كلمات كليدي : تاريخ، امام حسين(ع)، عابس بن ابي¬شبيب شاكري، شوذب، ربيع بن تميم، ضحاك بن عبدالله مشرقي
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
عابس بن ابیشبیب شاکری
عابس از مردان بنیشاکر که طائفهای از قبیلهی همدان بود میباشد؛ مردم این طائفه از شجاعان جنگها بودند از اینرو اعراب به آنها «فتیان الصباح یعنی جوان مردان صبح » لقب داده بودند.[1] اساساً قبیلهی بنی شاکر از علاقهمندان اهل بیت(ع) به شمار میآمدند؛ آنان بخصوص اخلاص زیادی نسبت به امیر المؤمنین داشتهاند.[2] نقل شده که امیرالمؤمنین(ع) در جنگ صفّین در تمجید از مردان با اخلاص و شجاع بنیشاکر فرمودند: «لو تمت عدتهم ألفا لعبد الله حق عبادته؛ اگر تعداد قبیلهی بنیشاکر به هزار نفر میرسید، حقّ عبادت خدا به جا آورده میشد.»[3]
عابس نیز از این اوصاف پسندیده قومش در حد کمالش بهرهمند بود؛ او از رجال شیعه و از رؤسای آنها و مردی شجاع و خطیبی توانا و عابدی پرتلاش و متهجّد بود.[4]
حمایت عابس از امام(ع)
پس از ورود مسلم بن عقیل به کوفه، مسلم وارد منزل مختار بن ابیعبید گردید. شیعیان کوفه از ورود نماینده ویژه امام حسین(ع) با خبر شدند، پس در خانه مختار اجتماع کردند. مسلم در این اجتماع، نامهی امام حسین(ع) را برای مردم قرائت کرد. پس از قرائت نامه امام(ع)، عابس بن ابیشبیب شاکری از جای برخاست و بعد از حمد و ثنای الهی گفت: «من از دیگران سخن نمیگویم و نمیدانم در دلهای آنها چه میگذرد و از جانب آنها وعدهی فریبنده نمیدهم، به خدا سوگند از چیزی که تصمیم گرفتهام سخن میگویم، به خدا سوگند اگر دعوتم کنید اجابت میکنم و و در یاری شما شمشیر میزنم تا این که خدا را ملاقات نمایم و هدفی جز تحصیل رضایت خدا ندارم.»[5]
عابس در کوفه با مسلم همراه بود تا این که پس از بیعت شمار زیادی از مردم کوفه با مسلم، او نامهای به امام(ع) نوشته و آن حضرت(ع) را به کوفه دعوت کرد؛ مسلم این نامه را به توسط عابس بن ابیشبیب و غلامش شوذب به سوی امام(ع) ارسال داشت.[6]
پس از رساندن نامه عابس با امام حسین(ع) و کاروانش همراه شد و از مکه تا کربلا امام(ع) را همراهی نمود.
شهادت عابس
در روز عاشورا و در حالی که تعداد کمی از یاران امام حسین(ع) باقی مانده بودند، عابس رو به غلام خود شوذب کرد و گفت: «میخواهی چه کنی؟» شوذب گفت: «میخواهم چه بکنم در کنار تو از زاده رسول خدا(ص) دفاع میکنم.» عابس گفت: «غیر از این از تو انتظار نمیرفت اکنون پیش از من به میدان برو تا داغ شهادت تو را در راه خدا تحمل کنم، اگر امروز از تو عزیزتر کسی را داشتم، او را پیش از خود به میدان میفرستادم که امروز آخرین فرصت عمل است و فردا روز حساب است و عمل به کار نیاید.»[7]
عابس پس از شهادت غلامش - شوذب- نزد امام حسین(ع) آمد و سلام کرد و سپس این گونه سخن آغاز کرد: «یا ابا عبدالله(ع)! به خدا سوگند روی زمین چه دور و چه نزدیک کسی نزد من عزیزتر و محبوبتر از شما نیست، اگر قدرت داشتم که ظلم را از شما به چیزی که عزیزتر از جان و خونم باشد دور کنم حتماً چنین میکردم.» سپس گفت: «السّلام علیک با ابا عبدالله(ع) اشهد انّی علی هداک و هدی ابیک؛ سلام بر تو ای ابا عبدالله(ع)، من گواهی میدهم که بر راه شما و پدر شما استوارم و به راه راست هدایت مییابم»، سپس در حالی که زخمی بزرگ بر پیشانی داشت، قدم به میدان رزم نهاد و با فریادی بلند مبارز طلبید.[8]
ربیع بن تمیم -که یکی از حاضرین در صحنه کربلا و از اعوان و انصار عمر بن سعد بود- میگوید: «چون دیدم عابس به سوی میدان میآید او را شناختم؛ من نبرد او را در جنگها دیده بودم و میدانستم که او از شجاعترین مردم است؛ پس به سپاه عمر بن سعد گفتم: «این شخص شیر شیران است، این فرزند شبیب است، مبادا کسی به جنگ او برود؛» پس عابس مکرر فریاد میزد و مبارز میطلبید و کسی جرأت نمیکرد به میدان او برود.
عمر بن سعد گفت: «حال که چنین است او را سنگباران کنید»، پس لشکر این گونه کردند.
عابس که چنین دید زره از تن به در کرد و کلاه خود از سر برداشت، سپس بر سپاه کوفه حمله کرد.»
ربیع بن تمیم میگوید: «سوگند به خدا او را دیدم که بیش از دویست رزمنده را تار و مار کرد، پس بر او از هر طرف حمله بردند و او را به شهادت رسانیدند و سر از بدنش جدا ساختند. و من شاهد بودم که سر عابس بن شبیب در دست مردانی دست به دست میشد و هر یک از آنان با هم منازعه میکردند تا کشتن او را به خود منسوب کنند. تا این که عمر بن سعد به این نزاع خاتمه داد و گفت: «با هم ستیز نکنید، سوگند به خدا قسم یک نفر نمیتوانست این مرد را کشته باشد.»»[9]
عابس نیز از جمله اصحاب و یارانی است که نام او در زیارت رجبیه و زیارت ناحیه مقدسه مورد خطاب امام(ع) قرار گرفته است او در این زیارات این گونه مورد سلام و تحیت امام(ع) قرار گرفته است: «السّلام علی عابس بن شبیب الشّاکریّ؛ سلام بر عابس پسر شبیب شاکری.»
ضحاک بن عبدالله مشرقی
او از مردان بنیهمدان بود؛[10] ضحاک به همراه مالک بن نضر در میانه راه کاروان حسینی به سوی کوفه، با امام(ع) و یارانش ملاقات نمود. او به خدمت امام(ع) رسید و سلام کرد و نشست. امام(ع) پاسخ سلامش را دادند و ضمن خوشآمد گویی از علت آمدنش پرسش نمود. ضحاک گفت: «برای عرض سلام خدمت رسیدم و از خداوند سلامت و عافیت شما را خواستارم آمدهام تا خبری از وضعیت مردم کوفه برای شما نقل کنم و آن این که آنان برای نبرد با شما اجتماع کردهاند.» امام(ع) فرمود: «حسبی الله و نعم الوکیل.»
ضحاک برای امام(ع) دعا کرد امام(ع) از او علت عدم همراهیاش را جویا شد. ضحاک گفت: «من فردی عیالوارم و به مردم مقروض هستم من تا جایی که دفاع من سودی به حال شما داشته باشد نزد شما میمانم و زمانی که احساس کنم بودنم سودی برایتان ندارد از شما جدا میشوم.»
ضحاک شجاعتهای بسیاری در روز عاشورا از خود به نمایش گذاشت. زمانی که به دستور عمر بن سعد اسبهای یاران امام(ع) را پی کردند ضحاک اسب خود را در خیمهای پنهان کرد و خود پیاده به نبرد با دشمن پرداخت. او خود نقل میکرد که بارها امام(ع) مرا تشویق کرد و فرمود: «سست نگردی، دستت بریده نشود؛ خداوند از اهل بیت رسول(ص)، بهترین پاداشها را به تو ارزانی دارد».[11]
زمانی که از یاران امام(ع) جز اهل بیت ایشان و سوید بن عمرو و بشیر بن عمرو کسی باقی نمانده بود، نزد امام(ع) آمد و شرط خود را متذکر شد و از حضرت(ع) اجازه خواست تا برود. امام(ع) فرمود: «با چه وسیلهای میروی؟» ضحاک پاسخ داد: «چون دیدم اسبها را پی میکنند اسبم را در خیمهای مخفی کردهام تا آسیبی نبیند. سوارش میشوم و از معرکه میگریزم.» امام(ع) به او اجازه رفتن داد و فرمود: «خود دانی.» پس ضحاک سوار بر اسب شد و از صحنه نبرد گریخت. پانزده نفر از اصحاب عمر سعد به تعقیبش پرداختند. ضحاک به روستایی به نام شفیه رسید و آنجا توقف کرد تعدادی از تعقیب کنندگان او را شناختند و او با کمک تعدادی از بنیتمیم فرار کرد و سالم به مقصد رسید.[12]
شیخ طوسی ضحاک بن عبدالله را از اصحاب امام سجّاد(ع) نام برده است.[13] او از راویان اصلی واقعه عاشورا به شمار میرود.