كلمات كليدي : تاريخ، مسيحيت، فرهنگ، سياست
نویسنده : محمد صادق احمدي
با گذر از قرن سوم، جهان مسیحیت وارد قرن چهارم گردید؛ قرنی که گزافه نیست اگر ادعا شود توأمان حساسترین و در عین حال پر فراز و نشیب ترین قرن در طول تاریخ مسیحیت است، زیرا دو شورا از هفت شورای جهانی در این قرن واقع شده و مسیحیت به عنوان یک دین در همین قرن بود که رسمیت پیدا کرد.
با توجه به این نکات، بررسی این قرن در سیر تاریخ مسیحیت از اهمیت خاصی برخوردار است و باید به تفکیک عوامل تاثیرگذار در الهیات و تاریخ مسیحیت در این قرن را به دقت کاوید. از مهمترین این عوامل میتوان به نوع رابطه سیاست و مسیحیان، پدران کلیسا، تثلیث و رد آن، شوراهای جهانی و تقسیم کلیسا به تبع امپراتوری به شرق و غرب اشاره کرد.
فرهنگ مسیحیان در شرق و غرب امپراتوری روم در قرن چهار
تصور وضعیت فرهنگی حاکم بر جهان مسیحیت در قرن چهارم به سادگی ممکن نیست؛ زیرا جهان مسیحیت در این زمان در یک حالت ثابت و با یک وضع یکسان روبرو نبود. برای مثال در شرق امپراتوری که مسیحیان با تفکر فلسفی یونانی مراوده داشتند و بازتابهای ادیان سنتی شرق مثل زرتشت در آنان تاثیر گذاشته بود، اوضاع فرهنگی بگونهای بود و در غرب مسیحیان که تازه از زیر یوغ امپراتوران مستبد و شکنجهگر رها شده بودند و از لحاظ تمدن هم نسبت به مسیحیان شرق در سطح پایینتری بودند گونهای دیگر از فرهنگ را با خود به همراه داشتند. همین امر، شاید یکی از مهمترین علل شکاف بین غرب و شرق در امور الهیاتی بوده باشد.
اما صرف نظر از این تفاوتها که بیشتر ناشی از مکان جغرافیایی زندگی مسیحیان بود؛ در اکثر نواحی امپراتوری روم اوضاع یکسانی وجود داشت و این به سبب اقتدار حکومت بود. در این زمان هنوز فرهنگ هلنی یونانی با توجه به زبان آن فرهنگ غالب بود و معمولا تحصیل کردهها چه در شرق و چه در غرب این زبان را میدانستند، گرچه با توجه به بالاتر بودن سطح شرق بیشتر در شرق رواج داشت.[1] اما جدای از مسائل فرهنگی، در اموری مثل هنر و موسیقی و نمایش و معماری با توجه به اینکه پایتخت امپراتوری در غرب بود، در این قسمت رواج بیشتری داشت.
با همه این اوصاف باید این نکته را در نظر داشت که در تمام مدت ظهور مسیحت تا اوایل این قرن مؤمنان عموما خود را از اجتماعات جدا نگاه داشته و منتظر ملکوت مسیح بودند و پیش از ملکوت مسیح آلوده شدن به امور زمینی را برای خویش روا نمیدانستند و اکثرا از کارهای دنیوی کنارهگیری میکردند. [2] بنا بر این وقتی سخن از فرهنگ مسیحیان در این قرن به میان میآید، دستکم در ربع اول قرن منظور عوام مسیحیت و سکنه امپراتوری روم است. اما پس از ربع نخست این قرن این مسیحیان بودند که تنه به تنه فیلسوفان طلایه دار اصلی فرهنگ در امپراتوری بودند.
سیاست و مسیحیان
پس ازجفای دسیوس در نیمه قرن سه، مسیحیان تقریبا متحمل جفای سختی نشدند تا اینکه با شروع قرن چهارم امپراتوری در دو قسمت شرقی و غربی در دستان قدرت مکسیمیان (286- 305) و دیوکلتیان (284- 305) قرار گرفت.
مکسیمیان رفتار خشنی با مسیحیان از خود بروز نداد، اما دیوکتیان بار دیگر خاطره دسیوس را برای مسیحیان زنده کرد. او و جانشینش گالریوس اموال کلیساها را مصادره کرده و نمازخانهها را ویران کرند و کتاب های ایشان را سوزانده و هر کدام از اسقف ها و کشیش ها که از سوزاندن قربانی امتناع میورزید را طعمه شمشیر ساختند. در نتیجه این آزارها دیوکلتیان و گالریوس، مسیحیان وادار به سجده در برابر تمثال امپراتور شدند.[3] [4]
اما با پاین یافتن سلطنت دیوکتیان و مکسیمیان در سال 305 گالریوس (305 -311) در بخش شرقی و کنستانتینوس کلروس (305- 306) در بخش غربی قدرت را بدست گرفتند. در این زمان و با مرگ کلروس شش نفر داعیه دار امپراتوری شدند که در این میان کنستانتین (306- 337) به همراه لیسینیوس (311- 324) در قدرت سهیم شدند. یکی از محصولات مهم این قدرت مشترک در سال 313 فرمان میلان بود که مطابق آن به تمام ادیان و مذاهب موجود در محروسه امپراتوری اجازه آزادی مذهب داده میشد، امری که تا آن زمان تصورش هم برای مسیحیان غیر قابل باور بود.
البته ماجرای پیروزیهای شگفت انگیز کنستانتین در این دوره در جای خود بررسی شده اما اجمالا میتوان در مورد آن چنین گفت:
در میان مورخان فقط اوزبیوس که علاقه عجیبی به کنستانتین دارد نقل میکند که بعد از ظهر روز پیش از نبرد، کنستانتین در آسمان صلیبی برافروخته با این کلمات به زبان یونانی دید: "en toutoi nika" (در پرتو این علامت فتح کن). فردای آنروز، صبح زود، بنا به روایت اوزبیوس، کنستانتین در خواب صدایی شنید که به او امر میکرد روی سپرهای سربازانش علامتی بگذارد به شکل یک ایکس (X) که خطی از میان آن میگذرد و نوک خط رو به سمت راست گرد میشود ـ یعنی نشانهی مسیح: «همینکه ازخواب برخاست مطابق این امر رفتار کرد... کنستانتین خود را شریک سرنوشت مسیحیان، که در میان لشکریانش زیاد بودند، گرداند و این برخورد را یکی از نقطههای عطف تاریخ مذهب گردانید. برای پیروان میترا، که در ارتش کننستانتین بودند، صلیب زننده نبود، زیرا آنان دیر زمانی زیر یک صلیب نور میترایی جنگ کرده بودند...».
اهداف کنستانتین
اما آیا این کار یک تغییر مذهب صادقانه و یک عمل ناشی از اعتقاد مذهبی بود یا یک مانور خردمندانه سیاسی؟ به گفته "دورانت" فرض اخیر، احتمالش بیشتر است. هلنا، مادر وی، وقتی کنستانتیوس طلاقش داد به مسیحیت گرویده بود. بیگمان وی پسر خود را با منافع و مزایای مسیحیت آشنا کرده بود؛ و بیشک خود او نیز تحت تأثیر پیروزی هایی پی در پی قرار گرفته بود که در زیر لوا و صلیب مسیح نصیب ارتشش شده بود. ولی فقط یک نفر شکاک میتوانست از احساسات مذهبی بشر چنین ماهرانه استفاده کند. در تاریخ آوگوست این مثل از کنستانتین نقل شده است: «فورتونا (الاهه اقبال) است که مردی را امپراتور میکند». او در گل دانشمندان و فیلسوفان مشرک را در دربار خود گردآورده بود. پس از تغییر مذهب به ندرت مطابق مقتضیات شعایر کیش مسیح رفتار میکرد. نامههایش خطاب به اسقف های مسیحی به روشنی نشان میدهد که چندان در بند اختلافات مربوط به الاهیات، که مسیحیان را منقلب میساخت، نبوده است، ولی آرزو داشته است این جدال ها به سود وحدت امپراتوری از میان برود. یک مسیحی مؤمن و معتقد نخست مسیحی و بعد دولتمرد است، اما در مورد کنستانتین این امر برعکس بود؛ مسیحیت برای او وسیله بود نه هدف. نویسندگان و متألهان مسیحی نیز این مطلب را تایید میکنند، اریک فروم میگوید:
«... اما چرا مسیحیت موفق شد که به صورت مذهب رسمی دولتی در امپراتوری روم درآید؟ زیرا مسیحیت برای اجرای وظیفه اجتماعی مقرر، یعنی ایمان به پسر مصلوب خداوند در نظر مردم از کیفیات برتری برخوردار بود. تودههای زیر ستم و زجر دیده، خود را بیشتر با این مفهوم همانند میدیدند. اما شیوه ارضای خیالات دگرگون شده بود...». [5]
جوان گریدی نیز در این مورد میگوید: «او امید داشت که بدین وسیله کلیسا را به شکل ابزاری برای استحکام قدرت مطلق امپراتور درآورد». [6] جان ناس در همین زمینه و پس از نقل اجمالی رویای او میگوید: راست و دروغ این ماجرا معلوم نیست. [7]
رابرت وورست نیز درباره دین کسی که تغییرات بسیار در آیین مسیح پدید آورده است میگوید:
«اوزبیوس، اسقف قیصریه در ابتدای قرن چهارم، نخستین و بزرگ ترین مورخ کلیسای قدیم بود. او علاقه خاصی به کنستانتین داشت و منزلت جدید کلیسا تحت حکومت کنستانتین را نشانه عنایت الهی میدانست. نوکیشی کنستانتین اصولا امری معنوی نیست، بلکه جنبه نظامی دارد. هدف کلی یوسبیوس این است که کنستانتین را مسیحی معرفی کند؛ اما کسی که با دقت متن نامه یوسبیوس را بخواند، مشاهده میکند که یوسبیوس با مهارت پرستش خورشید پیروز از سوی کنستانتین را با ایمان به مسیح در هم آمیخته است: "کنستانتین به سبب افسونهای شرورانه و مسحور کنندهای که آن ستمگر (ماکسنتیوس) مجدانه به کار میبرد، به این نتیجه رسید که به کمکی بیشتر از آنچه نیروهای نظامیاش میتوانست پیوسته برای او فراهم کند، نیاز دارد؛ بنابراین، او در جست و جوی کمکی الاهی برآمد"...».[8]
علاوه بر همه اینها بسیاری از الهیدانان مسیحی معتقدند که کنستانتین هرگز غسل تعمید داده نشده است[9] اما بااین حال در شرق او را همانند یک قدیس ستایش میکنند.[10]
در هر صورت پس از مرگ لسینیوس در سال 324، کنستانتین که تغییر کیشش بیشترین آثار الهیاتی را در تاریخ مسیحیت از خود به یادگار گذاشت، به تنهایی فرمانروای یگانه شرق و غرب امپراتوری گشت. اما او نیز در سال 337 درگذشت و پس از او امپراتوری باز به دو بخش تقسیم شد.
کنستانتین دوم
در این زمان و مصادف با زمانی که کنستانتینوس دوم (337- 361) حاکم بخش شرقی بود کنتستانتین دوم (337- 340) و کنستانس اول (337- 350) در بخش غربی حکومت کردند. اما از سال 350 تا 361 کنستانتینوس دوم یگانه امپراتور بود.
پس از او نوبت به ژولیان رسید که تا سال 363 زمام امور حاکم بر سرنوشت مسیحیان را به دست گیرد. در زمانی که ژولیان حکومت را بدست میگرفت در کنار مسیحیت که اکنون دین رسمی امپراتوری بود، مکتب فلسفی نوافلاطونی رو به رشد بود و ژولیان که شیفته این مکتب شده بود سعی برآن داشت تا با رواج این مکتب به مقابله با مسیحیت پرداخته و مذهب رسمی امپراتوری را نوافلاطونی کند. روایت شده که او کسانی را که برای بتها قربانی نمی کردند را به سختی آزار میداد.[11] به علت همین فعالیت ها او به ژولیان مرتد مشهور شد.[12]
پس از ژولیان نوبت به حکومت کوتاه جوویان(363- 364) رسید. اما پس از او باز هم امپراتورها در دو بخش شرقی و غربی به حیات خود ادامه دادند. والنس تا سال 378 امپراتور شرق بود و در همین زمان والنتینیان اول تا سال 375 در غرب حکومت میکرد. پس از والنس نوبت به تئودوسیوس اول (379- 395) رسید و در غرب نیز پس از والنتینیان اول، گراتیان (375- 383) و والنتینیان دوم (383- 392) به حکومت رسیدند. از سال 392 تا پایان عمر تئودوسیوس نیز او به تنهایی بر مسند قدرت تکیه زد. در 5 سال باقیمانده نیز آرکادیوس در بخش شرقی و اونوریوس در بخش غربی بر سرنوشت مسیحیان قرن چهارم مسلط شدند.
در پایان به این نکته نیز باید اشاره شود که مسیحیان در قرن چهارم، خارج از امپراتوری روم وضعیت مساعدی نداشتند. زیرا در امپراتوری ایران در این دوران امپراتوران ساسانی حکمرانی میکردند و فرمانروایی ایشان مصادف شده بود با نفوذ مغان زرتشتی که سختگیری فراوانی را نسبت به سایر ادیان اعمال میکردند. در نتیجه، مسیحیان نیز مانند یهودیان در این دوران شکنجه های سختی را از سوی امپراتوری ایران و زرتشتیان متحمل میشدند.
در ارمنستان نیز همزمان با حکومت تیرداد دوم، گریگوری برای تبشیر وارد ارمنستان شد اما تیرداد دوم (والی رمنستان که بعدها اعلام استقلال کرد) مانع کار او شد. اما پس از چندی تیرداد خود مسیحی شد و در سال 301 مسیحیت دین رسمی ارمنستان شده و دیگر ادیان تحت تعقیب و مجازات قرار گرفتند. بدینسان ارمنستان نخستین مملکت مسیحی نشین لقب گرفت.
گزارشی مختصر از وقایع مهم قرن چهارم
اما در پایان، مهمترین ربط و نسبت مسیحیان و سیاست در قرن چهار که برخی از آنها تا به امروز نیز در امور الهیاتی و تاریخی مسیحیان آثار جدی از خود بجای گذارده را، میتوان در امور زیر خلاصه کرد:
1- زجر و آزار توسط دیوکلتیان و گالریوس در ابتدای قرن.
2- فرمان آزادی مذهب در سال 313 و متعاقب آن فرمان رسمیت یافتن مسیحیت در سال 325 و مسیحی شدن امپراتور.
3- تعطیلی یک شنبه بجای شنبه و رسمیت یافتن برخی آموزههای جدید با پشتیبانی و حمایت برخی امپراتوران.
4- تشکیل شوراهای جهانی مسیحیت و ریاست آن توسط امپراتوران (نیقیه 325 و قسطنطنیه 381)
5- تلاشهای ژولیان برای جایگزین کردن مکتب نوافلاطونی بجای مسیحیت.
6- انتقال پایتخت از رم به قسطنطنیه.
7- رسمیت یافتن مسیحیت در ارمنستان و آزار مسیحیان در ایران.