كلمات كليدي : تاريخ، اموايان، ابوالاسود، ظالم بن عمرو، امام علي(ع)، امام حسين(ع)، معاويه
نویسنده : سيد مرتضي مير تبار
از شخصیتهای معروف دوران صدر اسلام که تا دوران اموی در قید حیات بوده است و از یاران با وفای علی بن ابیطالب(ع) به شمار میرود. چهرهای معروف به نام ابوالاسود دوئلی است. نام کامل او ظالم بن عمرو بن سفیان بن جندل بن یعمر بن حلس بن نفاثة بن عدی بن دیل[1] است که در سال فتح مکه به دنیا آمده است.[2] او در زمان حیات رسول الله(ص) به دنیا آمد؛ اما پیامبر(ص) را ندید، لذا وی جز صحابه به شمار نمیرود و در زمره تابعین است. در مورد اسم او بین مورخین اختلاف است. برخی اسمش را عمرو بن ظالم و برخی عمرو بن سفیان گفتند.[3] وی بیشتر معروف به کنیه خود ابوالاسود دوئلی است[4] و کمتر از نام او در تواریخ استفاده شده است. نام مادر او طویله از قبیله بنی عبدالدار بن قصی بود.[5] در مورد وی که از قبیله بنی کنانه است، بیان شده که در زمان حیات رسول الله(ص) اسلام آورده است. او از جمله شخصیتهایی است که در حوادث سیاسی دوران خود حضوری جدی داشت و از طرفی در مسائل علمی نیز صاحب سخن بوده است. در دوران عمر بن خطاب ساکن بصره شد و در دوران امام علی(ع) مدتی والی آن منطقه بود.[6] نام سه تن از فرزندانش در تاریخ آمده؛ امهیثم دخترش، عطاء و ابوالحرب پسران او هستند.[7] در این مقاله سعی شده است تا به زندگی و عملکرد او در طول حیات زندگیاش پرداخته شود.
ابوالاسود در دوران امام علی(ع) به انضمام خصوصیات
وی که از شاعران بزرگ دوره صدر اسلام به شمار میرود از یاران با وفا و صدیق امام علی(ع) محسوب میشود هر چند که برخی قائلند که وی در جنگ بدر حضور داشته[8] که مطمئنا اشتباه میباشد، چرا که این حرف را فقط اصفهانی از قول ابی عبیده نقل کرده است و غیر او چنین نظری ندارند. او اهل بصره بوده و از اشخاصی هم چون امام علی(ع)، ابوموسی اشعری، ابوذر و عمران بن حصین روایت نقل کرده است.[9] وی از شاگردان مکتب امام علی(ع) محسوب شده و امام علم نحو و رسم آن را به او آموخته است. برخی او را واضع حرکات و تنوین در نحو میدانند.[10] در تاریخ الاسلام آمده است که فاعل و مفعول، مضاف و حرف رفع و نصب و جر و جزم از ابداعات ابوالاسود است.[11] در واقع ابوالاسود دوئلی نخستین کسی بود که در مورد نحو تألیف از خود به جا گذاشت و این دستوری بود که امام علی(ع) به او داده بود.[12] درباره علت این امر در الغارات آمده است: ابوالاسود میگوید: یکى از روزها خدمت على(ع) رسیدم و دیدم آن حضرت در حال تفکر و اندیشه است، عرض کردم یا امیرالمؤمنین(ع) در چه موضوعى فکر میکنى؟
فرمودند: امروز یکى از نزدیکان من در هنگام محاوره و مکالمه مرتکب اغلاطى شد و الفاظ و کلمات را درست تلفظ نکرد و من از این جهت در فکر فرو رفتهام و باید براى این کار چارهاى بیندیشم. ابوالاسود گوید: در این هنگام على(ع) صفحهاى به من داد که در آن نوشته بودند: کلام بر سه قسم است. اسم، فعل و حرف و بعد از این اصول و قوانینى به من تعلیم دادند و اصل علم نحو از این جا پدید آمد.[13] وقتی ابوالاسود آن چه درباره نحو نوشته بود را خدمت امام آورد امام فرمود: «ما احسن هذا النحو الذی نحوت»؛ چه زیبا این نحو را ترتیب دادهای، و از این گفتار امام بود که این علم به علم نحو نامیده شد.[14]
در مورد شخصیت او نقل شده است که وی از سادات تابعین و اعیان آنهاست و در رأى و عقل اشدّ و اکمل رجال است و بعضى گفتهاند معلم فرزندان زیاد بن ابیه بود آن گاه که ولایت عراق داشت.[15] وی شخصی حاضر جواب و در مناظرات بسیار موفق بود و از معدود فقها و امرا و شعرا و جنگجو به شمار میرود.[16] او خیر خواه امام بود و نارساییهای برخی کارگزاران را به امام گوشزد میکرد به عنوان مثال زمانی که متوجه خیانت ابن عباس به بیت المال شد به امام گزارش داد و فرار ابن عباس را نیز به سمع امام رساند.[17] امام در پاسخ نامه ابوالاسود از او خواست که جریانات منطقه را به او برساند. امام فرمود: کسى همانند تو، خیر خواه امام و امت باشد و امانتگزار و راهبر حق، به یارت درباره آن چه در مورد کارش نوشته بودى نامه نوشتم؛ اما نگفتم که تو نوشته بودى. مرا از آن چه آنجا مىگذرد و نظر در آن «موجب صلاح امت است مطلع کن که شایسته این کارى و این تکلیف «واجب تو است، و السلام»[18] بعد از برکناری ابن عباس، ابوالاسود از طرف امام والی بصره شد.[19]
وی در برخی از جنگها همراه امام علی(ع) بود و در برخی حوادث هم چون جنگ جمل نقش مهمی را ایفا کرد. زمانی که جنگ جمل آغاز شد و عایشه و طلحه و زبیر به بصره آمدند ابوالاسود با هر کدام از آنان گفتگو کرد و شکستحتمیشان را گوشزد نمود و با استدلالات قوی، اشتباهاتشان را گوشزد کرد. او در زمان صحبت با عایشه بسیار درشت برخورد نمود و حتی زمانی که عایشه به او گفت چه کسی حاضر است با من بجنگد او گفت بسیاری از افراد به این کار حاضرند و خود من نیز تا آخرین نفس در مقابل تو خواهم ایستاد.[20]
در زمان جنگ صفین ابن عباس حاکم بصره از سوی امام بود. وی خود به سوی امام رفت و در نخیله به امام پیوست و ابوالاسود را جانشین خود کرد[21] و طبق دستور امام او به جمعآوری نیرو در بصره مشغول شد و توانست هزار و هفتصد نفر را برای این جنگ بسیج کند و در نخیله به امام پیوست.[22] بعد از جنگ صفین، ابن عباس که والی بصره بود ابوالاسود را برای خواباندن شورشها و فتنههای خوارج به مقابله با آنان فرستاد. او با یارانش در تعقیب خوارج بود تا این که خوارج به نهروان رسیدند.[23] او در این جنگ با خوارج جنگید تا این که شب همه جا را فرا گرفت.[24] ابن عباس، ابوالاسود را به پست قضاوت و نماز در بصره گماشت و زیاد را مسئول خراج و دیوان گماشت؛[25] اما ابوالاسود و زیاد با یکدیگر رابطه خوبی نداشتند، همان طور که در برخی اشعار ابوالاسود در هجو زیاد موجود است. برخی قائلند که امام خود او را به منصب قضا گماشت؛[26] اما مدت کوتاهی بعد وی از سمتش عزل کرد. ابوالاسود نزد امام رفت و علت را پرسید امام فرمود: اگر چه تو در دعوای خود صادق و در انجام وظیفه شرط امانت را رعایت کردهای، لکن بازرسان من گزارش دادهاند که تو در هنگام محاکمه، صدایت بلندتر از صدای متخاصمان بوده است بدین جهت تو را عزل کردم و ابوالاسود نیز عزل خود را پذیرفت و اعتراضی به آن نداشت.
زمانی که امام علی(ع) به شهادت رسید، او در بصره حضور داشت و با شنیدن این خبر در رثای امام اشعاری را سرود. او در شعرش آورد: به معاویة بن حرب بگویید و هرگز چشم شماتتگران روشن مباد آیا در ماه رمضان ما را به مصیبت بهترین کسان دچار کردید بهتر از همه کسانى را که بر مرکب نشستهاند و بار نهادهاند و به کشتى نشستهاند و پاپوش داشتهاند و سورههاى قرآن خواندهاند به خون کشیدید وقتى چهره ابو حسین را مىدیدى ماه تمام بود که بیننده را خیره مىکرد قرشیان هر کجا باشند مىدانند که تو اى على به حرمت و دین از همهشان بهتر بودى.[27] او در اشعارش معاویه را مسئول ترور امام دانست. بنابر آن چه در الاغانی آمده است او بعد از شهادت امام به مسجد رفت و خبر شهادت امام را به مردم داد و از آنها خواست تا با امام حسن(ع) بیعت کنند که شیعیان بصره با امام حسن(ع) بیعت کردند. دختر او نیز در مرثیه امام علی(ع) شعر سرود: معاویة بن حرب را آگاهى ده و بگو / روشن مباد چشم دشمنان از اندوه ما / آیا در ماه حرام، ما را بدین فاجعه افکندید / در مورد بهترین همه مردم / ما سوگوار کسى شدیم که بهترین کسانى است که بر مرکبى نشسته / و بهترین کسان که اسبان را رام کرده و در سفینه نشسته.[28]
ابوالاسود از جمله کسانی بود که بعد از جنگ صفین از امام خواست که داوری حکمیت را به او بسپارد؛ ولی مخالفان به داوری او رضایت ندادند. بعد از صلح امام حسن(ع)، و دیدار او با معاویه، معاویه از او پرسید: تو به نتیجه داوری در صفین اعتراض کردی، هرگاه داوری آن روز را به عهده تو میگذاشتند، چگونه داوری میکردی؟ او پاسخ داد: هزار نفر از مهاجران با اولادشان و هزار نفر از انصار با اولادشان را گرد هم میآوردم. به آنها میگفتم: ای گروه انصار و مهاجر، از علی(ع) و معاویه کدام یک شایسته خلافتاند؟ آیا آزاد شدهای که مسلمانان او را در حال کفر، اسیر کرده و آزاد ساختهاند یا مردی از مهاجران که دین و حقیقت به وجود او مباهات میکند.
بعد از صلح امام با معاویه، ابوالاسود از صحنه سیاسی خارج شد و تنها در برخی منابع آمده است که وی دیداری با معاویه داشت و در این دیدار معاویه را ملامت کرده با درشتی با وی سخن گفته است.[29] در سال چهل و پنج هجری که زیاد بن ابیه از سوی معاویه حاکم عراق شد، ابوالاسود با وی در ارتباط بود همان طور که پیش از این ذکر شد برخی او را معلم فرزندان زیاد دانستند. هر چند که این دو با یکدیگر اختلافات زیادی داشتهاند. روزی زیاد از ابوالاسود پرسید که علاقه علی(ع) تا چه اندازه است؟ پاسخ داد: هر آن، محبت علی(ع) در دل من رو به افزایش است؛ هم چنان که محبت معاویه، هر ساعت در دل تو زیاد میشود. آری، من علی را برای خدا و آسایش قیامت دوست دارم و تو معاویه را برای دنیا و زر و سیم آن دوست داری.[30]
ابوالاسود در دوران امام حسین(ع)
ابوالاسود بعد از شهادت امام علی(ع)، تقریبا از صحنه سیاسی خارج شده و در دوران امام حسین(ع) به طور کلی خانه نشین شد و در امورات جامعه هیچ دخالتی ننمود. تنها پس از شهادت امام حسین(ع) ابوالاسود به سرودن اشعاری در مرثیه آن حضرت پرداخت و آنها را با احتیاط و با تقیه بسیار در میان مردم منتشر کرد و مردم بدون این که شاعر و گوینده آن اشعار را بشناسند آنها را به یکدیگر نقل میکردند و گاهی که بر جان خود میترسیدند شعرها را به عوامل غیبی چون هاتف و جنها نسبت میدادند.[31] او در مرثیه امام حسین(ع) گفت: سخن خود را که از ناشکیبایى و دلتنگى سرچشمه مىگیرد مىگویم که پروردگار پادشاهى فرزندان زیاد را نابود فرماید، آنان را به سبب خیانت و فریب سازى از رحمت خود دور دارد و از میان بردارد همان گونه که قوم ثمود و عاد از میان رفتند، آنان بینىهاى برافراشته و با عزت را با کشتن هانى بن عروه مرادى درهم شکستند، همان کشته شده میان بازار، و چه کشته شدهاى که سراپاى بدنش از سرخى خون مانند زعفران شده بود، پیش از این اتفاق خاندان پیامبرمان بخشندگان و پایههاى استوار همه شهرها بودند، حسین آن بزرگ مرد پر فضیلت و جامع همه برتریها، همو که مایه زیور همه شهرنشینان و همه بادیهنشینان بود، نابودى او همه عزت را از پاى در آورد و دل من پس از کشته شدن او بىقرار شده است. هم چنین ابو الاسود دولى این بیت را هم سروده است: آیا گروهى که حسین را کشتند امیدى به شفاعت جد او به روز حساب خواهند داشت؟[32]
ابوالاسود همه مسلمانان و خود را نیز در ضمن آنان، در قتل امام حسین(ع) مقصر میدید و هر گاه که از واقعه عاشورا یاد میشد آیه 23 را از سوره اعراف قرائت میکرد :رَبّنا ظَلَمنا أنفُسَنا و إن لَم تَغفر لَنا وتَرحَمنا لَنَکونَنَّ مِن الخاسرین.[33] بیشتر اشعار ابوالاسود هم در همین راستا و حاکی از همین معنا است. چنان که در جایی با ملامت مسلمانان، آنان را به زیر سؤال میبرد و میپرسد:
ـ آیا امتی که حسین را کشتند، شفاعت جدش را در روز حساب امید دارند؟
ـ چگونه این تواند بود، در حالی که با حکم جور و جفا به او یورش بردند که حکمشان با حکم کتاب خدا (قرآن) مخالف بود.
ـ ای یزید! زود باشد که فردا به عذابی خواهی رسید که عذاب از خدای رحمان تو را باید.[34]
وی در قطعه شعری دیگر باز مسلمانان را سرزنش میکند و با توبیخ و ملامت از مسلمانان میپرسد:
چه خواهید گفت اگر پیامبر از شما بپرسد و به شما بگوید: شما که سرآمد امتها بودید با اهل بیتم و یاران و خویشانم چه کردید که برخی از آنان اسیرند و برخی دیگر به خون آغشته و کشته شدهاند؟
این که کردید پاداش من نبود حتی اگر به شما سفارش میکردم که پس از من با خویشان و کسانم به بدی رفتار کنید.[35]
قسمت زیادی از اشعار ابوالاسود را هجو ابن زیاد و آل زیاد تشکیل میدهد که با توجه به زمان سرودن اشعار که همزمان بود با روزهایی که ابن زیاد در اوج قدرت بود و همچنان به عراق حکم میراند بسیار با اهمیت است و بیانگر اعتقاد راسخ ابوالاسود در مهرورزی به آل علی(ع) و حاکی از شجاعت او است.[36]
عاقبت ابوالاسود
در مورد تاریخ مرگ ابوالاسود اختلات بین مورخین وجود دارد. اما بیشتر مورخان قائلند که وی در بصره در سال شصت و نه هجری در اثر طاعون وفات یافته است. برخی نیز میگویند وی در دوران حکومت عبدالله بن زیاد درگذشت.[37] در کنار این قول، برخی قائلند که وی قبل از این سال در اثر فلج شدن وفات یافته است.[38] بعضی نوشتهاند وی تا زمان حکومت حجاج بر عراق زنده بوده و خلافت عمر بن عبدالعزیز را نیز درک کرده است.[39] ابن اثیر سن را او در زمان مرگ هشتاد و پنج سال نوشته است.[40]
منابع :
[1]. بلاذرى، أحمد بن یحیى بن جابر؛ جمل من انساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت، دارالفکر، 1417، ج 11، ص 110.
[2]. ثقفى کوفى، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد؛ الغارات و شرح حال اعلام آن، ترجمه عزیز الله عطاردى، عطارد، 1373، ص 354.
[3]. السمعانى، أبو سعید عبد الکریم بن محمد بن منصور التمیمی؛ الأنساب، تحقیق عبد الرحمن بن یحیى المعلمى الیمانى، حیدر آباد، مجلس دائرة المعارف العثمانیة، 1382، ج 5، ص 406.
[4]. الجزری، عزالدین بن الأثیر أبو الحسن على بن محمد؛ أسد الغابة فى معرفة الصحابة، بیروت، دار الفکر، 1409، ج 2، ص 485.
[5]. بلاذری، انساب الاشراف، پیشین، ج 11، ص 110.
[6]. الزرکلی، خیر الدین؛ الاعلام قاموس تراجم لاشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، بیروت، انتشارات دارالعلم للملایین، 1989م، ج 3، ص 237.
[7]. ابن قتیبه، أبو محمد عبد الله بن مسلم؛ المعارف، تحقیق ثروت عکاشة، القاهرة، الهیئة المصریة العامة للکتاب، 1992، ص 534.
[8]. الاصفهانی، ابوالفرج؛ الاغانی، تحقیق علی النجدی ناصیب، قاهره، الهیئه المصریه العامه للکتاب، 1972، ج 12، ص 297.
[9]. السمعانی، پیشین، ج 5، ص 406.
[10]. الزرکلی، پیشین، ج 3، ص 236.
[11]. الذهبى، شمس الدین محمد بن احمد؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، تحقیق عمر عبد السلام تدمرى، بیروت، دار الکتاب العربى، 1413، ج 5، ص 278.
[12]. ابن خلدون، العبر تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتى، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1363ش، ج 2، ص 1160.
[13]. ثقفی کوفی، پیشین، ص 354 - 355.
[14]. ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان؛ سیر اعلام النبلاء، بیروت، دارالفکر، ج 5، ص 117.
[15]. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، تهران، انتشارات مجد، 1372ش، ص 1037.
[16]. الزرکلی، پیشین، ج 3، ص 236.
[17]. ابن عبدربه، ابی عمر احمد بن محمد؛ عقد الفرید، قم، موسسه الامام المهدی، ج 4، ص 354.
[18]. طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، نشر اساطیر، سال 1375ش، ج 6، ص 2678.
[19]. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران، نشر علمی و فرهنگی، 1371ش، ج 2، ص 122.
[20]. دینوری، ابن قتیبه؛ امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، ترجمه سید ناصر طباطبایى، تهران، ققنوس، 1380ش، ص 91 - 92.
[21]. مسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، علمی و فرهنگی، 1374، ص 206.
[22]. دینوری، امامت و سیاست، پیشین، ص 173.
[23]. دینوری، اخبارالطوال، پیشین، ص 251.
[24]. ابن خلدون، پیشین، ج 1، ص 629.
[25]. بلاذری، پیشین، ج 11، ص 110.
[26]. طبری، پیشین، ج 6، ص 2697.
[27]. همان، ج 6، ص 2693.
[28]. مقدسى، مطهر بن طاهر؛ آفرینش و تاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعى کدکنى، تهران، آگه، 1374ش، ج 2، ص 890.
[29]. بلاذری، انساب الاشراف، پیشین، ج 6، ص 433.
[30]. بلاذری، انساب الاشراف، پیشین، ج 11، ص 114 - 115.
[31]. ابن شهر آشوب، مناقب، قم، علامه، بی تا، ج 4، ص 61.
[32]. ابن سعد، محمد؛ الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، فرهنگ و اندیشه، 1374ش، ج 5، ص 122.
[33]. بلاذری، انساب الاشراف، پیشین، ج 3، ص 221.
[34]. ابن شهر آشوب، پیشین، ج 4، ص 61.
[35]. ابوالاسود دوئلی، ظالم بن عمرو؛ دیوان ابوالاسود دوئلی، تحقیق محمد حسن آل یاسین، بیروت، موسسه ایفا للطباعه و التصویر، 1402، ص 408.
[36]. ابوالاسود دوئلی، همان، ص 62 - 63، 165، 336و... .
[37]. بن کثیر الدمشقى، أبو الفداء اسماعیل بن عمر؛ البدایة و النهایة، بیروت، دار الفکر، 1407، ج 8، ص 312.
[38]. الحنبلی الدمشقی، ابن العماد شهاب الدین ابو الفلاح عبد الحی بن احمد العکری؛ شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، تحقیق الأرناؤوط، دمشق - بیروت، دار ابن کثیر، 1406، ج 1، ص 396.
[39]. تاریخ سیستان، مؤلف مجهول، تحقیق ملک الشعراى بهار، تهران، کلاله خاور، 1366ش، ص 102، پاورقی به نقل از الاغانی.
[40]. ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، ج 12، ص 194.