بعثت
دكتر سید جعفر شهیدی
بیگمان در عصری که محمد(ص) در شبه جزیره عربستان دعوت خود را آشکار کرد، هیچ سرزمینی آنچنان استعداد رشد و پرورش چنین دینی را نداشت و هیچ مردمی مانند عرب، آماده برای پذیرفتن این دین نبودند.وضع طبیعی و جغرافیایی جزیرةالعرب را کم و بیش میدانید. این شبه جزیره سرزمینی است پهناور که نیمی از آن بیابانهای خشک و سوزان است. نقاط آباد آن، قسمتهای کناره دریای سرخ یا سرزمینهایی است که اندک آبی در آن یافت میشود. در سرزمینهای پست عربستان گاه درجه حرارت به حدی میرسد که زندگی برای مردم آن نیز دشوار میشود. در این سرزمین جز در قسمت جنوب غربی باران منظم نمیبارد.
بدین سبب ساکنان دشتهای پهناور و خشک عربستان ناچار خانهبهدوشاند. به دنبال گودالی از مانده آب باران یا علف بوتههایی بیدوام، باید از نقطهای به نقطه دیگر بروند. پیداست که در چنین محیطی تمدن به معنی واقعی آن پدید نخواهد آمد، و از مظاهر زندگانی اجتماعی نشانی نخواهد بود. هنوز بیشتر مردم این سرزمین همه خصوصیات صحرا را در خود فراهم دارند، خشکی و سرسختی از یکسو، سادگی و سادهدلی و فراخهمتی از سوی دیگر، صحرای وسیع توام با گردبادهای تند یا بادهای سوزان کشنده، آثار خود را در چنین مردمی به ودیعت نهاده است. گشادگی خاطر، بذل و بخشش فراوان از یک سو، سرسختی و بیرحمی از سوی دیگر. مردی که به خاطر سیر کردن مهمان خود تنها اسب سواری خود را میکشد و برای مهمان خوراک آماده میکند، مردی که غلام خود را میگوید: «اگر به فروغ آتشی که شبهنگام بر در خیمه میافروزی مهمانی به چادر ما درآید، تو را آزاد میکنم»، گاه چنان بیعاطفه و درشتخو میشود که به خاطر رد سخنی زشت یا رفتاری نکوهیده، همه خصلتهای نیک خود را فراموش میکند و چیزی جز انتقام نمیشناسد. حالا بیابانهای خشک و مردم خشکتر از بیابانها را رها میکنیم و به مناطق آباد و مردم شهرنشین میپردازیم.
در حجاز، مکه و مدینه، نقطه اتصال تجارت هند و مصر و شام بود. بازارهای مکه که بعضی موسمی و بعضی همیشگی برپا میشد، انبارهای پر از کالا، رفت و آمد مسافران و خریداران و فروشندگان،بدین شهرها جنب و جوش و رونقی میداد. بازار عُکاظ و فراهم آمدن شاعران در این بازار، نشانه آن است که مردم این شهرها زندگی مرفهتری داشتهاند، زیرا معلوم است که تا شکم سیر نباشد، به شعرخوانی و شعرشنوی توجهی نمیشود! قریش به حکم برخورداری از زیرکی و کاردانی، به مرور ایام از دیگر قبایل پیش افتاده و ریاست خود را در مکه استوار ساخته بودند. سالها بود که خدمت کعبه (خانه خدا) و پذیرایی از زائران این خانه، خاص آنان بود و از این راه نیز درآمد سرشاری داشتند. برخورداری از نعمت و سود بازرگانی سرشار، آنان را به تنآسایی و راحتجویی و استثمار مردم ناتوان وامیداشت و چنان که لازمه چنین زندگانی است، برای خود گروهی از غلامان و کنیزان فراهم آورده بودند تا خدمت آنان را به عهده بگیرند. حرص مالاندوزی، فشار طبقه کارفرما را بر کارگر و مزدور بیشتر میکرد، فشار بیشتر به خاطر به دست آوردن محصول فراوانتر. از این شرح مختصر میتوان دانست که نفوذ قبیله قریش و ثروتمندان قبیلههای دیگر در داخل شهرهای تجاری چه جهنمی ساخته بود و چه مردمی در آن به سر میبردند: اقلیتی برخوردار از همه چیز، اکثریتی فاقد همه چیز.
در این شهرها هر لحظه بیم انفجار و انقلابی بزرگ میرفت. طاقت بردگان طاق شده و برای رهایی از این جهنم سوزان دقیقهشماری میکردند. سرمایهداران نیز با همه غفلت و نادانی و فراموشکاری که از مشخصات زندگانی توام با آسایش و ناز و نعمت است، تا حدی وخامت اوضاع را فهمیده بودند،لکن به جای چارهجویی سختگیری را بیشتر میکردند و میخواستند انقلاب را در نقطه خفه کنند. در چنین محیطها دین تا حدی موجب تخفیف ستم قوی نسبت به ضعیف میشود؛ اما در جزیرةالعرب دین به صورت ابزاری بُرنده در دست سرمایهداران بود، و آنگاه دین به مفهوم مقدس آن در آنجا وجود نداشت. حالا بد نیست نظری اجمالی به ادیان جزیرةالعرب بیفکنیم.چنان که میدانیم، دین بیشتر مردم جزیره، بتپرستی بود آن هم بتپرستی با همه تطورات و مظاهر آن. در یمن پرستش ماه و آفتاب رایج بود. ماه را اله و آفتاب را الهه میدانستند. نامهای عبدالشمس، عبدالشارق، عبدالنجم، عبدالثریا نمونههایی از وجود این نوع عبادت است. پرستش مفاهیم معنوی و قوای نادیدنی نیز شیوه گروهی دیگر بود. «مناة» که مشتق از منیه و «مناف» که به معنی مقام عالی است و «ودّ» که مشتق از مودت است، نموداری از این شیوه میباشد. در قرآن کریم آمده است: «و مناة الثالثة الاخری»1 و نیز میفرماید: «وقالوا لاتذرن الهتکم و لا تذرن ودا ولا سواعا ولا یغوث و یعوق و نسرا».
عبادت نگ و چوب یکی دیگر از مظاهر بتپرستی بود. معبد «عُزی» سه درخت بود، در جایی بین مکه و طائف که آن را نخله میگفتند و خالدبن ولید آن را از ریشه برکند. بت بزرگ مردم مکه و قریش «هُبَل» بود. پرستش ارواح آزارکننده مانند جنّ و غول و عفریت نیز در نقاط مختلف جزیره رایج بود.
از بتپرستی که بگذریم، ادیان آسمانی هم که به مرور ایام تغییر ماهیت داده بود، در قسمتهای مختلف این سرزمین پیروانی داشت. یهودیگری در یمن، وادیالقری، خیبر و یثرب بین قبایل بنی قریظه، بنی قینقاع، بنیالنضیر رواج داشت. قبایل تغلب، غسّان و قضاعه در شمال و سرزمین یمن در جنوب مسیحی بودند. زردشتیگری و تعالیم بودا در شمال شرقی و تعالیم صابئیان در یمن و حران و مناطق شمالی عراق شایع بود.
اکنون که فهرست اجمالی این ادیان از نظر خوانندگان گذشت، میتوانید انعکاس تعالیمی را که لازم این ادیان است، ابتدا در فکر پیروان آن و سپس در جزیرةالعرب به خوبی دربیابید. هیچ نقطهای در جهان مانند این سرزمین صحنه برخورد و تضاد آرا و اندیشهها نبود و در هیچ نقطهای تشتت آرا، ستمکاری، خونریزی و وحشت مانند این منطقه وجود نداشت. بتخانهها و معابد با آنچه از قربانی، نذر، زیارت و مظاهر دیگر به دنبال دارد، زد و خوردها که بین اقوام ابتدایی و متعصب بر سر برخورد آرا و عقاید پیش میآید، حمایت طبقه نیرومند از مذهب به خاطر منافع شخصی خود، زندگی مرگباری را به وجود آورده بود. در چنین محیط حتی ثروتمندان نیز آسایش نداشتند؛ زیرا مسلم است که انعکاس این تضادها به درون خانههای مجلل و زندگی اشرافی نیز راه یافته بود. بنابراین عجیب نیست که میبینیم نجاتبخش مردم ستمدیده از چنگال طبقه اشراف کسی است که خود در شریفترین قبیله یعنی قریش تربیت شده است و نخستین فصل برنامه رسالت او دعوت خویشاوندان خود به ترک بتپرستی، زشتخویی، رباخواری، یعنی ترک همه عادات و رسومی که آنها را موجب برتری خود بر دیگران میشمردند. این سنت طبیعی و قانون پروردگار است؛ موسی در دامان فرعون پرورش یافت؛ محمد در تیره ابولهب و قریش.
محمد(ص) که در کودکی نیز خوبیها و خصلتهایی داشت که او را از دیگر کودکان جدا میکرد، در جوانی نیز از آنچه بیشتر قوم او بدان آلوده بودند، برکنار بود.
در مجالس غزالخوانی و پایکوبی و دستافشانی آنان شرکت نمیکرد، میخوار نبود، بتها را دشمن میداشت، راستگو، درستکردار و امین بود و در نتیجه درونی پاک و روشن و فکری درخشان و ضمیری الهی و نهادی آسمانی داشت. شگفت نیست که این درون پاکیزه و فکر روشن او را از مردم دور کند و به کنارهگیری و نگریستن در وضع رقتبار مردم خود و مردم سراسر جزیره و سرانجام به تفکر در عظمت آفرینش و خدای بزرگ وادارد. در همان ایام گروهی دیگر از مردم پاکدامن پرهیزکار بودند که برای نزدیکی به خدا از مردم دوری میکردند و گاهگاه در غارها و کوهستانها با خالق خویش به راز و نیاز میپرداختند.
آنان بازماندگان دین یکتاپرستی یا شریعت ابراهیم بودند و در لسان قرآن «حنفاء» خوانده شدهاند. غارنشینی آنان را «تحنث» یا «تحنف» میگفتند4. محمد نیز از آن جمله بود. سالی یک ماه در «حرا» تحنث یا تحنف میکرد. در آن ماه هر مستمندی نزد او میرفت، او را طعام میداد و چون یک ماه سپری میشد، پیش از اینکه به خانه خود برگردد، به کعبه میرفت و هفت مرتبه یا بیشتر طواف میکرد و سپس به خانه برمیگشت. چون سال بعثت او رسید، محمد به حرا میرفت، شب مبعث جبرئیل نزد او آمد.
محمد(ص) میگوید: من خفته بودم، جبرئیل با نمطی از دیباج که در آن کتابی بود، نزد من آمد و گفت: «بخوان!» گفتم: «خواندن نمیدانم.» دیگر بار مرا فشرد، چنان که پنداشتم مرگم رسید، سپس مرا رها کرد و گفت: «بخوان!» گفتم: «چه بخوانم؟» گفت: بخوان «اقرا باسم ربک الذی خلق...»، پس خواندم، او مرا واگذاشت و از خواب بیدار شدم و گویا در دل من کتابی نوشته شده بود.
سپس از غار بیرون شدم و چون به وسط کوه رسیدم، آوازی از آسمان شنیدم که میگفت: «ای محمد، تو رسول خدایی و من جبرئیلم.» پس سر به آسمان کردم، جبرئیل را در صورت مردی دیدم که دو گام خود را در افق آسمان نهاده است، میگفت: «ای محمد، تو رسول خدایی و من جبرئیلم.» پس ایستادم و او را مینگریستم، نه پیش میرفتم و نه پس.
روی خود را از او برمیگرفتم و در آفاق آسمان مینگریستم. در هیچ ناحیتی نگاه نمیکردم جز آنکه او را همچنان میدیدم. پس همان طور ایستاده بودم نه پیش میرفتم و نه پس تا آنکه خدیجه کسان خود را در پی من فرستاد. آنان به بالای مکه رسیدند و نزد او بازگشتند و من در جای خود ایستاده بودم. سپس جبرئیل رفت و من به خانه خود برگشتم. نزد خدیجه رفتم، پرسید: «ابوالقاسم کجا بودی؟ من کسان خود را پی تو فرستادم و تو را نیافتند.» من او را آنچه بر من گذشت، خبر دادم. گفت: «پسر عم، مژده باد تو را و ثابت باش، به خدایی که جان خدیجه به دست اوست، امیدوارم تو پیمبر این امت باشی».سپس جامههای خود را بر وی افکند و نزد ورقةبن نوفل، پسر عم خود رفت. ورقه به دین ترسایان بود، خدیجه او را از آنچه محمد(ص) دیده و شنیده بود،خبر داد. ورقه گفت:«قدوس، قدوس، به خدایی که جان ورقه به دست اوست، اگر راست بگویی ناموس اکبر که نزد موسی میآمد، نزد او آمده است.»
کِی و چه وقت فرمان خدا نازل شد و چند سال از سن پیغمبر میگذشت؟ باز مسئلهای است که اثر آن، در متن تاریخ خواهد بود نه در تجزیه و تحلیل حوادث وابسته بدان، اما به خاطر رعایت سنت مورخان باید بگوییم مشهور آن است که پیامبر در چهل سالگی به رسالت مبعوث شد. سن چهل، هنگام تعدیل قوای غریزی و دوران حکومت عقل بر طبیعت آدمی است.
نوشتهاند رسول اکرم ابتدا خوابهای راست میدید و در همان ایام بود که به دوری از اجتماع متمایل گشت. چنان که میدانیم، شیعیان و سنیان در تاریخ مبعث با یکدیگر اختلاف دارند. مشهور بین شیعه آن است که مبعث رسول خدا بیست و هفتم رجب و در چهل سالگی آن حضرت بود؛ اما اهل سنت و جماعت مبعث رسول اکرم را در ماه رمضان میدانند.
«اقرا باسم ربک الذی خلق. خلق الانسان من علق، اقرا و ربک الاکرم الذی علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم.»5 به موجب این فرمان، محمد(ص) مأمور شد مردم را به پروردگار خویش بخواند؛ پروردگاری که جهان را آفرید، آدمی را آفرید، آنچه را نمیدانست بدو آموخت. محمد در آغاز، خویشاوندان خود را به شناسایی و پرستش پروردگار خواند. سپس مردم مکه را، آنگاه جزیره عربستان را. آنگاه خدای او فرمود: «و ما ارسلناک الا کآفة للناس بشیراً و نذیرا ولکن اکثر الناس لایعلمون».
سرانجام گفت: «من آخرین پیمبرم و پس از من پیمبری نیست و تا جهان باقی است، دین من پایدار است.» این دعوی بسیار بزرگ است. جهانی بودن دین اسلام آنچنان مهم نیست که جاویدان ماندن آن. حال ببینیم اصلی یا اصولی که محمد دین خود را بر آن بنیان نهاده است چیست؟ چه اصلی است که با گذشت زمان همچنان پایدار و تغییرناپذیر است؟ این سخنی است که به سادگی و آسانی از آن نتوان گذشت. نخست باید ببینیم محمد از مردم چه میخواست؟ آنان را به چه خواند؟ روح دعوت وی را باید دقیقاً بررسی کنیم تا بدانیم آیا چنین دعوتی میتواند جهانی و جاودانی باشد یا نه؟
خلاصه دعوت محمد(ص) این است: «مردم، پروردگار یگانه را بپرستید، مرا پیمبر بدانید، به روز رستاخیز ایمان آورید.» اینها اصول سهگانهای است که مردم را به گرویدن بدان خوانده است.
اصول اعتقادات
اینکه اصول اعتقادات میگوییم، چون عبادات و معاملات احکام فرعی است. احکام فرعی جنبه تکلیف انفرادی دارد و به حسب حال اشخاص و زمان و مکان تغییر میکند. «نماز» که رکن اعظم اسلام و عمود دین است، بر همه مکلفان یکسان واجب نیست. تندرست، آن را ایستاده و ناتوان، نشسته و غرقه در آب، به اشارت میخواند. مسافر، قصر میکند. حاضر، تمام ادا میسازد.
«روزه» ماه رمضان بر بیمار و مسافر واجب نیست. «حج» بر توانگران است. «جهاد» از ناتوانان و بیماران ساقط است؛ پس وقتی سخن از دین به میان میآید، نخست باید اصول اعتقادات آن را بررسی کرد.
اگر این اصول با موازین علمی منطبق باشد، آنگاه نوبت به مسائل فرعی میرسد. در حقیقت عبادات ریاضتی است به منظور تهذیب نفس و پاکیزه ساختن روح به خاطر ایمان راسخ به اصول معتقدات: «و اعبد ربک حتی یاتیک الیقین».
حال یک بار دیگر به اصول معتقدات اسلامی بپردازیم. گفتیم آنچه محمد مردم را بدان خواند، سه اصل است: ایمان به پروردگار جهان، ایمان به پیمبری او، ایمان به روز رستاخیز. محمد(ص) گفت: «خدا از روز نخست دین اسلام را برای مردم گزیده است.» گفت: «هرکس با ایمان به خدا و روز رستاخیز بمیرد و نیکوکار باشد، بر او بیمی نیست».8 حال این اصول سهگانه را یک یک بررسی میکنیم، اصل سوم ایمان به روز رستاخیز است؛ یعنی ایمان به اینکه روز قیامت، پروردگار مؤمنان را پاداش میدهد و کافران را کیفر میکند و کردار هیچ کس بیاجر یا عقاب نمیماند. حقیقت این است که این اصل چیزی جز ضمانت اجراگونهای برای اعتقاد به دو اصل نخستین نیست.
ایمان به روز رستاخیز یعنی ایمان به پاداش نیکوکاران و کیفر بدکاران. اعتقاد بدین اصل، پیوسته مسلمان را به کار نیک وادار میکند و از کار زشت بازمیدارد. پس این اصل نگهبانی درونی و مراقبی نفسانی برای مسلمانان است، و لازمه آن پیروی از فرمان رسول و ایمان به خداست.
اما معنی اصل دوم (یعنی نبوت) ایمان به پیمبری محمد است. ایمان بدانکه او رسول پروردگار و فرستاده او و مأمور راهنمایی مردم به خداست. بدین ترتیب نبوت نیز به اصطلاح اصولیان طریقیت دارد نه موضوعیت. پس آنچه محمد مردمان را بدان خوانده است یک اصل بیش نیست، اصل اول و آخر اسلام؛ اصل ایمان به خدا، ایمان به ربالعالمین: «قل یا اهل الکتاب، تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم. الا نعبد الا الله ولا نشرک به شیئا ولا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله. فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون». هیچ کس و هیچ چیز را جز خدا را پروردگار خود ندانید!
ربالعالمین اوست. هرکس خدا را پروردگار جهان بداند، بر او بیمی نیست. این است یگانه اصل اعتقادی اسلام و این است حقیقت دین محمدی، ایمان به ربالعالمین. حال ببینیم ربوبیت چیست؟ و چرا ربالعالمین جز یکی، جز خدای یگانه نیست؟ در آغاز باید بدانیم معنی «رب» چیست؛ زیرا تا ربوبیت را ندانیم، ایمان به رب، ایمانی از روی علم نیست. راغب ـ ادیب لغوی معروف ـ کلمه «رب» را چنین معنی میکند:
«رب به معنی تربیت است. تربیت یعنی پدید آوردن و به کمال رساندن تدریجی و پیدرپی هر چیزی. رب مطلق جز خدا نیست، اوست که متکفل مصلحت موجودات است». بدین ترتیب ربوبیت، خلق اسباب و لوازم برای هر موجود است، تا اندک اندک و تدریجی به کمال نهایی خود برسد، و ربالعالمین قوة فعال مطلق و دائمی است که هر لحظه وجود را آنچنان که میخواهد، به موجودات افاضه میکند. هر چیز را میآفریند، وسیله پرورش آن را آماده میسازد تا به تدریج به سوی کمال حقیقی خود بشتابد.
اگر معنی «رب» چنین و «ربالعالمین» این است، باید دیگر بار نظری دقیق و علمی به عالم و موجودات آن بیفکنیم. نتیجهای که از این بررسی علمی به دست میآید، این است که آنچه در عالم طبیعت میبینیم، راه تکامل را میپیماید، از کرمکی خرد و ناچیز تا نهنگی عظیمالجثه و سنگین وزن، از نهالی نورسته تا درختی کهنسال و تناور، از ذره تا کوه همه پیوسته و در هر حال در تغییر و تبدیلاند. اما در این تغییر و تبدیل همة این موجودات با هر شکل و هیأتی که به خود میگیرند، به سوی تکامل تدریجی به پیش میروند، دنیا و آنچه در دنیاست، نه میایستد و نه واپس میرود، در طبیعت نه بازگشتنی است و نه توقفی. آنچه هست، پیشرفت است و تکامل، و هیچ موجودی را از این قانون خلقت، یارای سرپیچی نیست. این قانون طبیعی و سنت لایزال است: «أفغیر دینالله یبغون و له أسلم من فی السموات والأرض طوعا و کرهاو الیه یرجعون.»
این است حقیقت اسلام و این است اصل اعتقادی این دین که محمد مأمور تبلیغ آن شد: ایمان به ربالعالمین، ایمان بدانکه خدای یگانه مربی عالم است، ایمان بدانکه جهان پیوسته و به حکم قانون طبیعی که در آن نهفته است، به پیش میرود و مردم باید این قانون را بپذیرند. پس خلاصة این اصل این است که اسلام، اعتقاد به پیشرفت جهان است در هر حال، و مبارزه با توقف و ارتجاع در هر زمان: «سنة الله التی قدخلت من قبل ولن تجد لسنة الله تبدیلاً».
چنین اعتقادی براساس فطرت است و هر فطرت معتدل بدان گواه است: «فطرة الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم ولکن اکثر الناس لایعلمون». چنین اصل طبیعی و ثابت و اعتقاد بدان فطری و ضروری است و تا جهان باقی است، این اصل دگرگون نخواهد شد؛ زیرا جهان از راهی که پیش دارد (راه تکامل) باز نمیگردد.
این است اسلام که قرآن آن را دین آغاز و انجام بشر خوانده است و همة پیمبران موظف بودهاند کسانی را که از فطرت خود منحرف شده و به عقیدهای دیگر گرویدهاند، به دین فطری بازگردانند. بدیهی است که هرگاه اسلام این باشد، مسلم است که دین نژادی یا محلی یا موسمی و فصلی نیست.
این دین نه از آنِ عرب است و نه از آنِ عجم، بلکه هم برای عرب است و هم برای عجم. نه به اولِ زمان مخصوص است و نه به آخرِ زمان، ولی هم برای اول زمان است و هم برای آخر زمان.
از اینجاست که خطابهای قرآن نیز چنان که میبینیم، با الفاظی صادر شده است که همة جهانیان را شامل گردد و به ملتی خاص و نژادی معین یا زمانی محدود مخصوص نگردد: «یا ایها الانسان إنک کادح إلی ربک کدحاً فملاقیه»، «یا بنیآدم لایفتننکم الشیطان کما اخرج ابویکم من الجنة»، «یا أیها الناس إنا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان أکرمکم عندالله اتقیکم».