كلمات كليدي : تاريخ، كليسا، انديشمندان، سياست، پاپ
نویسنده : محمد صادق احمدي
قرن پنجم برای کلیسا قرنی منحصر بفرد بود، قرنی که از برخی جهات برای کلیسا، تکرار نشدنی بود. با ساخت قسطنطنیه توسط کنستانتین در سال 330 و تعیین آن به عنوان مقر حکومت، پایه گذار آغاز عصر بیزانسی شد. [1] بنابر این بخش غربی امپراتوری به سرکردگی رم بدون زعیم سیاسی مانده بود و این برای کلیسا به معنی آغاز راهی بود که پایانش به قرون تاریک منجر شد.
بنابر این برای آشنا شدن با مسیحیت در این قرن باید فرهنگهای گوناگون موجود در عالم مسیحیت، اندیشمندان و تعامل ایشان از نظر درون دینی و برون دینی، رابطه مسیحیان و سیاست و نحوه ظهور و بروز دستگاه پاپی به عنوان سکاندار کشتی مسیحیت در برخورد با چالشهای پیشرو را بررسی کرد.
نخست به رابطه سیاست و مسیحیان میپردازیم و آثار دخالت حاکمان بر دین مسیح را در مقاطع مختلف این قرن پی میگیریم.
دستگاه پاپی؛ جایگزین امپراتوری رم
با کوچ مقر حکومت از رم به قسطنطنیه که شهری جدید التأسیس بود، به تدریج نفوذ امپراتور در غرب کمرنگ شد. این مسأله تا جایی پیش رفت که دیگر کمبود یک حاکم قدرتمند در غرب برای همه آشکار شد و مردم در غرب به طور طبیعی در پی یک سیاستمدار مقتدر بودند.
در این زمان قویترین جریانی که در غرب وجود داشت، دستگاه پاپی با سلسله مراتب منظمش بود که بخوبی میتوانست علاوه بر حکومت معنوی و روحانی در نقش حاکم دنیوی و سیاسی نیز ظاهر شود. این امر در قرن پنجم و یک قرن پس از رسمیت یافتن مسیحیت و در زمان زعامت پاپ لئوی اول رسما اعلام شد.
قرن پنجم شاهد سیزده پاپ بود که از پاپ آناستازیوس (399- 401) شروع شد و به پاپ سیماکوس (498- 514) خاتمه یافت. از میان این سیزده نفر، مهمترین و موثرترین شخصیت، پاپ لئوی اول بود که در فاصله سالهای 440 و 461 در سمت پاپی کلیسای کاتولیک، زعامت دین و دنیای مسیحیان و غیر مسیحیان را به عهده داشت، زیرا در زمانی که او بر تخت (پادشاهی) پاپی تکیه زده بود یکی از شوراهای هفتگانه مهم و جهانی دنیای مسیحیت که در مورد برخی از مناقشات و مسائل اساسی مورد اختلاف آن روزگار بود؛ واقع شد.
علاوه بر این، او بود که اینگونه اعلام کرد که: «چون قدیس پطرس نخستین رسول عیسی است که بر مردم آمده، کلیسای او نیز در میان همه کلیساهای جهان منزلت اول را خواهد داشت» و اساس ادعای خود را روی این اصل دینی گذاشت. [2] همین ادعا بود که بعدها یکی از اسباب اصلی جدایی کلیسای ارتدکس از کلیسای کاتولیک روم شد.
اما جدا از لئو که سرآمد پاپهای این قرن است؛ میتوان از اینوسنت اول و زاسیموس نام برد که در مناقشه پلاگیوس نقش مهمی ایفا کردند.
سیاست و مسیحیان
قرن پنجم برای مسیحیان اولیه از لحاظ سیاسی، قرنی متفاوت بود. زیرا در این قرن اندک اندک، از نفوذ امپراتورها کاسته شد و در اواخر این قرن بجای پادشاهان پیشین، حاکمانی از قبایل فرانک و استروگوت اداره امور را بدست گرفتند.
مقتدرترین امپراتور در این دوره، تئودوسیوس دوم (408- 450) بود که تقریبا نیمه نخست این قرن را به حکمرانی مشغول بود. اما این تنها علت اهمیت او نیست؛ چرا که در طی دوره زمامداری او شورای افسس که یکی از هفت شورای مهم و مورد قبول جهان مسیحیت بود، واقع گردید. او در این شورا با نقش پر رنگی که داشت در جهت گیری و نحوه صدور اعتقاد نامهها تاثیر زیادی داشت. علاوه بر این پس از تصویب تصمیمات شوراها با سیاسی کردن این موارد، مسیحیانی که زیر بار این تصمیمات نمیرفتند را تحت تعقیب قرار داده و شکنجه میکرد.
همزمان با حکومت تئودوسیوس در شرق، در غرب امپراتوری اونوریوس حکومت را در دست داشت. از او نیز با اثرگذاری قابل توجهش در جریان مناقشه پلاگیوس و طرح بحث اراده آزاد انسان یکی از سیاستمداران دخیل در تاریخ مسیحیت یاد کرد.
اما در باب سیاست در این قرن از این مساله نباید غفلت شود که در اواخر این قرن و با کوچ بربرها (گاتها، وندال ها، ویزیگوت ها، فرانک ها، بلغارهاو. . . ) و تسلط ایشان بر کلیسا و حکومت در غرب، کلیساهای این بخش از کلیساهای شرق و جنوب جدا ماندند و در مسیر حرکت به سمت قرون تاریک قرار گرفتند. برخی از پژوهشگران ادعا کردهاند که این کلیساها از وضعیت خشنود بوده و انتظار آن را میکشیدند. [3]
اندیشمندان بزرگ در این قرن
قرن پنجم را پایان دوران آباء کلیسا است. علت این تقسیم بندی شاید در وجود یکی از بزرگترین اندیشمندان و نظریه پردازان مسیحیت در این قرن یعنی آگوستین باشد. آگوستین کسی است که جروم (مترجم بزرگ کتاب مقدس) در موردش گفته «او دومین موسس مسیحیت است».[4]
بزرگترین اندیشمندان مسیحیت در قرن پنجم عبارتند از:
1- آگوستین: [5]
اورلیوس آگوستین در سال 354 در شهر تاگاست در شمال آفریقا، در حدود 200 کیلومتری غرب کارتاژ و حدود 700 کیلومتری جنوب غرب رم متولد شد. پدر مشرکش پاتریسیوس نام داشت و مادرش قدیسهای مسیحی بنام مونیکا بود. [6]
آگوستین ابتدا مشرک بود و اندکی بعد مانوی شد و کمی بعد، از آن رویگردان شد و به مسیحیت گروید. پس از پذیرش مسیحیت که دین بر حق آن روزگار بود، آگوستین به شمال آفریقا و شهر هیپو رفت، تا اینکه در سال 430 که شهر هیپو در محاصره مهاجمان ژرمن (وندالها) بود، وفات یافت.
برخی از مهمترین آراء وی از این قرار است:
*کلیسا سرایدار ابزار فیض خداست: او معتقد بود که کلیسا سرایدار ابزار فیض است و دریافت کننده شعائر اگر ایمان داشته باشد؛ هرچند کشیشی نالایق باشد، شعائر معتبری را دریافت خواهد کرد... .
این نظریه آگوستین در نزاع با دوناتیان مطرح شد.
*فیض خدا: آگوستین بخاطر این نظریه به استاد فیض مشهور شد. اما نظریه او از این قرار است: «اراده انسان به سبب گناه مخدوش است... و فیض شامل حال کسانی میشود که خدا انتخاب کرده است...»
*ذات خدا: برای نخستین بار در عالم مسیحیت آگوستین معتقد شد که مسیح هم رتبه با خدای پدر است و روح القدس به تساوی از هر دو صادر شده است.
2- پلاگیوس:
هانس کونگ او را اینگونه معرفی میکند: «پلاگیوس راهبی عامی، زاهد و بسیار محترم و معلم اخلاقی فارغ التحصیل از انگلستان بود که در خلال سالهای 400 تا 411 به رم آمده و در میان مردم بسیار فعال بود. او با شور و حرارت به مانویت و شرک که هنوز دامن گستر بود و نیز به مسیحیت رسمی و لاقید در جامعه مرفه رومی حمله میکرد». [7]
بنابر این پلاگیوس بر آن شد تا این نقیصه را برطرف کند و بحث آزادی اراده را مطرح کرد. مخالفان پلاگیوس او را مورد هجوم قرار دادند اما وقتی نتوانستند به مقابله علمی با او بپردازند از امپراتور یاری جستند و به او گفتند که در روم و فلسطین بینظمی بوجود آمده است. امپراتور هم مشاهده کرد که با مقبولیت آموزه پلاگیوس مردم برای اعمال خود ارزش قائل میشوند و این برای بقای حکومت که انزوای جامعه را میخواست مضر بود.
بنابراین امپراتور پلاگیوس را بدعتگذار اعلام کرد ومشمول مجازات قرار داد. پلاگیوس، که در طی این حوادث بیش از هر چیز مایل بود راست کیشی خود را حفظ کند فلسطین را ترک کرد و سرانجام در انزوا و در حالتی که مورد توجه نبود!؟ از دنیا رفت. [8]
برخی از مهمترین اندیشههای پلاگیوس از این قرار است:
مهم ترین دغدغه و حاصل تلاشهای پلاگیوس این نکته بود که انسان محکوم به شقاوت نیست. شعاری که او برای تاکید بر اراده آزاد انسان برای انتخاب به کار میبرد، این بود که «من باید، پس من میتوانم». فیض الهی به همه برای نجات کمک میکند اما انسان باید با تلاش، خود را شایسته آن گرداند. پلاگیوس تاکید میکرد که: اگر اراده کاملا آزاد نباشد، هیچ گناهی در کار نیست.
او معتقد بود که سرشت انسانی ذاتاً گناه آلود نیست. گناه آدم، تنها به خودش آسیب رساند نه به همه نسل انسانی، آدم نمونه ای از گناه را عرضه کرد که به تقلید منجر شد؛ نه عیبی که به وسیله همه به ارث برده شود. بنابراین هر کودکی با توانایی انتخاب راه صواب متولد میشود. انسان، اگر درست انتخاب کند، میتواند بدون گناه زندگی کند و این امر حتی قبل از ظهور مسیح هم بود. [9]
گرچه در آن زمان پلاگیوس محکوم شد، اما امروزه باید گفت که هر قدر هم که آگوستین در راه تثبیت آموزههایش تلاش کرده باشد، اکثر مسیحیان بیشتر نیمه پلاگیوسی هستند تا آگوستینی. [10]
حتی الهیدانان بسیاری (مثل باخ و شلایر ماخر) در عالم مسیحیت، با الهیات آگوستینی که مبتنی بر تجربه شخصی میباشد مخالفت کردند. باخ تاکید میکند: «تجربه بشری چیزی نیست مگر تجربه کردن خودمان، نه خدا. ما تجربههای خودمان را فرا میافکنیم، و نتیجه را خدا مینامیم، در حالی که باید دریابیم که آنها تنها تجربیات همان ماهیت بشریمان هستند».[11]
3- نستوریوس:
نستوریوس در سال 381 میلادی و درست در زمانی که که کلیسای مسیح از اختلافهای درونی به شدت رنج میبرد (شورای قسطنطنیه 381)، در فضای الهیاتی انطاکیه متولد شد. او پس از پشت سر گذاشتن دوران کودکی به علوم دینی علاقهمند شد و در همین حوزه وارد جهان الهیات شد. وی در جوانی به عنوان کشیش منصوب شد و در همین سمت به فعالیت خود ادامه داد تا اینکه در سال هال آخر قرن چهار جدال بین الهیدانهای مسیحی درباره شخصیت مسیح به اوج خود رسید. در این هنگام نستوریوس کشیشی پرشور بود که خود را برای مبارزه با هر نوع بدعت آماده کرده بود.
در زمان نستوریوس بحث از طبیعت خدا به معرکه آراء تبدیل شده بود، بنابر این او نیز در همین زمینه خود را مطرح کرد. مهمترین نظریات او از این قرارند:
*مسیح؛ انسانی که خدایی شد:
تعالیم نستوریوس نشان میداد که یک شخص انسانی -یعنی مسیح- وجود داشت و یک شخص الهی -کلمه- وجود داشت که در مسیح ساکن شد و با اتحاد معنوی از طریق اتحاد اراده با خدا یکی شدند. بنابر این پسر خدا یک انسان نگردید، بلکه به یک انسان مخلوق که از باکره متولد شده بود، پیوست. [12]
*مریم باکره:
علاوه بر مسأله قبلی که پیش از نستوریوس طرح شده بود، خود نستوریوس نیز بحث جدیدی ایجاد کرد و معتقد شد که جایز نیست مریم «مادر خدا» نامیده شود، زیرا محال است زنی با خصوصیات بشری نسبت به خدا حالت مادری پیدا کند. به این ترتیب دامنه نزاع را بیشتر کرد. او میگفت: «مریم فقط انسانی مانند خود را به دنیا آورد که کلمه در او تجسد یافت».[13]
4- سیریل:
سیریل اسکندرانی در اواسط قرن چهار در اسکندریه متولد شد. در آغاز جوانی به علت اینکه عمویش تئوفیلوس اسقف اسکندریه بود، به الهیات علاقه مند شد. بعد از مدت کمی کشیش شد و با مرگ عمویش در سال 412، به مقام اسقفی اسکندریه برگزیده شد.
او در نزاع با نستوریوس نقش پررنگی ایفا کرد و در این راه از هیچ کوششی مضایقه نکرد و در نهایت جناحهای مخالف را با کمک حکومت مغلوب کرد. شاید بهتر باشد برای شناخت او به تعریف یکی از آباء کلیسا مراجعه کنیم. تئودور (اسقف انطاکیهای) سیریل را این گونه معرفی میکند:
«... پس از مشکلات بسیار زندگی شخص نابکاری پایان یافت... خداوند او را چون یک طاعون ریشه کن کرد ... سنگی بزرگ و سنگین بر قبرش بگذارید زیرا این خطر وجود دارد که دوباره برگردد... من واقعا برای این بیچاره متاسفم!»[14]
علاوه بر این چهار نفر، میتوان از افرادی نظیر کوئلستیوس (همسنگر پلاگیوس)، یوتیخس و دیگر اندیشمندان نیز نام برد که تأثیر بسزایی بر الهیات و تاریخ مسیحیت گذاردند.
در ادامه به اتفاقات الهیاتی مهم در این قرن میپردازیم.