كلمات كليدي : تاريخ، امويان، واقعه ي حرّه، مروان بن حكم، سعد بن مالك، معاويه
ویسنده : زينب ابراهيمي
سعد، پسر مالک بن سنان بن ثعلبة بن عبید بن الأبجر مشهور به ابوسعید خدرى از بزرگان قبیله خزرج ده سال پیش از هجرت در مدینه به دنیا آمد. خدره لقب گروهی از انصار خزرجی بود.[1] مادرش انیسه دختر أبى حارثه از قبیله بنی نجار بود،[2] که ابتدا به همسرى نعمان بن عامر بن سواد از قبیله اوس در آمد که ابوقتاده صحابی مشهور پیامبر(ص) فرزند اوست. سپس مالک بن سنان (پدر ابوسعید) انیسه را به همسرى گرفت. از این رو ابوقتاده و ابوسعید برادران مادری یکدیگرند.[3]
منابع تاریخ وفات وی را بسیار متناقض آوردهاند. ابن اثیر در اسدالغابه وفات او را در روز جمعه سال 74(ه.ق) دانستهاست؛[4] امّا در الکامل آن را در سال هفتاد و سه دانسته و اذعان میکند که برخی منابع وفات وی را در سال شصت و چهار آوردهاند.[5]
دینوری وفات او را در سال هفتاد و سه دانسته،[6] برخی نیز آن را یک سال بعد از واقعه حرّه؛ یعنی سال 64،[7] و نیز سال 65 در سن هفتاد و هفت سالگی ثبت کردهاند.[8]
گویند احتضار ابو سعید سه روز طول کشید، و پس از وفات، در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.[9]
ابوسعید در روزگار پیامبر(ص)
ابوسعید سیزده ساله بود که برای شرکت در جنگ احد خود را به رسول اکرم(ص) معرفی کرد و با وجود اصرار پدرش، پیامبر(ص) به سبب خردسالی، او را بازگردانید. در روز احد پیامبر(ص) زخمى شد و هنگام بیرون آوردن دو حلقه مغفر که در گونههاى آن حضرت فرو رفته بود، خون زیادی بیرون جهید. مالک بن سنان محل زخم را با دهان خود مىمکید و خون را بیرون مىریخت، پیامبر(ص) فرمود: هر کس دوست دارد به کسى نگاه کند که خون او با خون من آمیخته شده است، به مالک بن سنان بنگرد، خون هر کس با خون من تماس گیرد، آتش جهنم به او نخواهد رسید. وی از جمله کسانی بود که در نبرد احد جانانه از پیامبر(ص) دفاع کرد.[10] پس از احد چون خبر پراکنده شدن مسلمانان و مجروح شدن پیامبر(ص) به مدینه رسید، ابو سعید و گروهى از پسر بچههاى بنىخدره خود را به پیامبر(ص) رساندند تا خبر سلامتى پیامبر(ص) را به خانوادههایشان اطلاع دهند،[11] هر چند پدرش مالک در این جنگ به دست غراب بن سفیان شهید شد.[12]
اولین جنگی که ابوسعید در آن شرکت کرد، غزوهی "بنی مصطلق" بود که در آن هنگام پانزده سال داشت،[13] سپس در تمامی غزوههای دیگر حضور یافت.[14]
وی یکى از عقلاء و فضلاء اصحاب حضرت رسول(ص)[15] و از حافظان و راویان حدیث از جمله «حدیث غدیر»[16]و «حدیث منزلت»است.[17] او راوی 1170 حدیث از پیامبر(ص) است که برخی از آنها را صاحبان صحاح، چون مسلم و بخاری آوردهاند.[18] بقیّ بن مخلد نیز بسیاری از احادیث را در مسند کبیر خود گرد آورده است.[19]
همچنین وی از گروهی از مشاهیر اصحاب نیز حدیث روایت کرده است. از کسانی که از وی حدیث نقل کردهاند، میتوان به عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، جابر بن عبدالله، زید بن ثابت و انس بن مالک و جمع بسیاری از تابعین هم چون سعید بن مسیّب، عطاء بن یسار و نافع اشاره کرد.[20]
ابو سعید در روزگار خلفا:
او را از فقهای مشهور زمان عمر دانستهاند.[21] هنگام مضروب شدن عمر، ابوسعید و نوزده تن دیگر عمر را به خانهاش رساندند، در حالی که از شدت درد شکایت کرد.[22]
ابوسعید خدرىّ از جمله کسانی بود که از هنگام مرگ عثمان تا زمانى که از دنیا رفت، در مدینه فتوى مىداد و از پیامبر(ص) حدیث نقل میکرد.[23]
ابوسعید در روزگار علی(ع)
در منابع روایات متضّادی دربارهی عمل کرد ابوسعید نسبت به خلافت حضرت علی(ع) وجود دارد. برخی ابوسعید را از کسانى میدانند که از همان نخستین روزهاى پس از رحلت پیامبر(ص) به على(ع) علاقه داشت و به آن حضرت رجوع نمود.[24] برخی نیز گفتهاند، در شورش طرفداران عثمان علیه علی(ع)، (طلحه و زبیر و عایشه و امحبیبه و غیره)، ابوسعید خدرى نیز حاضر بود و از بیعت با علی(ع) خود داری کرد.[25] چنان که ابن خلدون تأخیر این عده در بیعت با علی(ع) را که ابوسعید نیز از آن جمله بود، از آن رو میداند که آنان از بیعت خوددارى کردند تا همه مردم گرد آیند و بر امامى متفق شوند.[26]
امّا وجود روایات منقول بسیاری از ابوسعید در فضیلت و برتری علی(ع) بر دیگر صحابه،[27] حمایت از علی(ع) در نخستین روزهای خلافت و مهمتر از آن در مقابله با «اصحاب جمل»، بیاساس بودن آنها را روشن میسازد. عبداللّه بن رقیم کنانى میگوید ما در زمان جنگ جمل به مدینه آمدیم، سعد بن مالک را در آنجا ملاقات کردیم، او گفت پیامبر خدا(ص) دستور داد درهایی را که به مسجد باز است، ببندند و در خانه على را به حال خود بگذارند.[28]
ابوسعید همچنین از شاهدان واقعهی غدیر خم و راویان آن است.[29] ابوسعید در روایتی دیگر نقل میکند که پیامبر خدا(ص)، على بن ابى طالب را برای دریافت زکات به یمن فرستاده بود و خود برای حج عمره به مکّه رفت. على بن ابىطالب با شتاب از یمن آمد که پیامبر را در مکه ببیند، و کسى از یاران خود را بر سپاه گماشت، و او حلههایى را که از یمن آورده بودند به کسان پوشانید و چون سپاه به مکه نزدیک شد. على براى دیدن آنها بیرون رفت و دید که حلهها را پوشیدهاند. علی(ع) پرسید: «چرا چنین کردى؟» گفت: «اینان را پوشانیدم که وقتى آمدند آراسته باشند.» على(ع) فرمود: « پیش از آن که نزد رسول خدا رسند حلهها را برگیر.» پس در حالی که سپاهیان از این کار آزرده شده بودند،حلهها را برگرفت. آنها از على بن ابىطالب نزد پیامبر شکایت کردند و پیغمبر میان آنان به سخن برخاست و فرمود: «اى مردم، از على شکایت نکنید که او، در راه خدا سختگیری مىکند.»[30]
همچنین امام احمد در مناقب از ابو سعید نقل میکند که پیامبر(ص) فرمود: کسی که به اهل بیت کینه ورزد، منافق است.[31]
حضور ابو سعید در جنگهای صفین و نهروان خود مستندترین دلیل بر همراهی او با امام علی(ع) است.[32]
ابوسعید در روزگار امویان
ابوسعید با بنی امیه رابطه دوستانه نداشت و در فرصتهایی که پیش میآمد، از آنان انتقاد میکرد.
معاویه برای برچیدن قبرهاى شهدای احد که خاطرهی دشمنیهای ابوسفیان را با پیامبر(ص) زنده میکرد، قناتی در احد حفر کرد و به اهل مدینه ندا داد که هر که کشتهاى دارد، در احد حاضر شود. سپس قبرهاى شهدا را شکافتند که بدنهایشان هنوز تازه بود، به گونهای که بیل به پاى یکى از ایشان خورد و خون روان شد و هر چند قبر ایشان را مىکندند، بوى مشک از خاک قبرهایشان برمیخاست؛ مردم پیکرهای شهیدان را به قبرهای جدید منتقل کردند و کسی بر این عمل ناشایست معاویه اعتراضی نکرد، ابوسعید خدرى گفت: بعد از این دیگر کسى هیچ منکری را انکار نخواهد کرد.[33]
همچنین در روزگار معاویه برای اعتراض به شیوه خلافت معاویه، به شام رفت.[34]
در روزگار فرمانداری مروان بر مدینه هنگام عید فطر- یا قربان- مىخواست پیش از نماز گزاردن بر منبر سخنرانی کند. ابوسعید جامهاش را کشید و او بی اعتنا بالا رفت و پیش از نماز سخنرانى کرد. پس ابوسعید به او اعتراض کرد و گفت: به خدا سوگند دگرگونى پدید آوردی. گفت: ابوسعید! مردم پس از نماز براى شنیدن گفتار من نمىنشینند. پس خطبة عید را بر نماز مقدم داشتم.[35]
در واقعهی حرّه، که مسلم سه روز مدینه را به سپاهیان شام وانهاد، ابوسعید وارد غارى شد، یکى از مردم شام او را دید و شمشیر به دست در پی او رفت.
ابوسعید برای ترساندش شمشیر کشید و سوى او رفت؛ اما او مصرانه پیش مىآمد. ابوسعید شمشیر را دوباره به نیام نهاد و گفت: لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ. [36]
«اگر تو دست دراز کنى که مرا بکشى من دست دراز نمىکنم که تو را بکشم.» شامی نام او را پرسید. گفت: من ابو سعید خدرى یار پیغمبر هستم. شامی پس از آن که او را شناخت، از وی خواست تا او را ببخشاید. [37]
به روایت دیگر در واقعهی حرّه لشکریان به خانه ابوسعید ریختند و از وی پول و مال خواستند و چون چیزی به چنگ نیاوردند، ریش او را گرفته و او را بسیار زدند و هر چه را که در خانه داشت حتى یک جفت کبوتر را با خود بردند.[38]
به گزارش واقدی مردم در سال هفتاد و سه بر پذیرش خلافت عبدالملک هماهنگ شدند. ابن عمر و ابوسعید خدرى و سلمة بن اکوع نیز براى او بیعت نامه فرستادند.[39] امّا این واقعه با توجّه به تاریخ وفات ابوسعید در سال 64 یا 65 یا 73 هجری[40] از نظر زمانی مخدوش و با توجه به رابطه نامطلوب وی با خاندان اموی بعید مینماید. عمرو بن ثابت، از اسماعیل، از حسن نقل میکند: که پیامبر خدا(ص) فرمود: «چون معاویه را دیدید که بر منبر من خطبه مىراند او را بکشید». ابوسعید چنان از معاویه و خاندانش بیزار بود که پس از شنیدن این حدیث گفت:
ما چنان نکردیم و رستگار نشدیم.[41]
ابوسعید از نگاه رجال شناسان شیعه
رجال شناسان شیعه نیز وی را ستودهاند. برقی وی را در بین اصحاب پیامبر(ص) در ردیف سلمان و ابوذر قرار داده و در بین اصحاب امام علی(ع) در زمرة «اصفیاء» اصحاب شمرده است.[42] در رجال کشی از امام صادق(ع) نقل شده که ابوسعید در دین استوار و آشنا به حق بوده است و از فضل بن شاذان نیز حکایت شده که ابوسعید از سابقین اصحاب بوده است.[43]