كلمات كليدي : ام وهب، عبدالله بن عمير كلبي، مادر وهب، وهب بن عبدالله بن حباب، فكهيه، ام الثغر
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
اموهب همسر عبدالله بن عمیر
اموهب دختر عبد و از قبیله نمر بن قاسط بود.[1] او از حاضران در عرصه کربلا و از معدود زنان غیر وابسته به بنیهاشم بود که به همراه همسر خویش -عبدالله بن عمیر کلبی- قدم در راه کربلا نهاد و سرانجام در کنار همسر باوفای خود در رکاب سید و سالار شهیدان علیه السلام به فیض عظمای شهادت رسید.
پیوستن به سپاه امام علیه السلام
در چگونگی پیوستن او و همسرش -عبدالله بن عمیر- به سپاه امام حسین علیه السلام از سوی برخی از مورخان روایتی نقل شده که در آن آمده:
«عبدالله بن عمیر در نزدیکی کوفه و در اطراف چاهی به نام "بئر الجعد" که متعلق به قبیله همدان بود منزلی را تهیه دیده بود و به همراه همسرش – امّوهب- در آن سکنی گزیده بود.[2] روزی عبدالله بن عمیر متوجه گروهی از کوفیان شد که به سوی اردوگاه نخلیه در حرکتند. پیش رفت و از آنها پرسید که قصد چه کاری را دارید؟ به او گفتند: «که جهت جنگ با حسین علیه السلام فرزند فاطمه(س) دختر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آماده میشویم.» عبدالله با شنیدن این سخن، عزم خود را برای پیوستن به سپاه امام علیه السلام جزم کرد و تصمیم گرفت تا هر چه زودتر به یاری فرزند پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بشتابد پس گفت: «به خدا قسم برای جهاد با اهل شرک بسیار حریص هستم و من امیدوارم که ثواب جهاد با کسانی که جنگ با پسر دختر پیامبرشان را قصد کردهاند از جهاد با مشرکان کمتر نباشد.» سپس نزد همسرش –اموهب- رفت و او را از این ماجرا آگاه و تصمیمش را با او در میان گذاشت. همسرش گفت: «درست اندیشیدهای، خداوند تو را به بهترین راهها و درستترین اندیشهها راهنمایی کند، همین کار را بکن و مرا نیز با خود ببر.» او به همراه همسرش شبانه از شهر خارج شد و خود را به اردوگاه سپاه امام حسین علیه السلام رساند.»[3]
اموهب و روز عاشورا
در صبح عاشورا و پس از همآورد طلبیدن یسار -غلام زیاد بن ابیه- و سالم -غلام عبیدالله بن زیاد- عبدالله بن عمیر با کسب اجازه از امام علیه السلام وارد میدان شد و با مهارت رزمیاش توانست هر دوی آنان را به هلاکت برساند.[4] اندکی بعد عبدالله در حالی که هر دو غلام را کشته بود و رجز میخواند که:
ان تنکرونی فانا ابنکلب حسبی ببیتی فی علیمِ حسبی
انّی امرء ذو مرة و عصب و لست بالخوّار عند الحرب
انّی زعیم لک امّوهب بالطّعن فهم مقدماً و الضّرب
«اگر مرا نمیشناسید من فرزند قبیلهی کلب هستم، کفایت میکند که بیت من در قبیله بنیعلیم است. مردی هستم نیرومند و متعصب و در جنگها ضعف و خواری در من راه ندارد. ای امّوهب من تعهد میکنم که با نیزه و شمشیر زدن با دشمن رو در رو گردم.» نزد امام علیه السلام بازگشت.[5]
در این هنگام امّوهب عمود خیمهای را برداشت و به طرف همسر خود حرکت کرد و چون به نزد عبدالله رسید او را مورد خطاب قرار داد و گفت: «پدر و مادرم به فدایت؛ در راه پاکان نسل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) نبرد کن.» عبدالله بن عمیر سعی کرد تا او را به خیمه برگرداند، اما امّ وهب نمیپذیرفت. امّوهب لباس همسر خود را گرفته و میگفت: «انی لن ادعک دون ان الموت معک؛ تو را رها نمیکنم تا با تو کشته شوم.» امام حسین علیه السلام به سوی اموهب رفت و او را خطاب قرار داد و فرمود: «از خاندان پیامبرتان جزای خیر نصیبتان گردد به خیمه برگرد چرا که جهاد از زنان برداشته شده است.» اموهب پذیرفت و به خیمه بازگشت.[6]
شهادت اموهب
در پی کشته شدن سالم و یسار، سپاه عمر بن سعد حملهای ناگهانی را به جناح چپ لشکر امام علیه السلام آغاز کردند. در این هنگام عبدالله بر اسب خویش نشست و با نیزه خود به سپاه دشمن حملهور شد[7] عبدالله بن عمیر شجاعانه با دشمن جنگید تا اینکه، هانی بن ثبیت حضرمی و بکیر بن حی تمیمی بر او حمله بردند و او را به شهادت رساندند.[8] پس از شهادت عبدالله، امّوهب بر بالین او حاضر شد و در کنار جسم بیجانش نشست او خاک از رخسار عبدالله پاک کرد و گفت: «بهشت بر تو گوارا باد از خداوندی که بهشت را روزی تو گردانید میخواهم که مرا نیز همنشین تو قرار دهد.»
در این هنگام شمر بن ذیالجوشن به غلام خود –رستم- دستور داد تا با عمود بر فرق آن زن بکوبد؛ رستم نیز چنین کرد و عمود خود را بر سر آن زن فرود آورد. در اثر این ضربه امّوهب به آرزوی خود رسید و در کنار همسر شهیدش جان داد.[9] بدین ترتیب او اولین بانوی شهیدی لقب گرفت که در روز عاشورا در کنار دیگر یاران امام علیه السلام به شرف شهادت نائل آمد.[10]
اموهب، مادر وهب بن عبدالله بن حباب(جناب) کلبی بود که به همراه پسر و عروسش به کربلا وارد شده بود.[12] او زنی مسیحی بود که به همراه فرزندش وهب، خدمت امام حسین علیه السلام آمد و مسلمان شد.[13]
نقل شده که در روز عاشورا مادر وهب فرزندش را خطاب قرار داد و گفت: «برخیز و از فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) دفاع کن.» پس وهب برخاست و نزد امام علیه السلام رفت؛ او از امام علیه السلام اذن میدان گرفت و سپس رهسپار جنگ با دشمنان فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) گردید. وهب نبردی شجاعانه را با دشمن آغاز نمود و پس از مدتی نبرد نزد همسر و مادرش برگشت. پس به مادرش گفت: «آیا از من راضی شدی؟» مادرش گفت: «از تو راضی نمیشوم مگر آن که پیش روی حسین علیه السلام و در راه او کشته شوی.»
همسر وهب چون این سخن را شنید به او گفت: «راضی نشو که به مصیبت تو گرفتار آیم.»
مادرش گفت: «عزیزم سخن همسرت را دور انداز و در یاری امام حسین علیه السلام تا شهادت بشتاب تا در روز رستاخیز به شفاعت جدّش نائل شوی.»
پس وهب به میدان بازگشت و در حالی که این رجز را میخواند:
«انی زعیم لک اموهب بالطعن فبهم تارة و الضرب
ضرب غلام مؤمن بالرب حتی یذیق القوم مر الحرب
ای مادر وهب من خود ضامنم که با ته نیزه و شمشیر ضربه بزنم آن هم ضربه زدن نوجوانی مؤمن به خدا تا اینکه تلخی جنگ را به این گروه بچشاند.»[14]
بر صف دشمنان یورش برد. تا اینکه سرانجام پس از قطع شدن دو دستش به اسارت در آمد و به دستور عمر بن سعد گردن زده شد.[15] پس از شهادت وهب، دشمنان سر او را از بدن جدا کردند و سپس آن را به سمت اردوگاه امام علیه السلام پرتاب کردند امّوهب، سر فرزند را برداشت و آن را به سمت دشمن انداخت. سر وهب به مردی از سپاه دشمن اصابت کرد و او را کشت سپس امّوهب شمشیری برداشت و به سوی میدان شتافت امام او را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «یا اموهب اجلسی فقد وضع الله الجهاد عن النساء انک و ابنک مع جدی محمد فی الجنه؛ امّوهب [برگرد و] جای خود بنشین؛ خداوند جهاد را از شما زنان برداشته است همانا تو و فرزندت، همراه جدم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در بهشت خواهید بود.»[16]
در روایتی دیگر آمده که وهب پس از مدتی مبارزه به اسارت دشمن در آمد و به دستور عمر بن سعد گردن زده شد. سر مطهر او را به سمت اردوگاه امام علیه السلام پرتاب کردند، پس مادر وهب سر او را برداشت و بوسید و سپس سر را به سوی دشمن پرتاب کرد و آنگاه عمود خیمهای را برداشت و به سوی دشمن حمله برد و دو تن از آنان را کشت امام علیه السلام به او فرمود: «ارجعی یا اموهب انت و ابنک مع رسول الله فان الجهاد مرفوع عن النساء؛ ای امّوهب برگرد خداوند جهاد را از شما زنان برداشته است همانا تو و فرزندت، همراه جدم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در بهشت خواهید بود به درستی که خداوند جهاد را از شما زنان برداشته است.» او بازگشت در حالی که میگفت: «پروردگارا امیدم را نا امید مکن.» امام علیه السلام فرمود: «خداوند امیدت را نا امید نخواهد کرد همانا تو و فرزندت، با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) محشور خواهید بود.»[17]
امخلف
از او و حضورش در کربلا در منابع کهن نامی به میان نیامده است؛ اما در برخی از منابع متأخر از او به عنوان یکی از زنان حاضر در کربلا یاد شده است. در این منابع آمده: «امخلف همسر مسلم بن عوسجه بود. او پس از ورود اباعبدالله الحسین علیه السلام به سرزمین کربلا به همراه شوهر و فرزندش –خلف- به این سرزمین آمد. در روز عاشورا امخلف پس از شهادت مسلم بن عوسجه، لباس رزم بر قامت فرزند خود پوشید و او را برای رفتن به میدان نبرد و دفاع از فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) تشویق کرد. خلف نزد امام حسین علیه السلام آمد و از ایشان اذن میدان طلبید؛ اما امام علیه السلام اجازه ندادند و فرمودند: «اگر تو هم کشته شوی مادرت در پناه چه کسی آرام گیرد و چه کسی او را به خانه برگرداند.» پس خلف نزد مادر بازگشت. امخلف با دیدن پسر، پیش او رفت و بار دیگر او را به نبرد در رکاب امام حسین علیه السلام تشویق کرد. سرانجام خلف به میدان رزم رفت و پس از نبردی جانانه به شهادت رسید. کوفیان سرش را به سوی مادرش افکندند. امخلف سر فرزندش را برداشت و چنان گریست که همگی به گریه افتادند.»[18]
کنیز مسلم بن عوسجه
از جمله زنانی که در میدان کربلا حضور یافت کنیز مسلم بن عوسجه است. گویا در پی حرکت مسلم بن عوسجه و خانوادهاش به سوی سرزمین کربلا، او نیز با آنان همراه شده بود و به کاروان سید و سالار شهیدان علیه السلام پیوسته بود. از نام و زندگانی او اطلاع چندانی در دست نیست تنها آمده که او پس از شهادت مسلم بن عوسجه، صدا به گریه و زاری بلند کرده بود و فریاد میزد: «یا سیّداه و یا ابن عوسجتاه»[19]
امّعمرو
در برخی از منابع از امعمرو نیز به عنوان یکی از زنان حاضر در عرصه کربلا یاد شده است. بحریه دختر مسعود خزرجی مکنی به امعمرو به همراه شوهرش جنادة بن کعب و فرزند نوجوانش عمرو، در شهر مکه به کاروان امام علیه السلام پیوستند و ایشان را تا سرزمین کربلا همراهی کردند.[20]
پس از شهادت جنادة بن کعب، امعمرو فرزند یازده سالهاش را حاضر کرد و به او گفت: «یا بنی قاتل بین یدی ابن بنت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)؛ پسرم در رکاب فرزند دختر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مبارزه کن» و سپس او را نزد امام حسین علیه السلام فرستاد تا با کسب اجازه از ایشان راهی میدان شود. عمرو بن جنادهی انصاری به خدمت امام علیه السلام آمد امام علیه السلام در ابتدا به او اجازه میدان نداد و فرمود: «پدر این کودک به شهادت رسیده است شاید مادرش کشته شدنش را خوش نداشته باشد.» اما عمرو گفت: «به درستی که مادرم –خود- به من فرمان داده است که به میدان بروم.» چون عمرو از رضایت مادر خبر داد، امام علیه السلام نیز به او اجازه میدان داد. پس عمرو در حالی که رجز میخواند به میدان رفت و به دفاع از فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) پرداخت تا اینکه سرانجام پس از مدتی نبرد به شهادت رسید.[21]
پس از شهادت عمرو، دشمنان سر او را از بدن جدا کرده، به سوی اردوگاه امام علیه السلام پرتاب کردند. مادر عمرو، سر فرزند خود را گرفت و خاک و خون از صورتش پاک کرد و خطاب به سر پسرش گفت: «آفرین بر تو پسرم و ای سرور قلبم و ای نور دیدگانم» سپس سر پسرش را بر سر مردی از سپاه دشمن که در آن نزدیکی بود کوبید و او را به هلاکت رساند. سپس به خیمه بازگشت و عمود خیمه را به دست گرفت و در حالی که رجز میخواند:
انا عجوزٌ سیّدی ضعیفه خاویةٌ بالیة ٌ نحیفه
اضربکم بضربةٍ عنیفه دون بنی فاطمة الشّریفه
«من پیر زنی ضعیف، ناتوان، نحیف و سالخوردهام، [اما با این که ضعیف و فرتوتم] شما را با ضربتی شدید میزنم تا از فرزندان فاطمهی شریف(س) دفاع نمایم.»
به دشمن حمله کرد و دو نفر از آنان را کشت، تا اینکه به دستور امام علیه السلام به خیمه بازگشت.[22]
مادر قارب بن عبدالله دوئلی
از او که در برخی از منابع با نام "فکهیه" یاد شده است[23] از کنیزان اباعبدالله الحسین علیه السلام بود. او به همراه پسرش قارب، از مدینه تا کربلا کاروان امام حسین علیه السلام را همراهی کرد و شاهد شهادت پسرش در روز عاشورا بود.[24]
امالثغر
در منابع نام او خوصاء بن عمرو بن عامر کلابی ذکر گردیده است. او نیز از دیگر زنانی است که نام او در فهرست زنان حاضر در کربلا به ثبت رسیده است.[25]