كلمات كليدي : تاريخ، امويان، بني اميه، ائمه، امام علي(ع)، امام حسن(ع)، امام حسين(ع)، معاويه
نویسنده : سيد مرتضي مير تبار
در دوران حکومت بنیامیه شیعیان در وضعیت نابسامانی به سر میبردند و ائمه معصومین نیز در این دوره تحت مراقبت ویژه امویان بوده و در سختی زندگی میکردند. اما با این حساب موضعگیری امامان(ع) در برابر خلفای اموی مهم میباشد که باعث ایجاد حوادث متعددی در طول تاریخ گشته است. برای تبیین مواضع ائمه(ع) در مقابل امویان لازم است اجمالا مطالبی در باب خلافت امویان و همینطور مواضع مردم نسبت به مسائل سیاسی ذکر گردد تا فضای آن روزگار مشخص گردد.
امت اسلامی با وجود این که سالها تحت لوای اسلام زندگی کردند و از رهبری پیامبر اسلام(ص) برخوردار بودند؛ اما هنوز بسیاری از ویژگیهای دوران پیش از اسلام را حفظ نمودند که از مهمترین اینها بحث عصبیت و پیوند قبیلهای بوده[1] که اعراب همیشه برآن پافشاری میکردند.[2]
درست بعد از وفات پیامبر اسلام(ص) اولین انحراف و بدعت در دین ایجاد گشت و آن تشکیل شورا در سقیفه بود و این در واقع اولین نشان بازگشت به دوران جاهلیت بود. در سقیفه اختلاف بین مسلمانان ایجاد گشت. از طرفی ابوبکر گفت که قریش عهدهدار این کارند و مردم نیکو پیرو نیکانشان و مردم بدکار، پیرو بدکارشان شوند. در این بین برخی هم چون عمر بن خطاب او را تأیید کردند.[3] از طرف دیگر انصار مخالف ریاست قریش بودند.[4] در سقیفه خطیبی از انصار برخاست و گفت: اى جمع مهاجر، بدانید که ما أنصار حقّیم و لشکر دین إسلام، و شما که مهاجرید گروهى از ما هستید...، گفت: مىباید که نیابت پیغمبر(ص)، ما را باشد که انصاریم و خلافت مسلمانان از آن ما باشد، و مهاجر نباید در آن دخالت کند.[5]
در هر صورت ابوبکر به عنوان خلیفه نخست انتخاب شد و حرکت عجولانه انصار که به سبب اختلاف دیرینه اوس و خزرج بود،[6] آنها را از علی(ع) واداشت و چون امام علی(ع) به سقیفه نرفت ذکری از او در میان نیامد، در حالی که گفته شده که اگر امام علی(ع) در سقیفه حضور مییافت و سخنانش را میزد دو نفر نیز بر او اختلاف نمیکردند.[7] البته برخی از ابتدا ایشان را معرفی کرده و با او بیعت نمودند و دست از بیعت با ابوبکر کشیدند؛ هم چون عباس و زبیر.[8] این انحراف به حدی عمیق شد که حتی در زمان مرگ عمر بن خطاب برای انتخاب خلیفه سوم شورایی از شش نفر تشکیل شد.[9] شورایی که سرانجام آن مشخص بود. به همین جهت عباس از امام علی(ع) خواست که به این شورا نرود، چرا که گفت: عمر جریان شورا را به صورتی قرار داده که عثمان به خلافت میرسد و لذا تو از ابتدا داخل این شورا نرو؛ امام گفت این را میدانم؛ اما چون خلیفه اهلیت مرا در این امر پذیرفته داخل میشوم تا کلام سابق عمر را که میگفت مردم راضی نمیشوند که نبوت و خلافت در یک خاندان باشد، نقض کنم.[10] این پاسخ امام علی(ع) به عباس نشان دهنده انحرافی عظیم در مردم در قبال ائمه(ع) است که آرام آرام سر از لاک خود بیرون آورده است.
زمانی که عثمان به خلافت رسید در دوره دوازده ساله خلافت او جامعه به اندازهای به مادیات سوق پیدا کرد که عامل دینی در مردم کاهش یافت و فسق و بیبندباری حتی در فرماندهان و حکام به صورت چشمگیری به وجود آمد به طوری که عایشه بسیاری از مسلمانان را بر قتل عثمان تحریض میکرد، مسئلهای که بعدها عمار آن را علنا افشا کرد[11].
انحرافات دینی در دوران عثمان به حدی بود که علی(ع) با استعانت از یاران آزاده و فهیم خود؛ هم چون عمار بن یاسر، قیس بن سعد و خزمیه ذوالشهادتین نتوانست جامعه را از آن نجات دهد. با این انحرافات به وجود آمده معاویه و بنیامیه به روی کار آمدند و مردم نیز از اهل بیت(ع) دوری نمودند. نمونه این جدایی در زمان خلافت امام علی(ع) اشاره میگردد: هنگامی که امام علی(ع) عمال خود را به شهرها فرستاد تنها اهل کوفه، بصره، مصر و عدهای از مردم حجاز نماینده امام را پذیرفتند؛ اما بقیه شهرها با نمایندگان امام به جنگ پرداختند و حاضر به پذیرفتن آنان نبودند.[12] در واقع این نتیجه همان انحرافی بود که پس از وفات رسول الله(ص) اتفاق افتاد و جامعه نیز به سویی حرکت کرده بود که نتیجه آن حاکمیت قطعی بنیامیه بوده است. لذا جنگ و اختلاف میان بنیهاشم و امویان ایجاد شد.
امام حسن(ع) و بنیامیهامام حسن مجتبی(ع) با وجود حق بودن خلافت ایشان با فضای به وجود آمده، از حکومت کناره گرفته و معاویه در سال چهلم هجری به عنوان نخستین خلیفه اموی به خلافت رسید[13] با این که در مورد امامت امام حسن(ع) از سوی پیامبر(ص) روایات مختلفی آمده، اما مردم دور این امام(ع) را خالی کردند و ایشان را در مقابل امویان تنها گذاشتند. از جمله این روایتها میتوان به این مورد اشاره کرد:
رسول خدا(ص) در جایی در باب امامت امام حسن(ع) فرمود: «شما امام و رهبر هستید و شفاعت از آن مادر شماست».[14]
با وجود این همه روایات و نشانههای تاریخی مبنی بر به حق بودن امام حسن(ع) مردم او را تنها گذاشته و باعث به خلافت رسیدن امویان شدند و امام با وجود این که ابتدا قصد جهاد با معاویه را داشت حاضر به صلح شد و عهدنامه را امضا کرد و معاویه وارد کوفه شد. بعدها معاویه به مردم گفت که من تنها به خاطر دفع فتنه آن شروط را پذیرفتم.[15] در کوفه او از مردم خواست برای فرار از فتنه با او بیعت کنند؛ اما امام با بیان حقانیت خویش به مردم گفت: «معاویه در چیزى که حق من بود نه آنِ او به خلاف من برخاست، من چون بنگریستم صلاح در آن دیدم که مردم را از جنگ و خونریزى بازدارم و آن حق را بدو تسلیم کنم، و این امر را مدتى است و دنیا را دولتهایى است. این سخن امام باعث خشم و کینهورزی معاویه شد».[16]
پس از آن امام حسن(ع) با خاندانش به مدینه بازگشت[17] و مبارزات خود را در برابر انحرافات امویان آغاز نمودند. از جمله آن، مبارزه با جبرگرایی بود که امام موضعگیری صریحی در برابر آن داشتند.
اندیشه جبر در افعال از جمله افکاری بود که امویان آن را به وجود آوردند تا به وسیله آن کارهای خلاف شرع و ناپسند خود را توجیه کنند همانطور که معاویه در پاسخ عایشه مبنی بر جانشینی یزید گفت به خدا سوگند، تو آگاه به خدا و رسول خدا(ص) هستى و دلیل و راهنماى ما به سوى خدایى، از سخن تو پیروى مىشود. کار یزید نیز اتفاقى از اتفاقات است که در واقع خلافت یزید را تقدیر الهی دانست.[18]
برای درک درست این اندیشه عبارتی از کتاب الاوائل آورده میشود که حق مطلب را ادا میکند. ابی هلال عسگری در این کتاب میآورد: «اولین کسی که از اندیشه جبر طرفداری کرد معاویه بود او همه کارهای خود را به قضا و قدر الهی مستند مینمود و به این وسیله در برابر مخالفان عذرخواهی میکرد و پس از وی این اندیشه در میان زمامداران اموی رواج یافت و در عصر یزید بن معاویه بسیار مورد استقبال قرار گرفت».[19]
امام حسن(ع) در برابر اندیشههای انحرافی که بنی امیه تبلیغ میکرد، میایستاد و به مبارزه با آن میپرداخت. از جمله این موضعگیریها، مواضع امام در برابر جبرگرایی بود. حسن بصری به امام نامهای نوشت و از ایشان خواست تا نظر خود را در این باب اعلام کنند. امام حسن(ع) در پاسخ به حسن بصری، تمام اندیشهها در باب جبر و تفویض را مردود دانست و فرمود: «کسی که ایمان ندارد به این که خیر و شر از ناحیه خداست کافر است و کسی که معاصی را به خدا نسبت میدهد، فاجر است».[20]
مورد بیان شده، یکی از موارد موضعگیری امام در مقابل بنی امیه بوده است. در واقع امام بعد از صلح، دست از مبارزه با بنی امیه برنداشت و در قبال تمام بدعتها و انحرافات ایجاد شده توسط امویان میایستاد و همین کار باعث شد تا معاویه به فکر قتل امام بیافتد که در نهایت در بیست و هشت صفر سال چهل و نه هجری امام حسن(ع) با توطئه معاویه به وسیله همسرش مسموم شد و به شهادت رسید.[21]
امام حسین(ع) و بنی امیه
امویان با به شهادت رسیدن امام حسن(ع)، بزرگترین مانع پیشرفت خود را از جلوی راه برداشتند و لذا در صدد جامه عمل پوشاندن به تفکر خطرناک ابوسفیانی یعنی تفکر حزبی بودند، به همین سبب معاویه تمام سعی خود را در موروثی کردن خلافت انجام داد. بیعت گرفتن برای یزید مهمترین مسئلهای بود که باعث شد اعتراضات به معاویه افزایش یابد چرا که از طرفی این کار مخالف قرار داد معاویه با امام حسن(ع) بود و لذا اعتراض شیعیان را به وجود آورد و از طرفی خلاف سنتی بود که از زمان ابوبکر مرسوم بود و لذا سایر مسلمانان نیز با او به مخالفت برخاستند[22].
با اعلان ولایت عهدی یزید از سوی معاویه بسیاری از گروهها از عراق و دیگر شهرهای شام برای بیعت به دارالاماره معاویه رفتند؛[23] اما در مدینه موضوع کاملا متفاوت بود، چرا که مردم این شهر بیش از سایر شهرها با موضوع ولایت عهدی یزید مخالف بودند.
امام حسین(ع) بعد از شهادت برادرش حدود ده سال با معاویه معاصر بود و در این مدت سیاست برادر را جاری نمود و در برابر معاویه و جنایاتش دست به شورش نزد؛ اما در هر فرصتی که پیش میآمد، هم چون برادرش با نوشتن نامه و برخورد حضوری سیاستهای معاویه را محکوم میکرد. در باب ولایت عهدی یزید امام حسین(ع) شدیدا مخالفت کرد و با او بیعت نکرد، مروان نیز جریان عدم بیعت امام و یارانش را به معاویه اطلاع داد[24].
معاویه به مدینه آمد تا بتواند کارش را توجیه کند؛ اما امام حسین(ع) پاسخ کوبندهای به او داد و علاوه بر موضعگیری در برابر مسأله ولایتعهدی یزید، جنایات دیگر معاویه را نیز گوشزد نمود. امام در نامه خود به معاویه نوشت:
ای معاویه مگر تو قاتل حجر بن عدی کندی و یارانش نبودی؟ همان انسانهایی که عابد و نمازگزار بودند و با ظلم و ستم مبارزه میکردند؛ بدعتها را ناروا میشمردند و در راه خدا از ملامت هیچ ملامت کنندهای بیم نداشتند. تو آنان را پس از آن که امان دادی به ناروا کشتی. آیا تو نبودی که عمرو بن حمق صحابی رسول الله(ص) را کشتی...[25]
امام حسین(ع) بعد از شهادت برادرش دست به قیام نزد، بلکه در میان مردم ظلم و بیداد امویان را تبلیغ میکرد و یارانش را به مناطق مختلف میفرستاد تا مردم را بیدار کنند. در واقع امام روز به روز بر مخالفت خود نسبت به امویان میافزود و سخنان آتشینی بر ضد امویان بیان مینمود. در واقع بعد از ولایت عهدی یزید امام در چند سخنرانی به خصوصیات یزید پرداخت و فساد او و پدرش را برای همه بازگو نمود. در باب بیعت امام با یزید آمده که امام فرمود: و برای امام(ع)، بیعت با انسان فاسق و فاجری چون یزید بسیار ناگوار بود[26] و لذا با بیعت نکرد.