاب میکند و هنجارهایش را از درون خود اخذ میکند، و تنها به مرجعیت عقل پایبند است، و روشنگری مدرنیته سنّت را بیمقدار میشمارد.[16]
به نظر او، فرایند عقلانیت مدرن یک نظام پیچیدهی فنّی خودسامان است. از این رو، خود فهمی مدرنیته با خود آگاهی و نگرش انتقادی، به تمام سنّتهای و آرمانهای اخلاقی و هر چه اراده و آزادی انسان را محدود میکرد، همراه بود. این خود انگاری بنیادی عقل مدرن از زنان کانت شروع شد و شرایط تولّد یک علم طبیعی محض و عینیت بخش را، که ذهن آدمی فارغ از پندارها میتوانست خلق کند، مهیا کرد. کانت با نقد قوّهی داوری و عقل عملی و تفکیک حوزهی آن از عقل نظری، و تفکیک حقیقت از عدالت، و وجدان اخلاقی از تفکر عقلانی، میان حوزههای علم و دین و اخلاق، فاصلهای عمیق ایجاد کرد که نتیجه این شد که انسان عصر مدرن با اصالت دادن به عقل و علم، مذهب و متافیزیک را به چالش کشید و پس از مناقشات فلسفی و معرفتی طولانی، سرانجامْ مستقل از دین و متافیزیک، پایههای تفکر عقلانی مدرن را شکل داد.
پیدایش تفکر علمی چنان موفقیتآمیز بود که امروزه الگوی مدرنیتهی غربی و سرمایهداری غرب، به مثابهی مدلی برای توسعه، مورد قبول جوامع دیگر قرار گرفت و علم به مثابهی معیار سنجش خرد بشری، موفقیتی ممتاز یافت و به عنوان ایدئولوژی قدرتمندی در آمد و به طور روزافزون، به یکی از نیروهای معنوی مسلّط زمان تبدیل شد.[17]
چگونه است که بشر امروز غربی خود را مجبور میبیند با روی آوردن به علم و عقلانیت، از دین و معنویت روی برگرداند و - همچنان که گذشت - کانت، هیوم و ماکس وبر و برخی از فیلسوفانِ مدرنیته به تفکیک حوزهی علم و عقل از حوزه دین و وحی تأکید دارند؟
متفکران برجستهی عصر روشنگری، از بیکن و دکارت و هیوم و کانت گرفته تا هگل، جان لاک، روسو، اگوست کنت، پوزیتیویستها و آمپریستها همگی کوشیدهاند تا با ادعای عقل گرایی و اصالت دادن به علم، اقتدار و نفوذ دین را در ساحتهای حیات علمی، سیاسی و اجتماعی بشری، بیشتر محدود کنند. کانت در فلسفهی خود، بر جدایی علم از اخلاق و ارزشها تأکید دارد و حقیقت متعالی را ناشناختنی و تنها امور پدیداری و امور تجربی را قابل شناخت میداند، وی با تفکیک عقل نظری و عملی، مبنای عقلی ایدهها و مفاهیم را انکار و حدود توانایی عقل را در شناخت امور تجربی محدود میکند. ولی عموماً فیلسوفان و متکلّمان و اندیشمندان عقلگرای مسلمان در شرق، بین عقل گرایی و دین مداری جمع کردهاند و بین این دو تضادی نمیبینند. ما در عالَم اسلام، فیلسوفی را سراغ نداریم که بر اساس نوع نگرش خردگرایانه و از روی آزاد اندیشی، ضرورت و عقلانیت دین را نفی و انکار کرده باشد. بیشتر فیلسوفان عقلگرای مسلمان در دین داری از اکثر مؤمنان پیش قدمتر بودهاند و عقلی را که نتواند ضرورت و حکمت دین را در یابد، عقل نشمرده اند. برای مثال، فیلسوفان مسلمانی همچون فارابی، ابن رشد، کندی، ملّا صدرا، علّامه طباطبائی[18] و شاگردان ایشان[19]چنین رویکرد و نگرشی دارند و بین دین داری و عقل گرایی تعارض و تضادی نمیبینند. به عنوان نمونه، استاد شهید مطهّری میگوند:
عقل برای انسان راهنمای خوبی است. عقل را خداوند به انسان داده است، برای اینکه راه کمال را از راههای انحراف تشخیص بدهد.[20] اگرچه حقایق دینی باید در برابر عقل توجیه پذیر باشند، اما باید به این حقیقت نیز اذعان داشت که عقل راه به سوی همهی واقعیتها نمیبرد و چه بسا حقایقی وجود دارند که عقل بشری راهی برای درک و اثبات آنها ندارد و از درک حسن و قبح آنها عاجز است. اما با این حال، انسان تنها به واسطهی عقل است که میتواند بسیاری از حقایق را درک کند و بر اساس همین دریافتها و ادراکات عقلی خود، با جهان خارج ارتباط برقرار سازد. به واسطهی عقل است که آدمی میتواند خوبیها و بدیها و ارزش و اهمیت و کاربرد اشیا را درک کند. به وسیلهی عقل است که انسان میتواند به تواناییهای و محدودیتهای خود پی ببرد و فقر ذاتی خود را درک کند. و حتی ادراکات حسّی هم بدون پشتوانهی عقل قابل درک و اثبات نیستند. شکی نیست که راه کشف جهان هستی و حسن و قبح امور، و راه معرفت خدا و کمال انسان به وسیلهی عقل میسّر است. عقل راهنمای روشنگر انسان و ترسیم کنندهی مسیر کمال انسان، و بالاترین ارزش و امتیاز برای آدمی به شمار میرود. آدمیان هر قدر بیشتر از عقل بهره ببرند، به کمال و حقیقت نزدیک تر خواهند بود. آنان که گمان میکنند زندگی را بر اساس بی خردی و خردستیزی میتوان سامان داد، بزرگ ترین ظلم و خیانت را به شأن و مقام آدمی روا میدارند. مگر میتوان عقل را از ساحت زندگی دور کرد و امید و نشاط و آرامش و کمال و بهروزی داشت؟! از این رو، همچنان که نمیتوان با داعیهی عقل مداری و عقل گرایی به ستیز با دین و دیگر ارزشها و حقایق ضروری هستی پرداخت، این ادعای متفکران عصر حاضر هم که معتقدند: لازمهی عقلانی سازی همهی ساحتهای زندگی بشر نفی دین و تمام سنّتها و باورهای وحیانی است، سخنی باطل و گزاف است و هیچ تلازم منطقی بین این دو نیست. این دو مانعةالجمع نیستند. بنابراین، مدعیان عقل گرایی با این ادعا، خود را در مهلکهی هولناک عقل ستیزی افکندهاند و سخنی نامعقول و غیر عقلانی بر زبان رانده اند و این تفسیر خاص از عقلانیت موجب شده است تا عقل مدرن از هویت اصیل و جایگاه واقعی خود تنزّل کند و به عقل جزئی نگر و طبیعت گرا و بریده از خدا و مبانی معرفت شهودی تبدیل شود و وظیفه و کارکرد خود را به امور تجربه پذیر و مادی محدود و محصور کند. بنابراین، حرمت نهادن به شأن و منزلت عقل، اقتضا میکند که بشریت را از حقایق عقلانی وحیانی و معارف و ارزشهای الهی - انسانی محروم نسازیم و آدمی را از مقام انسانی خود دور نکنیم. معنای این سخن که باید قدر و منزلت واقعی عقل را درک کرد و حریم و حرمت آن را نگه داشت، به این معنا نیست که بشر به علم و تجربه، و یا دین و وحی نیاز ندارد، بلکه آنجا که عقل حاکم باشد، هم ضرورت علم - آنگونه که بایسته و شایسته است - دانسته میشود و هم ضرورت و فلسفهی دین بهتر و بیشتر معلوم میگردد. بنابراین، ارزش گذاری به عقل، عین ارزش گذاری به حقیقت و مقام واقعی آدمی است، و هر قدر عقل در حیات آدمیان ارزش بیشتری داشته باشد، آدمی مقامی بالاتر و ارزشمندتر مییابد و ساحت و قامت وجودی او بیشتر میگردد. هر جا عقل میداندار و سکاندار باشد، بشر بهتر میتواند حق را از باطل، و صواب را از ناصواب، و سره را از ناسره تشخیص دهد. هر جا عقل باشد، دین هم خواهد بود، و این است شعار و مبنا و منطق اسلام که فرموده است: «لا دین لمن لا عقل له.»[21] عقل در آینهی تعالیم اسلامی، راهنما و پیامبر درونی و حجت میان خدا و بندگان است و معیار تشخیص خوبی از بدی، و صواب از خطا، و تکلیف وثواب عقاب است. ادعای مدرنیته حاکمیت بخشیدن به عقل در تمام شئون زندگی انسان بود، ولی در همین ساختار عقلانی مدرن، عقلانیت نه تنها به مثابهی جلوگیری انسان از مستعمره شدن و نجات از افسون زدگی و خرافه پرستی نشد، بلکه خود انسان را از تمامی ارزشهای عقلانی و اخلاقی تهی کرد.
3. نفی دین با ادعای تضاد میان علم و دین؛ علم جدید با رهایی از قید سنّت و متافیزیک، بر مبنای عقل جدید و روش تجربی شکل گرفت. فیلسوفان عصر روشنگری کوشیدند تا از تفسیر دینی جهان، که متّکی به وحی و الهیات مسیحیت بود، دست بردارند و روشهای علوم تجربی را در همهی حوزههای علوم طبیعی و انسانی حاکم سازند. این ادعا که تنها علم تجربی میتواند تبیینی قابل اطمینان از پدیدههای این عالم به ما ارائه کند و علم است که میتواند مظهر عقلانیت شمرده شود و هیچ روش دیگری غیر از علم نمیتواند ادعای اثبات حقیقت عینی را داشته باشد و قبول این پیش فرض که روش علمی تنها روش قابل اعتماد است، چنین نتیجهای القا کرد که آنچه در دسترس علم نیست و یا از روش علوم تجربی استفاده نمیکند، معرفتی قابل اعتماد نیست.
تفکر مدرن با جدا کردن جهان بیرون از جهان درون، هرگونه رابطهی میان عالم صغیر و کبیر را غیر ممکن شمرد. این اندیشه سلسله مراتب وجود را در بُعد کمّی و هندسی آن تقلیل داد؛ هر نوع امکان تأویل استعلایی را از میان برد. علم جدید هرگونه ارتباط میان خدا و جهان را ناممکن میداند و با انکار غایتمندی جهان آفرینش و آموزههای حیانی، تفکر عقلانی را به قوّه ای محاسبهگر، که اشیا را بر حسب معیار وضوح و تمایز، تشخیص میدهد، مبدّل کرده است و امکان شناخت اشراقی و عرفانی را کاملاً منتفی میداند.[22] در سدههای میانه، خردباوری با تأویل دینی از جهان و نظام جهانی همراه بود و ادراک انسان نسبت به جهان و انسان، به گونه ای ژرف، رنگ دینی داشت. پس از رنسانس، این جنبه کم رنگ تر شد و نفود خود را از دست داد و فیلسوفان مدرن در بحثهای جهانشناختی و انسانشناختی خود، از دین دور شدند و جهان بینی خود را بر اساس معیارهای فیزیکی و علمی تبیین و تفسیر کردند .... از این پس، جهان زیست را جهانی دانستند که به بیان علمی - ریاضی در میآید... و جنبههای معنوی و انسانی و سوبژکتیو جهان مورد انکار قرار گرفت. بر اساس این رویکرد، هرگونه تعامل و نسبتی باجهان که مبتنی بر تجربه نباشد را علم محسوب نمیکند.[23]
خرد علمی در فلسفهی دکارت، خود را به شکل تقابل میان خرد مدرن و طبیعت، و به تعبیری، «سوژه» و «ابژه» خود را نشان داد. و در فلسفهی کانت، به شکل تفکیک «نومن» و «فنومن» و امور قابل شناخت از امور غیر قابل شناخت ترسیم شد و در فلسفهی هگل و نیچه و ... به اشکال دیگری مطرح شد. این تقابل از آنجا سر بر آورد که جهان علم، یعنی دنیای شناخت ما از طبیعت به شکل پندارهای علمی و ریاضیوار گالیلهای در آمد... و علم بر خلاف پندارهای فلسفهی مدرن، بر بنیان نظریه ها، بلکه بر پایهی «پارکسیس» پایه گذاری شد.[24]
مهمترین نقطهی عزیمت علم جدید، که دستاوردهای عظیم فناورانه به همراه داشت، میل به استیلا و تسلط انسان بر طبیعت بود. تمدن غرب دستاوردهای علمی و پیشرفت خود را مرهون اصالت علم و اصالت انسان، و اعتقاد به اراده و قدرت مطلق بشری و مذهب ستیزی و دها شدن از سیطرهی دین و کلیسا میداند. انسان غربی علم زده در سایهی علم و فناوری، خود را بی نیاز از فروتنی و خضوع در مقابل خداوند و نیروهای فوق طبیعی میداند و خود را بر طبیعت مسلّط میبیند. انسان دیروز اگر فقط اسیر جهل و خرافات بود، انسان مدرن امروز، مغرور و متکبّر است و با اینکه به ظاهر اهل علم و دانش است، ولی در واقع، دچار جنون خود بنیادانگاری و خدا انگاری و طغیان طلبی و افراط در همه چیز شده است. از این رو، جنونِ قدرت علمی او، مسیر حیات و هدف زندگی او را دگرگون کرده است. انسان دیروز به حقایق غیبی ناشناخته باور داشت، ولی انسان امروز از حقایق روشن پیرامون خود و از همه تجارب تاریخی عبرت آموز نمیگذرد و از عواقب شوم و مهلک کارهای خود غافل است. انسان دیروز دایرهی علوم و معارف قابل شناخت خود را گستردهتر کرده بود و میکوشید همهی حقایق عالم را در خود جمع کند و باور داشت که انسان آیینه و جام جهان نماست؛ ولی انسان امروز بسیاری از آن حقایق را از دایرهی معلومات شناختی بیرون افکنده، و با وجود پیشرفت هایی که به دست آورده، مخاطرات و بحرانهای بی شماری را نیز برای آدمیان و این کرهی خاکی به وجود آورده و هنوز نتوانسته است رابطهای معقول و متعادل با طبیعت و انسانهای همنوع خود برقرار کند.
بشر امروز بدون توجه به جنبههای «بحران علم» و ناهمخوانی توسعهی فناوری با نیازهای زیست جهان و جنبههای ویرانگر آن با آرمانی کردن علم در دنیای تجربه و زیست جهان، هنوز هم بر اصالت علم غیر دینی و غیر ارزشی تأکید میکند. هوسرل در کتاب تجربه و داوری مینویسد: «علم مدرن از دنیایی که خود ساخته آغاز میکند و نه از دنیای واقعی.»[25]
این تفکر به انکار بسیاری از باورها و اعتقادات مذهبی و اخلاقی در غرب انجامید، تا آنجا که سارتر به صراحت، اظهار میدارد: هیچ رمزی در جهان وجود ندارد و هیچ اخلاقیات عام و ارزشهای مطلقی که مترتب بر وجود خداوند باشد، هم جود ندارد.[26]
فیلسوف و جامعهشناس معاصر، هابرماس، میگوید: پیش از این، دین به عنوان شالودهی انسجام و یکپارچگی اخلاقی در حیات اجتماعی نقش مؤثر داشت، ولی امروزه عقل میخواهد این نقش را بر عهده گیرد. اما از سوی دیگر، محدودیت این عقل ابزاری آشکار شده است و دیگر نمیتوان به آن به عنوان تکیه گاه دوران پرتلاطم و واژگون شده به سوی آیندهای که عطش نوآوری پایان ناپذیری دارد، اعتماد کرد.[27]
اکنون انسان، خود فعّال ما یشاء و محور همه چیز است، و معیار خوبی و بدی و اخلاق را خود انسان تعیین میکند. و اینگونه بود که انسان مدرن از ایمان و ارزشهای واقعی و مبانی هستیشناسی صحیح و غایت اصلی خود دور شد. و این نگرش علم پرستانه به انسان و طبیعت، ریشههای معنوی زندگی بشر را خشکانده است. انسان متجدّد با ویران کردن طبیعت، و نگاه خشک علمی و صرفاً مادی و آمیخته با حرص و آز، بر آن است تا کل سنّت دینی را نفی کند.[28]
حال جای این پرسش هست که درروزگاری که به اسم علمگرایی و پیشرفت، سر ستیز و ناسازگاری با دین پیشه کردهاند، آیا میتوان علم و ایمان و دین و دنیا، و علم و تعبّد و عقلانیت و معنویت را در کنار هم نهاد و از مائدهی هر یک بهرهای وافی برگرفت و از هر یک خوشههای گونهگون و دلپذیر و جانفزا برچید؟ تا کوته بینان دنیاگرا و سکولاریستهای پر ادعا بر خطا و خیانت تاریخی چهار قرن دین گریزی و معنویت ستیزی خود واقف شوند و بدانند چه ظلمی بر آدمیان و عالمیان روا داشتهاند؟ امروز بسیاری از مدعیان خردمندی و علم ورزی به جای خردورزی و نگاه حقیقت گرایانه، با نگاه مادی و پراگماتیستی و منفعت طلبانه به دین و معنویت مینگرند و همه چیز را به پای نفسانیات قربانی میکنند. بدین روی، توقع نگاه عقلانی از کسانی که خود عقلانیت را در مسلخ مادیات و تجربه گرایی قربانی کردهاند، چندان عاقلانه نمینماید. هنر این مدعیان عقلگرایی فقط در نفی دین نیست، بلکه در نابودی حرث و نسل آدمیان و نیز زیست بوم حیات زمین بر اهل خرد پوشیده نیست. شاید برخی این سخن را نوعی پیش داوری بپندارند و در مقام دفاع از دستاوردهای مدرنیته و برکات و ثمرات آن بر آیند، اما باید گفت: «آنچه عیان است چه حاجت به بیان است؟»
پس نباید کوشید و سعی بیهوده برد و عقلانیت خودبنیاد غربی را بر تارک همهی فرهنگها نشاند، و آن را بهترین متاع و دستاورد بشری قلمداد کرد وهمگان را به پذیرش و اقبال به آن فراخواند. این سخن به معنای انکار همهی مزیتها و دستاوردهای علمی و فناورانهی مدرنیته غربی نیست، بلکه این نقد متوجه مطلق انگاری علم تجربی و عنان گسیختگی انسان و احساس استغنای بشر مدرن از دین و ارزشهای قدسی است. این ادعا که دین با نوگرایی و تجدّد و پیشرفت مخالف است، پس دین را باید نفی کرد، سخنی گزاف و بی پایه است؛ زیرا در هیچ یک از آموزههای درون متنی دین، چنین چیزی به چشم نمیخورد. اما معنای این سخن که دین با علم و پیشرفت مخالف نیست، این نیست که دین همهی مبانی و دستاوردها و نتایج، مدرنیته را میپذیرد و بر آن مهر تأیید مینهد، بلکه دین، به ویژه دین اسلام، علم، عقلانیت و آزادی بشر و قدرت اراده و خلّاقیت و روحیهی جست و جوگری بشر را در جهت کمال حقیقی و عقلانی و معنوی بشر و بر اساس نگاهی جامع و متعالی و توحیدی ترسیم و تفسیر میکند و ابعاد گوناگون آفاق هستی را در دایرهی هستیشناسی و افق اندیشهی عقلانی و دینی و علمی بشر قرار میدهد و از منظر وحی و عقل، به کشف و تبیین و تفسیر حقایق جهان و انسان میپردازد و علم و دستاوردهای علمی و عقلانی بشر را در جهت ارزشهای معنوی و کمال علمی عقلانی و معنوی بشر ضروری میبیند و هیچ یک از این مواهت الهی را نفی نمیکند. بنابراین، دین نه میتواند عقل ستیز باشد و نه علم گریز، و آنان که مدعی ناسازگاری بین علم و دین هستند، بیش از آنکه علم را مخالف دین تلقّی کنند، دین را مانع آزادی و عنان گسیختگی خود میدیدهاند و از این رو، به نفی آن پرداختهاند.
4. سنّت ستیزی و قداست زدایی از عالم؛ یکی دیگر از پیامدها و نتایج مدرنیته نفی مرجعین دین و ارزشهای معنوی و اخلاقی در فرایند عقلانی سازی و قداست زدایی از عالم طبیعت بود. مدرنیسم هیچ نیازی به ارزشهای متافیزیکی و دینی و اخلاقی نمیبیند. هابرماس میگوید:
سنّتهای دینی نهادها در گرداب عقلانی کردن جهان، به سوی متمایز شدن و خصوصی شدن پیش میروند و دچار تضاد و چالش میشوند.
در فرایند عقلانی شدن جهان بر اساس الگوهای مدرنیته، جایگاه انسان و آزادی فکر و عمل او با مدرنیته تعریف و تعیین میشود و مدرنیته الزامات و اقتضائات خود را بر انسان تحمیل میکند. در جهانِ افسون زدایی شده که توسط گالیله، دکارت، بویل، نیوتن و مانند آنها مطرح شده، رابطهی الوهیت با طبیعت نفی گردیده و رابطهی تعیین کنندهی جهان فراطبیعی با جهان طبیعی انکار شده و رویکرد عینیت گرایانه و اثبات گرایانه و مکانیستی محور اصلی نظریههای علمی قرار گرفته است. نتیجهی این رویکرد معنویت ستیز آن شده که علم مدرن در افسون زدایی از طبیعت به راهی رفته که به افسون زدایی از خودش انجامیده است؛ به این معنا که اگر همه زندگی بشر بی معناست، علم نیز به عنوان یکی از فعالیتهای بشری، میبایست بیمعنا شمرده شود. زمانی بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان بر این باور بودند که علم، دست کم بازگو گنندهی حقیقت است؛ اما بر اساس تفکرات جدید، علم حتی قادر به کشف حقیقت نیست. بدین روی، در صورتی که ما امکان کشف حقیقت و واقع را از دست علم بگیریم، جهان زندگی و علمی ما بسیار متزلزل و غیر قابل اعتماد و اطمینان، و آمیخته با شک و تردید خواهد بود.
از زمان گالیله و دکارت، طرز نگرش تازهای به جهان به عنوان نگاه عقلانی و علمی توسعه یافت و به جای جهان بینی مذهبی، سیطرهی فکری کلیسا حاکم شد و جامعه به مرور زمان، تماس خود را با دین سنّتی از دست داد و دین از حوزهی حیات عمومی به حاشیه رانده شد.
ماکس وبر به صراحت بیان میکند:
فروریزی جهان بینیهای سنّّتی و عقلانی شدن فرهنگ، به خصوصی شدن گسترهی ایمان و اخلاقیات درونی شده در وجدان آدمی میانجامد، و در مراحل بعد، این عقلانیت نهادینه شده به گسترش اقتصاد لیبرالیستی خود تنظیم گر، به طور فزاینده منجر میشود و رفته رفته ارزشهای دینی را به حاشیه میراند و عقلانی شدن فرهنگ غرب در پروسهی مدرنیته، به تفکیک و تمایز حوزههای ارزشی منتهی میشود که دیگر نمیتوان تعارض بین این حوزهها را با توسّل به یک جهان بینی عالیتر دینی حل کرد.[29]
رویکرد سکولاریستی غرب به یک معنا، خصوصی شدن و یا دنیوی شدن دین و ارزشهای قدسی را در پی داشت. این رویکرد اگرچه پیامدهای نامطلوب اخلاقی و فرهنگی خاصی از خود بر جای گذاشت، ولی به محو کامل اندیشه و فعالیت مذهبی نینجامید؛ زیرا دین به برخی از پرسشهای وجودی که در گذشته پاسخ میگفت، هنوز هم پاسخ میگوید. با این حال، دانش باز اندیشانهی مدرن نتوانسته است جای جهان شناسی مذهبی را پر کند.
پی نوشت:
-
[1] - زیگمون باومن و همکاران، مدرنیته چیست؟ مدرنیته و مدرنیسم، ترجمه و تدوین حسینعلی نوروزی (تهران، نقش جهان، 1378)، ص 33و67.
-
[2] - بابک احمدی، مدرنیته و اندیشه انتقادی (تهران، نشر مرکز، 1373)، ص 11.
-
[3] - زیگمون باومن و همکاران، پیشین، ص 213.
-
[4] - همان، ص 67 و 217 و 82 .
-
[5] - همان، ص 100 / ص 255.
-
[6] - همان، ص 100 / ص 255.
-
[7] - عبدالکریم سروش، همایش «دین و مدرنیته» (تهران، حسینیه ی ارشاد، 1384).
-
[8] - داریوش شایگان، افسون زدگی جدید یا هویت چهل تکّه، ترجمه ی فاطمه ولیایی(تهران، نقش جهان، 1380)، ص 31.
-
[9] - Hegle, Leconssur la Philosophie del' histoire (Vrin, Parism 1991), p. 108 & 320.
-
[10] - رنه گنون، بحران دنیای متجدد، ترجمه ضیاء الدین دهشیری (تهران امیر کبیر، 1372)، چ دوم، ص 144.
-
[11] - رنه گنون، بحران دنیای متجدد، ترجمه ضیاء الدین دهشیری (تهران امیر کبیر، 1372)، چ دوم، ص 144.
-
[12] - سید محمّد حسین طباطبائی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، با پاورقی مرتضی مطهّری (قم، اسلامی، بی تا)، ج 5.
-
[13] - مرتضی مطهّری، فطرت (تهران، صدرا، 1375)، ص 88 .
-
[14] - بابک احمدی، مدرنیته و اندیشهی انتقادی (تهران، نشر مرکز، 1373)، ص 29.
-
[15] - یورگن هابرماس، جهانی شدن و آیندهی دموکراسی، ترجمهی کمال پولادی (تهران، نشر مرکز، 1380)، ص 114 / ص 190.
-
[16] - یورگن هابرماس، جهانی شدن و آیندهی دموکراسی، ترجمهی کمال پولادی (تهران، نشر مرکز، 1380)، ص 114 / ص 190.
-
[17] - روزاموند بیلینگتون و دیگران، فرهنگ و جامعه، ترجمهی فریبا عزبدفتری (تهران، قطره، 1380)، ص 282.
-
[18] - ر. ک. سید محمّد حسین طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن (بیروت، دارالاعلمی، 1404)، ج 5، ص 225؛ ج 1، ص 43و47.
-
[19] - ر. ک. عبدالله جوادی آملی، دینشناسی (قم، اسراء، 1381)، فصل پنجم، ص 119-179 / همو، تفسیر موضوعی قرآن کریم (قم، اسراء، 1376)، ج 13 «معرفتشناسی در قرآن».
-
[20] - مرتضی مطهّری، اسلام و مقتضیات زمان (تهران، صدرا، 1370)، ج 1، ص 52.
-
[21] - محدث نوری، مستدرک الوسائل (قم، مؤسسه آل البیت، 1408)، ج 11، ص 205.
-
[22] - داریوش شایگان، پیشین، ص 239.
-
[23]- بابک احمدی، پیشین، ص 6 / ص 52 و 74 / ص 75.
-
[24]- بابک احمدی، پیشین، ص 6 / ص 52 و 74 / ص 75.
-
[25]- بابک احمدی، پیشین، ص 6 / ص 52 و 74 / ص 75.
-
[26]- مارتین بوبر، کسوف خداوند، ترجمهی عبّاس کاشف و سهراب ابوتراب (تهران، فروزان، 1380)، ص 81 .
-
[27]- یورگن هابرماس، پیشین، ص 194.
-
[28]- سید حسین نصر، «بحران معنوی انسان»، کتاب نقد 3 و 4 (تابستان 1376)، ص 301.
-
[29]- به نقل از: یورگن هابرماس، پیشین، ص 115.
/