كلمات كليدي : دولت، خانواده، تكريم بازنشستگان، تعريف بازنشستگي، تاريخچۀ بازنشستگي، آرامش، نيازي طبيعي و فطري، نيازهاي بازنشستگان، دغدغۀ بازنشستگان
نویسنده : داوود رحیمی سجاسی
تعریف بازنشستگی:
بازنشستگی در واقع مرحلهای از زندگی کارکنان است که دیگر ضرورتی ندارد تا کار و فعالیت کنند. و میتوانند در خانه بمانند و به کارهای مورد علاقۀ خود بپردازند. از آنجایی که دورۀ بازنشستگی معمولاً با شروع سالمندی همراه است، لذا اختلالات جسمانی، احساس بیهودگی در اثر بیکاری، ضعف حافظه، بیماریهای تحلیل برنده، بیماریهای تنفّسی، پرحرفی، افسردگی، جنون پیری و آلزایمر، اسکیزوفرنی، بی خوابی و بدخوابی لازمۀ این سنین محسوب میشوند.
تاریخچۀ بازنشستگی:
در ایران پس از برقراری حکومت مشروطه، در تاریخ 1287 شمسی در مجلس اول، قانونی به نام قانون وظایف وضع شد که برای عائله کارمندان حقوقی وضع کرد. ولی در آن فقط ورّاث کارمند، مورد توجه قرار گرفته بود و برای زمان حیات کارمند و دوران سالخوردگی یا از کارافتادگی او فکری نشده بود. و از این جهت قانون جامعی محسوب نمیشد. در اثر این ضعف، اولین قانون گذاری جامع در زمینۀ تأمین اجتماعی کارکنان دولت، به عنوان قسمتی از حقوق استخدامی و به منظور حمایت از کارمندان و ورّاث آنها در سال 1301 به عمل آمد و در حقیقت بیست و دوم آذر این سال روز پیدایش نظام بازنشستگی در ایران است.
آرامش، نیازی طبیعی و فطری:
زندگی در محیطی أمن و سالم و عاری از هر نوع تهدید، از اولین نیازهای بشر است و حق طبیعی هر فرد برای بهرهمند شدن از استانداردهای رفاه اقتصادی و امنیّت و حقوق شهروندی امروزه در منشورهای جهانی امری مسلم است؛ اگر چه بسیاری از دولتها به آن جامۀ عمل نپوشاندند. بنابراین تأمین رفاه اعضای جامعه در ابعاد مختلف به عهدۀ دولتها میباشد، که با برنامهریزیهای خرد و کلان موجبات آسایش جوامع و بطور خاص خانوادهها را فراهم کنند. در راستای تحقق چنین هدفی دولتهای رفاه شکل گرفت و به تأسیس نهادهایی همچون تأمین اجتماعی اقدام ورزید. البته در جوامع اسلامی در ابتدا به دلیل تمایلات و تظاهرات غرب گرایانه، مورد استقبال قرار نگرفت و لذا تکنیکهای رفاهی مبتنی بر مشارکت انجمنهای خیریه پاسخگوی این شرایط بودند، ولی به مرور زمان مورد پذیرش واقع شدند. و دولتهای رفاه، با تأسیس نهادهای مختلف، توانست بعضی جنبههای رفاهی خانوادهها را تحت پوشش قرار دهد؛ ولی آیا بازنشستگان و سالمندان که از نظر دینی و فرهنگی مورد احترام ما بودهاند، از حقوق اجتماعی مناسب شأن برخوردارند؟
سالمندان و بازنشستگان به دلیل کهولت و کاهش توانایی هایشان، از أقشار آسیب پذیر جامعه محسوب میشوند، بنابراین باید تحت توجه و حمایتهای لازم قرار بگیرند و نیازهای آنها در ابعاد جسمی، اجتماعی، و روانی مورد ارزیابی و پاسخگویی واقع شود. بیماری، ناتوانی، اختلالات ذهنی، فوت همسر، فقر و بسیاری عوامل اجتماعی دیگر باعث میشود تا نیازهای سالمندان در پارهای موارد متفاوت با نیازهای سایر اقشار جامعه و اعضای خانوادهها باشد.[1]
نیازهای بازنشستگان:
سالمندان و بازنشستگان به لحاظ سنّی نیازمند داشتن برنامه اوقات فراغت، مشارکت اجتماعی، فعالیّت اجتماعی و نیز داشتن فعالیت ورزشی هستند. ورزشهایی مثل نرمش، دو، کشتی باستانی، پیادهروی، کوهپیمایی، شنا، تنیس، تیراندازی، پینگ پونگ و...این نیازها، ریشه در کهولت آنها دارد؛ احساس تنهایی، کم حوصلگی، عصبانیت، احساس پوچی، دلهره و نگرانی، بی خوابی، خستگی و کوفتگی از عمده ترین مشکلات آنها هستند که برای غلبه بر آنها باید زمینههای مشارکت اجتماعی سالمندان فراهم شود و مکانهای تفریحی و ورزشی برای گذراندن اوقات فراغت آنها با تسهیلات ویژه وجود داشته باشد.[2]
دغدغۀ بازنشستگان:
یکی از مهمترین دغدغهها و مشغولیّت ذهنی آنها مسائل اقتصادی است. آنها به دلیل کهولت سنّ، توانایی انجام کار را ندارند، در نتیجه بزرگترین منبع در آمد خود را از دست میدهند. حقوق بازنشستگی که از پیامدهای دولت رفاه است به قدری کم بوده که از این اضطراب و تحیّر نمیکاهد.[3] اگر چه أخیراً کارهایی مثل دادن کارتهای منزلت برای استفاده رایگان از حمل و نقل و ...تعبیه شدهاند و یا دولت نهم حقوق بازنشستگان را افزایش داده است و این خدمات در خور تقدیر و قدردانی است که تا حدّی زیادی فکر بازنشستگان را راحت میکند، ولی مسائل و مشکلات عدیدۀ دیگری وجود دارد که پرداختن دولت به آنها ضروری است. به طور مثال، زمین خوردن سالمندان مسأله مشترک میان همۀ آنها است، ولی هنوز معماری ما به استانداردی نرسیده که گودی و پستی و بلندی پیادهروها را ترمیم کند. یا در فرهنگسراها، ما شاهد برنامههایی برای جوانان یا نوجوانان هستیم، ولی برنامۀ خاصی برای سالمندان یا بازنشستگان وجود ندارد. و فقط پارکها محلّی هستند که پذیرای این قشر آسیب پذیر هستند، آن هم در صورتی که در محلّهها چنین پارکی باشد و در غیر اینصورت آنها مجبورند، یا در خانه بمانند و انتظار مرگ را بکشند و یا در کوچه و خیابان با همسالان خود ملاقات کنند. در چنین بستری که دولتها نوعاً با آن دست به گریبان هستند و کوشش میکنند تا استانداردهای رفاه را افزایش دهند، میتوان دست به دامان استعدادهای بالقوۀ بومی شد. مثلاً مساجد و حسینیّهها، در هر محلّی میتوانند برنامههایی برای این قشر داشته باشند و حتّی در پارهای موارد مسئولیتهایی نیز به آنها بدهند، تا هم از تجربیات آنها استفاده شود و هم آنها احساس پوچی نکنند.[4]
در بعد سلامتی هم، بیمارستانها همانطوری که بخشهای ویژۀ کودکان را دارند، باید بخشهایی را به سالمندان اختصاص دهند و کادر مجرب أعم از پزشک، پرستار، مددکار و روانشناس و...را آموزش دهند تا در خدمت این عده از افراد جامعه باشند.
آنچه گفته شد، در راستای وظایف مسئولین و یا NGO ها در هر کشوری و در حیطۀ اجرایی بود.
وظایف خانواده ها:
خانوادهها نیز وظایفی را در قبال سالمندان و بازنشستگان دارند. در فرهنگ ما رها کردن سالمندان و بازنشستگان، امری زشت و ناپسند تلقی میشود. از طرفی در شهرهای بزرگ خانهها طوری ساخته میشوند که نمیتوان از سالمندان در خانه نگهداری کرد، آپارتمانهای 60- 50 متری در طبقات دوم به بالا و آن هم در مرکز شهر که معدن آلودگی و سر و صداست، چگونه میتواند، پذیرای سالمندان باشد؟ و آیا حتی اگر سالمندی هم با رضایت قبلی خود به خانۀ سالمندان برود، آیا امکانات موجود در آن، مناسب شرایط جسمی و روحی او میباشد؟ به هر حال آنچه در هر شرایطی باید مدنظر باشد، این است که سالمندان چه در خانۀ سالمندان و چه در آپارتمانها و یا برجهای مدرن باشند، از توجه عاطفی به آنها نباید دریغ شود، به طوری که احساس زیادی بودن یا سربار بودن یا فراموش شدگی پیدا نکنند. اگر چه محل سکونت اهمیت زیادی در بهبود شرایط سالمند یا بازنشسته دارد و باید ترجیحاً سعی شود، چنان فضایی ترسیم شود که رضایتمندی سالمند جلب شود. البته آنچه مسلم است، عدم رضایت قطعی افراد از خانۀ سالمندان است؛ نه به خاطر پایین بودن استانداردهای آن و یا موجود نبودن امکانات کافی و مناسب شرایط آنها، بلکه به خاطر معانی ضمنی که در مورد مهاجرت به خانۀ سالمندان مطرح است. یکی از آن معانی، نوع نگاه جامعه به این عده میباشد که آنها را افرادی بی کس و فاقد سرپرست میدانند و دیگر، نوع نگاه خانوادههای آنهاست که آنها را افرادی سربار و اضافی محسوب میکنند که با مرگشان به مشکلات خانوادهها پایان میدهند. و البته ضرورت وجودی خانۀ سالمندان برای کسانی که فاقد سرپرست یا بدسرپرست هستند، انکار ناشدنی است و گریزی از آن نیست، ولی متأسفانه آنچه در جوامع غربی نهادینه شده و در جوامع صنعتی شده یا در حال صنعتی شدن هم در حال شکل گریزی است، حضور بی قید و شرط همۀ سالمندان است، و آنچه برای این فرایند استدلال میشود، با پیامدهای زندگی مدرن بی ارتباط نیست، چرا که سالمند یا بازنشسته بیش از درآمد خودش مخارجی دارد که خانوادهها عهده دار آن نیستند و حال آنکه این نوع نگاه به انسان و خصوصاً سالمندان در اسلام مطرود و همواره به رعایت احترام آنها تأکید و توصیه شده است. پس میتوانیم نتیجه گیری کنیم که دولت و خانواده در کنار هم بایدشرایط یک زندگی آرام بخش و بدون دغدغه چه در بعد اجتماعی و چه در بعد روانی فراهم کرده و موانع این مناسبات را برطرف نمایند.
اگر چه تهیّه این امکانات و تسهیلات، لازمۀ یک زندگی انسانی و حداقل استاندارد شهروندی در دنیای امروز است، ولی ضرورت مضاعف آن در کشورها و جوامع اسلامی و خصوصاً دولتهای اسلامی دو چندان میشود. نظر به اینکه نوع نگاه به انسان در رویکرد اسلامی متفاوت از سایر مکاتب است و چون دولتهای اسلامی مدّعی احقاق حقوق متعالی انسانها هستند و نوعاً شعار تحقق عدالت را سرمشق خود قرار دادهاند، پس باید به عنوان الگوی تکریم انسانیت، در همۀ سنین و مخصوصاً سالمندان و بی پناهان اجتماعی و روانی، تلاشهای وافری مبذول دارند، و حداکثر توان خود را جهت بهبود شرایط آنها به کار گیرند؛ زیرا همین بازنشستگان و سالمندان در دوران جوانی کشور را در ابعاد مختلف اداره کرده و جسم و روح خود را وقف جامعه کردهاند و علاوه بر غیر انسانی و غیر اخلاقی بودن طرد آنها، تضییع حقوق مسلم آنها در صورت عدم رعایت شأن این عدّه بر ناصیه دولتها و حکومتها نوشته خواهد شد که تاریخ آن را فراموش نخواهد کرد. دولتهای اسلامی علاوه بر برنامههایی که به طور مستقل برای رفاه این عدّه دارند، باید در مورد فرهنگ سازی برای خانوادهها در رابطه با تکریم بازنشستگان و آموزش آنها برای رفتار مناسب و علمی با آنها، از طریق رسانههای عمومی، تلویزیون، رادیو و مجلات و روزنامهها و همینطور نهادهای مذهبی مثل مسجد و نماز جمعه و هیئات تلاش و برنامهریزی کنند و خانوادهها نیز به فرزندان خود فرهنگ تکریم سالمندان را منتقل کرده و آموزش دهند.