كلمات كليدي : تاريخ، امويان، بشر بن مروان، مروان حكم، امارت كوفه، عبدالملك بن مروان
نویسنده : مريم علوي
بشر فرزند مروان بن حکم بن ابیالعاص بن امیه قریشی است.[1] مادرش قطیه دختر بشر بن عامر است. [2]
بشر بن مروان در مرج راهط
بشر در جنگ مرج راهط در سال 64(ه.ق) که بین پدرش مروان حکم و ضحاک بن قیس روی داد حضور داشت. در این جنگ که ضحاک بن قیس در محلی به نام مرج راهط بیعت با ابن زبیر را عملی کرد و بنی امیه را خلع کرد، بشر پرچمی در دست داشت و میجنگید و رجز میخواند.[3] در همین جنگ بود که برادر بشر، عبدالعزیز کشته شد.[4]
بشر بن مروان و وزارت مصر و امارت کوفه
هنگامی که مروان حکم بر مصر چیره شد فرزندش عبدالعزیز را والی آن جا قرار داد و بشر بن مروان و موسی بن نصیر را به وزارت او منصوب کرد.[5] بشر هم چنین در زمان خلافت برادرش عبدالملک در سالهای 74 و 75 و پس از امارت مصعب بن زبیر والی کوفه و بصره بود.[6] البته پس از مرگ مصعب زمان کوتاهی قطن بن عبدالله حارثی والی کوفه بود که مروان او را عزل کرد و برادرش بشر را به جای او نشاند.[7] برخی زمان امارت کوفه بشر را در سال 72(ه.ق) و امارت بصره او را در سال 73(ه.ق) ذکر کردهاند.[8]
بشر بن مروان ادیب و ظریف بود و شعر، صحبت، سماع و شرابخواری را دوست داشت. هنگامی که عبدالملک حکومت کوفه و بصره را به او داد جمعی از اهل رای و تدبیر را که روح بن زنباع جذامی از آن جمله بود به عنوان مشاور وی قرار داد و به بشر گفت: روح خیرخواه خاندان ماست و نباید هیچ کاری را بدون مشورت با او انجام دهی. بشر کلام عبدالملک را محترم داشت و به ندیمان خویش گفت: من موانست و اجتماع را دوست دارم؛ اما بیم دارم اگر سبکی کنم روح جریان را به خلیفه گزارش کند. یکی از ندیمان عراقی وی که مردی مدبر بود گفت من کاری میکنم که بشر از نزد تو برود و به امیرمومنان شکایت و گله نکند. بشر مسرور شد و وعده داد که اگر این کار را انجام دهد پاداش نکویی به وی ببخشد. روح کنیزی داشت که وقتی از منزل به مسجد یا جای دیگر میرفت در خانه او را قفل و مهر میزد تا او برود و باز گردد. جوان عراقی دواتی برداشت و شباهنگام نزدیک منزل روح رفت. وقتی روح برای نماز میرفت وی در لحظه برون شدن وی وارد دهلیز شد و زیر پله پنهان شد و به هر حیلهای بود وارد اتاق روح شد و اشعاری بدین مضمون بر دیوار نوشت: ای روح اگر خبر مرگ تو را پیش مردم مغرب ببرند دختران و بیوه زنانت چه خواهند کرد؟ موقع مرگ ابن مروان رسیده است پس ای روح بن زنباع به فکر خودت باش.
هنگام صبح که روح از نماز بازگشت در اتاق را گشود و نوشته را دید. ترسید و با خودش گفت: این چیست؟ به خدا هیچ انسانی جز من وارد حجرهام نمیشود، دیگر ماندن در عراق فایدهای ندارد. آن گاه پیش بشر رفت و گفت: اگر کاری نزد امیرمومنان داری به من بگو. بشر گفت: مگر میخواهی بروی؟ گفت: بله. گفت: چرا مگر بدی دیدی یا کار ناروایی شده که نتوانستهای تحمل کنی؟ گفت: نه به خدا. خدا تو را پاداش نکو دهد؛ اما حادثه ای رخ داده و من به ناچار باید نزد امیرمومنان بروم و قضیه روی دیوار را برای بشر توضیح داد و گفت جز من و کنیزک هیچ کس وارد اتاقم نمیشود و این نوشته جز جن و فرشته کار کس دیگری نیست. بشر گفت: امیدوارم این قضیه حقیقت نداشته باشد و روح به سمت شام حرکت کرد.[9]
با رفتن روح، بشر با خیال راحت به شراب و طرب پرداخت. هنگامی که روح نزد عبدالملک رفت عبدالملک از او پرسید لابد حادثهای برای بشر اتفاق افتاده یا کار نامناسبی دیدهای! روح بشر را ثنا گفت و رفتارش را ستود و ماجرا را برای عبدالملک تعریف کرد. عبدالملک سخت بخندید و گفت: نترس، بشر و یارانش اقامت تو را خوش نداشتهاند و بدین طریق حیله کردهاند.[10]
بشر بن مروان و مقابله با خوارج
عبدالملک به جهت نزدیکی کوفه و فارس به بشر بن مروان والی کوفه نوشت: از جانب خویش یکی را که دلیر باشد و جنگ آزموده باشد را به همراه چهار هزار سوار به جنگ خوارج فارس بفرست. سپاه دیگری هم به سرپرستی داود بن قحذم برای سرکوبی آنان ارسال شده است. به کسی که میفرستی دستور بده وقتی با داود بن قحذم تلاقی کرد با وی مخالفت نکند که اختلاف قوم کمکی است بر ضد خویش به دشمن.
بشر بن مروان عتاب بن ورقاء را با چهار هزار سوار از مردم کوفه فرستاد که به سرزمین فارس رفتند و به داود بن قحذم پیوستند؛ ولی در راه دچار گرسنگی شدند و اسبانشان مردند و بیشتر مردم آن دو سپاه پیاده به اهواز بازگشتند.[11]
در اقدامی دیگر عبدالملک، مهلب را به همراه اعیان و بزرگان بصره برای جنگ با ازارقه فرستاد و به بشر دستور داد لشکری از کوفه به پشتیبانی ایشان بفرستد و به آنها دستور دهد که خوارج را هر کجا باشند دنبال کند و ریشه آنها را برکند. [12]
بشر در اواخر عمرش عبدالرحمن بن مخنف را فرستاد تا همراه مهلب به جنگ خوارج برود، لکن هنگامی که سپاه عبدالرحمن و مهلب هر دو به حوالی رامهرمز رسیدند و برای مقابله با خوارج آماده میشدند، بشر از دنیا رفت. با انتشار خبر مرگ بشر بن مروان بسیاری از سپاهیان کوفه و بصره پراکنده شدند.[13] ازارقه از مرگ بشر در این هنگام شادمان شدند و یکی از ایشان اشعاری در وصف این شادی سرود. [14]
مرگ بشر بن مروان
آمده است که بشر در بصره به بیماری سختی دچار شد و بر اثر استسقاء از دنیا رفت.[15] مرگ او را در سال 73(ه.ق)[16] و برخی در سال 75(ه.ق) دانستهاند.[17] پس از مرگ بشر بن مروان، عبدالملک به حجاج بن یوسف که در آن زمان والی مدینه بود نامه نوشت و او را به امارت عراق منصوب کرد.[18]
فرزندان بشر
یکی از پسران بشر عبدالله بن بشر بن مروان والی بصره بود تا زمانی که عمر بن هبیره او را عزل نمود.[19] فرزند دیگرش عبدالملک بن بشر بن مروان در زمان یزید بن عبدالملک به امارت عراق رسید.[20]