كلمات كليدي : تاريخ، امام علي (ع)، ابوموسي اشعري، معاويه، صفّين، عمرو بن عاص
نویسنده : زينب ابراهيمي , معصومه قره داغي
ابو موسی نامش عبدالله پسر قیس بن سلیم بن حضّار، از مردم قریه رِمَع یکى از قراى یمن و اشعریان آن جا بود[1] و در سال بیست و یکم قبل از هجرت در یمن متولد شد.[2] مادرش ظَبیَه دختر وهب از قبیلهی بنی عک بود که اسلام آورد و در مدینه درگذشت.[3]
ابو موسى مردى کوتاه قامت، لاغر اندام و کوسه بود و چهار زن قریشی از جمله ام کلثوم دختر ابى الفضل بن عباس بن عبدالمطلب را در حباله خود داشت.[4] اولین فرزند ابوموسی در مدینه متولد شد. پیامبر(ص) او را ابراهیم نامید و با خرما کام او را برداشت.[5]
گویند صداى دلنشنى داشت، آن گونه که صداى وی در نماز جماعت مأمومین را به تعجب وامىداشت.[6] رسول خدا(ص) صداى نیکوى وى را به صداى نىهاى آل داود(ع) تشبیه کرد.[7] وی به خاطر صوت زیبایش در قرآئت قرآن نیز مهارت داشت.
گویند: هر گاه عمر در مجلسی ابوموسی را میدید، میگفت: ای ابوموسی خدا را بیادمان بیانداز. ابوموسی نیز چند آیه از قرآن را با صوت و لحن میخواند.[8]
پیش از یکى شدن مصاحف ابو موسى براى خود مصحفى داشت که بیشتر اهل یمن از آن پیروى میکردند و آن را معتبر مىدانستند. هنگامى که مصحف ارسالى عثمان نزد ابوموسى آمد، وی اجازه نداد اضافات نسخه خودش حذف گردد و تنها درخواست کرد، اضافات نسخه عثمان بر مصحف وى افزوده شود.[9]
ابو موسى به مسائل ظاهرى شرع پایبند بود و مىگفت اگر دو سال خراج عراق را در برابر نوشیدن شرابى بدو دهند چنین نخواهد کرد. او مردم را به گریستن سفارش مىکرد و به وعدههاى خود پایبند بود.[10]
وی در دانش قضا تبحر داشت و از فقهاى دوران پیامبر(ص)، و از اصحاب فتوى در روزگار عمر و عثمان به شمار میرفت. عمر سفارشهاى قضایى وى را تأیید مىکرد.[11] بنا به قولی وی در علم فقاهت در کنار افرادى؛ همانند ابن مسعود و زید بن ثابت قرار داده شده است.[12] برخی منابع او را جزء شش نفری دانستهاند که از عالمترین اصحاب بودهاند. چنان چه اگر میان عمر و عبدالله [بن مسعود] و زید بن ثابت اختلافى پدید مىآمد، عبدالله [بن مسعود] و زید بن ثابت تابع عمر بودند و اگر میان على(ع) و ابىّ بن کعب و ابو موسى اشعرىّ، اختلافی پدید میآمد، نظر آن دو تابع نظر على(ع) بود.[13] حال آن که عمل کرد او از بدو خلافت امام علی(ع) تا واپسین دقایق عمرش به گونهای بود که از هیچ جفایی بر امام دریغ نورزید.
علماء امامیّه تعابیری تند به نقل از پیامبر(ص) و معصومان( علیهم السلام) دربارهی وی به کار بردهاند و از کسانی برشمردهاند که علی(ع) پس از حکمیّت او را در قنوت نماز مورد لعن قرار داد.[14]
ابو موسی در روزگار پیامبر(ص)
گزارشهای متفاوتی دربارهی چگونگی و زمان اسلام آوردن وی وجود دارد. بنا به گزارش برخی از مورخین، ابوموسی برای پیمان بستن با سعید بن عاص بن امیة (ابو احیحة) به مکه آمد و در آنجا مسلمان شد و در سال پنجم بعثت به دستور پیامبر(ص) همراه جعفر بن ابیطالب به حبشه هجرت کرد.[15]
ابن سعد این روایت را که توسط ابو برده فرزند ابو موسى نیز نقل شده، مخدوش میداند.[16] زیرا هیچ یک از سیره نگاران نخستین مانند موسى بن عقبه، ابن اسحاق و ابو معشر که فهرستى از مهاجران حبشه ارائه کردهاند، ابو موسى را از مهاجران به حبشه به شمار نیاوردهاند. علاوه بر آن اگر سن و سال وفات ابوموسى در حدود سال 50 هجری و در 63 سالگى رخ داده باشد،[17] میبایست وى در سال پنجم بعثت، کودکى 5 ساله بوده باشد. بر این اساس زمان اسلام آوردن وى نیز متأخرتر بوده و گزارشهایی چون هم پیمانى وی با سعید بن عاص و هجرت به حبشه از اصل باطل خواهد بود.
بنابراین درستترین قول آن است که وی همراه تعدادی از اشعریان به مکه آمد و بعد از اسلام آوردن به یمن بازگشت و تا سال هفتم هجری در یمن ماند. سپس در این سال (فتح خیبر) همراه پنجاه نفر از بستگانش از راه دریا راهی مدینه شد. کشتی حامل آنها همزمان با کشتی جعفر بن ابیطالب به سواحل حجاز رسید.[18]
مهاجران حبشه و اشعریان با هم در خیبر نزد رسول خدا(ص) رفتند.[19] این ورود همزمان باعث شد برخی از مورخین به اشتباه، ابوموسی را از مهاجران حبشه به شمار آورند.[20]
این ادعاى ابوموسى که رسول خدا(ص) از غنائم خیبر به اشعریان و مهاجران حبشه داده است نیز دلالتى بر هجرت وى به حبشه نمىکند، زیرا این پرداخت هدیهاى بود که رسول خدا(ص) به همه اشعریان و مهاجران به حبشه اعطا کرد. [21]
ابو موسى پس از آمدن به مدینه در سال هفتم دیگر به یمن بازنگشت و در مدینه سکنی گزید. در نبرد طائف، سال هشتم هجری ابوموسی پس از کشته شدن برادر یا پسر عمویش، ابوعامر، جانشین فرمانده سپاهی شد که پیامبر برای سرکوب قبایل هوازن فرستاده بود. وی سپاه را تا پیروزی هدایت کرد.[22] گفته شده رسول خدا(ص) او را سالار سوارکاران (سیدالفوارس) لقب داده است.[23] در همین سال او و معاذ بن جبل از سوی پیامبر(ص) براى آموزش قرآن و فقه و مسائل دینى مردم مکه انتخاب شدند.[24]
پیامبر در سال دهم هجری پیش از حجةالوداع ابوموسی را به حکومت زبید[25] و عدن رمع[26]و ساحل[27] و منصب قضای یمن گمارد.[28]
ابوموسی در روزگار خلفا
ابوموسی تا دوران خلافت ابوبکر بر امارت و قضای یمن باقی بود[29] و در واقعهی اهل ردّه مرتدان آن نواحی را سرکوب کرد.[30]
امّا حضور فعال او در عرصهی سیاست از روزگار عمر آغاز شد. در سال 17(ه.ق) عمر، مغیرة بن شعبه را از حکمرانی بصره برکنار و ابوموسی جز وقفهای کوتاه حدود 12 سال بر آن جا حاکم بود[31] و در زمان خلیفه دوم در بسیاری از جنگها شرکت فعال داشت و از فرماندهان سپاه مسلمانان در فتوحات ایران و شام و مورد اعتماد عمر بود[32] و نقش مهمی در گشودن بسیاری از شهرها داشت.
برخی از مهمترین شهرهاى فتح شده توسط وى عبارتند از اهواز در سال هفدهم[33] رُها، سُمَیساط و حَرّان، سال هیجدهم،[34] نَصیبین در سال نوزدهم،[35] شوشتر[36] که به سبب استواری باروهایش مدتى طولانی در برابر مهاجمان مقاومت ورزید و سرانجام در سال بیستم گشوده شد،[37] فتح اصفهان،[38] در سال بیست و سوم[39] یا بیست چهارم[40] و نیز گشودن مجدد برخی از شهرها از جمله رى،[41] شوش،[42] قم و کاشان بوده است.[43]
گویند ابوموسی اوّلین کسی است که به عمر، لقب امیرالمؤمنین داد و به عنوان امیرالمؤمنین، برای او دعا کرد.[44] یعقوبی در ذیل حوادث سال 18 هجری مینویسد: «در این سال، عمر، امیرالمؤمنین نامیده شد و پیش از آن، خلیفه رسول خدا(ص) گفته می شد. ابوموسی اشعری به او نوشت: به بنده خدا، عمر امیرالمؤمنین و چنین معمول شد.»[45]
ابوموسى در جریان مراودات نزدیکش با عمر، از نامههای بدون تاریخی که از سوى خلیفه دریافت مىکرد، گله کرد. عمر با مشورت اصحاب، هجرت را مبدأ تاریخ قرار دارد.[46]
بعد از دستور منع کتابت حدیث توسط عمر، ابو موسی برای اظهار وفاداری به وی دستور داد تمام احادیث مکتوبی را که وی از پیامبر(ص) ثبت کرده بود، محو و نابود کنند.[47]
سپس عمر ابو موسى را به ولایت کوفه انتخاب کرد و پس از مدتی وی را به دلیل اعتراضات مردمی برکنار کرد[48] و به منصب قضا در کوفه گماشت.[49]
در روزگار عثمان بنا بر وصیت عمر،[50] ابو موسى چهار و به قولی شش سال تا سال 29 هجری، والى بصره بود.[51]
سپس عثمان ابو موسى را بر کنار کرد و پسر دایى خود عبدالله بن عامر بن کریز را بر آن کار گماشت.[52] علّت عزل ابوموسی از حکومت بصره را بد رفتاری وی با مردم بصره و شکایت از او عنوان کردهاند.[53] هر چند عثمان در دیگر بلاد نیز به تدریج حاکمان غیراموی را عزل و امویان را بر امور حکومت نهاد.
ابوموسی پس از برکناری تفقد مالی عثمان را نپذیرفت و در کوفه اقامت گزید.[54]
در سال سی و چهار هجری مردم کوفه علیه فرماندار اموى آن شوریدند و از عثمان خواستند که ابوموسی را فرماندار کوفه گرداند.[55]
عثمان ناگزیر تحت فشار کوفیان، ولایت ابوموسى بر کوفه را تأیید کرد.[56] از آن پس ابوموسی برای زندگی به کوفه رفت و در سالهای پایانی خلافت عثمان به جای سعد بن عاص اموی حاکم کوفه شد.[57] در این هنگام ابوموسی به حمایت از عثمان در مقابل شورشیانی پرداخت که خواستار خلع عثمان بودند. عثمان چنان از این حمایت خشنود شد که گفت سالها او را بر امارت خواهد گماشت و از این رو تا قتل عثمان در این سمت باقی بود.[58]