فقيه اعظم و دانشمند گرانمايه "شمس الدين محمدبن الشيخ جمال الدين مكي بن احمد عاملي نبطي جزيني" معروف به "شهيد اول" در سال 734 هـ.ق در روستاي "جزين" جبل عامل، در جنوب لبنان در ميان خانداني كه به فضيلت معروف بودند، ديده به جهان گشود.[1]
نظر به اينكه وي در راه دين و به جرم تشيع نائل به مقام شهادت گرديد، نخستين دانشمند بزرگ ماست كه شهيد ناميده شد و وي را شهيد اول خواندند.
شهيد اول، كودكي و نوجواني خويش را در قريۀ محل تولد به تحصيل مقدمات ديني و فقه، نزد پدرش، "جمالالدين مكي بن الشيخ محمد شمس الدين" و پدر همسرش "شيخ اسدالدين صانع جزيني"پرداخت.[2]
وي در سال 750 هـ.ق، در سن 16 سالگي، براي تكميل معلومات و استفاده از علم دانشمندان بزرگي چون "فخرالمحققين" فرزند نابغۀ "علامه حلي"، "سيد جمال الدين"، "سيد عميد الدين حسيني" و برادرش "سيد ضياء الدين حسيني"، "تاجالدين بن مُعّيه"، "نجمالدين جعفر بن نما حلّي" وارد شهر تاريخي "حلّه" شد و به تعليم و تهذيب پرداخت.[3]
شيخ پس از 5 سال در سن 21 سالگي يعني در سال 755 هـ.ق از عراق خارج و به موطن خويش "جزين" مراجعت نمود و پس از آن به منظور ديدار ساير علماي بزرگ اسلام اعم از شيعه و سني به سير در جهان اسلام (مصر، فلسطين، سوريه، مكه و مدينه) پرداخت و موفق به اخذ اجازات از ايشان گرديد.
"شمس الدين محمدبن مكي"، در جواني موفق به اخذ اجازه از دانشمنداني چون "سيد مهنّا بن سنان مدني" از مدينه، "قطبالدين رازي" از دمشق گرديد.
وي در اواسط عمر يكي از چهرههاي درخشنده علمي شد و همواره، شهرت و موقعيتش افزوده ميشد. تا آنكه آوازه علم و فضل و تقوي و فضيلتش در بيشتر نقاط اسلامي به گوش ميرسيد و در فقه مورد توجه خاص فقها و مجتهدين پس از خويش قرار گرفت. دانشمندان، شهيد را نخستين فقيهي ميدانند كه فقه شيعه را از آراء عامه پيراسته گردانيد.[4]
"فخرالمحققين" دربارۀ "شهيد اول" ميگويد:
«من از شاگردم "محمدبن مكي" بيش از آنچه او از من استفاده نموده است استفاده كردم.»[5]
با اين وصف مشخص ميگردد كه شاگرد دانشمند و نابغه جوان در سن 17 سالگي در چه درجهاي از علوم و فنون اسلامي قرار داشته است كه استاد نابغهاي همچون "فخرالمحققين" كه خود از نوادر و مشاهير روزگار خويش بود اين چنين او را توصيف و اينچنين او را ستوده است چيزي كه از هيچ استادي نسبت به شاگردش سراغ نداريم.
همچنين "شهيد ثاني" در اجازۀ "شيخ حسين بن عبدالصمد عاملي" از "شهيد اول" چنين ياد ميكند:
«امام اعظم، زنده كننده آنچه كه از سنن مرسلين كهنه گشته بود و محقق اولين و آخرين، امام سعيد ابوعبدالله شهيد.[6]
ایشان در "جزين" و "دمشق" و نقاط ديگر به تربيت شاگردان فاضل و دانشمند پرداخته است و يا به آنها اجازه داده است. افرادی مثل:
1- فرزندش "رضيالدين ابوطالب محمدبن مكي"؛
2- فرزندش "ضياء الدين ابوالقاسم مكي"؛
3- فرزندش "جمال الدين ابو منصور حسن بن محمدبن مكي"؛
4- دخترش، "ام الحسن فاطمه" ملقّب به "ست المشايخ"؛
5- همسرش "ام علي"؛
6- شيخ "فاضل مقداد بن عبدالله سيوري"؛
7- شيخ "حسن بن سليمان حلّي".[7]
تأليفات شهيد اول
از تأليفات "شهيد"، ميتوان به كتاب ارزنده و مشهور "اللمعة الدمشقيه في فقه الاماميه" اشاره كرد كه يك دوره كامل و خلاصه فقهی است و مشتمل بر خطوط كلي تمامي ابواب فقه شيعه اماميه از طهارات تا ديات است. نقل است که "شهيد" در يك سالي كه در قطعه شام محبوس بود كتاب لمعه را در زندان در مدت هفت روز تأليف كرد، در حاليكه غير از كتاب «مختصر النافع» كتاب ديگري نزد وي نبوده است[8]
"شهيدثاني" در مقدمه شرح لمعه به نقل از فرزند شهيد اول "ابوطالب محمد" آورده است كه "شهيد اول"، لمعه را در مدت هفت روز تأليف كرده است.
براساس بعضي اسناد و مدارك، "سلطان علي بن مؤيد"، نامهاي به "شهید اول" نوشت و از او خواست که جهت راهنمائي دانشمندان شيعۀ خراسان، سفری به آن خطّه داشته باشد.[9]
در كتاب "مفاخر الاسلام"، به 31 اثر از "شهید اول" اشاره شده است، که برخی از آنها عبارتند از:
"قواعد و فوائد"، "الدروس الشرعيه في فقه الاماميه"، "غاية المراد في شرح نكت الارشاد"، "شرح تهذيب علامه"، "ذكري الشيعه في احكام الشريعه".[10]
شهادت شهيد اول
در زمان "شهید"، حاكم دمشق شخصي بنام "بيرمر" بود و بانفوذترین عالم شام نيز "قاضي برهان الدين ابراهيم شافعي" بود. شخصي بهنام "يوسف بن يحيي" به علت خصومتي كه از قبل با "شهيد" داشته است در صدد اقدام بر ضد "شهيد" و پيروان وي برآمد بر همين اساس طوماري مشتمل بر مطالبي خلاف واقع و نامشروع به عنوان "فتاوي شمسالدين محمد" تنظيم و هفتاد نفر از پيروانش آن را امضا نمودند. وي طومار را به اهل تسنن نشان داد و در حدود يك هزار نفر از ايشان نيز به آن گواهي دادند. طومار را نزد قاضي بيروت و صیدا برد و آن دو قاضي آن را به قاضي شام ارجاع دادند او هم شهيد را احضار كرد و از او درخواست كرد كه توبه كند ولي "شهيد" نپذيرفت و با اينكه به مدت يك سال در زندان به سر برد ولي باز هم توبه نكرد؛ چرا كه قبول توبه به منزله قبول اتهامات بود. قاضي كه از توبه "شهيد" نااميد شد و نتوانست به هدف باطل خود برسد به ناحق حكم به ريختن خون "شهيد" داد و به دنبال آن، لباس مجرمين به وي پوشاند و آن فقيه بزرگوار را با شمشير به قتل رساند. سپس بدن بيجان او را به دار آويختند و پس از آن او را سنگسار نمودند و در آخر جسد سنگسار شدهاش را آتش زدند. در آن زمان "شهيد" در سن 52 سالگي قرار داشت.[11]