كلمات كليدي : زينب كبري(سلام الله عليها)، كوفه، سخنراني زينب كبري(سلام الله عليها) در كوفه، ابن زياد، شام
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
زینب(سلام الله علیها) و روز یازدهم محرم
در بعد از ظهر روز یازدهم محرم[1] عمر بن سعد و یارانش در حالی که اجساد بیسر و مطهر امام علیه السلام و یارانش را بر روی زمین رها کرده بودند، بانگ الرحیل سر داده زنان و دختران سالار شهیدان را که امانتهای رسول خدا( صلی الله علیه و اله و سلم) در میان امتش بودند در برابر دیدگان هزاران دشمن با رویی گشوده و بدون چادر و پوشش بر شترهای برهنه و بیجهاز سوار کردند و همانند اسیران ترک و روم و در حالی که در اوج مصیبت و غم و اندوه به سر میبردند به سوی کوفه حرکت دادند.[2] به دستور عمر بن سعد سپاه کوفه کاروان اسرا را از میان قتلگاه عبور دادند،[3] این اقدام، داغ اهل بیت علیه السلام پیامبر( صلی الله علیه و اله و سلم) را تازه کرد و صدای شیون و زاری آنان به آسمان برخاست.از قرة بن قیس تمیمى[4] – که خود یکی از سپاهیان عمر بن سعد و از حاضرین در میدان کربلا بود - روایت شده که میگفت:
«پس از عبور کاروان اسرا از میان قتلگاه، زنان اهل بیت علیه السلام را دیدم که وقتى بر کشته حسین علیه السلام و اهل بیتش گذشتند، شروع به شیون و زاری کردند و به صورتهاى خویش میزدند. پس سوار بر اسب از کنارشان گذشتم....من هر آن چه را فراموش کنم سخنان زینب(سلام الله علیها) دختر فاطمه(سلام الله علیها) را فراموش نخواهم کرد زمانی که بر کشته برادر خویش گذشت مىگفت:
«یا محمداه، یا محمداه صلى علیک ملائکة السماء، هذا الحسین علیه السلام بالعراء، مزمل بالدماء، [مُعَفَّرٌ بِالتُّرابِ،] ُقَطَّعُ الأعضاء، یا محمداه و بناتک [فِى العَسکَرِ] سبایا، و ذریتک مقتله (قَتلی)، تسفى عَلَیهِمُ الصبا. هذا ابنُکَ مَحزُوزُ الرَّأسِ مِنَ القَفا، لا هُوَ غائِبٌ فَیُرجی ولا جَریحٌ فَیُداوی؛وا محمداه، وا محمداه، فرشتگان آسمان بر تو درود میفرستند، این حسین [تو]است که با تنی پاره پاره و آغشته به خون در این دشت افتاده است یا محمداه، اینها دختران تو هستند که به اسارت میروند و کسانی که باقی ماندهاند این کشتگانند که [بیسر و عریان بر زمین افتادهاند و] باد بر آنها مىوزد.»[5] «این، پسر توست، با سرِ بریده از قَفا نه گم شدهاى است که به بازگشتش امید باشد، و نه زخمى است که مداوایش کنند»[6] -[7]
زینب(سلام الله علیها) پیوسته از این سخنان میگفت تا این که به خدا سوگند، دوست و دشمنی را باقی نگذاشت، مگر آن که همه از سخنانش به گریه افتادند.[8] من حتّى اشک بعضی از سپاهیان را دیدیم که بر سُم اسبانشان فرو میریخت.[9]
زینب(سلام الله علیها) و اسرای اهل بیت علیه السلامدر کوفه
اقداماتی که حضرت زینب(سلام الله علیها) و دیگر اسرای اهل بیت علیه السلام در بدو ورود به کوفه جهت دفاع از امام حسین علیه السلام و صیانت از قیام مقدسشان انجام دادند بسیار قابل تأمل و ستودنی است. از جمله مهمترین این اقدامات سخنرانی زینب کبری(سلام الله علیها) و نیز گفتگوی ایشان با ابنزیاد در کاخ دارالاماره است. این سخنرانی و گفتگو در آثار بسیاری از مورخان و سیرهنگاران به طور مفصل مورد اشاره قرار گرفته است ما نیز در بخش به این دو مورد به عنوان مهمترین اقدامات و فعالیتهای ایشان در کوفه اشاره میکنیم:
الف: سخنرانی زینب کبری(سلام الله علیها)
با رسیدن کاروان اسرا به کوفه مردم این شهر به تماشای اسرا آمدند و برخی از آنان چون اسرا را در این وضع ناگوار دیدند صدا به گریه و زارى بلند کردند. وضع به گونهای بود که نقل شده امام سجاد علیه السلام سر بلند کردند و خطاب به آنان فرمودند: «اگر شما برای ما گریه و زاری میکنید پس چه کسى ما را کُشت؟»[10]
در این هنگام حضرت زینب(سلام الله علیها) با اشاره دست مردم کوفه را به سکوت و آرامش فرا خواند. در پی این اشاره، نفسها در سینه حبس شد و زنگهای چهارپایان از حرکت باز ایستاد آنگاه زینب کبری(سلام الله علیها) به سخن ایستاد و پس از حمد و ثنای الهی و درود و صلوات بر پیامبر خدا( صلی الله علیه و اله و سلم) فرمود:
«اما بعد؛ یا اهل الکوفه یا اهل الختل و الغدر و الخذل الا فلا رقات العبره و لا هدات الزفره انما مثلکم کمثل التی نقضت غزلها من بعد قوة انکاثاً تتخذون ایمانکم....
ای مردم کوفه، ای اهل فریب و نیرنگ، آیا گریه میکنید؟ هنوز اشک چشم ما خشک و سوز سینههایمان آرام نشده است. مثل شما مثل همان زنی است که رشتههای خود را میبافت و سپس آن را برمیگشود. شما ایمانتان را در میان خود به تباهی کشاندهاید. آگاه باشید در میان شما جز هرزهگویی، خودپسندی، بغض و دشمنی، دروغگویی، تملق و چاپلوسی به مانند کنیزان و سخنچینیهای کینهتوزانه چیزی دیده نمیشود. شما همچون گیاهی هستید که در مزبله روییده است یا نقرهای که در خاک مدفون شده باشد. بدانید که شما بد ذخیرهای برای آخرت خویش فرستادهاید. شما سزاوار خشم خدایید و در عذاب جاوید خواهید ماند. آیا میگریید و صدا به شیون بلند میکنید؟ آری به خدا سوگند باید بسیار بگریید و اندک بخندید ننگ این جنایت دامنتان را آلوده ساخته و با هیچ آبی نمیتوانید آن را بشویید مگر میشود خون پسر خاتم پیامبران( صلی الله علیه و اله و سلم) و معدن رسالت و سرور جوانان اهل بهشت را شست؟ شما کسی را کشتهاید که در سرگردانیها مرجع شما و در سختیها پناهتان بود کسی را کشتهاید که دلیل روشن و زبان گویای سنت شما بود. بدانید که گناهی زشت مرتکب شدهاید. از رحمت خداوند دور باشید و نابودی نصیبتان گردد. کوششهایتان بینتیجه و دستهایتان بریده باد؛ شما سخت زیانکارید؛ شما خشم خدا را به جان خریدید و داغ خواری و بیچارگی را بر خود نقش بستهاید. ای مردم کوفه، وای بر شما آیا میدانید که چه خونی از پیامبر( صلی الله علیه و اله و سلم) بر زمین ریختید و چه حرمتی را از او هتک کردهاید؛ شما گناهی بزرگ، سخت، زشت، ناروا، خشونتآمیز و شرمآور مرتکب شدهاید گناهی که زمین را پر کرده و آسمان را فرا گرفته است. آیا در شگفتید که از آسمان خون ببارد؟ هر آینه عذاب آخرت ذلتبارتر و سختتر است شما را در آن روز یاری نمیکنند. مبادا مهلتی که به شما دادهاند تحریکتان کند، زیرا خداوند در دادن کیفر شتاب نمیکند و از سپری شدن وقت مکافات بیمی ندارد و پروردگارتان در کمینگاه است.»
از راوی این روایت نقل شده که میگفت: «به خدا سوگند دیدم که مردم در آن روز گریان و سرگردانند دستهایشان را بر دهان گذشتهاند. پیرمردی را دیدم که در کنارم ایستاده بود و آن قدر گریست که محاسنش تر شد و میگفت: «پدر و مادرم فدایتان باد؛ پیرانتان بهترین پیرها و جوانانتان بهترین جوانها و زنانتان برترین زنان و نسل شما بهترین نسلها است نه خوار میشوید و نه شکستمیپذیرید.»»[11]
ب: گفتگوی زینب کبری(سلام الله علیها) و ابنزیاد
پس از گرداندن اسرای اهل بیت علیه السلام در کوچههای کوفه، آنان را وارد دارالاماره کردند. حضرت زینب(سلام الله علیها) در حالی که کهنهترین و مندرسترین لباس خود را به تن داشت به صورت ناشناس وارد مجلس ابنزیاد شد و در گوشهای از قصر نشست و زنان او را احاطه کردند. ابنزیاد متوجه زینب(سلام الله علیها) شد و پرسید: «این کیست که در آنجا با گروهی از زنان نشست؟» زینب(سلام الله علیها) پاسخ نداد. عبیدالله برای بار دوم و سوم سخن خود را تکرار نمود. یکى از آن زنان جواب داد: «این زن زینب(سلام الله علیها) دختر فاطمه(سلام الله علیها) دختر رسول خدا( صلی الله علیه و اله و سلم) است.» ابنزیاد رو به زینب(سلام الله علیها) کرده گفت: «خدای را سپاس که شما را رسوا کرد و کشت و در آنچه که گفته بودید دروغتان را آشکار ساخت؟»
زینب(سلام الله علیها) فرمود: «سپاس خداوندى را که ما را به وسیله پیغمبرش محمد( صلی الله علیه و اله و سلم) گرامى داشت و ما را از پلیدیها پاک گردانید؛ فاسق است که رسوا میشود و نابکار است که دروغ میگوید[12] و الحمدللَّه این شخص ما نیستیم، بلکه دیگری است.»[13]
عبیدالله گفت: «کار خدا را با برادرت و اهل بیت علیه السلام خود چگونه دیدی؟» زینب(سلام الله علیها) فرمود: «من چیزی جز نیکی و شایستگی از جانب خداوند ندیدم. اینان گروهی بودند که خداوند شهادت را برایشان مقدر کرده بود و به سوی جایگاه ابدی خود شتافته و در آن آرمیدهاند و خداوند و روز قیامت میان تو و آنان داوری خواهد کرد.» پسر زیاد از این سخنان به خشم آمد و گویی تصمیم بر قتل زینب(سلام الله علیها) گرفته بود عمرو بن حریث به عبیدالله گفت: «او زن است و زن را بر سخنانش ملامت نکنند.»
پس ابنزیاد خطاب به زینب(سلام الله علیها) گفت: «خداوند قلب مرا به کشتن حسین علیه السلام و خاندانش تسلّی داد.» زینب(سلام الله علیها) از این سخن پسر زیاد به شدت دلش شکست و گریست سپس فرمود: «به جان خودم سوگند که سرورم را کشتی و خاندانم را هلاک کردى و شاخه عمر مرا قطع کردی و ریشه مرا از جا در آوردی؛ پس اگر تسلی خاطر تو در این بوده است، پس به تسلای دلت رسیدهای.»
ابنزیاد گفت: «این زن سخن به سجع و قافیه میگوید به جان خودم سوگند که پدرش نیز سخن به سجع میگفت و شاعری ماهر بود.»
زینب(سلام الله علیها) فرمود: «زن را با سجع و قافیه سخن گفتن چکار؟ همانا مرا با سجع سخن گفتن کارى نیست آنچه بر زبانم جاری شد سوز سینهام بود.»[14]
آنگاه عبیدالله رو به امام سجّاد علیه السلام کرد و گفت: «تو کیستى؟» فرمود: «من على بن الحسین علیه السلام هستم.» ابنزیاد گفت: «مگر خدا علی بن الحسین علیه السلام را نکشت؟» امام علیه السلام فرمود: «برادرى داشتم که نامش على بود و مردم او را کشتند.» عبیدالله گفت: «بلکه خدا او را کشت.» امام علیه السلام فرمود: «الله یتوفی الأنفس حین موتها؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض میکند»[15] عبیدالله خشمگین شد و فریاد زد: «در پاسخ به من چنین با جسارت سخن میگویی؟ او را ببرید و گردن بزنید.» زینب(سلام الله علیها) چون چنین شنید امام علیه السلام را در آغوش کشید و فرمود: «ای پسر زیاد هر چه از خون ما ریختی تو را بس است به خدا از او جدا نخواهم شد اگر قصد کشتن او را داری مرا نیز با او بکش.» ابنزیاد به آن دو نگاهی کرد و گفت: «عجبا للرحم؛ علاقه به خویشاوند چه شگفتانگیز است به خدا قسم من این زن را چنین میبینم که دوست دارد من او را با این جوان بکشم؟ او را واگذارید که همان بیمارى که دارد او را بس است؟»[16] امام علیه السلام رو به عمهشان کردند و فرمودند: «ای عمه بگذار تا من صحبت کنم آنگاه خطاب به ابنزیاد فرمود: «مرا از مرگ میترسانی مگر نمیدانی که کشته شدن عادت ماست و شهادت در راه خدا برای ما گرامی است.»[17]
زینب(سلام الله علیها) و حضور در شام
به دستور عبیدالله بن زیاد اسرای اهل بیت را آماده کرده در حالی که غل و زنجیر بر گردن امام سجاد علیه السلام انداخته بودند[18] آنان را به مانند اسیران روم و دیلم راهی شام کردند.[19]
با رسیدن کاروان اسرا به شام، دمشق غرق در شادی و سرور شد. ساکنان شهر به مانند اعیاد بر در و دیوار شهر پردههای دیبا آویخته بودند و به یکدیگر تبریک میگفتند و زنانشان دف میزدند و بر طبل میکوبیدند.[20] در چنین اوضاع غم باری زینب کبری(سلام الله علیها) به همراه دیگر اسرای اهل بیت علیه السلام وارد دمشق شد.
الف: زینب(سلام الله علیها) و حفاظت از امامت
پس از ورود اسرا به کاخ یزید، او پس از سخنانی، رو به امام سجاد علیه السلام کرد و گفت: «اى پسر حسین علیه السلام پدرت رابطه خویشاوندى خود را نادیده گرفت و توجهی به مقام و منزلت من نکرد و در سلطنت با من به نزاع برخاست، پس خدا با او چنان کرد که دیدى.» امام علیه السلام فرمود: «ما أصاب من مّصیبة فی الأرض و لا فی انفسکم إلاّ فی کتب مّن قبل أن نّبرأها إنّ ذلک علی الله یسیر؛ هیچ مصیبتی(ناخواسته) نه در زمین و نه در وجود شما روی نمیدهد مگر اینکه همهی آنها قبل از آنکه زمین را بیآفرینیم در لوح محفوظ ثبت است و این امر برای خدا آسان است. »[21] یزید به پسرش خالد گفت: «پاسخش را بده» خالد نمیدانست چه بگوید پس یزید گفت: «و ما اصابتکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر؛ هر مصیبتی که به شما میرسد به خاطر اعمالی است که انجام دادهاید و بسیاری را نیز خداوند عفو میکند»[22] -[23]
در این هنگام مردی شامی از میان جمعیت برخاست و گفت: «بگذارید او را بکشم. حضرت زینب(سلام الله علیها) با شنیدن این سخن امام علیه السلام را در آغوش گرفت تا مانع از انجام احتمالی این عمل شود.»[24]
ب: زینب(سلام الله علیها) و سخنانش با مرد شامی
پس از پایان گفتگوی یزید با امام سجاد علیه السلام، یزید زنان و کودکان اهل بیت علیه السلام را پیش خوانده پیش روى خود نشانید. پس مردى سرخرو از میان مردم شام برخاسته گفت: «اى امیرالمؤمنین این دخترک(فاطمه بنت الحسین علیه السلام[25]) را به من ببخش.» فاطمه به عمهاش زینب(سلام الله علیها) پناه برد. زینب(سلام الله علیها) به آن مرد شامى گفت: «به خدا قسم دروغ گفتى و از خود پستی به خرج دادى، به خدا نه تو و نه یزید اجازه چنین کاری را ندارید.» یزید عصبانی شد و گفت: «دروغ گفتى میتوانم چنین کاری را انجام دهم و اگر بخواهم این کار را خواهم کرد.»
زینب(سلام الله علیها) گفت: «به خدا قسم هرگز خداوند چنین قدرت و سلطهای را به تو نداده است، مگر این که از دین ما خارج شوی و به آئین دیگرى درآیى.» یزید به شدت خشمگین شد و گفت: «با من چنین سخن میگویى؟ این پدر و برادرت بودند که از دین خارج شدهاند» زینب(سلام الله علیها) فرمود: «تو و پدرت و جدت به دین خدا و آیین پدر و برادر من هدایت شدهاید اگر مسلمان باشید.» یزید فریاد زد: «دروغ گفتى اى دشمن خدا.» زینب(سلام الله علیها) فرمود: «تو اکنون امیر و فرمانروائى و از روی ستم دشنام میدهى، و بر ما برتری میجویی.» گویا یزید از سخنان آن بانو شرمسار گردید پس سر به زیر افکند و خاموش شد.[26]