كلمات كليدي : منطق استعلايي، تحليل استعلايي، مقولات، احكام عيني، قوه تخيل
نویسنده : مريم سادات موسوي
استعلایی در ترجمه لفظی به معنای فراروندگی است کانت در فلسفه استعلایی اش به دنبال شرایط پیشین ضروری شناخت است وی همانطور که در حسیات استعلایی به بحث در رابطه با شرایط پیشین شهود حسی پرداخت در تحلیل استعلایی نیز شرایط پیشین فاهمه، به عنوان دیگر عنصر شناسایی در کنار حس، کاوش میکند. کانت تحلیل استعلایی را در ذیل منطق استعلایی بحث میکند.
برای فهمیدن فلسفه کانت و روش تحقیق او باید معنای خاصی را که از کلمه «استعلایی» در نظر دارد بیان داشت بحث استعلایی درباره یک مساله یعنی بررسی انتقادی آن برای دستیابی به شرایط ماتقدم کلی و ضروری که احتمالا میتواند وسیله توجیه آن باشد به همین دلیل بحث فلسفی درباره حس از یک طرف و از طرف دیگر بحث درباره فاهمه تنها هنگامی می تواند اعتبار داشته باشد که به صورت استعلایی انجام گیرد[1].
شناسایی نزد انسان حاصل فعالیت دو قوه حس و فاهمه است قوایی که رابطه میانشان تباین ذاتی است اما هر یک در شناسایی انسان سهم دارند شناسایی انسان حاصل شهود حسسی و تصوری که از ناحیه فاهمه به آن اطلاق می شود، حاصل میآید.
کانت در کتاب نقد عقل محض «منطق استعلایی» را به دو بخش تحلیلات استعلایی و جدل یا دیالکتیک استعلایی تقسیم میکند. اولی مربوط به اطلاق مفاهیم پیشین و عملکرد فاهمه است. دومی با کاربرد نادرست و مغالطه آمیز مفاهیم پیشین در موارد تخلف از این شرط سروکار دارد، بخصوص در مورد اطلاق واهی اینگونه مفاهیم به اشیاء فی نفسه.[2]
کانت همانطور که در حسیات استعلایی در صدد یافتن شرایط ساختن احکام تالیفی مقدم بر تجربه در ریاضیات بود در تحلیل استعلایی نیز شرایط ساختن احکام تالیفی مقدم بر تجربه در فیزیک را می جوید. در فیزیک ما همیشه از قواعد و احکامی استفاده کرده و بیان می کنیم برای مثال فیزیک نیوتن قوانین کلی و ضروری در طبیعت دارد از جمله اینکه «هر عملی را عکس العملی ست» نمی توان این قوانین را کلی و ضروری دانست درحالی که موخر از تجربه هم بدانیم اینجا کانت از قوه فاهمه سخن به میان میآورد زیرا که شناسایی تنها با قوه حساسیت و شهودات محض و ماتقدم بر تجربه زمان و مکان قابل تبیین نیست و یک قوه دیگری نیز وجود دارد که میان تصورات حسی ما یک رابطه و اتحاد ضروری ایجاد میکند و قضیه کلی همچون قضایای فیزیک را موجب می شود.
[کانت در حسیات استعلایی نشان داد با اینکه] مفاهیم ریاضی محض، مفاهیم پیشین است ولی به اعیان دلالت میکند. همچنین میخواهد در «منطق استعلایی» نشان دهد که برخی مفاهیم غیر ریاضی نیز پیشین است ولی به اعیان دلالت میکند. کانت علم پیشین ریاضیات را از حسیات استعلایی که «امکان آن را نشان میدهد» فرق می گذاشت. به همین وجه، ما نیز باید علم پیشینی را که اصول اطلاق مفاهیم پیشین را در بر دارد از منطق استعلایی فرق بگذاریم که امکان آن علم را نشان می دهد. کانت نامی بر این علم نمی گذارد ولی بعداً میبینیم که علم مورد نظر، بخش پیشین علوم طبیعی یا به عبارت بهتر، فیزیک نیوتنی است.[3] کانت در تحلیل استعلایی در صدد است شرایط ساختن احکام تالیفی مقدم بر تجربه را در فیزیک پیدا کند[4]. از این رو به سراغ قوای فاهمه می رود و می خواهد عملکرد فاهمه را بررسی کرده و نقش آن را در شناخت و انسان روشن سازد و اینکه شناخت در نسبتش با حس چگونه عمل می کند. به عبارت دیگر کانت کیفیت حکومت قوانین کلی و ضروری بر تجربه را با تحلیل استعلایی فاهمه بررسی می کند.
تحلیل استعلایی به کاوش در فهم میپردازد تا بنیانهای مستقل از تجربه شناسایی را در آن پیدا کند. برای این کار، فهم را از همه چگونگی های تجربی جدا میکند تا در آن به جستجوی خاستگاههای آزاد از تجربه شناسایی بپردازد و با بررسی کار فهم بر روی موضوعهایی که فقط از نگرش ناب بر می خیزند، به کشف مفهومهای ناب و اصلهایی که فهم آنها را در قضاوت های خود به کار میبرد، برسد.[5]
کشف و استخراج مقولات
برای کشف مقولات باید به احکامی بپردازیم که از ادراک بیشتر فاصله دارند و نامشان احکام تجربی عینی است، از قبیل اینکه کسی حکم کند «این سنگ سنگین است» تفاوت بین یک حکم تجربی عینی و یک حکم ادراکی یا تجربی ذهنی، در خصوصیات زیر است: نخست اینکه حکم تجربی عینی به عینی از اعیان دلالت میکند نه به تاثری ذهنی؛ دوم اینکه حکم تجربی عینی اگر صادق باشد، برای همه کس صادق است و شرط و قیدی در آن نیست که «نزد شعور یا آگاهی من چنین است» یا «به نظر من اینطور است» حکم تجربی عینی است. «این سنگ به نظر من سنگین می رسد» حکم ادراکی همتای آن است. حال باید دید کدام عامل در آن حکم تجربی عینی، حکم ادراکی همتای آن را از عینیت و کلیت برخوردار می کند.[6]
کانت استدلال میکند که اگر آنچه به احکام تجربی عینی کلیت و عینیت می بخشد قرار نیست (و به وضوح نمی تواند) همان مفاهیم معین موجود در آن احکام باشد، پس لا محاله باید مفهوم پیشینی باشد که در هیأت و صورت هر حکم تجربی عینی مندرج است. در این صورت، به ازای هر یک از شیوههای مختلفی که احکام تجربی عینی به احکام ادراکی همتای خود عینیت و کلیت میدهند، یک مفهوم ابتدایی پیشین یا «مقوله» وجود خواهد داشت.[7]
در این بخش سخن از امکان تجربه به میان میآید، که اساساً بر چیزی استوار است. امکان تجربه، مبتنی بر مفاهیم محض پیشتر از تجربه است. برای ترسیم این اصل، جدول منطقی احکام را رسم میکند به مطلق احکام مربوط میشود این جدول به گونهای است که مراحل مختلف فاهمه را در جدول کامل نمودار ساخته است.
کانت در تمهیدات بیان می دارد: برای آنکه امکان تجربه را، از آن جهت که مبتنی بر مفاهیم محض و مقدم بر تجربه فاهمه است بیان کنیم لازم است ابتدائاً آنچه را که به مطلق احکام مربوط می شود و نیز مراحل مختلف فاهمه را در آن احکام، در یک جدول کامل نمودار سازم، زیرا مفاهیم محض فاهمه، دقیقا متناظر با آن احکام و متوازی با آنها و صرفا مفاهیمی است از شهودهایی که بالنسبه به یکی از آن مراحل به صورت احکام ضروری و کلی تعین یافته باشد.[8]
استدلال کانت این است که مفاهیم محض فاهمه، متناظر با آن احکام و متوازی با آنها است. یعنی مفاهیمی از شهودهایی هستند که نسبت به یکی از آن مراحل به صورت احکام ضروری و کلی مشخص شده باشد. در همین رابطه اصول اولی امکان هر گونه شناخت تجربی، واجد اعتبار عینی می شود زیرا کار این اصول آن است که ادراکات حسی را در تحت مفاهیم محض فاهمه قرار دهد تا به نحوی شرایط کلی شهود را فراهم سازد.
جدول منطقی احکام
به لحاظ کمیت: به لحاظ کیفیت:
کلی ایجابی
جزیی سلبی
شخصی عدولی
به لحاظ نسبت: به لحاظ جهت:
حملی ظنی
شرطی قطعی
انفصالی یقینی
جدول استعلایی مفاهیم فاهمه
کلیت: کیفیت:
وحدت ایجاب
کثرت سلب
تمامیت عدول
نسبت: جهت:
جوهر امکان
علت وجود
مشارکت ضرورت
جدول اصول کلی علوم طبیعی
اصول متعارف شهود
پیش یابی های ادراک حسی
تشابهات تجربی
اصول موضوع به طور[9]
فاهمه فقط موقعی می تواند از عینیت مقولات خود مطمئن باشد که این مقولات متوجه داده های حسی خارجی شود و به نحوی ارتباط متقابل میان آنها به وجود آید. ولی چنین ارتباطی چگونه ممکن است؟[10] [این مقولات فاهمه از چه طریق با حواس رابطه برقرار کرده و برای ما احکام منطقی فراهم میآورند؟ این وظیفه بر عهده قوه تخیل در ذهن انسان است.] قوه متخیله سهم بسزایی در ارتباط میان مفهوم محض و داده شهود حسی دارد و با ساختن «شاکله» حد وسطی میان آن دو بوجود آورده و تطابق آن دو را مقدور و میسر میکند. این عمل متخیله «شاکله سازی» نامیده میشود و بدین وسیله است که میان کثرت عالم خارج و وحدت «من» رابطه برقرار میشود.[11]
تخیل خود قوهای قانونگذار نیست، بلکه نقش واسطه را به عهده دارد و ترکیبی را فراهم می آورد که پدیده ها را به فاهمه به مثابه تنها قوه قانون گذار در علاقه شناخت [علاقه نظری عقل] مربوط می کند. به این دلیل است که کانت می نویسد: «عقل محض همه چیز را به عهده فاهمه می گذارد که بی واسطه با متعلقات شهود، یا به بیانی دقیق تر، با ترکیب آنها در تخیل ارتباط مییابد».[12]
وحدت ترکیبی کثرات، یکی از شرط های لازم برای اطلاق مقولات است ولی خود وحدت ترکیبی از شمار مقولات نیست. کثراتی که وحدت ترکیبی نداشته باشد، ممکن است به ادراک در آید اما لااقل در احکام تجربی عینی قابل تفکر نیست.[13]
فاهمه و حس لازم و ملزوم یکدیگرند
فراهم آوردن شهود با حواس است و فکر کردن، با فاهمه. فکر کردن عبارت است از متحد ساختن تصویرات در وجدان [...] اتحاد تصویرات در وجدان حکم است [...] تجربه عبارت است از اتصاف تالیفی پدیدارها (ادراکات) در یک وجدان از آن جهت که این اتحاد ضروری است. پس مفاهیم محض فاهمه، مفاهیمی است که در آنها همه ادراکات حسی می باید قبلاً مندرج گردد و پس از آن در احکام تجربی، که وحدت تالیفی ادراکات، در آن ضرورت و کلیت پیدا میکند مورد استفاده واقع میشود.[14]
کانت اینگونه استدلال کرد که از طریق احکام ادراکی عینی به مفاهیم ابتدایی پیشین یا مقولات می رسیم و دوازده مقوله برشمرد که در تناظر با احکام تجربی نامگذاری و حاصل شدند اما در حقیقت ما در احکام تجربی از مقولات بهره می بریم و این نکته مهمی در فلسفه کانت است. بنابراین کانت از طریق «استنتاج استعلایی مقولات» نشان میدهد بدون مقولات، تجربه کردن اعیان محال است.
بر اساس نظرگاه کانت در بحث مقولات ما اشیاء را از صافی ذهن می گذرانیم و درباره شان نظر می دهیم نه آنچنان که در واقع هستند این اشکال بر کانت وارد شد که آیا فاهمه دچار خطا نمیشود؟ کانت بر این نظر بود که فاهمه به تنهایی از هر خطایی دور است به نظر کانت هیچ نیرو قوه طبیعی به خودی خود از قوانینی که بر آن حاکم اند، منحرف نمی شود مگر اینکه عامل خارجی یعنی مواد حسی این خطای فاهمه را موجب شوند حس مواد خود را در اختیار فاهمه میگذارد تا مقولات آنها را مفهوم سازند گاهی این ماده حسی میتواند منشا خطا شود. کانت در این مسئله فاهمه را همانند جسمی می داند که همیشه بر خط مستقیمی حرکت میکند و زمانی در این مسیر مستقیم ادامه نمیدهد که نیروی خارجی موجب انحراف مسیرش شود.
رابطه میان تجربه و مفهوم منطقی
در تحلیل استعلایی، همانطور که از نظرها گذشت، کانت متناظر با احکام تجربی توانست احکام منطقی را ثابت کند و نسبت میانشان را نشان داد. کانت به زعم خویش اشکال نظر لاک و هیوم در این بحث را رفع کرده است و خطایشان را گوشزد میکند.
از نظر کانت خطای لاک این بود که بنیاد همه مفهومها و حتی مفهوم های ناب را نیز در تجربه جستجو میکرد و میخواست همه آنها را از تجربه مشتق کند ولی با اینهمه و برخلاف اصل خود، کوشش داشت تا با کمک همین مفهوم ها به شناسایی چیزهایی که از سپهر آزمون ممکن بسی فراترند، دست یابد، ولی هیوم که او نیز همین راه را میپیمود بدرستی دریافت که تجربه نمیتواند شناسایی ضروری بدست دهد و شرط شناسایی لازم و کلی اینست که مفهومها بنیادی آزاد از تجربه داشته باشند. ولی از آنجا که نتوانست چگونگی امکان آنرا توضیح دهد به انکارش آمد و در نتیجه، ضرورت سوبژکتیو یعنی وابسته به عادت پنداشت. در نتیجه، لاک، حد تجربه و حوزه کاربرد مفهوم های تجربی را شناخت و راه زیاده روی در پیش گرفت و هیوم با بی اعتبار شمردن شناسایی، گرفتار شک گردید. ولی او (کانت) برآنست تا از یکسر حد و حوزه کاربرد مفهومهای ناب را معین کند و از سوی دیگر دقیق بودن شناساییهایی را که بر بنیاد این مفهوم ها بدست میآیند، نشان دهد.[15]
در فاهمه، ذهن نه فقط به داده های مستقیم حسی مقید است؛ بلکه در فعل پرداختن به آنها، به وجهه نظر و انحای ضروری احکامی توجه دارد که در مورد آنها به کار می برد. از این لحاظ، مقولات فاهمه جز روابط اِسنادی که در احکام برقرار میشوند، به چیز دیگری دلالت ندارند. مقولات فاهمه به نظر کانت با اینکه ماتقدم تلقی میشوند به هیچ وجه جنبه فطری ندارند. اگر فاهمه داده های حسی را به عنوان محتوای احکام خود به کار نبرد، مقولات به تنهایی قوام و دوامی نخواهند داشت. مقولات در واقع فقط انحای مختلف صدور حکم را در فعل شناختی فاهمه نمایان میسازند. آنها مفاهیم محضی هستند که از اشیا انتزاع نمی شوند ولی به محض اینکه فاهمه به دادههای حسی میپردازد، لزوما در تدوین صورت احکام، حالت موثر و کارآمد پیدا میکنند، یعنی صرفا براساس کاربردشان است که اعتبار می یابند و احتمالا قابل توجیه نیز میشوند.[16]