19 مهر 1390, 0:0
تاثيرات پيش برنده و بازدارنده علم و فلسفه
صدف كریمی
مسئله پیشرفت علم و فلسفه از جمله مسائلی است که میتوان در تاریخ فلسفه مورد ملاحظه قرار داد. این دو مفهوم چنان با یکدیگر گره خورده اند که سرنوشت و عاقبت یکدیگر را رقم میزنند. هنگامی که گالیله ستاره شناس و دانشمند ایتالیایی کشفهای علمی خود را انجام میدهد با فلسفهای روبه رو میشود که مخالف عقاید او است و منجر به مرگش میشود. از این مثالهای بسیار جالب که امتزاج کامل علم و فلسفه را در طول تاریخ به رخ میکشند که بگذریم همچنان میتوان اثرات این دو را بر یکدیگر لحاظ کرد. نکتهای که بایست بدان توجه کرد تاثیراتی است که علی رغم مثال گالیله مستقیما و به صورت علنی رخ نمیدهد. از آنجایی که فلسفه طرز تلقی انسانها از محیط اطراف و شخص خودشان است بر روی نگرش علمی آنها موثر است. همین طور دستاوردهای علمی بر یافتههای فلسفی دانشمندان به طور عقلی از سه طریق تاثیر میگذارد. اول رد و انکار نظریات گذشته، دوم تایید نظرات کنونی و سوم ایجاد جرقههایی برای تاسیس نظریات جدید و یا گسترش ایدههای جدید. در اینجا میتوان بر روی یک مثال تمرکز کرد. مسئلهای که اکنون علم فلسفه را خصوصا در غرب مشغول خود کرده است، مسئله فلسفه ذهن و آگاهی انسانها است. در این مسئله خاص به وضوح میتوان ردپای علم و تکنولوژی بشر را در عقاید فلاسفه در زمانهای مختلف مشاهده کرد. در ابتدای تاریخ تکنولوژی انسانهای اولیه، آن هنگام که منجنیق بزرگترین کشف آدمیزاد برای مبارزه بود، تلقی دانشمندان از کارکرد ذهن همانند یک منجنیق بود. با گذشت زمان و پیشرفت انسانها، هنگامی که سدبستن روی آبها برای ذخیره و تحصیل انرژی از آنان علم روز بود، زیگموند فروید کارکرد ذهن انسان را از طریق ذهن ناخودآگاه و تمثیل سد بیان میکند. چندی بعد هنگامی که تکنولوژی بشر توانست به قدرت ساخت کامپیوترهای اولیه دسترسی پیدا کند، تلقی غالب دانشمندان از ذهن به مثابه یک رایانه پیشرفته و سریع بود. هم اکنون نیز که عصر کامپیوترهای فوق پیشرفته و مخابرات شناخت گرا است رو به آن هستیم تا ذهن را به مثابه یک ماهواره و یا سیستم مخابراتی ببینیم.
نکته جالب در این بحث تاثیراتی است که این دو مفهوم بر روی یکدیگر دارند. در طول تاریخ این دو گاهی به عنوان پیش برنده طرف مقابل و گاهی به عنوان مخالف دیگری بودهاند. این
جبهه گیری به ظاهر ساده تاثیرات شگرفی در زندگی ما خواهد داشت. به عنوان مثال دوره رنسانس و پیشرفت علوم که همزمان بود با افول سیستم کلیسایی متحجر و مرتجع مسیحی، در پیشبرد فلسفه تجربی و عقل گریز بسیار اهمیت دارد. هیوم و لاک از دستاوردهای فلسفی این دوره هستند. انکار تمام امور متافیزیکی و الهی، نتیجه ای است که شاید بتوان گفت تنها علم بر روی نگرش فلاسفه گذاشت. اما در مثالی دیگر به نقش مخالف و بازدارنده این دو میپردازیم. آن طور که در تاریخ نوشته شده است فلسفه قبل از دکارت متمایل و متکی بر طبیعت و امور عینی خارجی بوده است. (Objective) شاید بتوان این گرایش را در کنجکاوی شدید انسانها در یافتن اسرار محیط و علم روز بیابیم. اما با شروع قرن پانزده و شانزده در غرب، دکارت آغازگر فلسفه شخص گرا (Subjective) است. او تمرکز فلسفه را از محیط خارجی برداشته و فلسفه خویش را بر مبنای شخص مدرک بنا میکند. او در فلسفه اش مبنا را بر درک خویشتن از خود قرار میدهد. دکارت در مبحث دوم از کتاب «گفتار در روش» میگوید: «ممکن است گفته شود تصورات و دریافتههای شخص درک کننده اشتباه است و همه آنها خوابی بیش نیستند. فرض کنیم چنین باشد . در همه حوادث این مطلب یقینی به نظر میرسد که نوری را میبینیم و صوتی را میشنویم یا احساس گرما میکنیم. این ممکن نیست باطل و غلط باشد و این همان چیزی است که در من وجود دارد و به آن نام خاص »دریافتن و احساس کردن« داده میشود. این چیزی بیرون از اندیشیدن و فکر کردن نیست. این برای من آغازی است تا به آنچه هستم برسم»! دکارت معتقد است اینکه عالم خارجی وجود دارد یا نه و اینکه تصورات من از آنها صحیح است یا خیر اهمیت ندارد، این تنها شخص «من» است که صاحب اهمیت است.
به وضوح پیداست که انسان این دوره از علم که وظیفه رصد عالم خارج و عینی را دارد به نوعی اشباع شده و تمرکز را بر شخص انسان قرار میدهد. البته این بدان معنا نیست که علم به انتهای مسیر خود رسیده است بلکه تنها نمونه ای از تاثیر مخالف علم بر روی فلسفه است. این نهضت از قرن شانزده تاکنون به انحای مختلف ادامه پیدا کرده و شعبههای مختلفی مییابد. شاید بتوان فلسفه اگزیستانسیالیسم یا فلسفه هایی را که بر شخص انسان تاکید دارند را در این دوره ریشه یابی کرد.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان