24 آبان 1393, 14:8
كلمات كليدي : تاريخ، اندلس، محمد بن عبدالرحمن، المستكفي بالله، قرطبه، ولاّده
نویسنده : فاطمه كرمعلي
المستکفی بالله یکی از پادشاهان اموی در اندلس است که در سال 414ق. بر المستظهر بالله شورید و او را کشت،[1] و روزشنبه سوم ذیقعدۀ سال 414 در چهل هشت سالگی به خلافت رسید،[2] ولی به دلیل بیلیاقتی و بیکفایتی پس از شانزده ماه در ربیعالاول سال 416 از خلافت خلع شد.[3]
نام او محمد بن عبدالرحمن بن عبیدالله بن عبدالرحمن الناصر است، کنیۀ او ابوعبدالرحمن[4] و لقبش المستکفی بالله[5] است، در تاریخ نقل شده که او خود این لقب را برای خود برگزیده است،[6] و برخی دیگر معتقدند که مردم این لقب را به او دادهاند،[7] و او را به مستکفی عباسی (عبدالله بن المکتفی( در سال سیصد و سی و سه تشبیه کردهاند،[8] زیرا هر دوی آنها در فتنه داخل شدهاند، هر دو فسق و فجور انجام میدادند و هر دوی آنها بر پسر عموی خود ستم کردند و هر کدام از آنها با زنی ناپاک نشست و برخاست داشتند، مستکفی عباسی با زنی به نام حسناء شیرازی و مستکفی اموی با دختر سکری مروزی همنشین بود.[9] محمد بن عبدالرحمن، پدر ولاّده، ادیبۀ مشهور اسپانیا است.[10] ولاّده شاعری چیرهدست بود و سرودههای او سرشار از لطافت و شیرینی است. خانهاش در قرطبه مجمع ادباء و شعرا بود. ماجرای عشق ابنزیدون و ابنعبدوس، به او معروف است و در کتب ادبی ضبط شده است، وی در سال 484 در قرطبه درگذشت.[11] منصور بن ابیعامر در اوایل خلافت هشام دوم، عبدالرحمن، پدر محمد را به دلیل تلاشش برای رسیدن به خلافت کشته بود.[12] محمد بن عبدالرحمن مردی چهارشانه با موهای بور بود و چشمانی کبود و چهرهای گرد و جسمی تنومند داشت.[13]
محمد بن عبدالرحمن از لحاظ اخلاقی بسیار منحرف بود. ابنحیان در مورد او میگوید: «المستکفی مرد کار نبود، بلکه خداوند او را فرستاد تا محنت و بلیۀ مردم قرطبه باشد؛ زیرا از وقتی مردم او را شناختند، پیوسته عاطل و باطل و رها بود و روزگار را به بطالت میگذراند و نادانی و جهالت سرشت او بود... من او را در روزگاری دیدم که ستارۀ اقبال امویان در دولت بنیحمود رو به افول بود. وی از کسانی بود که به سبب حقارت کارش، او را دستگیر نکردند».[14] ابناثیر نیز در مورد او میگوید: «اخباری در مورد او وجود دارد که بیانش قبیح است».[15]
در زمان او اراذل و اوباش به مناصب وزارت و کتابت رسیدند و مناصب عالی رتبۀ پلیس به برخی از تجار و مردم عوام داد و بسیاری از افراد کوچک طبقۀ فقهاء را که قلم و مرکب جابجا میکردند و به تدریس مسائل دفاتر فقهی اشتغال داشتند بالا برد به طوری که مقام آنها از منصب شورا گذشت و همه را نشان فتوا داد و در این کار آنقدر زیادهروی کرد تا اینکه تعداد فقها در آن زمان در قرطبه به چهل نفررسید.[16] و زمانی که اعتراضها بر ضد او بلند شد، تعدادی از عموزادهها را به همراه تعدادی از صاحبان جاه و مقام؛ مانند علی بن احمد بن حزم و عبدالوهاب را گرفت و زندانی کرد و پسر عمویش عبدالعزیز عراقی را کشت و خبر قتل او را به مردم داد.[17] در این هنگام بسیاری از مردان برجسته و صاحب نفوذ از قرطبه بیرون رفتند و به دربار یحیی بن حمود در مالقه پناه بردند، یکی از اینها وزیر پیشین و شاعر معروف ابوعامر بن شهید بود. آنها اوضاع متشنج و بد قرطبه را برای او تشریح کردند. با اینکه یحیی قصد حرکت به سمت قرطبه را نداشت؛ ولی در قرطبه شایع شده بود که یحیی نیرو بسیج کرده تا بیاید و پایتخت را پس گیرد. در هر حال مردم قرطبه از حکومت المستکفی با آن همه صفات ناپسند و فسق و فجور خسته شدند و او را از خلافت خلع کردند. وزیران و بزرگان نزد او آمدند و با تندی با او صحبت کردند و گفتند: «ما ناچاریم با دشمنمان بجنگیم! ما به سوی او حرکت میکنیم و نمیدانیم بعد از ما برای تو چه اتفاقی میافتد، تو هم با ما بیا».[18] خلیفه با نرمی جواب آنها را داد سپس در همان روز لباس زنی خواننده را پوشید و به طور ناشناس از کاخ خارج شد،[19] و با تعدادی از یاران خویش از قرطبه بیرون رفت، تا اینکه به یکی از روستاهای شهر سالم[20] به نام شِمِنت و به قولی به شهر اُقلیش رسید،[21] یکی از همراهانش به نام عبدالرحمن محمد بن سلیم از فرزندان سعید بن منذر سردار مشهور زمان عبدالرحمن الناصر که از دست او به ستوه آمده بود، مرغی را برای او بریان کرد و به آن مقداری" بیش"(گیاهی است که در آن زهر کشنده وجود دارد) اضافه کرد،[22] و المستکفی با خوردن آن بیدرنگ جان داد و در همان جا به دست سردار خود دفن گردید. قتل او در روز سهشنبه بیست و پنجم ربیعالاول سال 416ق. هفت روز پس از خلع او اتفاق افتاد.[23]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان