دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

شهدای اهل بیت(ع) در کربلا(11)( مسلم بن عقیل(2))

No image
شهدای اهل بیت(ع) در کربلا(11)( مسلم بن عقیل(2))

كلمات كليدي : مسلم بن عقيل، عبيدالله بن زياد، معقل، طوعه، بكير بن حمران

نویسنده : سيد علي اكبر حسيني

مسلم بن عقیل(2)

عبیدالله و اقدام برای یافتن مسلم بن عقیل

عبیدالله بن زیاد در پی یافتن مسلم بن عقیل برآمد از این‌رو غلام خود –معقل- را به همراه سه هزار دینار، مأمور یافتن محل اختفای مسلم کرد. معقل به مسجد جامع وارد شد و یکی از یاران نزدیک مسلم به نام مسلم بن عوسجه را در حال خواندن نماز یافت، پس به او نزدیک شد و به او سلام داد و گفت: «ای بنده خدا، من مردی از اهالی شام و غلام ذی‌کلاع هستم که خداوند بر من به محبت اهل بیت(ع) و محبت دوستانشان منت نهاده است، قصد کردم که با این سه هزار درهم با مردی از اهل بیت(ع) دیدار نمایم که شنیدم چندی است وارد کوفه شده است تا به این طریق با فرزند رسول خدا(ص) بیعت نمایم؛ اما کسی را نمی‌شناسم که مرا به سوی او راهنمایی کند چندی قبل در مسجد نشسته بودم که عده‌ای با هم می‌گفتند: «این مرد از او اطلاعی دارد»، پس به خدمت شما آمدم تا این مال را بگیرید و مرا نزد دوستتان راهنمایی کنید تا با او بیعت کنم و اگر می‌خواهید قبل از دیدار با او از من بیعت بگیرید.» مسلم بن عوسجه گفت: «خدای را بر این ملاقات با شما بسیار شاکرم. من خوشحال می‌شوم که آن چه را که خواسته‌ای برآورده سازم تا که به برکت آن، خداوند، اهل بیت رسولش را یاری فرماید؛ اما این که تو مرا شناخته‌ای مرا نگران ساخته است و بیش از آن خوف این دارم که اقتدار این طاغوت فزونی بگیرد.» سپس مسلم بن عوسجه از معقل بیعت گرفت و از او قسم‌های بسیار گرفت تا این راز را پوشیده دارد، سپس به او گفت: «چند روز با من رفت و آمد کن تا برای ملاقات با مسلم بن عقیل برای تو اجازه بگیرم.» معقل هم با مسلم رفت و آمد می‌کرد تا اینکه سرانجام موفق شد، مسلم بن عقیل را در منزل هانی ملاقات کند. پس از این ملاقات، معقل عبیدالله را از مخفیگاه مسلم مطلع ساخت.[1]

قیام مسلم بن عقیل

ابن‌زیاد پس از اطلاع از محل اختفای مسلم بن عقیل، ابتدا هانی بن عروه را به بهانه دیدار با خود به دارالاماره کشاند و سپس او را به اتهام اختفای مسلم در دارالاماره زندانی کرد.[2] خبر اسارت هانی به مسلم بن عقیل و یارانش رسید. پس لباس رزم پوشید و از یاران و بیعت‌کنندگان خود، خواست تا گرد هم آیند طولی نکشید که چهار هزار مرد جنگی فراهم آمدند.[3] مسلم، عبیداللّه بن عمرو بن عُزَیر کِندى را فرمانده قبیله کِنده و ربیعه قرار داد و به او دستور داد تا به همراه سواره نظام جلوتر از گروه حرکت کند. سپس مسلم بن عوسجه اسدى را فرمانده قبایل مَذحِج و اسد قرار داد و به او فرمان داد تا به همراه پیاده نظام به سمت دارالاماره حرکت کند. مسلم همچنین ابوثُمامه صائدى را فرمانده قبایل تمیم و همْدان قرار داد و عبّاس بن جُعده جدلى را فرمانده قسمت شهرنشین کوفه کرد و آن گاه به سمت دارالاماره حرکت کرد.[4] جاسوسان عبیدالله را که مشغول سخنرانی در مسجد کوفه بود[5] از جریان مطلع ساختند، پس ابن‌زیاد به سرعت فرار کرد و به همراه بیست نفر از بزرگان کوفه و سى نگهبان در قصر پناه گرفت و سپس دستور داد تا درهای دارالاماره را بستند.[6]

مسلم و یارانش به قصر رسیدند و آن را در محاصره خود گرفتند. عبیداللّه، کثیر بن شهاب بن حُصَین حارثى را فرا خواند و به او دستور داد تا با گروهى از یاران مَذحِجی‌اش، در سطح شهر بگردد و مردم را از اطراف پسر عقیل، پراکنده سازد و آنان را از جنگ با عبیدالله و عواقب آن بترساند. او همچنین به محمّد بن اشعث نیز دستور داد تا با همراهانش که -از قبیله کِنده و حَضرَموت بودند- حرکت کند و پرچم امان را براى مردمى که به سمت او می‌آیند، برافراشته سازد. نظیر همین فرامین برای برخی دیگر از سران و اشراف شهر کوفه همانند قَعقاع بن شَور ذُهْلى، شَبَث بن رِبعى تمیمى، حَجّار بن اَبجَر عِجلى و شمر بن ذى‌الجوشن عامرى صادر گردید.[7] ابن‌زیاد همچنین برخی از بزرگان کوفه را به جهت ترس از حمله مسلم بن عقیل و یارانش نزد خود نگه داشت و به سایر بزرگان و اشراف شهر نیز پیغام داده، آنان را نزد خود فراهم آورد و به آنان دستور داد تا از بالاى قصر با مردم، سخن بگویند و به کسانى که از عبیدالله پیروى می‌کنند، وعده اکرام و بخشش زیاد، و سرپیچی کنندگان از حکم حاکم شهر را از مجازات و محرومیت بترسانند و به آنان خبر دهند که لشکر شام، به سوی کوفه حرکت کرده است.[8] پس از سخنان سران قبایل، یاران مسلم رفته رفته پراکنده شدند و او را تنها گذاشتند. به گونه‌ای که با فرا رسیدن شب، جز سی نفر کسی با او نماند، پس مسلم به همراه همین گروه اندک، به سوی مسجد حرکت کرد. پس از اقامه نماز، مسلم و یارانش به سمت دروازه کنده حرکت کردند هنوز به دروازه کنده نرسیده بودند که بیشتر یارانش پراکنده شدند و تنها ده نفر با او باقی ماندند و چون به محله کنده رسیدند، دیگر کسی با او باقی نمانده بود تا راه را به او بنمایاند.[9] پس تنها و سرگردان، در کوچه‌های کوفه می‌گشت تا اینکه به خانه‌هاى طایفه بنی‌جَبَله (از قبیله کِنْده) و به درِ خانه زنى به نام طوعه[10] رسید.[11] پسر طوعه – بلال- از منزل بیرون رفته بود و مادرش بر در خانه به انتظارش ایستاده بود. مسلم به او سلام کرد و از او قدرى آب طلب کرد. طوعه نیز سلامش را پاسخ داد و برایش مقداری آب برد. پس از نوشیدن آب، مسلم همان جا در درگاه خانه آن زن نشست. طوعه پس از بردن ظرف بازگشت و مسلم را بر درگاه خانه‌اش دید، پس از او خواست تا برخیزد و نزد خانواده‌اش برود. مسلم پس از مدتی سکوت، از غریبی خود در این شهر خبر داد و خود را به آن زن معرفی نمود. پس طوعه مسلم را به خانه برد و او را در آنجا مخفی نمود.[12]

از سوی دیگر، پس از شکست قیام مسلم و متفرق شدن یارانش، عبیدالله بن زیاد سران و بزرگان قبایل و نیز دیگر مردم شهر را، به مسجد فرا خواند. پس از اقامه نماز، ابن‌زیاد به سخنرانی ایستاد و در این سخنرانی، او بر جستجو براى یافتن مسلم، تأکید کرد و گفت: «هر کس مسلم را نزد خود پناه دهد و عوامل حکومتی را از وجودش باخبر نسازد، خونش هدر خواهد بود و هر کس او را تحویل دهد، به اندازه دیه‌اش جایزه می‌گیرد.» سپس عبیدالله مأموران حکومتی را فرا خواند و جستجوی خانه به خانه براى یافتن مسلم را، بر آنان تکلیف نمود.[13]

صبح روز بعد، پسر طوعه که متوجه حضور مسلم بن عقیل در خانه‌شان گردیده بود محمد بن اشعث را باخبر ساخت. محمد بن اشعث نیز، ابن‌ زیاد را از محل اختفای مسلم مطلع کرد.[14] عبیداللّه بن زیاد، محمد بن اشعث را مأمور دستگیری مسلم بن عقیل کرد و به جانشین خود، عمرو بن حُرَیث مخزومى، دستور داد که شصت یا هفتاد نفر از مردان قبیله قیس[15] و به نقلی دیگر سیصد مرد جنگی را به همراه پسر اشعث بفرستد.[16] محمّد بن اشعث با یارانش حرکت کرد تا اینکه به خانه طوعه رسید.

اسارت مسلم بن عقیل

چون مسلم از حضور مأموران ابن‌زیاد مطّلع شد، شمشیر کشید و از خانه بیرون آمد و با مأموران به نبرد پرداخت. پس از مدتی نبرد، بُکَیر بن حُمرانِ اَحمرى، به سوی مسلم حمله برد و ضربتى بر دهان مسلم وارد آورد؛ در اثر این ضربت، لب بالاى مسلم قطع شد و دندانهاى پیشین مسلم افتاد و لب پایین او نیز مجروح گردید. مسلم هم ضربتى بر سر و ضربتى دیگر بر گردن بکیر، فرود آورد و او را به شدت زخمی کرد.[17] سپاهیان، چون اوضاع را چنین دیدند، شروع به سنگباران مسلم از پشت بام خانه‌ها کرده، بسته‌هاى نِى آتش زده به سویش پرتاب می‌کردند. مسلم، به ناچار به داخل کوچه آمد و با آنان به نبرد پرداخت.[18] در این هنگام محمّد بن اشعث بانگ بر آورد: «اى مسلم! تو در امانى.» اما مسلم امان آنان را مورد اعتماد ندانست و گفت مرا به امان فاجران، نیازى نیست[19] و سپس در حالی که اشعاری از حَمران بن مالک خَثعَمى را که در روز نبرد خثعم و بنى‌عامر سروده بود می‌خواند:

سوگند یاد کرده‌ام که جز به آزادگى، کشته نشوم

گرچه مرگ را ناخوش می‌دارم

خوش ندارم که به من نیرنگ بزنند یا فریب بخورم

و با آب گوارا، آب گرم و تلخ را مخلوط کنم

هر فردی، روزى، مرگ را ملاقات می‌کند

با شما نبرد می‌کنم و از سختى، هراسى ندارم

بار دیگر بر کوفیان حمله‌ور شد.[20] به وى گفتند: «به راستى که نیرنگ و فریبى نیست»؛ ولى مسلم، بِدان توجّه نکرد. سرانجام به نقلی، پس از دیدن جراحت‌هاى بسیار، مسلم بر زمین افتاد[21] و به نقلی دیگر، کوفیان به مسلم که بر اثر جراحات بسیار و خستگی شدید ناتوان شده بود، هجوم آوردند. پس مردى از پشت بر وى ضربتى زد و مسلم به زمین افتاد و به اسارت گرفته شد. [22]

پس از اسارت، مسلم را سوار بر اَسترى کردند در این هنگام اشک از چشمان مسلم سرازیر شد. عبیداللّه بن عبّاس به وى گفت: «شخصی به مانند تو که پذیرای چنین کار پر خطری شده برای اسارت و کشته شدن بی‌تابی نمی‌کند.» مسلم گفت: «گرچه ذره‌ای زیان و گرفتارى را براى خود نمی‌پسندم؛ اما به خدا قسم، بی‌تابی‌ام براى خودم نیست، بلکه براى حسینی است که به خاطر نامه من به سوی کوفه رهسپار گردیده است.»[23]

مسلم بن عقیل را به دارالاماره بردند؛ پس از ورود به دارالاماره، مسلم طلب آب کرد. عُمارة بن عُقبه، غلامى به نام قیس را صدا زد تا برای مسلم آب بیاورد غلام کوزه‌اى آب آورد و پس از ریختن آب در کاسه، آن را به دست مسلم داد؛ اما هر گاه مسلم می‌خواست آب بنوشد، آب از خون لبان زخمی‌اش، رنگین می‌شد. وقتى براى بار سوم، ظرف را پر از آب کرد و خواست بنوشد، دندانهاى پیشین مسلم در ظرف افتاد. پس مسلم از نوشیدن آب صرفنظر کرد و گفت: «سپاس خدای را که اگر این آب، روزی‌ام بود، آن را می‌نوشیدم.»[24]

مسلم بن عقیل را بر ابن‌زیاد وارد کردند. ابن‌زیاد گفت: «اى مسلم ! براى بر هم زدن وحدت مردم آمده‌اى؟» مسلم گفت: «براى این نیامدم؛ لیکن مردم این شهر، نامه نوشتند که پدرت، خون‌هایشان را ریخته و آبرویشان را بر باد داده است. آمدیم تا امر به معروف و نهى از منکر کنیم.» ابن‌زیاد گفت: «تو را چه به این کارها؟» سپس سخنان دیگری میانشان رد و بدل شد؛ تا اینکه عبیدالله بدون اعتنا به امان ابن‌اشعث، دستور شهادت مسلم را صادر کرد.[25]

مسلم چون شهادت خود را قطعی دانست از عبیدالله خواست تا عمر بن سعد را به جهت خویشاوندی، وصی خود قرار دهد. اما عمر بن سعد، نپذیرفت. ابن‌زیاد عمر بن سعد را خطاب کرد و گفت: «برخیز و نزد عموزاده‌ات برو[و وصایتش را بپذیر].» عمر بن سعد برخاست و نزد مسلم رفت. مسلم گفت: «[اول اینکه] از زمانی که به کوفه وارد شده‌ام، هفتصد درهم بدهکارم؛ آن را ادا کن. [دوم اینکه] جنازه‌ام را از ابن‌زیاد، تحویل بگیر و به خاک بسپار؛ [و سوم اینکه] پیکی را به سوى حسین(ع) بفرست تا او را [از پیمان‌شکنی مردم کوفه باخبر ساخته از میانه راه] برگرداند.

عمر بن سعد، وصایای مسلم را براى ابن‌زیاد باز گفت. ابن‌زیاد به عمر بن سعد گفت: «مال تو، اختیارش با توست هر کارى می‌خواهى بکن. درباره حسین(ع) نیز، اگر او کاری با ما نداشته باشد، ما هم با او کارى نداریم و امّا جنازه مسلم، شفاعت تو را در این باره نمی‌پذیرم؛ زیرا او تلاش کرد که ما را نابود کند.»[26]

برخی دیگر از منابع بر این اعتقادند که مسلم بن عقیل از محمد بن اشعث خواسته بود تا فردی را به سوی امام حسین(ع) بفرستد و ایشان را از پیمان‌شکنی کوفیان باخبر سازد.[27]

شهادت مسلم بن عقیل

پس از گفتگوی کوتاه مسلم با ابن‌زیاد، عبیدالله دستور داد تا بکیر بن حمران که در مبارزه با مسلم بن عقیل، به شدت زخمی شده بود را حاضر کنند تا به انتقام ضربتی که مسلم در نبرد به او زده بود، او را بالای دارالاماره برده گردن بزند. بکیر مسلم را - در حالی که تکبیر می‌گفت و درود بر رسول خدا(ص) می‌فرستاد و می‌فرمود: «اللهم احکم بیننا و بین قوم غرونا و کذبونا و اذلونا؛ بارالها تو خود میان ما و میان مردمی که ما را فریب داده و دروغ گفتند و ما را خوار شمردند داوری کن»- بالای قصر برد و او را به شهادت رساند.[28] این واقعه پس از دو ماه و چهار روز اقامت مسلم بن عقیل در کوفه،[29] و در روز چهارشنبه نهم ذى حجّه[30] - روز عرفه- سال شصت هجری به وقوع پیوست.[31]

پس از شهادت، به دستور ابن‌زیاد جنازه‌ مسلم، در محلّه کُناسه کوفه، به دار آویخته شد[32] و سرهای مقدس مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را به همراه هانى بن ابى‌حَیّه وادعى و زبیر بن اَروَح تمیمى، براى یزید بن معاویه فرستادند عبیدالله همچنین به کاتبش عمرو بن نافع، دستور داد تا شرح جرائم و چگونگی اسارت و شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را براى یزید بن معاویه بنویسد.[33] مسلم، اوّلین شهید از بنی‌هاشم بود که جنازه‌اش به دار آویخته شد و نخستین سر از آنان بود که به دمشق فرستاده شد.[34]

نقل شده که چون امام حسین(ع) به منزل زُباله رسید، فرستاده محمّد بن اشعث و عمر بن سعد با ایشان ملاقات کردند و پیام مسلم را ـ که از آنان خواسته بود شرح حالش را به حسین(ع) گزارش دهند و پراکنده شدن کوفیان را پس از بیعت‌شان با او، بازگو کنند،- رساند. امام(ع) چون نامه را خواند، به درستىِ آن یقین کرد و به جهت شهادت مسلم بن عقیل و هانى بن عروه، بسیار متأثر گردید.[35]

مقاله

نویسنده سيد علي اكبر حسيني

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

قرآن کریم که بزرگترین معجزه پیامبراکرم(ص) است و تمام آنچه را که بشر برای هدایت نیاز داشته ودر آن آمده است، کاملترین نسخه برای آرامش روح است.
تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان ʆ) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان (6) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

این نوشتار در نقد سلسله مقالاتی است که فتح ایران توسط اعراب مسلمان را یکی از مقاطع تلخ تاریخ معرفی نموده‌اند.
No image

نحوه های مختلف شـروع کلاس توسط مربی

در این بخش "شـروع ها" در جهت آموزش کلاسداری مطرح می شود.
Powered by TayaCMS