كلمات كليدي : حرملة بن كاهل اسدي، حصين بن تميم تميمي، حصين بن نمير تميمي، حكيم بن طفيل طايي سنبِسي
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
حرملة بن کاهل اسدی
از دیگر دشمنانی که جهت جنگ با سید و سالار شهیدان(ع) پا به عرصه کربلا نهاد حرملة بن کاهل اسدی است. در منابع و متون تاریخی از او به عنوان قاتلین عبدالله بن حسین(ع)،[1] ابوبکر بن حسین(ع)[2] و عبدالله بن حسن بن علی(ع) یاد شده است.[3] همچنین در برخی از منابع از او به عنوان حامل سر عباس بن علی(ع) به کوفه یاد شده است.[4]
در چگونگی کشته شدن او روایتی از منهال بن عمرو نقل شده که: «در بازگشت از سفر حج، خدمت علی بن الحسین(ع) شرفیاب شدم. آن حضرت از من درباره حال حرملة بن کاهل اسدی پرسید. گفتم: زمانی که من کوفه را ترک میکردم، او زنده بود. در این هنگام، ایشان دستان خود را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: «اللهم اذقه حرّ الحدید اللهم اذقه حرّ الحدید اللهم اذقه حرّ النار؛ خدایا گرمای آهن(شمشیر) را به او بچشان؛ خدایا گرمای آهن را به او بچشان؛ پروردگارا گرمای آتش را به او بچشان!» پس از مدتی به کوفه برگشتم؛ و این زمان، زمانی بود که مختار قیام کرده بود؛ مختار از دوستانم بود. پس از چند روز استراحت و انجام دید و بازدید، به سوی مختار حرکت کردم و او را در خارج از خانهاش ملاقات کردم. مختار به من گفت: از زمانی که حکومت را در دست گرفتیم تا کنون نزد ما نیامدی و به ما تهنیت نگفتی و در حکومت، با ما همکاری نکردی؟ گفتم: که به حج مشرف شده بودم و تازه از راه رسیدم. ما با هم سخن میگفتیم و راه میرفتیم تا اینکه به محله کناسه رسیدیم پس مختار ایستاد و گویی منتظر چیزی بود. معلوم شد که او از محل اختفای حرمله با خبر گشته و گروهی را به تعقیب او فرستاده بود.در این هنگام برخی از یارانش به نزدش شتافتند و گفتند: ای امیر بر تو بشارت حرملة بن کاهل را دستگیر کردیم و او را نزد شما آوردیم. مختار با دیدن حرمله، حمد خدا را به جای آورد و سپس دستور داد تا دست و پایش را بریدند و سپس در میان شعلههای آتش افکندند. با دیدن این صحنه گفتم: سبحان الله. مختار گفت: تسبیح خداوند در هر حالی کاری شایسته است؛ اما برای چه الآن تسبیح خدا کردی؟ گفتم: ای امیر در بازگشت از سفر حج، خدمت علی بن الحسین(ع) رسیدم، ایشان از من از حال حرمله پرسید و من گفتم که زمانی که کوفه را ترک میکردم او زنده بود در این هنگام، ایشان دستان خود را به سوی آسمان بالا برد و فرمود: «اللهم اذقه حرّ الحدید اللهم اذقه حرّ الحدید اللهم اذقه حرّ النار؛ خدایا گرمای آهن(شمشیر) را به او بچشان؛ پروردگارا گرمای آتش را به او بچشان!» مختار گفت: به راستی آیا این سخن را از علی بن الحسین(ع) شنیدی؟ گفتم: بله، به خدا قسم از او شنیدم. در این هنگام مختار از مرکبش پیاده شد و دو رکعت نماز شکر به جای آورد و....». [5]
حصین بن تمیم تمیمی
او رئیس نگهبانان کوفه بود.[6] پس از متفرق شدن یاران مسلم، عبیدالله مردم را جهت نماز به مسجد خواند. حصین بن تمیم به او گفت: «آیا میخواهی خود با این مردم نماز بخوانی یا دیگری با آنها نماز بخواند و تو به قصر رفته با خیال آسوده نماز به جای آوری که بیم دارم یکی از دشمنان ناغافل بر تو حمله برده و تو را ترور نماید.» عبیدالله گفت که خود نماز خواهد خواند و از حصین خواست تا نگهبانان و مأموران را در صف اول نماز جماعت قرار دهد و خود مراقب باشد تا نماز به پایان برسد. پس از اقامه نماز، عبیدالله به سخنرانی پرداخت و در ضمن سخنانش، خطاب به حصین بن تمیم گفت: «ای حصین، اگر در یکی از زندانهای کوفه باز شود[7] یا اینکه این مرد(مسلم) از شهر بیرون برود و تو او را نزد من نیاوری مادرت را به عزایت خواهم نشاند ترا بر خانههای مردم کوفه مسلط کردم مأموران خود را بر دهانه گذرگاهها بگمار و صبحگاهان خانهها را بجوی تا این مرد را نزد من آوری.»[8]
ابنزیاد پس از فراغت از کار مسلم، و پس از اطلاع از حرکت امام حسین(ع) به سوی کوفه، حصین بن تمیم را همراه با چهار هزار نفر مرد نظامی به «قادسیّه» اعزام کرد تا حد فاصل بین «قادسیّه» تا«خفّان» و «قُطقُطانیّه» تا «لَعلَع» را دقیقاً زیر نظر بگیرند تا از عبور و مرور افراد مشکوک و ناشناس در این مناطق جلوگیری کرده آنان را دستگیر نماید.[9] حر بن یزید ریاحی و سپاه هزار نفریاش نیز جزئی از این لشکر چهار هزار نفری بودند که از سوی حصین بن تمیم برای جلوگیری از حرکت کاروان حسینی به منطقه اعزام شده بودند.[10]
در روز عاشورا حصین بن تمیم نیز به مانند دیگر یاران عمر بن سعد در کربلا حضور یافت و به مبارزه با سپاه اندک امام حسین(ع) پرداخت. او در این جنگ حتی از تحریک و تحریض یاران کوفی خود، علیه یاران امام(ع) دریغ نداشت. نقل شده که چون حر به لشکر امام(ع) پیوست مردی از بنیتمیم به نام یزید بن سفیان گفت: «به خدا قسم اگر حر را ببینم با نیزهام او را خواهم کشت.» در آن هنگام که حر میجنگید و گوش و پیشانی اسبش زخم برداشته و خون از آن جاری بود حصین بن تمیم خطاب به یزید گفت: «این همان حری است که میخواستی او را به قتل برسانی؛» گفت: «بله» حصین گفت: «میخواهی کاری بکنی.» یزید گفت: «آری» و سپس به سرعت به سوی حر حملهور شد؛ امّا حر به او مجال نداد و با ضربتی او را به هلاکت رساند.[11]
روایت شده که در روز عاشورا و در جریان حمله همگانیای که سپاه عمر بن سعد علیه یاران امام(ع) صورت دادند، سواره نظام اندک امام(ع) به قدری از خود رشادت نشان دادند که سپاه عظیم کوفه را به ستوه در آوردند از اینرو عزرة بن قیس -فرمانده سواره نظام لشکر عمر بن سعد- از عمر کمک طلبید. عمر بن سعد، حصین بن تمیم را فرا خواند و او را همراه با سوارانی که اسبانشان زره داشتند و نیز همراه با پانصد تیرانداز نزد عزرة بن قیس فرستاد آنان چون به نزدیک سپاه امام(ع) و یارانش رسیدند به تیر باران یاران امام(ع) پرداختند. چیزی نگذشت که اسبان سپاه امام(ع) پی شدند و همگی پیاده ماندند.[12]
از دیگر مواضعی که تاریخ نام حصین بن تمیم را در خود به ثبت رسانده است واقعه شهادت حبیب بن مظاهر است. پس از فرا رسیدن ظهر عاشورا و یادآوری وقت نماز توسط ابوثمامة، امام(ع) از سپاه کوفه برای ادای نماز ظهر مهلت خواستند. در این هنگام، «حصین بن تمیم» فریاد بر آورد که نماز او(امام حسین(ع)) پذیرفته نخواهد بود. حبیب از این سخن حصین، برآشفت و گفت: «پنداشتهای که نماز فرزندان پیامبر(ص) قبول نمیشود، ولی از تو الاغ پذیرفته میشود؟» حصین با شنیدن سخنان حبیب خشمگین شد و به سوی حبیب حملهور شد. حبیب نیز دست به شمشیر برد و به طرف او حمله برد. حبیب ضربتی بر صورت اسب حصین زد که بر اثر این ضربت، اسب به زمین خورد و حصین نیز به همراه آن بر زمین افتاد. خویشان و اطرافیان حصین، برای نجات او دست به کار شدند و با حبیب درگیر شدند تا اینکه سرانجام موفق شدند او را از دست حبیب نجات دهند.[13]
حبیب همچنان میجنگید تا اینکه فردی از «بنیتمیم» به نام «بُدَیل بن صُریم» با شمشیر خود ضربهای به حبیب زد و فرد دیگری از همان قبیله(تمیم) با نیزهاش ضربتی دیگر بر او فرود آورد و حبیب را از اسب به زمین انداخت؛ همین که حبیب خواست از جای برخیزد «حصین بن تمیم» با شمشیر بر سر او زد. در این هنگام مرد «تمیمی» از اسب پایین پرید و سر حبیب را از بدن او جدا کرد.
حصین بن تمیم بر سر کشتن حبیب، با آن مرد تمیمی به مشاجره پرداخت و خود را در کشتن حبیب با او شریک دانست اما آن مرد تمیمی زیر بار نمیرفت و میگفت: «به خدا قسم، من خود به تنهایی حبیب را کشتهام!» حصین گفت: «سر را به من بده تا به گردن اسبم بیاویزم و مردم ببینند و بدانند که من هم در کشتن او با تو شراکت داشتهام! سپس سر را تو بگیر و به عبیدالله بن زیاد بده، من نیازی به هدیهای که برای کشتن او به تو عطا میکند ندارم». سرانجام آشنایان آن دو وساطت کرده و میان آن دو صلح برقرار کردند. سر حبیب را به حصین دادند و حصین در حالی که سر را به گردن اسبش آویخته بود در بین لشکر به جولان پرداخت؛ سپس سر را به آن مرد تمیمی باز گرداند.[14]
همچنین در برخی از منابع آمده حصین بن تمیم تیری به سوی امام(ع) پرتاب کرد و صورت آن حضرت(ع) را مجروح کرد. تفصیل این ماجرا بنا بر نقل این منابع چنین است: «در عصر عاشورا امام حسین(ع) بواسطه عطش زیاد خود را به فرات رساند؛ اما همین که خواست اندکی آب بنوشد حصین بن تمیم تیری به سوی آن حضرت(ع) پرتاب کرد تیر به دهان امام(ع) اصابت کرد و آن را پر از خون نمود. پس امام(ع) از نوشیدن آب دست کشیدند و به سوی خیمهها برگشتند.»[15]
حصین بن نمیر تمیمی
از دیگر اشراف کوفه بود که دستان پلید خود را به خون سید و سالار شهیدان رنگین کرد. او در جنگ خازر به همراه عبیدالله بن زیاد و شرحبیل بن ذیالکلاع به دست ابراهیم بن مالک اشتر و یارانش به هلاکت رسید.[16]
حکیم بن طفیل طایی سنبِسی
حکیم بن طفیل نیز از جمله افرادی است که در میدان کربلا حضور یافت. او از افرادی است که در شهادت ابوالفضل العباس(ع) شرکت داشت. نقل شده که حکیم بن طفیل در راه بازگشت حضرت ابوالفضل العباس(ع) از شریعه فرات، در پشت نخلها به کمین نشست و در فرصتی مناسب دست چپ ایشان را قطع کرد.[17] او پس از شهادت حضرت عباس(ع) سلاحها و لباسهای ایشان را به غارت برد.[18]
همچنین روایت شده که در روز عاشورا، او تیری به سوی امام حسین(ع) پرتاب کرد که این تیر به بدن شریف آن حضرت(ع) اصابت کرد.[19]
حکیم بن طفیل یکی از ده سواری بود که در عصر عاشورا، به دستور ابنسعد، با اسب بر بدن امام حسین(ع) تاختند و استخوانهای سینه و پشت آن حضرت(ع) را در هم شکستند.[20]
حضور وی در کربلا و جنایاتی که او در این روز مرتکب شد، باعث شده بود که مختار پس از به ثمر نشستن قیامش، دستور دستگیری حکیم را صادر کند. عبدالله بن کامل و یارانش در پی حکیم رفتند و او را به اسارت گرفتند. خانواده حکیم بن طفیل به عدی بن حاتم متوسل شدند تا از او نزد مختار شفاعت کند. عدی به راه افتاد تا از او نزد مختار شفاعت کند. خبر به ابنکامل و همراهانش رسید پس از بیم قبول شدن شفاعتش، حکیم را ابتدا به جرم غارت لباسهای حضرت ابوالفضل(ع) برهنه کرده، سپس او را به جهت تیری که به امام حسین(ع) زد هدف تیرهای خود قرار دادند و آن قدر بر او تیر زدند که به اندازه درهمی از بدنش جای سالم نماند[21] به گونهای که نقل شده بدنش از کثرت تیرهایی که به او اصابت کرده بود چون خارپشت شده بود.[22] بدین ترتیب حکیم بن طفیل به هلاکت رسید و روح ناپاکش راهی دوزخ گردید.