كلمات كليدي : تاريخ، امويان، كميل بن زياد، علي(ع)، معاويه، حجاج
نویسنده : مريم السادات قدمي
کمیل پسر زیاد بن نهیک بن هیثم بن سعد بن مالک بن حارث بن صهبان بن سعد بن مالک بن نخع از قبیله مذحج میباشد.[1] وی از اصحاب معروف علی(ع) و مرد شریف و با نفوذی در بین قومش و از عباد کوفه بود[2] و از عمر، عثمان، علی(ع) و عبدالله بن مسعود و جماعت بسیاری از تابعین حدیث نقل کرده است.[3] احادیث وی مورد اعتماد میباشد. کم حدیث میگفت؛ ولی احادیثش مورد اعتماد و مطمئن بود.[4] او را ابن معین و ابن حبان توثیق کردهاند.[5] از کمیل هم افراد بسیار چون عبدالرحمن بن جندب و ابوحمزه ثمالی، عبدالرحمن بن عابس، ابواسحاق السّبیعی، الاعمش و دیگران روایت نقل کردهاند.[6] کمیل بن زیاد از اولین کسانی است که برای خلع عثمان دعا کرد و با علی(ع) بیعت کرد.[7] شبها تا دیر وقت اشراف کوفه و سرداران قادسیه که از آن افراد کمیل بن زیاد و مالک اشتر بود نزد سعید بن العاص مینشستند و درباره وقایع گذشته، جنگها، انساب و اخبار مردم گفتگو میکردند. گاهی کار به دشنام گویی و کشتار میکشید. در این حال نگهبانان سعید بن العاص آنها را ملامت میکردند یا بیرون میراندند. روزی که مالک اشتر با سعید درباره سرزمین سواد به گفتگو نشسته بودند گفتگویشان به مشاجره کشید و سعید از آن پس مجلس شبانه خود را تعطیل کرد و این عده خواص در جای دیگری گرد آمده و از سعید و عثمان به بدی یاد میکردند.[8]
کمیل بن زیاد به همراه مالک اشتر و چند تن از اصحاب دیگر به نزد عثمان آمدند و عزل سعید بن عاص، حاکم کوفه را خواستند؛ ولی عثمان از عزل او خودداری کرد.[9]
در سال 33(ه.ق) چند تن از اشراف کوفه و نصیحان عرب که در میان آنها مالک اشتر و کمیل بن زیاد بودند عثمان را سب کردند. عثمان هم، همه را به شام تبعید کرد.[10] کمیل بن زیاد به همراه جمعی از بزرگان و مشاهیر به جانب شام روانه شد و به نزد معاویه رسید، معاویه با احترام با آنها برخورد کرد و گفت: ای قوم از خدا بترسید و مانند قومی نباشید که پس از دیدن حجتهای روشن مخالفت ورزیدند و متفرق شدند. در این بین کمیل بن زیاد که در جمع حضور داشت گفت: ای معاویه خداوند راه راست را به جماعتی که ایمان آوردهاند از جهت اختلافی که به خاطر رضا و دستور وی و در راه دین کردهاند نشان داده است و به خدا ما همان جماعتیم.
کمیل در جمع کسانی که برای اعتراض در مدینه به نزد عثمان آمده بودند حضور داشت و پیام همه مردم را به خلیفه عثمان، به این مضمون رسانید که ما را از وطنهای خود دور نکند، از فرزندان و خویشاوندان جدا نیفکند و عطایای ما را همگی به ما برساند. جماعتی از جوانان بیتجریه را که از خویشان خود به کار گماشته و تابع هوای نفس و شهواتند را به امارت ما نفرستد و افراد بد را بر خوبان ترجیح و برتری ندهد.[11]
کمیل در جنگ صفین حضور داشت[12] و هم چنین در جنگ دیرالجماجم که بین ابن اشعث و حجاج واقع شد در لشکر ابن اشعث حضور داشت. حجاج سپاه خود را به مقابله کمیل بن زیاد فرستاد. وی مردی بود که در نبرد معتبر و دلیر و در نزد افراد مورد اطمینان و معتمد بود. دسته سواره نظام وی دسته سوار قاریان نام داشت که از حمله حریفان از جا نمیرفتند و زمانی که حمله میکردند با تمام توان خود میجنگیدند و به این ترتیب مشهور بودند.[13]
غارت بلاد مسلمین به دست عمال معاویه
به معاویه خبر دادند که مردم عراق، حکم ابوموسی و عمرو بن عاص را قبول ندارند و اکنون علی(ع) بیرون از کوفه خیمه زده و لشکر جمع میکند به قصد شام تا جنگ کند و حکم خدا را جاری کند. معاویه دستور داد دمشق را لشکرگاه سازند و برای همه سرزمینها برای تجهیز سپاه نامه نوشت و سپاه خود را فراهم کرد و مشغول مشورت با افراد خود شد که به ناگاه از کوفه خبر آوردند که جماعتی از قاریان لشکر علی(ع) واقعه حکمین را قبول ندارند و بر علی(ع) شوریدند. به همین جهت علی(ع) به قصد اصلاح ایشان رفتن به شام را تأخیر انداخته است.
در این زمان معاویه یکی از امرای خود را که سفیان بن عوف نام داشت با سپاهی بزرگ به سمت عراق برای غارت آن نواحی و کشتن شیعیان علی(ع) فرستاد. سفیان به دستور معاویه حرکت کرد تا به شهر هیت رسید. کمیل در شهر هیئت بود، همین که خبر هجوم سپاه شام به سرزمین هیت را شنید، مردی با پنجاه پیاده را در هیت گذاشت و بیرون رفت تا جلوی لشکرگاه شام بایستد.
زمانی که کمیل از شهر هیت بیرون رفت، سفیان بن عوف رسید و هیت و اطراف آن را غارت کرد و هیچ چیزی مانع او نبود. سفیان سپس انبار را غارت کرد و چند تن از یاران علی(ع) را کشت و هر چه در شهر بود غارت کرد و به شام برد. زمانی که علی(ع) از هجوم و غارت این سپاه مطلع شد سعید بن قیس را در پی سفیان بن عوف فرستاد. سعید به دستور علی(ع) به دنبال او روان شد و علیرغم سعی بسیار سفیان را پیدا نکرد. وی خسته شد و سپس یکی از مبارزان لشکر خود به نام هانی بن خطاب را با گروه سواران به دنبال سفیان فرستاد؛ ولی اثری از او ندید. سپس به نزد سعید بن قیس آمد و ماجرا را تعریف کرد. سعید، امام(ع) را از ماجرا مطلع کرد و رفتن کمیل را از شهر هیت به امام رساند. علی(ع) نامهای به کمیل نوشت و او را بر تضییع شهر هیت سرزنش کرد. چند روز بعد معاویه یکی از معاریف شام به نام عبدالرحمن بن اشتم را با لشکری آراسته راهی ولایت جزیره کرد و دستور داد هر کسی که از اصحاب علی(ع) است بکشد و آنجا را غارت کند. عبدالرحمن راهی ولایت جزیره شد. در جزیره از اصحاب علی(ع) شخصی به نام شبث بن عامر بود. وی چون خبر عبدالرحمن را شنید با نوشتن نامهای به کمیل او را از جریان مطلع کرد. سپس کمیل، عبدالله بن وهب الراسبی را در هیت نایب خویش گردانید و چهارصد سوار بدو داد و از هیت با چهارصد سوار دیگر به نصیبین آمد و به شبث پیوست. کمیل به همراه شبث و سپاه از نصیبین بیرون آمدند و با عبدالرحمن روبرو شدند. در این جنگ دو نفر از اصحاب کمیل به نام عبدالله بن قیس القابسی و مدرک بن بشیر الغنوی کشته شدند و از اصحاب شبیب چهار تن به قتل رسیدند. عاقبت لشکر کمیل و شبث پیروز شدند و لشکر شام فرار کردند. کمیل به اصحاب خود گفت: چون شما پیروز شدید دیگر نیازی نیست در پی آنها بروید. کمیل پس از پیروزی با نوشتن نامهای، علی(ع) را از کیفیت حال باخبر کرد. علی(ع) ضمن نوشتن نامهای به وی، او و همه همرزمان همراه او را ستود و سپس فرمود: این بار بدون اجازه من به این کار اقدام کردی و کار را به خوبی انجام دادی؛ اما پس از این هر واقعه که رخ دهد بدون اذن و اجازه من انجام مده و با من مشورت کن و دستور بگیر تا آنچه صلاح کار باشد به تو بگویم و از خوب و بد آن تو را خبر دهم[14]
کمیل بن زیاد از اصحاب خاص علی(ع) بود که امام(ع) بسیاری از مسائل را با او در میان میگذاشت. روایات و دعاهای بسیاری از آن حضرت نقل میکند که بکی از آنها دعای معروف کمیل میباشد.[15] حدیث معروف حقیقت که در غارات نهجالبلاغه آمده از وی روایت شده است. وی اثری مشهور از علی(ع) دارد که جماعتی از حافظان ثقات روایت کردهاند که در آن مواعظ و سخنان نیک است[16] که خلاصه آن بدین قرار است: کمیل بن زیاد میگوید: علی(ع) دست مرا گرفت و به کنار بیابان برد. هنگامی که به صحرا رسید سه بار از دل آه کشید. سپس گفت: ای کمیل! همانا این دلها ظرفهایی است و بهترین آنها فراگیرندهترین آنهاست، آن چه را به تو میگویم از من نگهدار. مردم سه دستهاند: دانشمندی خدایی، دانشجویی بر راه رستگاری و مگسهایی (نابخردانی) فرومایه. پیروان هر آواز دهنده که دلشان به نور دانش روشن نگشته و به پایهای استوار پناه نبردهاند. ای کمیل! دانش از مال بهتر است. دانش تو را نگه میدارد و تو مال را نگه میداری. دانش فرمانرواست و مال فرمانبر. مالاندوزان مردهاند در حالی که زندهاند و دانشمندان تا روزگار باقی است پایدارند. خودهایشان از دست رفته و صورتهای آنها در دلها جایگزین است. هان در سینه من دانش فراوان است، اگر برای آن پذیرندگانی مییافتم. امام در ادامه میفرمایند؛ مگر این که بر خوشفهمی هوشمند که ابزار دین را برای جستجوی دنیا به کار میبرد و به حجتهای خدا بر دوستانش و به نعمتهای او بر بندگانش پیروزی و برتری جوید، دست یابم یا به کسی که برای اهل حق رام است؛ ولی در زنده کردن حق بصیرت ندارد و با اولین شبههای که روی دهد شک در دلش پدید میآید، دست یابم. بدان که هیچ کدام از این دو کس و افرادی که حریص بر خوشگذرانی، رام برای شهوت و شیفته به فراهم کردن و اندوختن هستند به هیچ وجه اینان از نگهبانان دین نیستند و بیشتر شبیه چهارپایان چرندهاند. سپس امام فرمود: زمین از قیامکنندهای به حق تهی نمیماند تا حجتها و دلیلهای خداوند عزوجل باطل نگردد. این افراد که منزلت و مقامشان بسیار است بسیار کمند. دانش، آنها را بر حقیقتهای امور چیره ساخته و آسایش یقین را دریافتهاند. پس آنچه را افراد خوشگذران ناهموار و دشوار میشمرند آسان میدانند و به آن چه افراد نادان از آن فرار میکنند خو گرفتهاند. با بدنهایی که جانهای آنها به جای بالاتر آویخته است در دنیا زندگی کردهاند. آنها دوستان خدا و دعوتکنندگان بر دینش هستند. خدا به وسیله آنها حجتهای خود را حفظ میکند تا آنها را به امثال خود بسپارند و در دلهای کسانی مانند خود کشت کنند. آه، که مشتاق دیدن آنهایم.[17]
در جای دیگر علی(ع) به کمیل فرمود: ای کمیل از مؤمن دفاع کن که پشت سر مؤمن قرق خداست و جان او نزد خدا محترم است و ستمگر او دشمن خداست. از ستم کردن با کسی که یاوری جز خدا ندارد بپرهیزید.[18]
در زمان حجاج، کمیل مورد خشم قرار گرفت و او را به خون عثمان طلب کرد. سپس کسی را به دنبال او فرستاد؛ ولی کمیل متواری شد. حجاج مردم نخع را که قوم او بودند مؤاخذه و بازخواست نمود. زمانی که کمیل، ترس قوم خویش را که دو هزار جنگاور داشتند مشاهده کرد، گفت: مرگ بهتر از این است که دو هزار جنگاور به خاطر من در ترس باشند و من آسوده باشم. سپس نزد حجاج رفت. حجاج به او گفت: تو بودی که قصد جان عثمان را داشتی و عثمان از تو گذشت کرد؟[19] سپس گفت: همیشه میخواستم به تو دست یابم. در این زمان کمیل گفت: به خدا نمیدانم که از کدام یک از ما بیشتر خشمگینی؟ از عثمان که خود را به معرفی قصاص آورد یا از من که از او گذشتم. سپس گفت: ای مرد ثقفی برای من دندان مفشار و چون توده شن بر من مریز و چون گرگ دندان منمای. به خدا از عمر من بیشتر از مدت تشنه شدن خبری نمانده که صبح آب میخورد و شب میمیرد. هر چه میخواهی انجام ده که وعدهگاه در نزد خداست و پس از کشته شدن حساب است. حجاج گفت: حجت بر ضد توست. کمیل هم گفت: اگر داوری به دست تو باشد این چنین است.[20]
سپس حجاج از علی(ع) یاد کرد و کمیل بر علی(ع) درود فرستاد. حجاج با مشاهده این صحنه به کمیل گفت: برای کشتن تو کسی را که بیشترین بغض و کینه نسبت به علی(ع) را دارد میفرستم. سپس ابوالجهیم بن کنانه کلبی را فرستاد و کمیل بن زیاد را کشت[21] و در این زمان که سال 82 (ه.ق) بود او مردی 70 ساله بود.[22]