كلمات كليدي : تاريخ، گاهشماري، حضرت محمد(ص)، كودكي، نوجواني و جواني پيامبر(ص)، بعثت، دوران مكي، دوران مدني
نویسنده : زينب ابراهيمي
تولد و نوجوانی
"حضرت محمد(ص)"، فرزند "عبدالله" (که چند ماه پس از ازدواج در یثرب درگذشت) و "آمنه"، در «هفدهم ربیعالاول» سال عامالفیل، بنابر قول مشهور شیعیان[1] و بنا به روایت اهل سنت[2] در «دوازدهم ربیعالاول» همان سال در مکه چشم به جهان گشود. سپس بنا به رسم عرب، او را به زنی بادیه نشین به نام "حلیمه" از تیره «سعدیه» سپردند. ایشان مایه برکت این خانواده شد و مدت اقامت پیامبر در بادیه، دو سال، چهار سال و پنج سال ذکر شده است.[3]
در منطقهای به نام «ابواء»[4] مادرش را در شش سالگی از دست داد و از آن زمان تحت سرپرستی پدربزرگش "عبدالمطلب" قرار گرفت. دو سال بعد، عبدالمطلب نیز دنیا را وداع گفت[5] و عمویش "ابوطالب" که به شدت او را دوست میداشت[6] سرپرستیاش را به سفارش جدش به عهده گرفت.
پیامبر(ص) با شبانی برای ابوطالب و خویشاوندان و سپس گلههای مکیان[7] به یاری ابوطالب شتافت.
گزارش اولین سفر پیامبر(ص) را به شام همراه ابوطالب و ملاقات او با "بحیرای راهب" را در نه و یا سیزده سالگی ذکر کردهاند[8] که درستی آن معلوم نیست.[9]
پیمان «حلفالفضول» در منزل "عبدالله بن جدعان" میان پیامبر(ص) و برخی از جوانان قریش برای دفاع از ستمدیدگان بی پناه، در مکه در این دوران منعقد شد.[10]
ازدواج تا بعثت
به دلیل فقر و تنگدستی ابوطالب، پیامبر(ص) همراه مردانی از قریش با سرمایه "خدیجه" دختر "خویلد" برای تجارت به شام رفت.[11] آشنایی خدیجه با پیامبر(ص) نظر او را به خود جلب کرد و داوطلب ازدواج با پیامبر(ص) شد. رسول خدا(ص) در بیست و پنج سالگی با خدیجه که زنی بیوه[12] بود با حضور عموها و در حالی که هزینه عروسی و مهریه را خدیجه، خود برعهده گرفت، ازدواج کرد.[13]
با بروز قحطی در مکه و فقر ابوطالب و فزونی فرزندانش، پیامبر(ص) از عموی ثروتمندش "عباس" خواست تا با هم سرپرستی دو تن از فرزندان ابوطالب را بپذیرند. لذا "علی(ع)" به خانه پیامبر(ص) و "جعفر" نزد عباس رفت.[14]
در سی و پنج[15] سالگی پیامبر(ص)، قریش به تجدید بنای کعبه پرداخت که بر اثر سیل دیوارهایش شکسته بود. هنگام نصب «حجرالاسود» نزدیک بود میان سران قبایل جنگی خونین درگیرد لذا داوری را به نخستین کسی که بر آن وارد شود واگذاردند. پیامبر(ص) با ورود به جمع آنان، پیشنهاد کرد جامهای بگسترانند، حجرالاسود را درون آن بگذارند و رئیس هر قبیلهای گوشهای را بلند کند. در آخر پیامبر(ص) حجرالاسود را بر جای نخست نهاد.[16]
بعثت و دعوت پنهانی
«تحنث» پیامبر(ص) معمولاً سالی یک بار و در کوهی به نام «حراء» بود. در این مدت مستمندانی را که نزد او میرفتند طعام میخورانید.[17] پس از آن هفت بار کعبه را طواف میکرد و به منزل باز میگشت. در یکی از این تحنثها به هنگام چهل[18] سالگی به رسالت برگزیده شد و با تلقی نخستین آیههای سوره «علق»[19] از غار به سوی منزل روان شد. علماء امامیه «بعثت» پیامبر(ص) را در 27 رجب و بنا به قولی دیگر که با تصریح قرآن نیز هماهنگ است 17رمضان میدانند.[20] اهل سنت نیز 17، 18 و 24 رمضان و برخی 12ربیعالاول و گاه 27 رجب را زمان بعثت دانستهاند.[21] نویسندگان سیره نخستین گروندگان به اسلام را حضرت خدیجه(س) از زنان و علی(ع) از مردان دانستهاند.[22] دعوت به اسلام تا سه سال پنهان و پس از آن آشکار شد و رسول خدا(ص) مأمور شد تا نخست خویشاوندان را به اسلام فرا خواند. (آیه 214 سوره شعرا).
بعثت و دعوت علنی
پیامبر(ص) این دعوت را سه بار تکرار کرد و جز علی(ع) کسی از آن جمع او را نپذیرفت. پیامبر(ص) به حاضران گفت: «بدانید که علی برادر، وصی و جانشین من است. سخنش را بشنوید و اطاعتش کنید».
با علنی شدن دعوت به اسلام و گسترش آن در مکه، مشرکان دیگر بار نزد ابوطالب مهمترین حامی پیامبر(ص) که از نفوذ بسیاری نیز در میان مکیان برخوردار بود رفتند و او را تهدید کردند که اگر مانع دعوت پیامبر(ص) نشود، به جنگ و ضدیت با آن دو میپردازند.[23]
ابوطالب که بر جان پیامبر(ص) میترسید تهدید مشرکان را با پیامبر(ص) در میان نهاد. پیامبر(ص) با قاطعیت چنین پاسخ داد: «عمو جان! اگر قریش خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهد تا از دعوت خویش بازمانم، هرگز چنین نخواهم کرد.»[24]
ابوطالب در برابر ایمان خلل ناپذیر پیامبر(ص) سر فرود آورد و گفت: «هرگونه میخواهی عمل کن. به خدا سوگند هیچ گاه دست از یاریت برنخواهم داشت.»[25]
مشرکان بهتر دیدند با نرمش و گفتگو، ابوطالب[26] را با خود همراه سازند. از این رو به او پیشنهاد کردند که "عمارة بن ولید بن مغیره" را که ستبرگ و زیبا و شجاع بود به فرزندی گیرد و در مقابل پیامبر(ص) را برای کشتن به آنها بسپارد.[27] اما ابوطالب با رد پیشنهاد آنان همچنان از پیامبر(ص) دفاع کرد.
علیرغم اعمال تهدید،[28] استهزاء،[29] تهمت جنون[30] و اساطیرالاولین خواندن قرآن،[31] اتهام سحر و جادوگری،[32] تطمیع،[33] نقل داستانهای اسطورهای برای مقابله با آیات قرآن،[34] از سوی مشرکین به پیامبر(ص)، روز به روز بر نفوذ و گستردگی دین اسلام افزوده میشد. از این رو برای مقابله با آن به شکنجه و تازیانه زدن و آزار نومسلمانانی که از حمایت قبیلهای برخوردار نبودند روی آوردند.[35]
هجرت به حبشه
با افزایش معارضه قریش با پیامبر(ص)، مسلمانان در اندیشه ایجاد پایگاهی جدید خارج از مکه افتادند.[36] به همین دلیل پیامبر(ص) یازده مرد و چهار زن را روانه «حبشه» کرد[37] که پادشاهی عادل و بر کیش مسیحیت داشت. این عده پس از دو ماه بر اثر شایعه مشرکان مبنی بر اسلام آوردن اهل مکه بازگشتند و پس از آگاهی از دروغ بودن آن، همراه مهاجران مرحله دوم هجرت، که تعداد آنان 83 مرد و 18 زن بود، عازم حبشه شدند.[38]
اشراف مکه که متوجه خطر ایجاد پایگاهی در خارج از مکه شدند، "عبدالله بن ابی ربیعه" و "عمرو بن عاص" را همراه هدایایی برای بازگرداندن آنان به مکه، به حبشه فرستادند.
محاصره شعب ابیطالب
ناکامی قریش در بازگرداندن مهاجران، آنان را به اتخاذ «محاصره اقتصادی و اجتماعی» نسبت به بنیهاشم کشاند. بر اساس این پیمان کسی حق ازدواج و یا خرید و فروش با فرزندان هاشم و عبدالمطلب را نداشت. متعاقب این پیمان پیامبر(ص) و بنیهاشم در سال هفتم بعثت به مدت 3 سال در شعب ماندند[39] و سرانجام محاصره در تاریخ نیمه رجب سال دهم بعثت شکسته شد.[40]
کمی پس از اتمام محاصره، ابوطالب در رمضان، شوال یا ذیقعده سال دهم بعثت درگذشت.[41] وفات خدیجه(س) نیز در شصت و پنج سالگی وی در رمضان سال دهم رخ داد،[42] از این رو سال دهم بعثت به «عامالحزن» شهرت یافت.
پیامیر(ص) برای تبلیغ رسالت در خارج از مکه و نواحی آن همراه علی(ع) یا "زید بن حارثه"[43] یا به تنهایی رهسپار شهر «طائف» شد.[44] پس از ده روز توقف در طائف به تحریک قریش، کودکان و سفیهان طائف با پرتاب سنگ و زخمی کردن حضرت،[45] او را در حالی روانه مکه کردند که کسی جز غلامی مسیحی به نام " عداس" به پیامبر(ص) ایمان نیاورد.[46]
اسلام در مدینه
درست در زمانی که کار دعوت در مکه و نواحی آن در ظاهر به بن بست رسیده بود گروهی از مردم یثرب در سال یازدهم بعثت[47] به دیدار پیامبری شتافتند که سالها بود وصف او را شنیده بودند.
محتوای آیین اسلام و قدرت نفوذ پیامبر(ص)، به ایمان آوردن شش تن از خزرجیان در «عقبه» منی انجامید. در سال دوازدهم بعثت، از یثرب دوازده تن مسلمان که از «اوس» و «خزرج» بودند[48] برای دیدار مجدد با پیامبر(ص) به مکه رفتند و دعوت پیامبر(ص) را که نویدبخش صداقت و صلح و آرامش و پرهیزگاری بود با این مفاد پذیرفتند:
1- شرک نورزند 2- دزدی و زنا نکنند 3- فرزندان خود را نکشند و در امور خیری که پیامبر(ص) دستور میدهد از او اطاعت کنند.
در سال سیزدهم هجرت به هنگام حج، هفتاد و سه مرد و دو زن[49] در عقبه گرد آمدند. پیامبر(ص) همراه عمویش عباس بن عبدالمطلب[50] با نمایندگان مدینه بر این پیمان که با دشمن او دشمن و با دوست او دوست باشند بیعت کردند که آن را "بیعةالحرب" نامیدند.[51]
هنگام بازگشت، پیامبر(ص) 12 نقیب برای انجام برنامههای تبلیغی برای آنان برگزید.[52]
با روند روبه فزاینده نفوذ اسلام در «یثرب» از یک سو و افزایش فشار و آزار مشرکان، پیامبر(ص) جز افراد ناتوان و بیمار و محبوسان، تمام مسلمانان مکی و انصار مهاجر را از مکه به یثرب فرستاد.[53]
با اطلاع یافتن مشرکان از ایجاد پایگاه در مدینه برای نشر دعوت و معاهده جنگ مردم مدینه با پیامبر(ص) در صدد قتل پیامبر(ص) برآمدند و برای آن که بنیهاشم از خونخواهی او درگذرد و ناچار به گرفتن خونبها راضی شود تصمیم گرفتند از هر قبیله جوانی برگزینند تا همگی به یکباره پیامبر(ص) را به قتل برسانند.[54]
در شب عملی کردن توطئه، پیامبر(ص) علی(ع) را در بستر خود خوابانید[55] و خود با "ابوبکر بن ابی قحافه" در غار نزدیک مکه به نام «ثور» توقف کرد و سپس به یثرب رفت.