كلمات كليدي : عامر بن واثله، ابوطفيل، كوفه، امام علي عليه السلام، پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)
نویسنده : سيد مرتضي مير تبار
از چهرههای صدر اسلام که هم در دوره جاهلیت میزیسته و هم دوران اسلامی را درک نموده و از عمری طولانی برخوردار شد، عامر بن واثله کنانی است. نام کامل او عامر بن واثلة بن عبدالله بن عمرو بن جحش بن جرى بن سعد بن لیث بن بکر بن عبد مناة بن على بن کنانة لیثی، از اهالی مکه بود.[1] برخی نام او را معمر نوشتند که عامر درستتر است.[2] وی بیشتر از این که به نامش شهره باشد به کنیهاش که ابوطفیل بود، معروف شد. وی در سالی که جنگ احد اتفاق افتاد؛ یعنی در سال دوم هجری به دنیا آمد و حدود هشت سال از زندگانی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را درک کرده است. وی که از صحابیان به نام پیامبر اسلام شناخته میشود، از یاران باوفای امام علی علیه السلام نیز بوده است و حتی در برههای از زمان والی منطقهای به دستور امام علی علیه السلام بود. وی از جمله اصحابی است که تا دوران امامت امام باقر علیه السلام در قید حیات بوده است و دوران حکومت امویان را درک نموده است. در این نوشتار سعی شده است به زندگی و شخصیت این صحابی بزرگوار پرداخته شود.
خصوصیات ابوطفیل
عامر بن واثله از جنگاوران دوران خود و فردی شجاع بود. او محب امام علی علیه السلام و از افراد ثقه و متدین امام به شمار میرفت.[3] ابن ابىخیثمه او را در شمار شعراى صحابه آورده است و گوید او مردى فاضل و عاقل و حاضر جواب و فصیح و از شیعیان على علیه السلام بود ... چنان که بعد از وفات امیرالمؤمنین على علیه السلام روزى معاویه به طنز از او پرسید: حزن تو بر مرگ صاحب خود أبى الحسن چون است؟ گفت: چون سوگ مادر موسى بر موسى، و نزد خداى تعالى از تقصیر خویش شرمندهام.[4] از جمله اشعار معروف او، شعرش در جنگ صفین بود. روزی که وی به همراه مردان قبیله کنانه به میدان رفته بود. او این شعر را میخواند:
قد صابرت فى حربها کنانه و الله یجزیها بها جنانه ...
کنانه در جنگ خود پایدارى کرد، خداوند در برابر این پایمردى بهشت خود را پاداشش دهد. هر که به پیکار پایدارى کند به مردانگى آراسته شود و هر که دستخوش ترس آید زشت نامى برد. یا هر که به خدا کافر شود در کار جنگ سستى کند. نافرمان فردا انگشت ندامتش را به دندان گزد.[5]
از جنگ صفین اشعار متعدد و زیبایی از ابوطفیل به جا مانده است. ابوطفیل کسی بود که در گرفتن حقش بسیار جسور بود و از چیزی هراس نداشت. روزی عمر مستمری وی را قطع کرده بود و وقتی او از عمر علتش را جویا شد عمر گفت: خبر یافتهام که شمشیر خود را صیقلى کرده و نیزه خود را تیز نموده و تیر خود را پیکان زده و کمانت را آویختهاى و امام قائم را انتظار مىبرى تا ظهور کند. پس هر گاه ظهور کرد مستمرى تو را خواهد داد. گفت: خدا تو را از حق من بازخواست خواهد کرد. عمر از این گفتار حیا کرد و حق او را داد.[6]
ابوطفیل در دوران حیات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)
وی که از شاعران نامی دوران خود بوده است نه روایت از پیامبر اسلام روایت کرده است.[7] وی که در میان صحابه، آخرین کسی بود که وفات نموده،[8] احادیث معروفی همچون ثقلین را نقل کرده است.[9] عامر بن واثله در مورد دیدارش با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گوید: من در جعرانه رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را دیدم که گوشت میان مردم تقسیم مىکردند، زنى در نزد آن حضرت بود که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ردایش را براى او پهن کرده بود، پرسیدم این زن کیست که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) رداى خود را براى او پهن کرده؟ گفتند: او مادر رضاعى او مىباشد، او حلیمه سعدیه است که آن حضرت را شیر دادند. ظاهرا اولین باری که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را دیده است مربوط به فتح مکه میباشد.[10]
ابوطفیل بسیار زندگیش طولانى شد و او آخرین نفر از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بود که جهان را وداع گفت، او خود به این موضوع افتخار مىکرد و مىگفت: امروز کسى در روى زمین نیست که بگوید: من رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را دیدهام جز من که در میان شما مىباشم.[11] درباره چهره ظاهری رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، از ابوطفیل نقل شده است: پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دارای چهرهای سپید و ملیح بود. او نه چاق و نه لاغر بود.[12]
در زمان حیات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز وی به امام علی علیه السلام ارادت خاصی داشت و از وی حمایت میکرد. از مجاهد، از قول ابىعمرو و ابوسعید خدرى نقل شده که هر دو گفتهاند: در حضور رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بودیم که سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد بن اسود و عمار بن یاسر و حذیفة بن یمان و ابوهیثم بن تیهان و خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین و ابوالطفیل عامر بن واثله آمدند و مقابل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) زانو زدند و اندوه بر چهره ایشان آشکار بود و گفتند: اى رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)! پدر و مادرمان به فداى تو باد. ما از گروهى درباره برادر و پسر عمویت سخنانى مىشنویم که اندوهگین مىشویم و اکنون از شما اجازه مىخواهیم که پاسخ آنان را بدهید. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: چه چیزى درباره برادر و پسر عمویم على بن ابىطالب علیه السلام مىگویند؟ گفتند: مىگویند چه فضیلتى براى على در مورد پیشى گرفتن او به اسلام آوردن است و حال آنکه به هنگام ظهور اسلام او کودک و کوچک بوده است و امثال این سخنان. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پرسیدند: همین موضوع شما را اندوهگین مىسازد؟ گفتند: آرى به خدا سوگند ... و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پاسخ آنان را داد و آنان را آرام نمود.[13] ارادت وی به امام علی علیه السلام به حدی بود که برخی او را شیعه غالی میدانستند و وی را به غالیگری متهم مینمودند.[14]
از ایشان حدیث غدیر به طور کامل نقل شده است و بسیاری از راویان نیز از ایشان نقل قول کردهاند.[15] وی به جز پیامبر از بسیاری از صحابه همچون أبىبکر و عمر و على علیه السلام و معاذ و ابن مسعود روایت نقل کرده است و اشخاصی چون زهری و قتادة و عمرو بن دینار و أبوزبیر از وی روایت نقل نمودند.[16]
ابوطفیل بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)
در دوران خلفا، ابوطفیل شمشیر خود را بر زمین گذاشت و در جنگها و امور سیاسی ممالک اسلامی شرکت نداشت و این اعتراض خلفا را به همراه داشت.[17] طبق اعتراف خود او، در زمان کشته شدن عثمان، وی در دارالخلافه حضور داشت؛ اما کاری انجام نداد و از عثمان حمایت نکرد. ابوطفیل میگوید: من روز وفات ابوبکر را درک کردم و بیعت عمر را هم مشاهده کردم، در هنگام بیعت عمر على علیه السلام در گوشهاى نشسته بود.[18] شاید همین کنارهگیری وی باعث شد تا برخی او را مرجئه نیز بدانند.[19]
اما با به حکومت رسیدن امام علی علیه السلام او به کوفه نقل مکان کرد و در جوار آن امام قرار گرفت و از وی حمایت نمود. ابوطفیل از یاران بسیار صالح و وفادار امام و از کسانی بود که از امام علی علیه السلام کسب علم نمود و افتخار شاگردی ایشان را داشت و در تمام جنگها در رکاب امام علی علیه السلام جنگید.
او در جنگ جمل حضور داشت البته در منابع تاریخی در این باب سخنی به میان نیامده است؛ اما در طبری ماجرایی نقل شده مبنی بر این که امام خبری غیبی به نیروهایش دادند مبنی بر این که به زودی از جانب کوفه دوازده هزار و یک مرد به یاری شما میآیند. ابوطفیل کسی بود که زمانی که سخن امام را شنید بر بالای تپهای در ذیقار رفت و تعداد سپاه کوفی را شمرد که مطابق با سخن امام بود و این نشان از حضور او در جنگ جمل دارد که برای از بین بردن فتنه ناکثین به وقوع پیوست.[20]
ابوطفیل در جنگ صفین نیز حضور داشت و جنگاوری و دلاوری او در این جنگ شهره خاص و عام بوده است. او در این جنگ به همراه مردان قوم خود بر علیه سپاه شام جنگ سختی را انجام داد و پیروز میدان شد. این جنگ به نبرد کنانه معروف شد.[21] در این نبرد وی به عنوان جانشین قیس بن سعد فرمانده سپاه امام منصوب شده بود.[22] در واقع وی در کل جنگهای امام علی علیه السلام حضور داشت[23] و در برخی از جنگها پرچمدار امام بود.[24]
بعد از شهادت امام علی علیه السلام به مکه رفت و در آن جا به زندگی خود ادامه داد.[25] در دوره معاویه وی برای دیدار با برادرزادهاش که در دستگاه خلافت معاویه کار میکرد به شام رفت؛ اما معاویه از این موضوع باخبر شد و او را نزد خود آورد و گفتگویی بین آنان در گرفت و ابوطفیل با رشادت دوستی خود نسبت به امام علی علیه السلام را ابراز نمود. معاویه او را به خاطر کمک نکردن به عثمان در جریان قتلش محکوم کرد؛ اما وی جوابی صریح و دندان شکن داد. ابو طفیل گفت: چرا خود با مردانى از شام او را یارى نکردى؟ معاویه گفت: آیا ندیدى که براى خونخواهى او قیام کردم. ابوطفیل خندید و گفت: آرى، کار من و تو همچون سخن عبید بن ابرص است که گفت: نبینم بعد از مرگ براى من اظهار پشیمانى کنى، در صورتى که در زندگىام چیزى به من ندادى.[26]
ابوطفیل در قیام عاشورا حضور نداشت. در سال شصت و پنج هجری به سبب این که با ابن زبیر بیعت نکرد به همراه محمد بن حنفیه و چند تن دیگر در شعب بنیهاشم زندانی شد و تا زمان قیام مختار ثقفی در آن جا در حبس بود. بعد از قیام مختار، ابوطفیل به کوفه رفت و جریان خود و محمد بن حنفیه را بیان نمود که مختار موجبات آزادی آنان را فراهم کرد.[27] او در قیام مختار شرکت داشته و پرچمدار سپاه نیز بوده است. وی همواره میگفت: از هفتاد تن جز من کسى نمانده و این شعر را مىخواند:
و بقیت سهما فی الکنانة واحدا سیرمى به او یکسر السهم کاسره
من به عنوان یک تیر در قبیله کنانه باقى ماندهام، و آن هم بزودى به سمت دشمن پرتاب خواهد شد و یا آن که خود خواهد شکست. و پیوسته این شعر را مىخواند:
و انّ لاهل الحق لا بد دولة على النّاس إیّاها أرجّى و ارقب
و به یقین پیروان حق ناگزیر، بر مردم حکومت خواهند کرد و من امیدوار و منتظر آن هستم.[28]
بعد از ماجرای مختار و کشته شدن او، ابو طفیل وارد سپاه محمد بن اشعث شد و در قیام ابن اشعث شرکت کرد. در این قیام، وی نخستین کسی بود که در میان سپاه بر ضد حجاج سخن گفت و او را از سمتش خلع کرده بود.[29] او در میان سپاه میگفت: این (حجاج) دشمن خدا را خلع کنید و با امیر عبدالرحمان بیعت نمایید. مردم نیز از هر سو بانگ برآوردند. چنین کنیم. چنین کنیم.[30] پسرش طفیل نیز در همین جنگ کشته شد.[31]
بعد از این جنگ توسط حجاج به زندان افتاد[32] و بعد از آزادی به مکه رفته و تا آخر عمر در آن جا زندگی نمود.
مرگ ابوطفیل
وی تا دوران عمر بن عبدالعزیز را درک نمود.[33] برخی او را از اصحاب خاص امام سجاد علیه السلام میدانند.[34] در تاریخ دقیق مرگ او اختلاف است. برخی او را متوفای سال صد هجری میدانند.[35] برخی سال صد و ده هجری را سال وفاتش دانستند.[36] به هر صورت وی در سن حدود صد سالگی دار فانی را وداع گفت و با مرگ وی، دیگر صحابه پیامبری در قید حیات نبوده است. در پایان شعری از وی آورده میشود که بیانی کلی از زندگی خود را بیان میدارد: و یدعوننی شیخا و قد عشت حقبة و هن من الأزواج نحوی نوازع
و ما شاب رأسی من سنین تتابعت علی و لکن شیبتنی الوقائع
- او مرا پیرمرد مىخواند در حالى که من مدت کوتاهى است که زندگى مىکنم و آنان از همسران منند که با من در ستیزند. موهاى سرم از گذشت سالها سفید نشده است، بلکه حوادث و وقایع روزگار مرا پیر کرده است ...[37]