كلمات كليدي : تاريخ، امويان، عبدالله بن جعفر، عون، محمد، امام حسين(ع)، يزيد
نویسنده : مريم السادات قدمي
معاویه از سلاطینی بود که سعی میکرد با بخشش به اشراف رعیت خود آنها را تحت نفوذ خود درآورد بدین جهت هر سال به عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس اموال فراوانی میبخشید.[1] معاویه درباره عبدالله بن جعفر میگفت: مرد بنیهاشم عبدالله بن جعفر است. او دارای همه فضیلتها میباشد و کسی در بزرگواری و شرف به پای او نمیرسد.[2] بنا به گفته برخی منابع وی در شام نزد معاویه بود که برایش خبر آوردند خداوند پسری به وی عنایت کرده است، معاویه با اطلاع از این خبر به عبدالله بن جعفر گفت: نام پسرت را معاویه گذار من صد هزار درهم به تو میدهم. وی فرزند خود را معاویه نام گذاشت و مبلغی را که معاویه به او داد به کسی که مژده تولد فرزند را داد هدیه کرد.[3] یزید هم چون پدرش معاویه هر سال مبالغی را به عبدالله بن جعفر میداد از این موارد زمانی است که یزید به عبدالرحمن بن زیاد، عامل خود در خراسان دستور داد که دو هزار درهم برای عبدالله بن جعفر بفرستد و او این امر را اجرا کرد.[4] یزید ده روز پس از مرگ معاویه برای خالد بن حکم در نامهای دستور گرفتن بیعت از چند نفر را چون حسین بن علی(ع)، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن جعفر را صادر کرد و گفت: ابتدا باید از این پنج نفر بیعت بگیرد.[5]
عبدالله بن جعفر عامل یزید در مکه بود که به عمرو بن سعید بن عاص اصرار کرد که به حسین بن علی(ع) نامه نوشته و او را امان دهد تا امام(ع) به مکه بازگردد.[6] سپس عبدالله، خود برای حسین(ع) نامه نوشت و او را سوگند داد که به کوفه نرود و او را از کوفیان برحذر داشت.[7] زمانی هم که حسین بن علی(ع) از مکه خارج شد و قصد عراق کرد. عبدالله، دو پسر خود محمد و عون را همراه نامهای نزد وی فرستاد و او را از این سفر برحذر داشت و همه سعی خود را انجام داد تا برای امام(ع) امان بگیرد؛ ولی امام(ع) راضی نشد[8] و به همراه دو پسر عبدالله بن جعفر به راه خود ادامه داد و این دو در کربلا به همراه امام(ع) کشته شدند.[9]
زمانی که عبدالله بن جعفر خبر یافت که دو پسرش در کربلا با حسین(ع) کشته شدهاند، افراد برای تسلیت، نزد او میرفتند. یکی از غلامانش به او گفت: به سبب حسین چه مصیبتها که بر سر ما آمد. عبدالله با درشتی با او برخورد کرد سپس گفت: اگر خودم آنجا بودم هیچ گاه از او جدا نمیشدم تا کشته میشدم. چیزی که مرا آرام میکند و غم فرزندانم را آسان میکند این است که با حسین کشته شدهاند و یاری کردهاند و با وی ثبات ورزیدهاند. سپس در نزد مردم گفت: کشته شدن حسین(ع) برای من گران بود. اگر دستانم او را یاری نکرد، دو پسرم یاریش کردند.[10]
مشورت یزید با عبدالله در امور
یزید در مورد نامه عثمان بن محمد پسر ابوسفیان ثقفی با عبدالله بن جعفر مشورت کرد. در آن نامه به مردم مدینه تعرض شده بود و آنها را تحریک کرده بود. یزید گفت: اکنون که چنین است هر چه مردم مدینه ببینند از چشم خود دیدهاند. عبدالله به یزید گفت: همواره پدرت اهل مدارا بود. آنها را ببخش. یزید گفت: همه آنها را میکشم و خود را راحت میکنم. فرمانده آنها عبدالله بن زبیر در مدینه جنگ به راه انداخته و من لشکری به مقابله او میفرستم. یزید یکی از بزرگان لشکر را فراخواند و او را مأمور به بستن راه مدینه کرد. عبدالله بن جعفر در نامهای به مردم مدینه آنها را از تصمیم یزید آگاه کرد و خواست تا از یزید اطاعت کنند؛ ولی مردم نپذیرفتند.[11] زمانی که نامه مسلم بن عقبه مبنی بر خبر کشتار مردم مدینه به دست یزید رسید، وی عبدالله بن جعفر و معاویة بن یزید را فراخواند و با آنها مشورت کرد. عبدالله بن جعفر پس از دیدن نامه، آیه استرجاع را بر زبان جاری ساخت و با خواندن این آیه بر آنان ابراز تأسف کرد که آنها بلا را بر عافیت ترجیح دادند.[12]
بنا به نقل برخی از منابع در واقعه حره دو تن از پسران عبدالله بن جعفر در مدینه به دست سپاه شام به فرماندهی مسلم بن عقبه کشته شدند.[13]
خروج عبدالله بن معاویه
زمانی که کار بنیامیه سست گردید و با مروان بیعت شد بین مردم اختلاف افتاد و هر کسی راهی را در پیش گرفت. در این زمان مردی از فرزندان جعفر به نام عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن جعفر که فاضل و شاعر بود و در کوفه سکونت داشت، خیال خلافت در سرش افتاد. مردم کوفه که پراکندگی امور دمشق و کار بنی امیه را دیدند نزد عبدالله جمع شدند و با او بیعت کردند. امیر کوفه که از این کار مطلع شد به جنگ با او پرداخت و پس از پافشاری زیاد مردم کوفه برای خود و عبدالله امان خواستند تا به هر بلادی خواستند بروند. امیر کوفه آنها را امان داد. عبدالله به مداین رفت. از دجله عبور کرد و بر حلوان و نزدیکیهای آن چیره شد. سپس به بلاد عجم رهسپار شده به جبال، همدان، اصفهان و ری دست یافت. سپس گروهی از بنی هاشم به او پیوستند و عبدالله مدتی چند به این ترتیب زندگی کرد. در این زمان ابومسلم خراسانی که شوکت بسیاری یافته بود به نزد عبدالله رفت و او را به قتل رساند.[14]
زمان مرگ عبدالله بن جعفر را به اختلاف ذکر کردهاند، هم چنان که در تاریخ ولادتش اختلاف کردند. برخی تاریخ ولادت او را سال وفات پیامبر(ص) ذکر کردهاند[15] و برخی گفتهاند در زمان ارتحال پیامبر پسری ده ساله بوده است.[16] سن او در زمان مرگ را هم به اختلاف سال 80،[17] 84، 85، 86 و 90 هم گفتهاند[18] و معروفتر همان سال 80 است.[19] گفته شده کسی نزد وی آمد و در امری از او کمک خواست. عبدالله چیزی در نزدش نداشت که به او ببخشد. جامههای تن خود را درآورد و گفت: خدایا اگر پس از امروز حقی بر من فرود آید که بر انجام آن قادر نباشم. پس مرا پیش از آن بمیران[20] و در همان روز که روز جمعه بود در زمان خلافت عبدالملک مروان در 67 سالگی در مدینه درگذشت و بر بدن او ابان بن عثمان نماز خواند و در بقیع دفن شد.[21]
روایات نقل شده از زبان عبدالله بن جعفر
عبدالله بن جعفر بسیار کم روایت میکرد. وی از پیامبر(ص)، مادرش اسماء و عمویش علی بن ابیطالب(ع)[22] ابوبکر، عثمان و عمار بن یاسر روایاتی نقل کرده است[23] و از عبدالله بن جعفر هم سلیم بن قیس، مادرش اسماء و همسرش زینب(س)[24] و فرزندانش اسماعیل، اسحاق، معاویه هم چنین از امام باقر(ع)، قاسم بن محمد، عروه بن زبیر، الشعبی و دیگران روایت نقل کردهاند.[25] نمونه روایاتی که از عبدالله بن جعفر رسیده در ذیل آورده شده است: عبدالله بن جعفر نقل کرده است به خاطر دارم که پیامبر(ص) نزد مادرم آمد و خبر مرگ پدرم را آورد. من به آن حضرت نگاه میکردم و ایشان بر سر من و سر برادرم دست میکشید و از چشمانش اشک سرازیر میشد. سپس عرضه داشت: پروردگارا! جعفر پیشگام برای وصول به بهترین ثوابها شد، پروردگارا! خودت بهترین جانشین برای فرزندان او باش به بهترین نحوی که در مورد یکی از بندگان خود اعمال میفرمایی.[26] سپس به مادرم فرمود: ای اسماء به تو مژده دهم که خداوند عزّوجلّ برای جعفر دو بال قرار داده است که در بهشت پرواز میکند. مادرم از پیامبر(ص) درخواست کرد که این مطلب را به مردم اعلام کند. پیامبر(ص) برخاست و دست مرا گرفت و در حالی که دست به سرم میکشید و نوازش میفرمود به منبر رفت و با چهرهای اندوهگین شروع به صحبت کرد. فرمود: مرد با داشتن برادر و پسر عمو احساس افزونی و قدرت میکند. همانا جعفر کشته شد و خداوند برای او دو بال قرار داده است که در بهشت پرواز میکند. سپس از منبر فرود آمد و به خانه خود رفت و مرا همراه خود برد و دستور فرمود برای خانواده ما غذایی درست کنند. سپس کسی را سراغ برادرم فرستاد و ما با پیامبر(ص) غذا خوردیم و سه روز با حضرت بودیم. سپس به خانه خود برگشتیم. پس از آن پیامبر(ص) روزی به خانه ما آمد، من مشغول فروش میشی از گوسفندان برادرم بودم. پیامبر با دیدن این منظره فرمود: پروردگارا به دست او برکت ده. پس از این روز هیچ چیزی خرید و فروش نکردم؛ مگر اینکه استفاده کردم.[27]
روایت دیگر از عبدالله آورده شده که چون ابوطالب وفات یافت، شخصی از مشرکان قریش مشتی خاک بر چهره رسول خدا(ص) باشید. پیامبر(ص) به خانه آمد. یکی از دخترانش خاک را میزدود و میگریست. پیامبر(ص) فرمود: دخترم گریه من، خدای بزرگ نگهدار پدر توست و در همان حال میفرمود: تا ابوطالب نمرده بود، از قریش مکروهی به من نرسید.[28]
از عبدالله بن جعفر روایت شده زمانی که ابراهیم درگذشت، پیامبر(ص) گریست. یکی از تسلیتگویندگان گفت: ای رسول خدا(ص) شما سزاوارتر و شایستهتر کسی هستید که باید حق خداوند را بشناسید. پیامبر(ص) فرمود: چشم میگرید و دل اندوهگین میشود، در عین حال سخنی که خداوند را ناخوش آید نمیگوییم. اگر مرگ وعده راست و همهگیر نبود و اگر نه این است که آخر ما هم به اول خواهد پیوست، همانا ای ابراهیم بر تو اندوهگینتر از این بودیم و به هر حال ما از مرگ تو اندوهگینیم.[29]
از عبدالله بن جعفر نقل شده که پیامبر(ص) فرمود: مأمور شدهام که به خدیجه خآنهای در بهشت از قصب[30] را مژده دهم که در آن هیچ رنج و فریادی نیست.[31]
از عبدالله بن جعفر نقل شده که عمار یاسر در سن 91 سالگی شهید شده و تولدش قبل از تولد پیامبر(ص) بوده است.[32]
از او نقل شده که پیامبر(ص) میان زید بن حارثه و حمزة بن عبدالمطلب و میان زید بن حارثه و اسید بن حَضیر عقد برادری بست.[33]
باز هم از او نقل شده، شنیدم عثمان میگفت: ای مردم! ابوبکر و عمر در برداشت سهم خود از بیت المال به خود و ارحام و خویشاوندان خودشان سختگیری میکردند و من چنین دیدم که در این مورد رعایت صله رحم کنم.[34]
روایت دیگر از عبدالله بن جعفر این که پیامبر(ص) به طرف راست سلام میداد و آن قدر چهرهاش را به طرف راست برمیگرداند که سپیدی گونهاش دیده میشد و سپس به طرف چپ سلام میداد.[35]
عبدالله بن جعفر درباره سپرده شدن پیامبر(ص) به حلیمه سعدیه روایت دارد.[36]
عبدالله نقل کرده است پیامبر(ص) روز دوشنبه هنگام ظهر رحلت فرمود و روز چهارشنبه به خاک سپرده شد.[37]