كلمات كليدي : امام حسين(ع)، تنعيم، صفاح، ذات عرق، شقوق، زرود
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
کاروان امام حسین(ع) در راه خود از مکه تا کربلا از جایگاهها و منزلگاههای بسیاری عبور کرد امام(ع) در برخی از این منازل یک شبانه روز و در برخی دیگر یک روز و در بعضی دیگر، مدت کوتاهی توقف کردند. همچنین در برخی از جاها کاروان امام(ع) تنها برای ادای نماز توقف کرد و از برخی دیگر نیز بدون هیچ توقفی، گذشتند. کاروان حسینی در طول مسیر مکه به کربلا بیش از بیست منزل را پشت سر گذاشتند که از جمله این منازل میتوان به این موارد اشاره کرد:
التنعیم[1]
امام حسین(ع) در آغاز حرکت خود به سوی عراق، به جاى آن که از مکّه به سوى شمال شرق و منزل صفاح (نخستین منزل مسیر مکّه به کوفه) برود، به سمت تنعیم در شمال غرب و در مسیر مدینه، حرکت کرد و بدین سان، حدود نُه کیلومتر، بر طول مسافت خود تا عراق افزود. احتمالاً این اقدام، ترفندى بر ضدّ تعقیب مأموران حکومت بود که قصد ممانعت از حرکت امام(ع) به سوى کوفه را داشتند. در این موضع امام(ع) قافلهای را مشاهده نمود که از یمن میآمدند. از اهل آن قافله، شترانی را برای اثاثیه خود و یارانش اجاره نمود و به آنها فرمود: «هر کس میخواهد با ما همراه شود ما کرایه او را پرداخت نموده و صحبت او را نیکو خواهیم شمرد و هر کس که قصد دارد در اثنای راه از ما جدا شود ما کرایه او را به اندازهای که با ما طی طریق نموده خواهیم پرداخت.» پس گروهی پذیرفتند و با امام(ع) همسفر شدند و گروهی دیگر نپذیرفتند، به راه خود ادامه دادند[2]-[3]
کاروان کربلا در ادامه مسیر خود به سومین منزل، یعنی صفاح رسید. در این مکان فرزدق شاعر به ملاقات امام(ع) شتافت و عرض کرد: «هر چه از خدا میخواهید، خداوند به شما عطا کند.» امام حسین(ع) رو به او کرده فرمود: «برای من از مردم عراق بگو.»
فرزدق گفت: «از مرد آگاهی سؤال فرمودی؛ دلهای مردم[عراق] با شماست و شمشیرهای آنان با بنیامّیه! و قضا از آسمان فرود آید و هرچه خدا خواهد همان شود.»
امام(ع) فرمود: «راست گفتی، کارها همه با خداست و هر روز او را مشیّتی است، اگر قضای الهی بر وفق مراد باشد، ما او را بر نعمتهایش سپاسمیگزاریم و برای ادای شکر از او توفیق میطلبیم؛ و اگر قضای الهی میان ما و آرزوهایمان جدایی اندازد، عمل کسی که خالصانه و برخاسته از تقوای الهی باشد، در نزد خدا فراموش نمیشود.»[5]
بستان بنیعامر(ابن عامر) [6]
برخی از مورخان محل دیدار فرزدق با امام حسین(ع) را در این مکان ذکر کردهاند.[7]
وادی العقیق[8]
امام(ع) و همراهانشان به «وادی عقیق» رسیدند. در این منزل، عون و محمد فرزندان عبدالله بن جعفر طیّار به خدمت امام(ع) رسیدند و با خود نامهای از پدرشان برای امام(ع) آورده بودند که در آن درخواست شده بود که آن حضرت(ع) از رفتن به کوفه منصرف شده و به مکه بازگردد.[9] همزمان با نوشتن نامه، عبدالله بن جعفر، نزد عمرو بن سعید- حاکم مکه - رفت و برای امام حسین(ع) امان گرفت و آن را به همراه نامهای توسط برادر عمرو بن سعید به خدمت امام(ع) فرستاد و خود عبدالله نیز آمد و امام حسین(ع) را در «ذات عرق» ملاقات نمود و امان نامه را برای امام(ع) قرائت کرد.
امام(ع) از مراجعت به مکه امتناع ورزیدند و فرمودند: «رسول خدا(ص) را در خواب دیدم که مرا فرمان داد تا به حرکت خود ادامه دهم و من چیزی را که رسول خدا(ص) فرمان داده است، انجام خواهم داد.»[10]
سپس امام(ع)، به نامه عمرو بن سعید پاسخ دادند.[11] عبدالله بن جعفر و یحیی بن سعید از امام(ع) جدا گردیدند؛ اما دو فرزند عبدالله، نزد امام(ع) ماندند. او به فرزندان خود سفارش کرد تا در ملازمت امام(ع) باشند؛ ولی خود عذرخواهی نموده و بازگشت.[12]
گفته شده حضرت(ع) در این منزل با بشر بن غالب دیدار کردند.[13]
وادیالصفراء[14]
پس از وادیالعقیق، کاروان امام حسین(ع) در وادیالصفراء وارد شد. گفته شده که در این منزل، مُجمَّع بن زیاد و عَبّاد بن مهاجر به کاروان ابا عبدالله(ع) پیوستند. مجمع و عباد در منازل «جُهینه» در اطراف مدینه به سر میبردند، و چون امام حسین(ع) از مکه خارج گردید و به این منزل رسید، مُجمَّع و عَبّاد امام(ع) را در این منزل ملاقات نمودند و ملازم آن حضرت(ع) در این سفر شدند. آنان به دنبال آن حضرت(ع) به کربلا آمدند و در رکاب آن حضرت(ع) جنگیدند و شربت شهادت نوشیدند.[15]
امام حسین(ع) و همراهانش وارد «ذات عرق» شده و در این منزل، رحل اقامت افکندند.[17] در این منزل ایشان با مردی از قبیله بنیاسد به نام بشر بن غالب ملاقات فرمود. حضرت(ع) از بشر در مورد اوضاع و احوال کوفه پرسید و او پاسخ داد: «دلها با شما و شمشیرها با بنیامیّه است!» امام(ع) فرمود: «راست گفتی ای برادر اسدی.»[18] سپس بشر بن غالب از امام حسین(ع) درباره این آیه "یَومَ نَدعُوا کُلَّ اُناسٍ بِاِمامِهِم"[19] سؤال نمود، امام(ع) فرمود: «یعنی پیشوا و امامی که مردم را به راه راست هدایت کند و مردم هم او را اجابت کنند، و امامی که مردم را به گمراهی و ضلالت دعوت کند و مردم نیز به دعوت او پاسخ مثبت دهند؛ گروه اول در بهشت و گروه دوم در آتش خواهند بود.[20]
الحاجر من بَطن الرُمَّة[21]
کاروان امام(ع) پس از ذات عرق به «حاجر بطن الرمة» رسید.[22] در این منزل، امام(ع) قیس بن مسهر صیداوی- و به نقل برخی دیگر از مورخان، برادر رضاعی خود - عبدالله بن یَقطُر[23]- را به سوی اهل کوفه فرستاد در حالی که ظاهراً خبر شهادت مسلم بن عقیل به او نرسیده بود. مضمون نامه این بود:
«بسم الله الرحمن الرحیم
از حسین بن علی(ع) به سوی برادرانش از مؤمنین و مسلمین؛ سلام علیکم.
من خدای یکتا را سپاس میگویم، امّا بعد؛ نامه مسلم بن عقیل به من رسید و او از حسن رأی و تصمیم اشراف و اهل مشورت شما بر یاری کردن ما و طلب حقّ ما، به من خبر داده است. من از خدای متعال میخواهم که در حقّ ما احسان نماید و شما را اجری بزرگ عطا فرماید. من روز سهشنبه هشتم ذیحجه(روز ترویه) از مکه بیرون آمدم. وقتی فرستاده من نزد شما رسید در کار خود شتاب کنید و هرچه لازمه کار است تدارک کنید که در همین روزها من خواهم رسید. انشاءالله، والسلام علیکم و رحمة الله».[24]
کاروان حسینی(ع) پس از منزل بطنالرمه به منزل «فَید» رسیدند و ساعاتی را در این موضع، منزل گرفتند.
پس از ترک منزل فید، کاروان امام(ع) به الاجفر رسید و در این منزل اردو زدند. ایشان در این موضع عبدالله بن مطیع عدوی را ملاقات کردند. عبدالله پیش از امام(ع) در آنجا فرود آمده بود، و هنگامی که حسین(ع) را دید نزد آن حضرت(ع) آمد و گفت: «پدر و مادرم به فدایت ای پسر رسول خدا(ص)؛ چه چیز شما را بدین جا کشانده است؟!»
امام حسین(ع) فرمود: «پس از مرگ معاویه، مردم عراق به من نامه نوشتند و مرا دعوت نمودند.»
عبدالله بن مطیع به حضرت(ع) گفت: «تو را به خدا قسم ای پسر پیامبر(ص)، نگذار تا حرمت اسلام از میان برود، تو را سوگند میدهم که حرمت قریش و عرب را پاس بداری. به خدا قسم اگر این حکومت که در دست بنیامیّه است، را طلب کنی، تو را خواهند کشت و پس از تو از هیچ کس بیم نخواهند داشت. به خدا سوگند که این حرمت اسلام و عرب است که شکسته میشود، پس چنین مکن و به کوفه مرو و خود را در دسترس بنیامیه مگذار!»[27]
خُزَیمیّه[28]
امام حسین(ع) و همراهانش در خزیمیه فرود آمدند و یک شبانه روز در این منزل توقف نمودند.[29] صبحگاهان، حضرت زینب(س) به نزد امام(ع) آمد و عرضه داشت: «ای برادر! آیا به شما خبر دهم که شب گذشته چه شنیدم؟»
امام حسین(ع) فرمود: «چه شنیدی؟»
گفت: در نیمههای شب از خیمهها بیرون رفتم، شنیدم هاتفی میگفت:
«اَلا یا عَینُ فَاحتَفِلِی بِجهدِ وَ مَن یَبکِی عَلَی الشُّهَداءِ بَعدِی
عَلی قَومٍٍٍٍٍ تَسُوقُهُمُ المَنایا بِمِقدارٍ اِلی اِنجازِ وَعدِ»[30]-[31]
امام(ع) فرمودند: «خواهرم! هر چه را که خداوند مقّدر فرموده است، همان خواهد شد.»[32]
امام حسین(ع) پس از یک شبانه روز اقامت در منزل «خزیمیه»، به منزل شقوق وارد شدند. در این منزل، امام حسین(ع) مردی را دید که از جانب کوفه میآمد؛ حضرت(ع) از او درباره مردم کوفه سئوال نمود، و او پاسخ داد. امام(ع) فرمود: «امور[بندگان]، به دست خدای متعال است، هرچه را که بخواهد انجام میدهد و پروردگار ما هر روز ارادهای دارد؛ اگر قضای الهی بر ما نازل شد، ما خدا را بر نعمتهایش حمد کرده و از برای شکرش از او مدد میجوییم و اگر قضای الهی میان ما و آرزوهایمان فاصله انداخت، آن که نیّت او خالص است و بر پایه حق استوار، از رحمت او دور نیست.»[34]
در کتاب ابنعثم کوفی آمده است که: «فرزدق در این منزل نیز با امام حسین(ع) ملاقات داشته است.»[35] سید بن طاووس نیز نقل کرده است که امام حسین(ع) اشعاری را در پاسخ سؤال فرزدق بیان نمود. فرزدق گفت: «چگونه به سوی کوفه میروی و نسبت به مردم آن امید بستهای در حالی که همینها بودند که مسلم بن عقیل پسر عموی شما را کشتند؟!»
امام حسین(ع) اشک از چشمانش جاری شد و فرمود: «خداوند مسلم را رحمت کند؛ مسلم به سوی رحمت و رضوان الهی شتافت و آنچه برعهده او بود انجام داد، [اما] آن مسئولیتی که برعهده ماست، همچنان باقی مانده است.»[36]
قافله امام حسین(ع) پس از رسیدن به «زرود»، اندکی در این منزل توقّف کرد.
پیوستن زهیر بن قین به کاروان امام حسین(ع) از مهمترین وقایع و اتفاقات این منزل است؛ زهیر بن قین بجلی از هواداران عثمان به شمار میرفت و در آن سال مراسم حج را به جای آورده بود و به کوفه باز میگشت.[38]
در چگونگی پیوستن او به سپاه امام(ع) جماعتی از قبیله بنیفزاره و بجیله چنین نقل کردهاند: «ما با زهیر بن قین از مکه باز میگشتیم و در راه همراه با حسین(ع) و همراهانش طی طریق میکردیم، چون حسین(ع) در محلّی فرود میآمد، ما در جای دیگری فرود میآمدیم! اما در بعضی از منازل ما هم به ناچار در همان محلّی فرود میآمدیم که حسین(ع) در آنجا فرود آمده بود! در منزل «زرود» با زهیر نشسته و غذا میخوردیم که ناگهان فرستاده حسین(ع) بر ما وارد شد و سلام کرد و گفت: "ای زهیر بن قین! ابا عبدالله الحسین(ع) مرا به سوی تو فرستاده تا به ملاقاتش بروی."
همه دست از غذا کشیدیم و سکوت کردیم، در این هنگام همسر زهیر بانگ برآورد که: "سبحان الله! فرزند پیامبر(ص) تو را فرا خوانده و کسی را به دنبالت فرستاده و تو از رفتن خودداری میکنی؟! چه میشود اگر نزد او رفته و سخن او را بشنوی!"
زهیر از جای برخاست و به خیمه امام(ع) رفت، طولی نکشید که مراجعت نمود در حالی که چهرهاش از فرط شادی میدرخشید. فرمان داد تا خیمهاش را برچینند و اسباب و لوازمش را بردارند و در جوار اردوی امام(ع) چادر بزنند، سپس به همسرش گفت: "تو را طلاق دادم، زیرا دوست ندارم از من جز خوبی به تو برسد، من تصمیم گرفتهام که در مصاحبت حسین(ع) باشم و جانم را فدای او کنم." سپس همسر خود را با مقداری آذوقه و مال با چند تن از عموزادههایش همراه کرد تا او را به مقصد برسانند.»[39]
زهیر بعد از وداع با همسرش به همراهان خود گفت: "هر کسی از شما دوست دارد، با من بیاید، والاّ این آخرین دیدار ماست!" و بعد، حدیثی را برای همراهان خود نقل کرد؛ او گفت: «ما در «بلنجر»[40] جنگ میکردیم؛ خداوند ما را در این جنگ پیروز کرد و غنائمی را بدست آوردیم. سلمان فارسی به ما گفت: "آیا به این فتح و پیروزی و گرفتن غنائم خوشحال و مسرورید" گفتیم: "آری!" گفت: "زمانی که محضر سیّد شباب آل محمد(ص) را درک کردید به جنگ نمودن در کنار او و یاری نمودن او و غنائمی که در این راه نصیب شما خواهد شد، بیشتر شاد میشوید!" من هم اکنون شما را به خدا میسپارم.»[41]