كلمات كليدي : امام حسين عليه السلام، عبدالله بن زبير، مكه، كوفه
نویسنده : يدالله حاجي زاده
pعبدالله بن زبیر از همان دوران جوانی چندان رابطه خوبی با امام علی علیه السلام و فرزندانش نداشته است. در حدیثی از امام علی علیه السلام نقل شده است: «ما زال الزبیر منا حتى نشأ بنوه، فصرفوه عنا»[1] رابطه ما با زبیر خوب بود تا زمانی که فرزند او عبدالله بزرگ شد و موجب جدایی او از ما شد. عبدالله بن زبیر در جنگ جمل بر علیه امام علی علیه السلام و در جهت تحریک پدرش زبیر تلاش بسیاری کرد و نقش فعالی داشت.[2]
p
در دوره معاویه
به نظر میرسد پس از جنگ جمل تا زمان شهادت امام حسین علیه السلام، رابطه عبدالله بن زبیر با امام حسین علیه السلام رابطه چندان بدی نبوده است.
منابع به حمایت عبدالله بن زبیر از امام حسین علیه السلام در دوره معاویه و در زمانی که ولید بن عتبه میخواست حقی از امام علیه السلام را پایمال کند، اشاره دارند. ابن اسحاق از محمد بن ابراهیم نقل میکند که میان امام حسین علیه السلام و ولید بن عتبه که از طرف عمویش معاویه در مدینه حکومت داشت درباره مالی که آن حضرت داشت نزاعی روی داد و ولید بن عتبه خواست از قدرت خود بر علیه آن جناب استفاده کند و حق او را پایمال سازد. حسین بن علی علیه السلام فرمود حق مرا به من باز گردان و گرنه شمشیر به دست خواهم گرفت و در مسجد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به پای ایستاده مردم را به حلف الفضول[3] دعوت میکنم. عبدالله بن زبیر که در همان ساعت در مجلس ولید حضور داشت گفت: به خدا سوگند اگر او چنین دعوتی کند من نیز شمشیرم را به دست خواهم گرفت و به دفاع از او قیام خواهم نمود تا حق او را از تو بگیرم یا جان در سر این کار گذارم. این سخن به گوش مسعود بن مخرمه رسید او نیز همین سخن را گفت... ولید بن عتبه که کار را بدین منوال دید حق آن حضرت را به ایشان مسترد داشت.»[4]
pدر دوره حکومت معاویه پس از این که وی تصمیم گرفت فرزندش را به جانشینی خویش منصوب سازد، امام حسین علیه السلام و عبدالله بن زبیر از جمله مخالفان این امر بودند.[5]
p
زمان یزید
پس از مرگ معاویه و روی کار آمدن یزید، وی تصمیم گرفت از افرادی چون امام حسین علیه السلام، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر بیعت بگیرد. در تاریخ یعقوبى آمده است: یزید به عامل مدینه ولید بن عتبة بن ابىسفیان نوشت: هنگامى که نامهام به تو رسید، حسین بن على و عبدالله بن زبیر را احضار کن و از آن دوp بیعتp بگیر، پس اگر زیر بار نرفتند آن دو را گردن بزن و سرهاى آن دو را نزد من بفرست،[6] طبری هم مینویسد: «یزید بهp ولید به عتبه دستور داد از حسین علیه السلام و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر بدون رخصت بیعت بگیر».[7]pp
pامام حسین علیه السلام و عبدالله بن زبیر در مسجد بودند[8] که فرستاده ولید نزد ایشان آمد، و آن دو را احضار کرد. وقتی فرستاده ولید از نزد آنان رفت، عبدالله بن زبیر به امام حسین علیه السلام عرض کرد: شما فکر میکنید به چه علت ما را احضار کردهاند؟ امام حسین علیه السلام فرمود: «اظن ان طاغیتهم قد هلک» به گمانم معاویه مرده است و اینها میخواهند قبل از افشای خبر از ما بیعت بگیرند.[9] عبدالله بن زبیر همان شب و یا روزبعد به مکه رفت.[10] امام حسین علیه السلام نیز پس از چند روز بدون این که بیعت کند به همراه اهل بیت خویش عازم مکه شد.
p
در مکه
امام حسین علیه السلام در مکه در خانه عباس بن عبدالمطلب فرود آمد و ابن زبیر در حجر اسماعیل ساکن شد و جامه زهد و درویشی پوشید و مردم راp بر علیه بنیامیه تحریک میکرد.[11]
در این که آیا عبدالله بن زبیر خواستار ماندن امام حسین علیه السلام در مکه بوده و یا از رفتن آن حضرت از مکه خوشحال میشده، دو قول متفاوت در منابع مشاهده میشود.
pیکی از اقوال این است: «وقتی امام حسین علیه السلام تصمیم گرفت به عراق برود، عبدالله بن زبیر نزد حضرت آمد و گفت: اگر در همین حرم الهی بمانی و نمایندگان و داعیان خود را به شهرها بفرستی و برای شیعیان خود در عراق بنویسی که پیش تو آیند و چون کارت استوار شد کارگزاران یزید را از این شهر بیرون کنی من هم در این کار با تو همراهی فکری خواهم کرد و اگر به مشورت من عمل کنی بهتر است این کار را در همین حرم الهی انجام دهی که مجمع مردم روی زمین و محل رفت و آمد از هر سوی است و به اذن خداوند آنچه میخواهی به دست خواهی آورد و امیدوارم به آن برسی.»[12]
pقول دوم که بیشتر منابع به آن اشاره دارد این است که ابن زبیر در دل خواستار رفتن امام حسین علیه السلام از مکه بود هر چند ظاهرا پیشنهاد ماندن در مکه را نیز مطرح میکرد. مسعودی آورده است: «ابنزبیر اقامت حسین علیه السلام را در مکه خوش نداشت. زیرا مردم ابن زبیر را با وی برابر نمیگرفتند و به نظر او چیزی دل پسندتر از آن نبود که حسین علیه السلام از مکه بیرون رود. بدین جهت پیش وی رفت حسین علیه السلام گفت: قصد دارم به کوفه بروم. گفت: خدا تو را توفیق دهد اگر من آنجا یارانی مثل تو داشتم از کوفه چشم نمیپوشیدم. آنگاه از بیم آنکه امام بدگمان شود گفت: اما اگر این جا بمانی و ما و اهل حجاز را به دعوت خود بخوانی میپذیریم و به دور تو فراهم میشویم که از یزید و پدریزید به خلافت شایستهتری.[13]
ابن سعد نیز مینویسد: «هر بامداد و شامگاه پیش حسین علیه السلام مىرفت و او را به رفتن به عراق تشویق مىکرد و مىگفت: عراقیان شیعیان پدرت و پیروان تو هستند.»[14]
pابو الفرج اصفهانی نیز مینویسد: «عبدالله بن زبیر در این هنگام سر از بیعت با یزید برتافته در مکه به سر میبرد و آرزومند بود که به خاطر خود از مردم حجاز بیعت بگیرد. بنابراین وجود حسین بن علی علیه السلام در مکه سد بزرگی میان او و آرزوی او بنیان کرده بود. بسیار دوست میداشت حسین علیه السلام از مکه برود و این حصار فرو بریزد تا در مکه و حجاز شخصیت او شخصیت برتر شمرده شود. او می دانست تا حسین علیه السلام در مکه بسر میبرد هیچ کس دست بیعت به او نخواهد داد. وقتی به دیدار امام رفت و حضرت از گزارش رضایت بخش مسلم سخن گفت، عبدالله بن زبیر تا میتوانست آن حضرت را به قیام تحریک کرد. و بعد به خانه خویش باز گشت...»[15] نکته دیگری که نشان میدهد ابن زبیر در دل آرزو میکرد امام حسین علیه السلام از مکه خارج شود، توجه زیاد مردم به امام حسین علیه السلام پس از ورود آن حضرت به مکه میباشد. «وقتی امام حسین علیه السلام به مکه رسید مردم نزد ایشان رفت و آمد میکردند و گروه گروه به حضورش میآمدند و ابن زبیر را رها کردند و حال آنکه پیش از آمدن امام حسین علیه السلام پیش او آمد و شد داشتند. این موضوع بر عبدالله بن زبیر ناخوش آمد و دانست که تا امام حسین علیه السلام در مکه باشد مردم پیش او نخواهند آمد و ناچار صبح و عصر نزد امام حسین میآمد.»[16]
همان روزی که امام حسین علیه السلام به سوی عراق رفت ابن عباس عبدالله بن زبیر را در کوچه دید و به او گفت:
pبالک من قبره بعمرp pppppppppخلا لک الجو فبیعنی واضوی
ونقری ما شئت ان تنفریpp هذا الحسین خارجا جافا ستبشری
pخوش باش ای «قبره»[17] در این جایگاه در فضای آزاد پرواز کن تخم بگذار و خوش بخوان. تا میتوانی منقار بزن اینک حسین علیه السلام که مکه را ترک گفته بر تو مژده باد و گفت: حسین بن علی علیه السلام به عراق رفت و حجاز را برای تو آزاد گذاشت.[18]p
ppپس از شهادت امام حسین علیه السلام عبدالله بن زبیر موضوع شهادت آن حضرت را بهانهای برای مخالفت با یزید و کسب قدرتp قرار داد. او در مکه ماند و به مکه پناه برد و مردمان را به شوری دعوت کرد و شروع به لعن یزید کرد و او را فاسق خود خواه میخواند و میگفت: خداوند به پیمانی که معاویه برای یزید گرفت راضی نیست و این کار به دست عموم مسلمانان است. مردم او را اجابت کردند و او را تایید کردند.[19]