كلمات كليدي : تاريخ، كليسا، گرايش مذهبي، سياست، تفتيش عقايد
نویسنده : محمد صادق احمدي
با وجود حوادثی که در قرن شانزدهم برای کلیسا رخ داد، از پیش انتظار میرفت که قرن هفدهمبرای کلیسای مسیحی به قرنی آشفته و پر از نزاع تبدیل شود. زیرا در سدهی پیش، گروههای معترض زیر فشار بودند و هنوز به آزادی عملی که میخواستند دست نیافته بودند. قرن هفدهم نه تنها به اصلاحگران فرصت عرض اندام بیشتری داد، بلکه اندیشمندان تجربی را نیز در ارائه نظریاتشان جسورتر از قبل کرد. ایشان دیگر مانند کوپرنیک پس از دستیابی به مسألهای جدید که مخالف نظر کلیسا بود سکوت نمیکردند، بلکه مانند نیوتن،آزادانه به نشر عقاید خود میپرداختند؛ هرچند کلیسا از این امر ناراضی به نظر میرسید.
در میان گروههای مذهبی معترض به کلیسا نیز اندیشههای جدیدی بسط و توسعه یافت و گرایشهای جدید به گرایشهای گذشته افزوده شد. البته همیشه اینگونه نبود که باورهای کلیسایی محدود شود، بلکه در مواردی در همین گیرودار اندیشههایی توسعه مییافت که در خدمت کلیسای کاتولیک بود. مثل پاک بودن مریم از گناه اصلی که در این قرن توسط الکساندر هفتم در سال 1661 اعلام شد و در قرن نوزده توسط پاپ پیوس نهم رسمیت یافت.
برای آشنایی دقیقتر جریاناتی که کلیسا در قرن هفده با آن سروکار داشت باید فضای عمومی این قرن و برخورد سیاستمداران با کلیسا و طرز فکر اندیشمندان در ابعاد الهیاتی و تجربی بدقت بررسی شود.
استمرار نهضت اصلاح و ظهور گروههای جدید
نهضت اصلاح دینی در قرن شانزده به بحران دینی واکنش نشان داد و آنرا حمایت و تشویق کرد. پس از آن گروههای دینیای پدید آمدند که بیشتر محدود به یک منطقه جغرافیایی خاص بوده و عمدتا بصورت یکپارچه و متحد به فعالیت خود ادامه میدادند.
اما در قرن هفدهم موقعیت اجتماعی و دینی مسیحیان پیچیدهتر از گذشته شد. حرکت اصلاح دینی در این قرن استمرار یافت، ولی نه به این صورت که بتوان به آسانی گروههایی که ظهور میکردند را به عنوان لوتری یا کالونی دستهبندی کرد.گاهی گروههای دینی داخل یک کلیسای خاص منسوب به نهضت اصلاح شکل میگرفتند و گاهی با واکنشی عمومیتر به صورت گروهی مجزا و یا غیر دینی ظاهر میشدند. اما مهمترین گروههایی که در قرن هفدهم در کلیسا ظهور کردند کواکرها، پیوریتنها، نهضت پیتیزم و ناموافقان بودند.
ناموافقان
فرقه ناموافقان یکی از گروههای اصلاح طلب بود که شعار اصلی ایشان در دو چیز خلاصه میشد: نخست اینکه دولتها تا زمانی که برای آزادی عقیده و آزادی وجدان احترام قائلند نباید بر خلاف فرمان ایشان عمل کرد، بلکه باید از ایشان اطاعت کرد. مساله بعدی هم اینکه تشکیلات ایشان در مسایل اجتماعی و دینی بر خلاف سازمانهای متعارف کلیسا بود. اما از نظر اعتقادی تثلیث را میپذیرفتند و اعتقادنامههای مسیحی را باور داشتند.[1]
پیوریتنها (پیرایشگران)
پیوریتنها گروهی بودند که در اواخر قرن شانزدهم و پس از شکلگیری شاخههای نهضت اصلاح ظهور کردند. ایشان نخست شاخههایی از کالونیستها و یا دیگر معترضان بودند که تحت تاثیر کالونیستها معتقد بودند که کلیسای انگلستان باید از عقاید خرافی و آداب و اعمال رومی تصفیه شود. پس از این مرحله برخی از این معترضان سلسله مراتب کشیشان و اسقفان و شمایلهای جزء و کل را برسمیت شناختند و قبول کردند که کشیش هر محله برای آنها مراسم دینی بجا آورد. اما گروه دیگر به سلسله مراتب کلیسا نیز معترض شدند و قائل به تساوی مراتب کشیشان شدند.
با مخالفت حکومت با مبانی ایشان، پیوریتنها سر به اعتراض گذاشتند و خشونت را تا جایی عمق بخشیدند که در یک مورد سر پادشاه مغلوب را از تنش جدا کردند. اما در نهایت برخی به اسکاتلند و دیگران به سرزمینهای تازه کشف شده در شمال آمریکا رفتند. در قرن هفدهم پیورتنها به صورت فرقه جداگانهای شناخته میشدند.[2]
کواکرها
جرج فاکس (بنیان گذار فرقه) پسر یک مرد نساج از دهکده درای تن در "لیستر شایر" بود. والدین او هر دو پارسا بودند و پدرش به خاطر راستی و درستیاش برجستگی داشت.با طی حوادث قرن هفده و یک سری جریاناتی که برای جرج رخ داد، او از پیوریتانیسم افراطی سخت متنفر شده بود.[3] او همچنین از جنگهای وحشیانهای که درباره حقیقت مسیحیت در گرفته بود سرخورده و از ادعاهای گوناگون کلیساها مایوس شده بود و در واقع به دنبال نوعی حقیقت و فهم دینی جدید بود.[4]
فاکس که از این دست مسایل سرخورده شده بود به زندگی در آوارگی پناه برد و همچنان سرگردان بود تا اینکه به گفته خودش در سال 1646 ابرها رو به زوال و پردهها کنار رفتند.او خود در مورد مکاشفاتش میگوید:
«... هنگامی که خدا و پسرش عیسی مسیح مرا به دنیا فرستاد تا بشارت و ملکوت جاودانی او را تبلیغ کنم، شادمان بودم که دستور داشتم مردم را به نور درونی و روح و فیض توجه دهم...»[5]
فاکس که برای تبلیغ اندیشههایش به مسافرتهای تبلیغی رفت، پس از مدت کمی توانست برای خود پیروان پر شماری گرد آورد و علیرغم شکنجهها و تمسخرها توانست بین سال های 1650 و 1660 این نهضت را رشد چشمگیری دهد. تا زمانی که جرج فاکس زنده بود یعنی تا سال 1691 ، انجمن همچنان رو به پیش رفت بود و بر تعداد پیروان آن افزوده میشد؛ اما با مرگ فاکس در این انجمن، دورهای از انحطاط پدیدار شد.
در این مرحله شور و اشتیاق تبلیغ فروکش کرد و روح عقلی حاکم بر قرن هفدهم بر روح عارفانه کواکرها غلبه کرد. از سویی با بدست آمدن ایالت آزاد و جدید پنسیلوانیا ، انجمن در رفاه کامل بود و از فشار دولت انگلستان و گروه های افراطی دیگر مثل پیوریتن ها نیز رها شده بود. همه این عوامل سبب شد تا کواکرها در خاموشی فرو بروند.
کواکرها معمولا توسط کلیساهای دیگر و دولت انگلستان مورد آزار واقع میشدند. البته مسبب اصلی این مساله شاید تا حد زیادی خود کواکرها باشند. زیرا فاکس معتقد بود که خداوند با هر که اراده کند بیواسطه سخن میگوید و هر کسی چه مرد و یا زن میتواند کلام خدا را بشنود؛ بنابر این از نظر او وجود کشیش یا روحانی هیچ ضرورتی نداشت.[6]
پیتیزم
اواخر قرن هفدهم درآلمان در میان ناموافقان گروهی ظهور کردند که با عقاید قدیمی این گروه همراهی نکردند و معتقد شدند که باید ازدوباره متولد شوند تا مسیحی حقیقی شوند. زیرا مردم در نظر خداوند گمراه شدهاند و محکوم به عذاب ابدیاند؛ در نتیجه باید در مسیح، حیاتی تازه بیایند.
ایشان چنین نتیجه گرفتند که این امر وقتی حاصل میشود که مردم با در پیش گرفتن راه زهد و تورع، مشمول عفو خدا شده و از زنجیره گناهان برهند. پیروان این نظریه که در اواخر قرن هفده در آلمان ظهور کردند از کلیسای رسمی جدا شده و به عبادت و تقواپیشگی روی آوردند. بنابر این نام نهضتی که ایشان شروع کردند نهضت تورع یا پیتیزم شد.
دو تن از بررگترین رهبران این نهضت در آلمان فیلیپ شپنر و هرمان فرانکه بودند. شپنر "کلیسایی درون کلیسا" را بوجود آورد و فرانکه نیز مجمعی بنام "دوستداران کتاب مقدس" را به مجامع آکادمیک آلمان معرفی کرد.
این دو گروه پس از آنکه با مخالفتهایی روبرو شدند در هاله با هم متحد شدند و به تشویق فرمانروای براندنبورگ دانشگاهی تاسیس کردند و به فعالیتهای خود ادامه دادند. ایشان در برنامههای خود رسیدگی به محرومان و یتیمان را نیز مدنظر قرار دادند و با ایجاد مراکز تبلیغی پیام مسیحیت پیتیزمی و انجیل را تا خاور دور و هند رساندند.
یانسنیسم
"یانسنیسم" گرایشی بود که در این قرن، درون کلیسای کاتولیک بوجود آمد و سبب مناظرات بسیاری بویژه در فرانسه گشت. جنبش با نظریات کورنلیوس یانسن، اسقف کاتولیک شهر ایپرس، رسما آغاز شد. ازنظر او کلیسای کاتولیک به لحاظ اخلاقی سستی کرده و از تعلیم آگوستین در مورد فیض فاصله گرفته بود. بنابراین در کتاب "آگوستین" که پس از مرگش منتشر شد آرائش را بیان کرد.
پاپ اندیشههای او را بدعتآمیز اعلام کرد و در نتیجه بین پیروان یانسن و یسوعیها مناقشات بسیاری پدیدار شد. اما با توجه به قدرت کمتر یانسنیستها، ایشان همواره برای بقاء در نبرد با کلیسای کاتولیک بودند.[7]
تفتیش عقاید
با وجود این اعتراضاتی که متوجه کلیسای کاتولیک بود و با توجه به فشارهایی که از جانب امپراتور به پاپ وارد میشد، کمکم کلیسا به فکر اصلاحات از درون افتاد و برای تحقق این امر شروع به اقداماتی کرد،اقداماتی نظیر بازبرپایی دادگاههای تفتیش عقاید که پاپ پل سوم فرمانش را صادر کرده بود و گفته بود:
«...برای اینکه امور تا وقتی که در انتظار شورا به سر میبریم بدتر نشود، ما پسر محبوب خود "جیووانی پیترو کرافا" را بازجوی کل با اختیارات قانونی در سراسر حکومت مسیحی شامل ایتالیا و دربار رومی منصوب کردیم...وی و زیر دستانش موظف هستند از راه تفتیش عقاید همه و تکتک افرادی که از راه خداوند و ایمان کاتولیک منحرف میشوند...بازجویی کنند.»[8]
بنابراین در قرن هفدهم دوباره دادگاههای تفتیش رونق نسبی یافتند و شروع به شکنجه مردم کردند.
گالیله که یک قرن پس از کوپرنیک بر یافتههای او مهر تایید زده بود و از نظریه او در مورد مرکزیت خورشید و گردش زمین به دور آن حمایت کرده بود؛مترکب عملی شده بود که از دید این کلیسا، مجاز نبود.
بنابراین دادگاه تفتیش در سال 1616 حکم به محکومیت گالیله داده بود و اعلام کرده بود که زمین مرکز کائنات است و نه خورشید. گالیله نیز تا سال 1630 از ترس نهادهای کلیسایی در مورد این مساله سکوت اختیار کرد.[9]اما پس از مدتی یافتههای خود را بروز داد. در نتیجه در سال 1633 دادگاه تفتیش عقاید رم او را فراخواند و او را مجبور کرد که یافته های خود را انکار کند.[10]
در سیاهی و بدرفتاری کلیسا در این قرن همین بس که شروع دادگاههای تفتیش عقاید این قرن با دستور پاپ کلمنس هشتم برای سوزاندن "جوردانو برونو" که متهم به دین ستیزی بود، آغاز شد.[11]
سیاست و مسیحیت در قرن هفده
با بازخوانی تاریخ مسیحیت میتوان به رابطه کلیساهای مسیحی در قرن هفدهم با سیاسیون پی برد. زیرا تا پیش از وقوع رنسانس و نهضت اصلاح دینی کلیسای کاتولیک به شکل یکپارچه بر تمام جهان مسیحی حکمفرمایی میکرد و سیاستمداران به لحاظ چگونگی روابط با یک شخصیت حقوقی مواجه بودند.
اما در قرن هفدهم و با انشعابهایی که همزمان در کلیسا و امپراتوریها رخ داد، تصویر این رابطه بکلی متفاوت از قبل شد و در هر منطقهای با توجه به حکومت محلی آن منطقه و گروه مذهبی موجود در آن، رابطه بین حکومت و مسیحیت قابل تصور بود.
در اسپانیا که در قرن پانزدهممسیحیان توانسته بودند مسلمانان را بیرون کنند؛ کلیسای کاتولیک در اوج اقتدار بود و به کمک حاکمانی چون شارل پنجم به شدت با پروتستانتیزم مبارزه میکرد.
در انگلستان نیز کلیسای ملی انگلیکن که ریاستش با ملکه یا پادشاه بود، طبیعتا رابطه خوبی با سیاست داشت، برخلاف گرایشهای دیگر مسیحی که جایی در انگلیس نداشتند و جز موارد معدودی که این گروهها موفق به تسلط بر حکومت میشدند رابطه سیاست با ایشان منفی بود. از میان این گروههای معترض که دارای رابطه منفی با سیاست بودند، میتوان از کواکرها و پیوریتنها نام برد.
البته انگلستان در این زمان کانون یکسری جنگهای داخلی نیز شده بود که بین سلطنتطلبها و طرفداران پارلمان درگرفته بود و در نهایت منجر به بریدهشدن سر امپراتور و پیروزی پارلمانیها شده بود. مدتی نیز رهبری این گروه به دست الیور کرامول پیوریتن افتاد. اما با جنگهای بعدی و پس از مرگ کرامول باز سلطنتطلبها سرکار آمدند.
در آلمان اما شرایط بکلی متفاوت از دیگر نقاط مسیحی نشین بود. در این کشور شرایط سیاسی با توجه به گرایش مذهبی فرمانروای هر منطقه فرق میکرد. این جریان پس از پیمان آزادی مذهبی که در زمان لوتر واقع شد، در آلمان ادامه داشت.یعنی ممکن بود در یک ایالت، مسیحیت کاتولیک با سیاست در تعامل باشد و در ایالت دیگر، مسیحیت لوتری و در ایالت سوم، مسیحیت کالونی.
البته شرایط فرانسه با دیگر ممالک مسیحینشین اندکی تفاوت داشت. زیرا در انتهای قرن شانزدهم در سال 1598 پادشاه فرانسه فرمان مشهور نانت را صادر کرد که به موجب آن آزادی عقیده و ایمان استفاده کامل از حقوق مدنی در دویست شهر فرانسه بطور کامل برای پروتستانها فراهم شد.اما کاتولیکها که دارای رابطه خوبی با سیاسیون بودند ایشان را زیر فشار قرار دادند. در نتیجه پروتستانتیزم در فرانسه رشدی حاصل نکرد و فقط در امان دولت قرار گرفت.
اما در قرن هفدهم گالیکنها که روی برتری شوراها بر پاپ تاکید داشته و خواستار محدودیت سلطه پاپ بر فرانسه بودند و میخواستند بین کلیسای فرانسه و پادشاه آن اتحاد برقرار شود، با به قدرت رسیدن لویی چهاردهم در سال 1685 فرمان نانت را باطل کردند و به سمت کلیسای ملی فرانسه حرکت کردند. ایشان الهیدانان فرانسوی را مجبور کردند که خطاناپذیری پاپ را نیز انکار کنند.[12]
بنابر این همانگونه که روشن شد رابطه سیاسیت و مسیحیت در قرن هفدهم بسته به ممالک مختلف و حاکمان و گرایشهای گوناگون فرق میکرد. در ادامه به بررسی اندیشمندان مسیحی در این قرن و پیشرفتهای علوم تجربی و چالش آن با مسیحیت و وضعیت کلیسای مسیحی در شرق میپردازیم.